دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 213 نهج البلاغه بخش 1 : خدا شناسى

خطبه 213 نهج البلاغه بخش 1 به تشریح موضوع "خدا شناسى" می پردازد.
No image
خطبه 213 نهج البلاغه بخش 1 : خدا شناسى

عنوان خطبه 213 نهج البلاغه بخش 1 خطبه (دشتي)

متن صبحي صالح

ترجمه فيض الاسلام

ترجمه شهيدي

ترجمه شرح ابن ميثم

شرح ابن ابي الحديد

شرح ابن ميثم

شرح لاهيجي

شرح منظوم انصاري

عنوان خطبه 213 نهج البلاغه بخش 1 خطبه (دشتي)

خدا شناسى

متن صبحي صالح

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ عَنْ شَبَهِ الْمَخْلُوقِينَ- الْغَالِبِ لِمَقَالِ الْوَاصِفِينَ- الظَّاهِرِ بِعَجَائِبِ تَدْبِيرِهِ لِلنَّاظِرِينَ- وَ الْبَاطِنِ بِجَلَالِ عِزَّتِهِ عَنْ فِكْرِالْمُتَوَهِّمِينَ- الْعَالِمِ بِلَا اكْتِسَابٍ وَ لَا ازْدِيَادٍ- وَ لَا عِلْمٍ مُسْتَفَادٍ- الْمُقَدِّرِ لِجَمِيعِ الْأُمُورِ بِلَا رَوِيَّةٍ وَ لَا ضَمِيرٍ- الَّذِي لَا تَغْشَاهُ الظُّلَمُ وَ لَا يَسْتَضِي ءُ بِالْأَنْوَارِ- وَ لَا يَرْهَقُهُ لَيْلٌ وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ نَهَارٌ- لَيْسَ إِدْرَاكُهُ بِالْإِبْصَارِ وَ لَا عِلْمُهُ بِالْإِخْبَارِ

ترجمه فيض الاسلام

1 سپاس خداوند را سزا است كه از مانند بودن به آفريدگان (در ذات و صفات) برتر، و بر گفتار وصف كنندگان غالب و عاجز كننده است (هيچكس توانائى ندارد حقيقت او را وصف نمايد) و به شگفتيهاى آفرينش خود براى بينايان آشكار و از انديشه صاحبان وهم و گمان به بزرگى ارجمنديش پنهان است (بهمه چيز) 2 و دانا است بدون آموختن از ديگرى و بدون احتياج به افزودن و بدون استفاده (زيرا آموختن و افزودن و استفاده بردن مستلزم جهل و نقصان است و آن از عوارض امكان است، نه واجب) بى تأمّل و انديشه اى آفريننده همه آفريده ها است، 3 خداوندى است كه تاريكى ها او را احاطه نمى كند، و از روشنيها روشنى نمى طلبد، شب او را در نمى يابد، و روز او را فرا نمى گيريد (زيرا منزّه از جسميت و زمان و حركت است) 4 در يافتن او (اشياء را) بوسيله ديده ها نيست (زيرا ذات او عين ديده و ديده او عين ذات او است) و علم او بسبب آگاه شدن از غير نمى باشد (زيرا از چيزى بى خبر نيست تا خبر گيرد، و به علاوه خبر گرفتن مستلزم جهل است كه در واجب راه ندارد).

ترجمه شهيدي

سپاس خداى را كه برتر است از مانندگى به آفريدگان، و فراتر از گفتار ستايندگان. با تدبيرهاى شگفتش براى نگرندگان آشكار است، و با بزرگى و ارجمنديش، از انديشه خداوندان وهم بر كنار. داناست بى اندوختن و افزودن دانش، و نه دانشى فرا گرفته به كوشش. آفريننده هر چيز است به اندازه و بى كاستى و فزونى، نه با به كار بردن فكر و نه با انديشه درونى. تاريكيها اورا نپوشاند، و از نورها روشنى نستاند. نه شب بر او بگذرد و نه در روز به سر برد. دريافت او به ديدن نيست، و نه دانش او از راه خبر شنيدن.

ترجمه شرح ابن ميثم

ترجمه

«ستايش خدايى را سزاست كه از همانندى آفريدگان برتر و از آنچه كه وصف كنندگان گويند والاتر است، با آفرينشهاى شگفت انگيز خود در چشم نظاره كنندگان ظاهر و آشكار است، به سبب شكوه و ارجمنديش از انديشه توهم كنندگان پنهان است، دانايى است كه دانش او اكتسابى نيست و بر آن افزوده نشود و از كسى فرا نگرفته است، همه چيز را بدون احتياج به فكر و انديشيدن، به اندازه اش مقرر فرموده است، ذات اقدسى كه تاريكيها او را فرا نمى گيرد، و از روشنيها كسب نور نمى كند، شب او را در بر نمى گيرد و روز بر او نمى گذرد، دريافت او با چشم ظاهر و آگاهى او با شنيدن اخبار نيست.»

شرح

امام (ع) در اين قسمت از عبارات خداوند متعال را به تعدادى از صفات ثبوتيه و سلبيه ستوده است: 1- ذات اقدس او برتر از آن است كه همانند مخلوقات باشد.

2- بر آنچه وصف كنندگان بگويند غالب است و هيچ وصفى قدرت احاطه به او را ندارد و هيچ صفتى را از دست نمى دهد به گونه اى كه بر آن توانايى نداشته باشد و ما بارها به اين مطلب اشاره كرده ايم.

3- براى كسانى كه با چشم ظاهر و ديده دل به جهان آفرينش مى نگرند شگفتيهاى تدبير حق آشكار است.

4- به سبب ارجمندى و شكوه ذاتش از انديشه خيال پردازان پنهان است. توضيح اين دو صفت قبلا گذشت. «بجلال عزّته» مقصود از اين جمله اين است كه خداوند منزّه از راه يافتن انديشه به كنه ذات او است و اين پنهان بودن، به لحاظ حقارت و كوچكى او نيست بلكه عزّت مقام و شكوه ذات او باعث اين امر شده است، تعبير به «فكر المتوهّمين» به اين منظور است كه روح انسان در موقع دريافت امور مجرّد از ماده، ناگزير است كه با انگيزه قوه واهمه از خيال خود كمك بگيرد، يعنى آنها را تشبيه به امور مادّى كرده تنزّل دهد و به صورتهاى خيالى در آورد، زيرا و هم انسان تنها چيزهايى را درك مى كند كه مربوط به امور حسى باشد يا چنان تصور شود. بنا بر اين آنچه را كه انسان در اين جهان تصوّر مى كند چه ذات يا صفات حق تعالى و يا غير آن باشد ناگزير بايد همراه با صورت خيالى يا وابسته به آن باشد، در حالى كه پروردگار متعال با توجه به عظمت و جلالش از اين تصور خيالى منزّه و بدور است و از اين لحاظ بطون و كمون دارد (يعنى مخفى و پنهان است).

5- دانايى او مسبوق به جهل نيست تا نيازمند به كسب علم باشد، و كمبود علمى ندارد كه احتياج به افزودن داشته باشد يا استفاده از غير كند چنان كه دانش آفريدگان بدين منوال است.

6- المقدّر لجميع الامور،

يعنى تمام كارها را بر طبق خواسته خود و به اندازه معيّن به وجود آورده، و در اين كار از انديشه و تدبير منزّه بوده است.

7- خداوند، كسى است كه تاريكها او را نمى پوشاند و از روشنائيهاى جهان، نور نمى گيرد، زيرا كه از جسم بودن و عوارض آن كه امور مادى مى باشد، بدور است.

8- ولاير هقه...،

شب او را در نمى يابد و روز بر او نمى گذرد، زيرا خداوند منزّه از آن است كه زمان بر او احاطه پيدا كند.

9- خداوند اشياء را با ديدگان دريافت نمى كند چون ذات مقدّسش در دريافت حقايق نياز به ابزار ندارد.

10- آگاهى خداوند نشأت گرفته از اخبار و گزارشها نيست چنان كه بيشتر دانشهاى ما چنين است، چون حق تعالى از داشتن ابزار شنوايى ظاهرى مبرّاست. و توفيق از خداوند است.

شرح ابن ابي الحديد

يجوز شبه و شبه و الرواية هاهنا بالفتح- و تعاليه سبحانه عن شبه المخلوقين- كونه قديما واجب الوجود- و كل مخلوق محدث ممكن الوجود- . قوله الغالب لمقال الواصفين- أي إن كنه جلاله و عظمته لا يستطيع الواصفون وصفه- و إن أطنبوا و أسهبوا- فهو كالغالب لأقوالهم لعجزها عن إيضاحه و بلوغ منتهاه- و الظاهر بأفعاله و الباطن بذاته- لأنه إنما يعلم منه أفعاله و أما ذاته فغير معلومة- . ثم وصف علمه تعالى فقال- إنه غير مكتسب كما يكتسب الواحد منا علومه- بالاستدلال و النظر- و لا هو علم يزداد إلى علومه الأولى- كما تزيد علوم الواحد منا و معارفه- و تكثر لكثرة الطرق التي يتطرق بها إليها- .

ثم قال و لا علم مستفاد- أي ليس يعلم الأشياء بعلم محدث مجدد- كما يذهب إليه جهم و أتباعه- و هشام بن الحكم و من قال بقوله- . ثم ذكر أنه تعالى قدر الأمور كلها بغير روية- أي بغير فكر و لا ضمير- و هو ما يطويه الإنسان من الرأي و الاعتقاد- و العزم في قلبه- . ثم وصفه تعالى بأنه لا يغشاه ظلام- لأنه ليس بجسم و لا يستضي ء بالأنوار- كالأجسام ذوات البصر- و لا يرهقه ليل أي لا يغشاه- و لا يجري عليه نهار لأنه ليس بزماني- و لا قابل للحركة- ليس إدراكه بالأبصار لأن ذلك يستدعي المقابلة- و لا علمه بالإخبار مصدر أخبر أي ليس علمه مقصورا- على أن تخبره الملائكة بأحوال المكلفين- بل هو يعلم كل شي ء- لأن ذاته ذات واجب- لها أن تعلم كل شي ء لمجرد ذاتها المخصوصة- من غير زيادة أمر على ذاتها

شرح ابن ميثم

أقول: حمد اللّه تعالى باعتبارات إضافيّة و سلبيّة:

أولها: العلىّ عن شبه المخلوقين

أي في ذاته و صفاته و أفعاله و أقواله، و قد علمت كيفيّة ذلك من غير مرّة.

الثاني: الغالب لمقال الواصفين

و ذلك الغلب إشارة إلى تعاليه عن إحاطة الأوصاف به و فوته لها و عدم القدرة على ذلك منه، و قد أشرنا إلى ذلك مرارا.

الثالث: الظاهر بعجائب تدبيره للناظرين

بأعين بصايرهم و أبصارهم.

الرابع: الباطن بجلال عزّته عن فكر المتوهّمين.

و قد مرّ بيان هذين الوصفين و فايدة قوله: بجلال عزّته تنزيه بطونه عن الفكر باعتبار جلالته و عزّته عن أن تناله لا باعتبار حقارة و صغر، و إنّما قال: فكر المتوهّمين لأنّ النفس الإنسانيّة حال التفاتها إلى استلاحة الامور العلويّة المجردّة لا بدّ أنّ يستعين بالقوّة المتخيّلة يباعث الوهم في أن تصوّر تلك الامور بصور خياليّة مناسبة لتشبيهها بها و تحطّها إلى الخيال، و قد علمت أنّ الوهم إنّما يدرك ما كان متعلّقا بمحسوس أو متخيّل من المحسوسات فكلّ أمر يتصوّره الإنسان و هو في هذا العالم سواء كان ذات اللّه سبحانه أو صفاته أو غير ذلك فلا بدّ أن يكون مشوبا بصورة خياليّة أو معلّقا بها و هو تعالى منزّه بجلال عزّته عن تكيّف تلك الفكر له و باطن عنها.

الخامس: العالم المنزّه في كيفيّة علمه عن اكتساب له بعد جهل أو ازدياد

منه بعد نقصان أو استفادة له عن غير كما عليه علم المخلوقين.

السادس: المقدّر لجميع الامور

أى الموجد لجميع الامور على وفق قضائه كلّا بمقدار معلوم تنزّه فيه عن التفكّر و الضمير، و أراد بالضمير ما اضمر من الرويّة.

السابع: الّذي لا تغشاه الظلم، و لا يستضي ء بالأنوار

لتنزّهه عن الجسميّة و لواحقها.

الثامن: و لا يرهقه

أى لا يدركه ليل. و لا يجرى عليه نهار، و ذلك لتنزّهه عن إحاطة الزمان.

التاسع: ليس إدراكه بالأبصار

لتقدّس ذاته عن الحاجة إلى الآلة في الإدراك و غيره.

العاشر: و لا علمه بالأخبار

أى كما عليه كثير من علومنا لتقدّسه عن حاسّة السمع. و باللّه التوفيق.

شرح لاهيجي

ستايش مختصّ خدائى است كه برتر است از مشابهة و مماثلت بمخلوقات در ذات و صفات زيرا كه اوست هست بذات خود و بى نياز بذات خود و ما سواى او از مخلوقات او نيستند مگر نيست بذات خود و نيازمند بذات خود و هست را با نيست و بى نياز را با نيازمند مشابهتى و مماثلتى نباشد نه در ذات و نه در صفات بالبديهة و عاجز گردانيده است مر گفتار وصف كنندگان كنه ذات و صفات خود را يعنى هر چند استقصا نمايند در رسيدن بكنه ذات و صفات او استطاعت ندارند ادراك بانرا و عاجزند از شرح و بيان ان پس او غالب باشد بتوصيف هر واصفى ظاهر و پيداست بغرائب افعال و اثار خود از براى تفكّر كنندگان در ان زيرا كه جميع مخلوقات مظهر ذات و مرآت صفات اويند بلكه نيست از براى غير او ظهورى اوست ظاهر و ما بقى مظهر و پنهانست بسبب شدّت نور و غلبه ظهور از انديشه و دريافت ارباب اوهام و عقول يعنى بسبب شدّت ظهور و قهر نور ديده بينائى اوهام و عقول از ديدن او كور است نه اين كه او نهانست بلكه از اشراق آفتاب شب پره از ديدن پنهانست عالم و دانا است بهر چيزى بدون كسب كردنى از ترتيب فكريّه و استعمال الت ادراكيّه

و بدون افزون شدنى در دانش او و بدون حاصل شدن دانش تازه از براى او زيرا كه اوست عين علم و علم اوست عين او و حاضر است بر هر چيز پس غيبتى از او نيست تا اكتساب شود و نقصى در او نيست تا ازدياد گردد و جهلى از براى او نيست تا علم تازه حاصل كند المقدّر لجميع الامور بلا رويّة و لا ضمير الّذى لا تغشاه الظّلم و لا يستضي ء بالانوار و لا يرهقه ليل و لا يجرى عليه نهار ليس ادراكه بالابصار و لا علمه بالاخبار يعنى تعيين كننده وجود جميع موجوداتست بايجاد از روى عنايت خود بدون انديشه فكرى و خطور خاطرى زيرا كه فاعلست بمحض عنايت و فيض نه بقصد و عزم و الّا لازم ميايد كه مستكمل و عوض گيرنده باشد آن چنان خدائيست كه فرو نمى گيرد او را ظلمتهاى جهل زيرا كه صرف علم و علم صرفست و روشن نمى گردد بنورهاى علم زيرا كه صرف نور و نور صرفست و صرف شي ء زياده و نقصان نپذيرد و در نگيرد او را شبى يعنى محجوب نشود بحجاب حاجبى زيرا كه اگر محجوب شود چيزى نماند تا حاجب او تواند شد و جارى نشود بر او نهارى يعنى حاصل نشود از براى او بينائى تازه بسبب تجدّد نورى زيرا كه اوست منوّر هر نورى و از براى غير او نورى نيست كه سبب بينائى او شود نيست ديدن او بديدن بصر ظاهرى و باطنى زيرا كه علم عين ذات او عين بصر و بصر عين اوست بدون احتياج ببصرى و نيست علم او بخبر دادن كسى زيرا كه علم نافذ عين ذات او خبير و خبر هر چيز است و باخبار او هر چيز با خبر است و بى اعتبار از خبرى از كسى نيست تا خبر تواند داد

شرح منظوم انصاري

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است سپاس خداوندى را سزد كه برتر از مانند بودن به آفريدگان، و اوصافش بر گفتار وصف كنندگان مى چربد (و زبان گويندگان از شماره نيكوئيهايش زبون و درمانده است) خويش را بشگرفيهاى آفرينش به بينندگان نمايانده، و به بزرگى و ارجمنديش از انديشه آنانكه در باره اش بوهم اندراند نهان است (افكار و عقول هرگز به حقيقت كنه ذاتش رسيدن نياراند) پروردگارى كه بدون آموختن دانشى از ديگرى، و بى آنكه نيازى بفزودن، و فائده بردن از دانشى داشته باشد (بكلّيه امور دنيا و آخرت) دانا است، خداوندى كه تمام آفرينش را بدون فكر و انديشه آفريده است، نه تاريكيها گردش در ميان گيراند، و نه از روشنيها روشنى جويد (تمامى روشنيها بانوار جمال درخشان او روشن و جائى از نور او خالى نيست تا تاريك باشد) نه شب او را دريابد، و نه روز بر او گذر كند (زيرا او خود خالق خورشيد و ماه، و زمان و مكان و صاحب جسم و داراى ديده نيست) آفرينش را با ديده درنيابد و دانشش بوسيله آگهى هاى از ديگرى نيست، و همه اخبار گذشته و آينده نزدش يكسان است.

نظم

  • خدائى در خور شكر و سپاس استكه ذاتش برتر از وهم و قياس است
  • فزون ذكر جميلش باشد از حدّبه خلق خويشتن مانند نبود
  • زبان از وصف وصف وى زبونستكه از توصيف اوصافش فزونست
  • عيان باشد رخش در آفرينشبود در پيش چشم عقل و بينش
  • ز قدرت چون كه تشكيل جهان دادبه مردم از جهان خود را نشان داد
  • ز بس شخصش عزيز و ارجمند استنهان از چشم افكار بلند است
  • برويش ديده انديشه مات استدر اين ره لنگ پاى ممكنات است
  • بدون اين كه علمى را فرا يادز كس گيرد بهر علميست استاد
  • ندارد دانشش نقص و زيادتز غير خود نبرده است استفادت
  • تمامى خلق را از جزو و از كلّپديد آورده بى فكر و تأمّل
  • نگيرد گرد تاريكى ميانشكه گيرد نور ظلمت را عنانش
  • نجويد روشنى از روشنائىنباشد نور را از وى جدائى
  • بدرگاهش نه شب را روى بار استنه روزى را بكوى وى گذار است
  • به پيشش مهر و ماه و چرخ گردانبسان گو كه خورده زخم چوگان
  • به چشم سر نكرده خلق ادراكرخش از ديده ظاهر بود پاك
  • ز ديگر خلق آگاهى نيندوختز علم خود همه أخبار آموخت
  • به نزد ذات خلّاق مهيمندو گيتى را بود أخبار روشن

اللغة:

لا يرهقه ليل: لا يدركه. و الرتق: ضد الفتق. و ساور به: غلب به.

و الحزونة: الخشونة. و سرّح: أبعد.

لا يرهقه ليل: لا يدركه. و الرتق: ضد الفتق. و ساور به: غلب به.

و الحزونة: الخشونة. و سرّح: أبعد.

الإعراب:

عن شبه متعلق بالعلي، و لمقال اللام زائدة لمجرد التوكيد، و مقال مفعول الغالب.

المعنى:

الحمد للّه العلي أي العالي بذاته و صفاته عن شبه المخلوقين لأن المخلوق حادث و ممكن و محدود بداية و نهاية، و اللّه واجب أزلي أبدي و الغالب لمقال الواصفين لا ترقى الافهام الى الإحاطة بذاته و صفاته، لأن للافهام حدا تنتهي عنده، و المحدود لا يدرك المطلق الذي لا أول لأوله و لا آخر لآخره، و انما يدرك وجوده من خلال آثاره.

الظاهر بعجائب تدبيره للناظرين

. الأفهام لا تدرك ذات اللّه سبحانه كما أشرنا، و لكنها تدرك انه قادر حكيم من خلال عظمة الكون، و نظامه المحكم الذي يسير عليه منذ القديم و الى أن يشاء اللّه، و أيضا تدرك الأفهام ان اللّه رحمن رحيم، و جواد كريم من خلال النعم التي نتقلب فيها، و نعيش عليها و الباطن بجلال عزته عن فكر المتوهمين

العالم بلا اكتساب إلخ

و تسأل: إن الإمام يطيل و يكرر في هذا الموضوع خطبه 213 نهج البلاغه بخش 1، كقوله في هذه الخطبة: «بلا روية و لا ضمير.. و لا إبصار و إخبار» و قوله في الخطبة 150: «بلا أداة

و في الخطبة 184 «لا بحول فكرة».. الى أمثال ذلك مع ان الأمر في غاية الوضوح، و يكفي القول: انه تعالى عالم بذاته، أو بلا اكتساب.

الجواب: كان الناس في عهد الإمام جديدي عهد بالإسلام، و كان البعض منهم يقيس صفات الخالق بصفات المخلوق.. حتى اليوم يوجد هذا النوع. و روي عن بعض الأعراب انه نادى اللّه بقوله: يا أبيض الوجه، و ناداه آخر: يا أبا المكارم. فدعت الحاجة الى التكرار و التوكيد.

اللغة

الشّبه

الشّبه بالتحريك كالشّبه و الشّبيه بمعنى المثل و المشابه و شبّهت الشي ء بالشى ء أقمته مقامه بصفة جامعة بينهما و أشبه الولد أباه و شابهه إذا شاركه فى صفة من الصّفات و رهق الدّين رهقا من باب تعب غشيه و رهقت الشي ء أدركته و الاخبار في أكثر النسخ بالكسر مصدر اخبر و في بعضها بالفتح جمع الخبر و كذلك الابصار

الاعراب

الباء في قوله بالضياء للمصاحبة كما في دخلت عليه بثياب السّفر، و في قوله: به للسّببيّة، و قوله: عن يمين و شمال، ظرف لغو متعلّق بسرّح على تضمين معنى الطّرد و الابعاد.

المعنى

اعلم أنّ هذه الخطبة الشّريفة كما ذكره بعض الشراح و أشار إليه السيّد «ره» مشتملة على فصلين:

الفصل الاول

في تمجيد اللّه عزّ و جلّ و ثنائه بنعوت جلاله و جماله و أثنى عليه تعالى باعتبارات: أولها قوله الحمد للّه العلىّ عن شبه المخلوقين أى المتعالى عن مشابهة مخلوقاته فلا يشابه شيئا منها، و لا يشابهه شي ء، فليس له شبه و شبيه و نظير.

و ذلك لما عرفت مرارا في تضاعيف الشّرح لا سيما شرح الخطبة المأة و الخامسة و الثمانين و شرح الكلام المأتين و الثّامن أنّ المخلوقات كلّها محدودة بالحدود الاصطلاحيّة المركّبة من الجنس و الفصل، و بالحدود اللّغويّة أى النّهاية و اللّه سبحانه منزّه عن الحدّ اصطلاحيّا كان أو لغويّا لاستلزام الأوّل للتّركيب و الثاني للافتقار إلى محدّد، و كلّ مركب و مفتقر ممكن، فالواجب تعالى لا يمكن أن يكون له مشابه و مشارك في ذاته و صفاته و أفعاله.

و الحاصل أنّ الواجب تعالى أجلّ و أعلى من أن يتّصف بالصّفات الامكانية، فيشابه المحدثات و يشاركهم في جهة من الجهات.

الثاني انه الغالب لمقال الواصفين

و هذه الفقرة مساوقة لقوله عليه السّلام فى الخطبة الاولى: الحمد للّه الذى لا يبلغ مدحته القائلون، فانّ المدح و الثناء و الوصف كلها بمعن

لا يدرك الواصف المطرى محامده

و إن يكن سابقا فى كلّ ما وصفا

فحيث قصرت ألسنة الواصفين و كلّت عن تعداد صفاته الحميدة فهو كالغالب على أقوالهم لعجزها عن البلوغ إلى مدى صفاته.

الثالث أنه الظاهر بعجايب تدبيره للناظرين

و الرابع أنّه الباطن بجلال عزّته عن فكر المتوهّمين يعني أنّه محتجب عن الأوهام و العقول، و ليس احتجابه و اختفاؤه بصغر جسمه و حقارته أولطافة قوامه كالهواء و الرّوح و نحوهما، بل باعتبار جلاله و عزّته و جبروته و عظمته حسبما عرفت في شرح الخطبتين المذكورتين و الحاصل أنّه ظاهر باياته باطن بذاته

قال الشّارح البحراني: و إنما قال: فكر المتوهّمين، لأنّ النفس الانسانية حال التفاتها إلى استلاحة الامور العلوية المجرّدة لا بدّ أن يستعين بالقوّة المتخيلة بباعث الوهم في أن تصوّر تلك الامور بصور خيالية مناسبة لتشبيهها بها و تحطها إلى الخيال، و قد علمت أنّ الوهم إنما يدرك ما كان متعلّقا بمحسوس أو متخيل من المحسوسات، فكل أمر يتصوّره الانسان و هو في هذا العالم سواء كان ذات اللّه سبحانه أو غير ذلك فلا بدّ أن يكون مشوبا بصورة خيالية و معلقا بها، و هو تعالى منزّه بجلال عزّته عن تكيف تلك الفكر له و باطن عنها، انتهى.

و قد تقدّم ما يوضح ذلك في شرح الفصل الثاني من الخطبة الاولى و شرح الخطبة المأة و الخامسة و الثمانين فليراجع هناك.

الخامس انه العالم بلا اكتساب و لا ازدياد و لا علم مستفاد

السادس انه المقدّر لجميع الامور بلا رويّة و لا ضمير أى الموجد لمخلوقاته على وفق حكمته و قضائه كلّا منها بقدر معلوم و مقدار معيّن من دون أن يكون ايجادها مستندا إلى الرّوية و الفكر، و لا إلى ما يضمر فى القلب من الصور كما يحتاج إليها ساير الصناع، لأنه سبحانه منزّه من الضمير و القلب، و الرّوايات لا تليق إلّا بذوى الضمائر حسبما عرفت تفصيلا فى شرح الفصل الأوّل من الخطبة المأة و السابعة

السابع أنه الذى لا تغشاه الظلم و لا يستضي ء بالأنوار

و الثامن انه لا يرهقه ليل و لا يجرى عليه نهار يعنى لا يتعور عليه ليل و نهار لكونه منزّها عن الزّمان و الحركة فلو تعاورا عليه لتفاوتت ذاته و تغيّرت صفاته و امتنع من الأزل معناه

و

التاسع انه ليس إدراكه بالابصار

و العاشر ما أشار إليه بقوله و لا علمه بالأخبار

حمد و ثنا خدائى راست كه برتر است از مشابهت مخلوقات، و غلبه كننده است مر گفتار وصف كنندگان كنه ذات و صفات- يعنى او غالب است بتوصيف هر واصفى و هيچكس قدرت وصف او ندارد- ظاهر است و هويدا با عجايب و غرايب تدبير خود از براى متفكران، و پنهانست بجهت جلال عظمت و شدّت نور خود از فكر صاحبان و هم و عقل دانا و عالم است بدون حاجت بكسب علم از ديگرى و بدون احتياج بأفزون كردن علم و بدون علمى كه استفاده شود از خارج، مقدّر است جميع امورات را بدون فكر و خطور خاطرى، چنان خدائى كه احاطه نمى كند او را ظلمتها، و طلب روشنى نمى كند بنورها، و درك نمى كند او را شب، و جارى نمى شود بر او روز، نيست ديدن او با ديدن بصر، و نه دانستن او بخبر دادن كسى ديگر.

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS