دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 220 نهج البلاغه : پوينده راه خدا

خطبه 220 نهج البلاغه موضوع "پوينده راه خدا" را مطرح می کند.
No image
خطبه 220 نهج البلاغه : پوينده راه خدا

عنوان خطبه 220 نهج البلاغه خطبه (دشتي)

متن صبحي صالح

ترجمه فيض الاسلام

ترجمه شهيدي

ترجمه منهاج البراعه خويي

شرح ابن ميثم

ترجمه شرح ابن ميثم

شرح في ظلال نهج البلاغه

شرح منهاج البراعه خويي

شرح لاهيجي

شرح ابن ابي الحديد

شرح منظوم انصاري

عنوان خطبه 220 نهج البلاغه خطبه (دشتي)

پوينده راه خدا

متن صبحي صالح

قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ- وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ- فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ- وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْإِقَامَةِ- وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ- بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَى رَبَّهُ

ترجمه فيض الاسلام

1 بتحقيق (مؤمن) عقل خويش را (با پرهيزكارى و پيروى خدا و رسول) زنده كرده، و نفس خود را (با رياضت و بندگى و پيروى نكردن از خواهشهاى آن) ميرانده بطوريكه پهناى او (بدنش) باريك شده، و سختش (دلش) نرم گشته، و براى او درخشنده پر نور درخشيد (درجه بلند توحيد و خداشناسى را دريافت) 2 پس درخشندگى آن براى او راه (هدايت و رستگارى) را نمودار كرد، و بهمان روشنائى در راه (حقّ) راه پيمود، و بابها (ى پارسائى و پرهيزكارى و عبادت) او را (ترقّى داده تا اينكه) بدر سلامت و سراى اقامت راندند (هر مرتبه اى از مراتب رياضت و عبادت او را به مرتبه ديگر رساند تا بهشت جاويد را دريافت) و پاهايش با آرامش بدن در جاى امن و آسوده استوار شد بسبب چيزى (فكر و انديشه در آثار حقّ) كه دل خود را بكار وا داشت، و بر اثر آنچه (اطاعت و پيروى) كه پروردگارش را راضى و خوشنود گردانيد.

ترجمه شهيدي

همانا خرد خود را زنده گرداند، و نفس خويش را ميراند چندان كه- اندام- درشت او نزار شد و ستبرى اش زار. نورى سخت رخشان براى او بدرخشيد، و راه را براى وى روشن گردانيد، و او را در راه راست راند، و از درى به درى برد تا به در سلامت كشاند، و خانه اقامت و دو پاى او در قرارگاه ايمنى و آسايش استوار گرديد به آرامشى كه در بدنش پديدار گرديد، بدانچه دل خود را در آن به كار برد، و پروردگار خويش را راضى گرداند.

ترجمه منهاج البراعه خويي

از جمله كلام آن امام عاليمقام است عليه الصلاة و السلام در وصف عارف بحق مى فرمايد: بتحقيق زنده كرده است او عقل خود را، و كشته است نفس خود را تا اين كه ضعيف و تحيف شده أعضاى بزرك او، و لطافت پيدا نموده اجزاى درشت او، و برق زده بقلب او نور ساطعى كه بغايت برّاقست، پس ظاهر گردانيده آن نور از براى او راه حق را، و راه رفته بروشنى او در راه حق، و دفع كرده او را درهاى فضل و كرامت بسوى در سلامت و خانه خلود و اقامت، و محكم شده پاهاى او با اطمينان و آرامى بدن او در قرارگاه ايمنى و استراحت بسبب استعمال قلب خود در تفكر و معرفت، و راضى نمودن پروردگار خود را با جهاد نفس و مواظبت طاعت و عبادت.

شرح ابن ميثم

أقول: هذا الفصل من أجلّ كلام له في وصف السالك المحقّق إلى اللّه، و في كيفيّة سلوكه المحقّق و أفضل اموره

فأشار بإحياء عقله إلى صرف همّته في تحصيل الكمالات العقليّة من العلوم و الأخلاق و إحياء عقله النظري و العملى بها بعد الرياضة بالزهد و العبادة، و أشار بإماتة نفسه إلى قهر نفسه الأمّارة بالسوء، و تطويعها بالعبادة للنفس المطمئنّة بحيث لا يكون لها تصرّف على حدّ طباعها إلّا بإرسال العقل و باعثه فكانت في حكم الميّت عن الشهوات و الميول الطبيعيّة الّذي لا تصرّف له من نفسه. و قوله: حتّى دقّ جليله. أى حتّى انتهت به إماتته لنفسه الشهويّة إلى أن دقّ جليله، و كنّى بجليله عن بدنه فإنّه أعظم ما يرى منه، و لطف غليظه إشارة إلى لطف بدنه أيضا، و يحتمل أن يشير به إلى لطف قواه النفسانيّة بتلك الرياضة و كسر الشهوة فإنّ إعطاء القوّة الشهويّة مقتضى طباعها من الانهماك في المآكل و المشارب ممّا يثقل البدن و يكدّر الحواسّ، و لذلك قيل: البطنة تذهب الفطنة و تورث القسوة و الغلظة.

فإذا قصرت على حدّ العقل لطفت الحواسّ عن قلّة الأبخرة المتولّدة عن التملّؤ بالطعام و الشراب، و لطف بلطف ذلك ما غلظ من جوهر النفس بالهيئات البدنيّة المكتسبة من متابعة النفس الأمّارة بالسوء كلطف المرآة بالصقال حتّى يصير ذلك اللطف مسبّبا لاتّصالها بعالمها و استشراقها بأنوار من الملأ الأعلى. و قوله: و برق له لا مع كثير البرق. أشار باللامع إلى ما يعرض للسالك عند بلوغ الإرادة بالرياضة به حدّا ما من الخلسات إلى الجناب الأعلى فيظهر له أنوار إلهيّة لذيذة شبيهة بالبرق في سرعةلمعانه و اختفائه، و تلك اللوامع مسمّاة بالأوقات عند أهل الطريقة، و كلّ وقت فإنّه محفوف بوجد إليه قبله و وجد عليه بعده لأنّه لمّا ذاق تلك اللذّة ثمّ فارقها وصل فيه حنين و أنين إلى ما فات منها. ثمّ إنّ هذه اللوامع في مبدء الأمر تعرض له قليلا فإذا أمعن في الارتياض كثرت، فأشار باللامع إلى نفس ذلك النور، و بكثرة برقه إلى كثرة عروضه بعد الإمعان في الرياضة. و يحتمل أن يكون قد استعار لفظ اللامع للعقل الفعّال، و لمعانه ظهوره للعقل الإنسانىّ، و كثرة بروقه إشارة إلى كثرة فيضان تلك الأنوار الشبيهة بالبروق عند الإمعان في الرياضة، و قوله: فأبان له الطريق. أى ظهر له بسبب ذلك أنّ الطريق الحقّ إلى اللّه هى ما هو عليه من الرياضة، و سلك به السبيل: أى كان سببا لسلوكه في سبيل اللّه إليه. و قوله: و تدافعته الأبواب. أى أبواب الرياضة، و هى أبواب الجنّة أعنى تطويع النفس الأمّارة، و الزهد الحقيقىّ، و الأسباب الموصلة إليهما كالعبادات و ترك الدنيا فإنّ كلّ تلك أبواب يسير منها السالك حتّى ينتهى إلى باب السلامة و هو الباب الّذى إذا دخله السالك تيقّن فيه السلامة من الانحراف عن سلوك سبيل اللّه بمعرفته أنّ تلك هى الطريق و ذلك الباب هو الوقت الّذي أشرنا إليه، و هو أوّل منزل من منازل الجنّة العقليّة. و قوله: و ثبتت رجلاه. إلى قوله: و الراحة. ففى قرار الأمن متعلّق ثبتت، و هو إشارة إلى الطور الثاني للسالك بعد طور الوقت و يسمّى طمأنينة و ذلك أنّ السالك ما دام في مرتبة الوقت فإنّه يعرض لبدنه عند لمعان تلك البروق في سرّه اضطراب و قلق يحسّ بها خلسة لأنّ النفس إذا فاجأها أمر عظيم اضطربت و تقلقلت فإذا كثرت تلك الغواشى ألفتها بحيث لا تنزعج عنها و لا تضطرب لورودها عليها بل تسكن و تطمئنّ لثبوت قدم عقله في درجة أعلى من درجات الجنّة الّتى هى قرار الأمن و الراحة من عذاب اللّه.

و قوله: بما استعمل. إلى آخره. فالجار و المجرور متعلّق بثبتت أيضا: أى و ثبتت رجلاه بسبب استعمال قلبه و نفسه في طاعة اللّه و إرضائه بذلك الاستعمال، و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن ميثم

ترجمه

«خردش را زنده كرد، و نفس سركش خود را ميراند، تا آن جا كه بدنش ضعيف و اندامش لاغر و نزار شد ، و تندى اخلاقش به نرمى مبدّل شده است، و براى او هاله اى از روشنايى درخشيد كه راه او را روشن و او را در آن مسير روان ساخت و پيوسته از درى به در ديگر منتقل شده تا به باب سلامت و سراى زندگى جاودانى راه يافت، و به سبب اعمال قلبى كه انجام داد و خشنودى پروردگار خويش را جلب كرد، با آرامش كامل جسمانى در قرارگاه امن و آسايش ثابت قدم قرار گرفت.»

شرح در بيان اوصاف سالك

اين سخن امام (ع) از والاترين سخنانى است كه در باره بيان اوصاف سالك الى اللَّه و عارف حقيقى و چگونگى سير و سلوك او در اين طريق آمده است.

امام (ع) در اين خطبه با اين تعبير كه سالك راه حق خرد خود را زنده كرده به اين مطلب اشاره فرموده اند كه عارف با رياضتهاى عارفانه و كوششهاى سالكانه خود براى بدست آوردن كمالات عقلى از قبيل دانشها و معارف و ويژگيهاى اخلاقى موفقيتهاى شايانى كسب مى كند، و با دارا بودن خصيصه زهد و انجام دادن عبادات خالصانه، عقل نظرى و عقل عملى خويش را كامل و احياء مى كند.

امات نفسه:

اين جمله اشاره به آن است كه عارف با عبادتهاى عارفانه خود نفس امّاره به بديها را مغلوب كرده و آن چنان آن را در اختيار نفس مطمئنّه قرار داده است كه به هيچ نحو دست به كارى نمى زند مگر اين كه عقل وادار كننده و راهنماى او باشد، كه در اين صورت نفس امّاره از لحاظ شهوات و خواسته هاى حيوانى خود مرده است زيرا از ناتوانى و ضعف قادر به انجام هيچ عملى نيست.

حتى دقّ جليله،

حضرت در اين عبارت، از بدن به جليل (بزرگ) تعبير فرموده است، زيرا آن آشكارترين و بزرگترين چيزى است كه ديده مى شود، و معناى عبارت چنين است: عارف و سالك تا به حدّى نفس امّاره را ميرانده كه كالبدش ضعيف و اندام او لاغر شده است.

لطف غليظه،

در اين جمله دو احتمال داده شده است: الف: مانند جمله قبل اشاره به لاغرى و نزارى اندام و جسم شخص سالك باشد.

ب: احتمال ديگر اين كه مراد، ناتوانى قواى نفسانى و درهم شكستن خواسته هاى شهوانى است كه در اثر زهد و عبادت براى چنين فردى پيدا مى شود، زيرا آزاد بودن نفس در خوردن و آشاميدن و انجام دادن خواسته هاى خود، تن را ستبر ولى عقل و حواسّ ادراكى را آشفته و ضعيف مى سازد، و از اين رو گفته اند: «شكمبارگى و پر خورى، تيز هوشى را نابود مى كند و مايه تيرگى دل و ستبرى بدن مى شود .» بر عكس، اگر در وجود انسان عقل و خرد، حاكم شود، قواى ادراكى او، غبار كدورتى را كه در پى پر خورى و شكمبارگى يافت مى شود از خود مى زدايد، چنان كه آيينه با صيقل جلا داده و پاك مى شود، و با رفع كدورت از قواى ادراكى، جوهره نفس آدمى نيز كه با پيروى از خواسته هاى جسمانى و هواى نفسانى آلوده و تيره شده بود جلا و صفا يافته و روشن مى شود و از اين رو به عالم بالا اتصال و شايسته كسب فيض و گرفتن نور از عالم بالا مى شود.

و برق له لامع كثير البرق،

منظور از كلمه لامع مرحله اى از خلسه است كه سالك با رياضت و تقويت اراده به آن مى رسد و در اين مرحله براى او انوار الهى و يا لذّتى پيدا مى شود كه در سرعت و ظهور و خفا همانند برق جهنده است و در اصطلاح عارفان آن را «وقت» مى گويند و اين مرحله پيوسته در ميان دو وجد و سرور، قرار دارد كه يكى قبل از آن و ديگرى پس از آن براى عارف پيدا مى شود، زيرا، هنگامى كه لذّت انوار لامعه را چشيد و پس از آن جدا شد، در فراق آنچه از دست داده، ناله و آوازى براى او پيدا مى شود.

اين لوامع در آغاز كار براى انسان اندك اندك پيدا مى شود، امّا، موقعى كه با توجه و دقت به رياضت پرداخت، زياد مى گردد، و از اين رو، امام (ع) با كلمه لامع اشاره به خود آن نور فرموده و با كثرت برق و افزونى درخشندگى آن اشاره به كثرتى فرموده است كه با كامل شدن رياضت حاصل مى شود.

احتمال ديگر در معناى عبارت: لامع كثير البرق آن است كه «لامع» استعاره از عقل فعال و درخشندگى آن به معناى ظاهر شدنش براى عقل انسان و كثرت برق آن اشاره است به بسيارى ريزش و فيضان آن انوار كه در هنگام توجه دقيق به رياضت مانند برق براى او ظاهر مى شود.

فابان له الطريق،

مراد امام از اين جمله آن است، با عروض اين لوامع براى او ظاهر شد كه طريق واقعى به سوى خداى تعالى همان رياضتى است كه به آن اشتغال دارد.

و سالك به السبيل،

و اين انوار درخشنده سبب شد كه او به سلوك در راه خدا بپردازد.

تدافعته الأبواب،

مراد از ابواب درهاى رياضت است كه عارف را به سوى بهشت سوق مى دهد و عبارت است از: مطيع قرار دادن نفس سركش امّاره و زهد حقيقى و امورى از قبيل عبادات و ترك دنيا و جز اينها، و سالك با سير در اين ابواب سرانجام سر از باب سلامت در مى آورد و آن، درى است كه هر گاه عارف با علم و معرفت داخل در آن شود، يقين به مصونيت از انحراف در سلوك پيدا مى كند، و حقيقت اين «در» همان «وقت» است كه در قبل به آن اشارت رفت، و نخستين منزل از منزلهاى بهشت عقلى است.

و ثبتت رجلاه... و الراحة،

يعنى در قرار امن و راحت قدمهايش استقرار مى يابد.

عبارت «فى قرار الامن، جار و مجرور و متعلق به ثبتت مى باشد، و اين مرحله دوم است كه براى سالك پس از مرحله وقت به وجود مى آيد و طمأنينه ناميده مى شود، و شرح آن چنين است كه: سالك، تا هنگامى كه در مرحله وقت است، از درخشش اين برقها بر ضمير او، اضطراب و هيجانى در كالبدش پيدا مى شود كه احساس «خلسه» مى كند، زيرا معمولا هر گاه براى نفس امر عظيمى رخ دهد به حركت و اضطراب در مى آيد، ولى با كثرت اين واردات، نفس انسان به آنها الفت مى گيرد و احساس نگرانى نمى كند، بلكه از آن رو كه قدم عقل او در درجه اى اعلا از درجات بهشت كه قرار امن و راحت از عذاب الهى است قرار گرفته، كمال سكونت و اطمينان مى يابد.

آخرين جمله اين خطبه اين است: بما استعمل، اين جارّ و مجرور نيز متعلق به ثبتت مى باشد و شرح آن چنين است: عارف به سبب به كار گرفتن قلب و روح خود در عبادت و جلب رضايت و خشنودى پروردگار متعال، گامهايش استوار شده است. توفيق از خداوند است.

شرح في ظلال نهج البلاغه

المعنى:

يطلب الإمام أن يكون كل مسلم صورة مثلى للاسلام على طراز هذا المسلم الذي وصفه بقوله: (قد أحيا قلبه) بمعرفة اللّه و دينه و شريعته (و أمات نفسه) بكبحها عن الشهوات و المحرمات (حتى دق جليله) نحل جسمه، لأنه يأكل ليعيش، و لا يعيش ليأكل (و لطف غليظه) لا غلاظة و لا فظاظة في أخلاقه.

(و برق له لامع كثير البرق إلخ).. أطال الشارحون الكلام حول هذه الجملة، و فسروها بأقوال الصوفية في مجاهدة النفس و ترويضها. و الذي نفهمه نحن ان الذي يجمع بين العلم و التقوى تتكشف له مسالك الهدى الى الحق و العدل، و تظهر أمامه بوضوح بلا شبهات و لا عثرات، و قد صرح القرآن بهذا في أكثر من آية: «وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً- 17 محمد». «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ- 13 الكهف» و العكس بالعكس: «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً- 10 البقرة». «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ- 5 الصف».

(و تدافعته الأبواب إلخ).. قال الشارحون: المراد أبواب الرياضة و تطويع النفس الأمارة، و الانتقال من مقام الى مقام حسبما حدده الصوفية.. و الصحيح- على فهمنا- ان كل الأبواب التي يدخل منها هذا العالم المتقي هي أبواب الهدى و الحكمة و السلامة.. أبدا لا سفه و لا جهل و لا ضلال في أي شي ء من أفعاله و تصرفاته، هذا هو المراد من أبواب المتقي، و قد انتهت به الى قرار مكين و أمين.

شرح منهاج البراعه خويي

اللغة

(دقّ) الشي ء يدقّ دقة من باب ضرّ خلاف غلظ فهو دقيق و غلظ الشي ء بالضمّ غلظا و زان عنب و الاسم الغلظة و هو غليظ و (أبان) و بين و تبين و استبان كلّها بمعنى الوضوح و الانكشاف و جميعها يستعمل لازما و متعدّيا إلّا بان الثلاثى فلا يستعمل إلّا لازما قاله الفيومى.

الاعراب

جليله و غليظه مرفوعان على الفاعل للزوم فعليهما، و الباء فى قوله سلك به للتعدية، و فى قوله بطمأنينة بدنه للمصاحبة، و فى قوله بما استعمل للسببية، و كلتا الأخيرتين متعلقتان بقوله ثبتت.

المعنى

اعلم أنّ هذا الكلام على غاية و جازته جامع لجميع صفات العارف الكامل

و لكيفيّة سلوكه و لمال أمره و لعمرى إنّه لا يوجد كلام أوجز من هذا الكلام في أداء هذا المعني، و هو في الحقيقة قطب دائرة العرفان و عليه مدارها، و في الايجاز الّذي هو فنّ نفيس من علم البلاغة تالي كلام الملك الرّحمن، مثل قوله: لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ الجامع للزّهد كلّه و قوله «خذ العفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلين» الجامع لمكارم الأخلاق جميعا، و شرحه يحتاج إلى بسط في المقال بتوفيق الربّ المتعال فأقول مستعينا باللّه و بوليّه عليه السّلام: قوله عليه السّلام (قد أحيا عقله و أمات نفسه) المراد بعقله العقل النظرى و العملي و بنفسه النفس الأمّارة بالسّوء و المراد بحياة الأوّل كونه منشئا للاثار المترتّبة عليه مقتدرا على تحصيل الكمالات و المعارف الحقّة و مكارم الأخلاق المحصّلة للقرب و الزّلفي لديه تعالى، و بموت الثّاني بطلان تصرّفاته و آثاره المبعدة عنه عزّ و جلّ بحذافيره، فانّ الحياة و الموت عبارة اخرى عن الوجود و العدم لا أثر له أصلا.

و أراد باحيائه الأوّل و إماتته الثاني تقويته و تغليبه له عليه بحيث يكون الأوّل بمنزلة سلطان قادر قاهر يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد، و الثاني بمنزلة عبد ذليل داخر مقهور لا يريد و لا يصدر إلّا باذن مولاه.

و لا يحصل تقوية الأوّل و تذليل الثاني إلّا بملازمة الكمالات العقلانية و المجاهدة و الرّياضة النفسانية، و المجاهدة عبارة عن ذبح النفس بسيوف المخالفة كما قال تعالى وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لما بعث سرية و رجعوا: مرحبا بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقى عليهم الجهاد الأكبر، فقيل: يا رسول اللّه و ما الجهاد الأكبر قال: جهاد النفس.

و قال بعض أهل العرفان: جاهد نفسك بأسياف الرّياضة و الرّياضة على أربعة أوجه القوت من الطعام، و الغمض من المنام، و الحاجة من الكلام، و حمل الأذى من جميع الأنام، فيتولّد من قلّة الطعام موت الشهوات، و من قلّة المنام صفو الارادات،و من قلّة الكلام السّلامة من الافات، و من احتمال الأذى البلوغ إلى الغايات و ليس على العبد شي ء أشدّ من الحلم عند الجفا، و الصبر على الأذى، و إذا تحرّكت من النّفس إرادة الشهوات و الاثام و هاجت منها حلاوة فضول الكلام جرّدت عليهم سيوف قلة الطّعام من غمد التهجّد و قلة المنام و ضربتها بأيدى الخمول و قلّة الكلام حتّى تنقطع عن الظّلم و الانتقام فتأمن من بوائقها من بين سائر الأناء و تصفّيها من ظلّة شهواتها فتنجو من غوائل آفاتها فتصير عند ذلك نظيفة و نورية خفيفة روحانيّة، فتجول في ميدان الخير و تسير في مسالك الطاعات كالفرس الفارة في الميدان و كالمسلك المتنزّه في البستان.

و قال أيضا: أعداء الانسان ثلاثة: دنياه، و شيطانه، و نفسه، فاحترس من الدّنيا بالزّهد فيها، و من الشّيطان بمخالفته، و من النفس بترك الشّهوات.

و تفصيل ذلك على ما قرّر في علم السّلوك إنّ للسّالك لطريق الحقّ المريد للوصول إلى حظيرة القدس شروطا و وظايف لابدّ من ملازمتها.

أمّا الشروط الّتي لابدّ من تقديمها في الارادة فهي رفع الموانع و الحجب الّتي بينه و بين الحقّ، فانّ حرمان الخلق من الحقّ سببه تراكم الحجب و وقوع السّد على الطريق قال اللّه تعالى وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ.

و السّد بين المريد و بين الحقّ ثلاثة: المال، و الجاه، و المعصية و رفع حجاب المال إنّما يحصل بالخروج منه حتّى لا يبقي منه إلّا قدر الضرورة فما دام يبقى له درهم ملتفت إليه فهو مقيّد به محجوب عن اللّه عزّ و جل، و رفع حجاب الجاه إنما يحصل بالبعد من موضع الجاه و الهرب منه و ايثار خمول الذّكر، و رفع حجاب المعصية إنما يحصل بالتّوبة و النّدم على ما مضى من المعاصى و تدارك ما فات من العبادات و ردّ المظالم و إرضاء الخصوم و إذا قدّم هذه الشّروط فلا بدّ له من المواظبة على وظائف السّلوك، و هى خمس: الجوع، و الصّمت، و السّهر، و العزلة، و الذّكر.

أمّا الجوع فانّه ينقص دم القلب و يبيضه و يلطفه و فى بياضه و تلطيفه نوره و يذيب شحم الفؤاد و فى ذوبانه رقّته و رقته مفتاح انكشاف الحجب كما أنّ قساوته سبب الحجاب، و مهما نقص دم القلب ضاق مسلك العدوّ الشيطان فانّ مجاريه العروق الممتلئة بالشهوات، و لذلك قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إنّ الشيطان يجرى من ابن آدم مجرى الدّم فى العروق فضيّقوا مجاريه بالجوع، أو قال بالصوم و فى حديث آخر ألا اخبركم بشى ء ان أنتم فعلتموه تباعد الشيطان منكم كما تباعد المشرق من المغرب قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: الصّوم يسوّد وجهه الحديث.

ففائدة الجوع فى كسر شهوات المعاصى كلّها و الاستيلاء على النفس الأمارة بالسوء أمر ظاهر لأنّ منشأ المعاصى كلّها الشهوات و القوى و مادّة القوى و الشهوات لا محالة الأطعمة، فتقليلها يضعف كلّ شهوة و قوّة و يكسر سورة النفس الأمّارة كالدابة الجموح إذا شبعت شررت و جمحت لا يمكن ضبطها باللجام، و إذا جاعت ذللت و انقادت و بالجملة فالشبع يورث القسوة و الشهوة و السبعية، و الجوع يوجب الرّقة و انكسار الشهوة و الصولة، و هو مشاهد بالتجربة، و من هنا قيل: مفتاح الدّنيا الشبع و مفتاح الاخرة الجوع، و قال النبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من أجاع بطنه عظم فكرته و فطن قلبه و قال أيضا أحيوا قلوبكم بقلّة الضحك و قلّة الشبع و طهّروها بالجوع تصفو و ترق.

و أما الصمت فينبغى أن لا يتكلّم إلّا بقدر الضرورة لأنّ الكلام يشغل القلب و ميل القلوب إلى الكلام عظيم، فانه يستروح اليه و يستثقل التجرّد للذّكر و الفكر و فى الحديث طوبى لمن أنفق فضول ماله و أمسك عن فضول كلامه، هذا فى الكلام المباح و أما الكلام الغير المباح من الكذب و النميمة و البهت و غيرها فبينه و بين السلوك إلى الحقّ بون بعيد بعد المشرقين.

و أما السهر فانه يجلو القلب و يصفيه و ينوّره و لذلك مدح اللّه سبحانه المستغفرين بالأسحار لأنها أوقات صفاء الذّهن و نزول الرّحمة و الألطاف الالهيّة، فيضاف صفاء السّهر إلي الصفاء الحاصل من الجوع فيصير القلب كالكوكب الدّرىّ و المرآة المجلوة مستعدا لافاضة الأنوار الالهيّة، فيلوح فيه سبحات جمال الحقّ و يشاهد رفعة الدّرجات الاخرويّة و عظم خطرها و خسّة الزّخارف الدّنيويّة و حقارتها، فتتمّ بذلك رغبته عن الدّنيا و شوقه إلى الاخرة، و السّهر أيضا من خواصّ الجوع و بالشبع غير ممكن.

و أمّا العزلة و الخلوة ففائدتها دفع الشواغل و ضبط السمع و البصر، فانهما دهليز القلب و القلب بمنزلة حوض تنصبّ إليه مياه كريهة كدرة من مجارى الحواس و المقصود بالرّياضة تفريغ الحوض من المياه الردغة و من الطّين الحاصل منها فينفجر أصل الحوض فيبغ منه ماء نظيف سائغ صاف و لا يمكن نزح ماء الحوض و الأنهار إليه مفتوحة فيتجدّد في كلّ حال أكثر ممّا ينقص.

قال الرّضا عليه التحيّة و الثناء إنّ أمير المؤمنين عليه السّلام كان يقول: طوبى لمن أخلص للّه العبادة و لم يشغل قلبه بما تراه عيناه و لم ينس ذكر اللّه بما تسمع اذناه الحديث.

فلا بدّ من ضبط الحواس إلّا عن قدر الضرورة و لا يتمّ ذلك إلّا بالعزلة و الخلوة.

قال بعض السّياحين: قلت لبعض الأبدال المنقطعين عن الخلق كيف الطريق إلى الحقّ قال: أن تكون في الدّنيا كأنّك عابر طريق، و قلت له مرّة: دلّنى على عمل أجد قلبى فيه مع اللّه تعالى على الدّوام، فقال لى: لا تنظر إلى الخلق فانّ النّظر إليهم ظلمة، قلت: لا بدّ لى من ذلك، قال: فلا تسمع كلامهم، فانّ فى سماع كلامهم قسوة، قلت: لابدّ لى من ذلك، قال: فلا تعاملهم فانّ معاملتهم وحشة، قلت: أنا بين أظهرهم لا بدّ لى من معاملتهم، قال: فلا تسكن إليهم فانّ السكون إليهم هلكة، قال: قلت: هذا لعلّه يكون، قال يا هذا أتنظر إلى الغافلين و تسمع كلام الجاهلين و تعامل البطالين و تريد أن تجد قلبك مع اللّه تعالى على الدّوام، و لا يمكن ذلك إلّا بأن يخلو عن غيره و لا يخلو عن غيره إلّا بطول المجاهدة، و قد عرفت أنّ طريق المجاهدة مضادّة الشهوات و مخالفة هوى النّفس، فاذا حصل للسالك هذه المقدّمات اشتغل بذكر اللّه تعالى بالأذكار الشرعيّة من الصّلاة و تلاوة القرآن و الأدعيّة المأثورة و التسبيح و التهليل و غير ذلك بلسانه و قلبه، فلا يزال يواظب عليها حتّى لا يبقى على قلبه و لسانه

غير ذكره تعالى، و لا يكون له منظور غيره أصلا، فعند ذلك يتجلّى له من أنوار جماله و سبحات عظمته و جلاله ما لا يحيط به لسان الواصفين، و يقصر عنه نعت الناعتين.

هذا من الشّرايط و الوظايف المقرّرة قد أشار إليها أمير المؤمنين عليه السّلام فى مطاوى كلماته و خطبه المتقدّمة و غيرها كثيرا.

مثل ما رواه في الوسايل من أمالى ابن الشيخ قال روى انّ أمير المؤمنين عليه السّلام خرج ذات ليلة من المسجد و كانت ليلة قمراء فأمّ الجبّانة و لحقه جماعة تقفون أثره فوقف عليهم ثمّ قال عليه السّلام: من أنتم قالوا: شيعتك يا أمير المؤمنين، فتفرّس في وجوههم قال: فمالى لا أرى عليكم سيماء الشّيعة، قالوا: و ما سيماء الشيعة يا أمير المؤمنين قال عليه السّلام: صفر الوجوه من السّهر عمش العيون من البكاء حدب الظهور من القيام خمص البطون من الصّيام ذبل الشفّاه من الدّعاء عليهم غبرة الخاشعين.

و قال عليه السّلام في الخطبة الثانية و الثمانين: فاتّقوا اللّه تقاة ذى لبّ شغل التفكّر قلبه و أنصب الخوف بدنه و أسهر التهجّد غرار نومه و أظمأ الرّجاء هواجر يومه و أظلف الزّهد شهواته و أوجف الذّكر بلسانه و قدّم الخوف لابانه و تنكب المخالج عن وضح السبيل و سلك أقصد المسالك إلى النهج المطلوب.

و غير ذلك ممّا تقدّم في ضمن خطبه المسوقة فى الحثّ على الزهد و التقوى و وصف حال المتقين و لا حاجة إلى الاعادة.

ثمّ لا يخفى عليك أنّ مطلوبيّة الاعتزال و الخلوة إنّما هى للفراغ للذّكر و الخلوة و العبادة و كون المعاشرة مانعة منه، و أمّا إذا لم تكن المعاشرة مانعة بل تبعثه على سلوك الصّراط المستقيم كالجمعة و الجماعات و زيارة الاخوان المؤمنين و الاجتماع فى مجالس الذّكر و نحوها فهى من أعظم العبادات، و سلوك نهج الحقّ على ما ذكرنا من الاداب و الوظايف هو المتلقّى من صاحب الشرع.

و أمّا غيرها ممّا ذكره الصّوفية من الاداب و الوظايف فى المجاهدة و الرّياضة و كيفيّة السّلوك مثل قولهم بالجلوس فى بيت مظلم و الخلوة أربعين

يوما، و اشتراطهم الاعتصام بالشيخ و كون السّلوك بارشاده، و قولهم بالمداومة على ذكر مخصوص ألقاه الشيخ إلى المريد من الأذكار الفتحيّة أو غيرها نحوها من الأذكار المبتدعة أو من الأذكار الشرعيّة لكن على هيئة مخصوصة و عدد مخصوص لم يرد به نصّ، و قولهم بأنّ المريد إذا تمّ مجاهدته و لم يبق فى قلبه علاقة تشغله يلزم قلبه على الدّوام و يمنعه من تكثير الأوراد الظاهرة بل يقتصر على الفرائض و الرواتب و يكون ورده وردا واحدا و هو ملازمة القلب لذكر اللّه بعد الخلوّ عن ذكر غيره، فعند ذلك يلزمه الشيخ زاوية ينفرد بها و يلقّنه ذكرا من الأذكار حتّى يشغل به لسانه و قلبه فيجلس و يقول مثلا: اللّه اللّه أو سبحان اللّه سبحان اللّه أو ما يراه الشيخ من الكلمات فلا يزال يواظب عليه حتّى تسقط حركة اللّسان و تكون الكلمة كأنّها جارية على اللّسان من غير تحريك، ثمّ لا يزال يواظب عليه حتّى يسقط الأثر عن اللسان و تبقى صورة اللفظ فى القلب ثمّ لا يزال كذلك حتّى يمحى عن القلب حروف اللفظ و صورته و تبقى حقيقة معناه لازمة للقلب حاضرة معه غالبة عليه قد فرغ من كلّ ما سواه و نحو ذلك مما قالوه فشي ء منها لم يرد به اذن من الشارع بل هو من بدعاتهم التي أبدعوها اللهمّ إلّا أن يستدلّ على الأخير أعنى المواظبة على الذّكر باللسان و القلب على ما وصل بعمومات أدلّة الاكثار من ذكر اللّه و التفكر فى اللّه.

إذا عرفت ذلك فلنرجع إلى شرح المتن فأقول: قوله عليه السّلام (حتى دقّ جليله و لطف غليظه) غاية لا ماتته لنفسه أولها و لا حيائه لعقله أيضا، و الجملة الثانية إما مؤكّدة للاولى فالمعنى أنّ تكميله لعقله و تركه لشهوات نفسه انتهى إلى مرتبة أوجبت هزال جسمه و نحول بدنه، أو المراد بالجليل أعضاؤه العظام كالرأس و اليدين و الفخذين و الساقين، و بالغليظ غيرها، أو المراد بالأول عظامه و بالثانى جلده و أعصابه، أو بالأول بدنه و بالثاني قلبه.

و على أىّ معني فالمقصود كونه ناحل الجسم ضعيف البدن إما من خوف اللّه تعالى و تحمله لمشاق العبادات أو لجوعه و كفه عن الأكل و الشرب و ساير الشهوات.

كما قال عليه السّلام فى الخطبة المأة و الثانية و التسعين في وصف المتقين: قد براهم الخوف برى القداح ينظر اليهم الناظر فيحسبهم مرضى و ما بالقوم من مرض.

و قال في الخطبة الثانية و الثمانين: فاتّقوا اللّه تقيّة ذى لبّ شغل التفكر قلبه و أنصب الخوف بدنه، أى أمرضه و أتعبه.

و قال فى الخطبة المأة و التاسعة و الخمسين حكاية عن كليم اللّه على نبيّنا و عليه السّلام إذ يقول ربّ إنّي لما أنزلت إليّ من خير فقير: و اللّه ما سأله إلّا خبزا يأكله لأنه كان يأكل بقلة الأرض و لقد كانت خضرة البقل ترى من شفيف صفاق بطنه لهزاله و تشذّب لحمه.

و قوله عليه السّلام (و برق له لامع كثير البرق) الظاهر أنه عطف على سابقه فيكون هو أيضا غاية لتكميل عقله و جهاد نفسه يعني أنه بلغ من كمال قوّته النظرية و العملية إلى مقام شروق الأنوار المعارف الالهية على مرآة سرّه فصار مشاهدا بعين بصيرته أنوار قدسه و سبحات وجهه عين اليقين.

كما أشار عليه السّلام إليه فى الخطبة السادسة و الثمانين فى وصف أحبّ عباد اللّه تعالى إليه عزّ و جلّ بقوله: فهو من اليقين على مثل ضوء الشمس.

و قال زين العابدين و سيد السّاجدين عليه السّلام في المناجاة التّاسعة من المناجاة الخمس عشرة و هى مناجاة المحبّين: يا من أنوار قدسه لأبصار محبّيه رائقة و سبحات وجهه لقلوب عارفيه شائفة و قال عليه السّلام فى المناجاة الثّانية عشر منها و هى مناجاة العارفين: إلهى فاجعلنا من الّذين ترسّخت أشجار الشّوق إليك فى حدائق صدورهم، و أخذت لوعة محبّتك بمجامع قلوبهم، فهم إلى أوكار الأفكار يأوون، و فى رياض القرب و المكاشفة يرتعون، و من حياض المحبّة بكاس الملاطفة يكرعون، و شرايع المصافات يروون، قد كشف الغطاء عن أبصارهم، و انجلت ظلمة الرّيب عن عقائدهم فى ضمائرهم و انتفت مخالجة الشك عن قلوبهم و سرائرهم، و انشرحت بتحقيق المعرفة صدورهم، و علت لسبق السّعادة فى الزّهادة هممهم، و عذب فى معين المعاملة شربهم، و طاب فى مجلس الانس سرّهم، و أمن فى موطن المخافة سربهم، و اطمأنّت بالرّجوع إلى ربّ الأرباب أنفسهم، و تيقّنت بالفوز و الفلاح أرواحهم، و قرّت بالنّظر إلى محبوبهم أعينهم، و استقرّ بادراك السؤل و نيل المأمول قرارهم، هذا.

و لأهل السّلوك و الصّوفيّة كلام طويل فى البروق اللامعة أسندوها إلى الشّهود و المكاشفة.

قال الرّئيس أبو علىّ بن سينا فى محكىّ كلامه من الاشارات فى ذكر السّالك إلى مرتبة العرفان ما لفظه: ثمّ إنّه إذا بلغت به الرّياضة و الارادة حدّا ما عنت له خلسات من اطّلاع نور الحقّ عليه لذيذة كأنها بروق تومض إليه ثمّ تخمد عنه، و هى الّتى تسمّى عندهم أوقاتا و كلّ وقت يكتنفه وجد اليه و وجد عليه، ثمّ إنّه ليكثر عليه هذا الغواشى إذا أمعن فى الارتياض، ثمّ إنّه ليتوغّل فى ذلك حتىّ يغشاه فى غير الارتياض فكلّما لمح شيئا عاج منه إلى جانب القدس فتذكّر من أمره أمرا فغشيه غاش فيكاد يرى الحقّ في كلّشي ء و لعلّه إلى هذا الجدّ تستولى عليه غواشيه و يزول عن سكينته و يتنبّه جليسه لاستنفاره عن قراره، فاذا طالت عليه الرّياضة لم يستنفره غاشية و هدى للتّأنس بما هو فيه، ثمّ إنّه لتبلغ به الرّياضة مبلغا ينقلب له وقته سكينته فيصير المخطوب ما لولا و الوميض شهابا بيّنا، و يحصل له معارفه مستقرّة كأنّها صحبة مستمرّة و يستمتع فيها ببهجته فاذا انقلب عنها انقلب حيران أسفا.

و قال أبو القاسم القشيرى فى رسالة القشيريّة: المحاضرة قبل المكاشفة فاذا حصلت المكاشفة فبعدها المشاهدة و قال: هى أرفع الدّرجات، فالمحاضرة حضور القلب و قد تكون بتواترها البرهان و الانسان بعد وراء السّتر و إن كان حاضرا باستيلاء سلطان الذكر، و أمّا المكاشفة فهى الحضور البيّن غير مفتقر إلى تأمل الدّليل و تطلّب السّبيل، ثمّ المشاهدة و هى وجود الحقّ من غير بقاء تهمة و قال أيضا: هى ثلاث مراتب: اللّوايح، ثمّ اللّوامع، ثمّ الطّوالع، فاللّوايح كالبروق ما ظهرت حتّى استترت، ثمّ اللوّامع و هى أظهر من اللّوايح و ليس زوالها بتلك السّرعة فقد تبقى وقتين و ثلاثة و لكن كما قيل: و العين باكية لم تشبع النظر فأصحاب هذا المقام بين روح و توح لأنّهم بين كشف و ستر يلمع ثمّ يقطع لا يستقرّ لهم نور النّهار حتى تكرّ عليهم عساكر اللّيل، ثمّ الطوالع و هى أبقى وقتا و أقوى سلطانا و أدوم مكثا و أذهب للظّلمة و أنقى للتّهمة.

و قال عمرو بن عثمان المكّى: المشاهدة أن تتوالى أنوار التّجلّى على القلب من غير أن يتخلّلها ستر و لا انقطاع كما لو قدر اتصال البروق فى اللّيله المظلمة فكما أنّها تصير بذلك فى ضوء النّهار فكذلك القلب إذا دام له التّجلّى منع النّهار فلا ليل و انشدوا شعرا:

  • ليلي بوجهك مشرقو ظلامه في النّاس سار

و النّاس فى سدف الظلام

و نحن فى ضوء النّهار

و قال الشّارح البحراني قوله عليه السّلام: و برق له لامع كثير البروق أشار باللّامع إلى ما يعرض للسّالك عند بلوغ الارادة بالرّياضة به حدّ أما من الخلسات إلى الجناب الأعلى فيظهر له أنوار إلهيّة لذيذة شبيهة بالبرق فى سرعة لمعانه و اختفائه و تلك اللّوامع مسمّاة عند أهل الطّريقة أوقاتا و كلّ وقت فانّه محفوف بوجد اليه ما قبله و وجد عليه ما بعده لأنّه لما ذاق تلك اللذّة ثمّ فارقها حصل فيه حنين و أنين الي ما فات منها، ثمّ إنّ هذه اللوامع في مبدء الأمر تعرض له قليلا فاذا أمعن فى الارتياض كثرت فأشار عليه السّلام، باللّامع إلى نفس ذلك النّور و بكثرة برقه الى كثرة عروضه بعد الامعان في الرّياضة، انتهى.

و هو كما ترى محصّل ما قدّمنا حكايته عن الشّيخ الرّئيس و مثل هذه المقالات فى كتب المتصوّفة كثير لكنها لم يرد بها خبر من الأئمة عليهم السّلام، مع أنّهم رؤساء السّالكين و أقطاب العارفين و نادر فى أخبارهم عليهم السّلام مثل هذا الكلام لأمير المؤمنين عليه السّلام الّذى نحن فى شرحه، فانّما هو من المجملات و حملها على ما يوافق مذاق أهل الشّرع بأن يراد باللّوامع أنوار العلوم الحقّة و لوامع المعارف الالهيّة البالغة إلى مرتبة الكمال و مقام عين اليقين و ببروقها فيضانها عليه من الحضرة الأعلى أولى، و اللّه العالم بحقايق كلام وليّه.

و قوله عليه السّلام (فأبان له الطريق و سلك به السّبيل) أى أظهر ذلك البرق اللّامع و أوضح له الطّريق المؤدّى إلى رضوانه و سلك به السّبيل المبلغ إلى جنانه و هو الطّريق المطلوب من اللّه تعالى الاهتداء إليه فى قوله: اهدنا الصّراط المستقيم قال الصّادق عليه السّلام فى تفسيره: يعنى أرشدنا للزوم الطّريق المؤدّى إلى محبّتك و المبلّغ إلى جنّتك و المانع من أن نتبع أهواءنا فنعطب أو أن نأخذ بارائنا فنهلك.

و قال أمير المؤمنين عليه السّلام يعنى أدم لنا توفيقك الّذى أطعناك به فى ماضى أيامنا حتى نطيعك كذلك فى مستقبل أعمارنا قال فى الصّافى: لمّا كان العبد محتاجا إلى الهداية فى جميع أموره آنا فانا و لحظة فلحظه فادامة الهداية هى هداية أخرى بعد الهداية الأولى فتفسير الهداية بادامتها ليس خروجا عن ظاهر اللفظ.

و فيه من معانى الأخبار عن الصّادق عليه السّلام هى الطريق إلى معرفة اللّه و هما صراطان صراط فى الدّنيا و صراط فى الاخرة فأمّا الصّراط فى الدّنيا فهو الامام المفترض الطّاعة من عرفه فى الدّنيا و اقتدى بهداه مرّ على الصّراط الذى هو جسر جهنّم فى الاخرة، و من لم يعرفه فى الدّنيا زلّت قدمه عن الصّراط فى الاخرة فتردى فى نار جهنّم.

قال الفاضل الفيض بعد نقله لتلك الأخبار: و مال الكلّ واحد عند العارفين بأسرارهم، و بيانه على قدر فهمك: أنّ لكلّ إنسان من ابتداء حدوثه إلى منتهى عمره انتقالات جبليّة باطنية في الكمال و حركات نفسانيّة و طبيعيّة تنشؤ من تكرّر الأعمال و تنشؤ منها المقامات و الأحوال، فلا يزال ينتقل من صورة إلى صورة و من خلق إلى خلق و من عقيدة إلى عقيدة و من حال إلى حال و من مقام إلى مقام و من كمال إلى كمال حتّى يتّصل بالعالم العقلي و المقرّبين و يلحق الملأ الأعلى و السابقين ان ساعده التّوفيق و كان من الكاملين، أو بأصحاب اليمين إن كان من المتوسّطين أو يحشر مع الشياطين و أصحاب الشّمال إن ولاه الشيطان و قارنه الخذلان في المال، و هذا معنى الصّراط و المستقيم منه إذا سلكه سالكه وصله إلى الجنّة و هو ما يشتمل عليه الشّرع كما قال اللّه عزّ و جلّ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما و هو صراط التّوحيد و المعرفة و التّوسط بين الأضداد في الأخلاق و التزام صوالح الأعمال، و بالجملة صورة الهدى الّذي أنشأه المؤمن لنفسه ما دام في دار الدّنيا مقتديا فيه بهدى إمامه و هو أدقّ من الشّعر و أحدّ من السّيف في المعنى مظلم لا يهتدى إلّا من جعل اللّه له نورا كما يمشى به في الناس يسعى عليها على قدر أنوارهم، انتهى.

فان قلت: إنّ العارف إذا أحيا عقله و أمات نفسه فيكون واقعا قصد على الطريق و سالكا للسّبيل البتّة فما معنى قوله عليه السّلام: فأبان له الطريق آه، فانّ ظاهره بمقتضى افادة الفاء للتّرتيب كون وضوحها و ظهورها و سلوكها مترتّبا على الاحياء و الاماتة.

قلت: و إن كان المكمّل لعقله و المجاهد لنفسه سالكا سبيل الحقّ، لكن في سلوك هذا السبيل احتمال خلجان الشكّ و طريان القواطع عن سلوكه بعروض الوساوس الشيطانيّة كما قال اللّه تعالى حكاية عنه قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ. ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ و أمّا بعد ما أكمل عقله بعلم اليقين و أمات نفسه و استنار قلبه بأنوار العلم و المعارف و تجلّى عليه اللّوامع الغيبيّة و الألطاف الالهيّة و بلغ في الكمال إلى مرتبة عين اليقين فانّه يشاهد حينئذ بعين بصيرته الصراط المستقيم الّذى هو سبيل مقيم، و يكون مشيه و سلوكه فيه بذلك النّور الّذي تجلّى له كما قال تعالى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا

بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ و إذا كان سلوكه به فلا يضلّ و لا يشقى و لحق بالملاء الأعلى.

(و تدافعته الأبواب إلى باب السلامة و دار الاقامة) الظاهر أنّ المراد بالأبواب مقامات العارفين و درجات السّالكين اللّاتى بعضها فوق بعض، و أراد بتدافعها إيّاه ترقيه من مقام إلى مقام و من درجة إلى درجة إلى أن ينتهى ترقّياته إلى مرتبة حقّ اليقين.

فوصل به الصراط الأقوم إلى باب اللّه الأعظم الّذى من دخل منه كان سالما فى الدّنيا من المعاطب و المهالك و من الزّيغ و الضّلال، و سالما في الاخرة من الخزى و النّكال، و هو في الحقيقة باب دار السّلام الموعود للمذّكّرين في قوله وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ. لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ و المدعوّ إليه في قوله «و اللّه يدعو إلى دار السلام و يهدى من يشاء إلى صراط مستقيم» أى دار السلامة الدّائمة من كلّ آفة و بليّة ممّا يلقاه أهل النار و العذاب.

و وصل به أيضا إلى دار الاقامة و هي دار المخلصين في التّوحيد في الدّنيا و المقيمين عليه و هم «الّذين قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة ألّا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنّة الّتى كنتم توعدون» و الجنّات المخصوصة في الاخرة و هي «جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ. وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ. الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ.

قال في التّفسير: جنّات عدن أى جنّات إقامة و خلد و هى بطنان الجنّة أى وسطها، و قيل: هى مدينة في الجنّة فيها الرّسل و الأنبياء و الشهداء و أئمّة الهدى و الناس حولهم و الجنان حولها، و قيل: إنّ عدن أعلى درجة في الجنّة و فيها عين التسنيم و الجنان حولها محدقة بها و هي مغطّاة من يوم خلقها اللّه حتّى ينزلها أهلها الأنبياء و الصدّيقون و الشهداء و الصالحون و من شاء اللّه.

(و ثبتت رجلاه بطمأنينة بدنه في قرار الأمن و الرّاحة) يعنى أنّه بعد اندفاعه إلى باب السلامة و دار الاقامة الّتي هي مقرّ الأمن و الرّاحة استقرّ فيها، و ثبوت رجليه كناية عنه و حصل له برد اليقين الموجب للطمأنينة الكاملة و هو منتهى سير السالكين و غاية غايات المريدين و آخر مقامات العارفين، و أعلى درجات المقرّبين.

و هو الّذى أشار إليه سيد الساجدين عليه السّلام فيما قدّمنا حكايته عنه عليه السّلام قريبا بقوله في وصف العارفين: و طاب في مجلس الانس سرّهم و أمن فى موطن المخافة سربهم و اطمأنّت بالرّجوع إلى ربّ الأرباب أنفسهم و تيقّنت بالفوز و الفلاح أرواحهم و قرّت بالنظر إلى محبوبهم أعينهم و استقرّ بادراك السؤل و نيل المأمول قرارهم قال الشارح البحرانى: قوله: و ثبتت رجلاه آه إشارة إلى الطور الثاني للسالك فانّه ما دام في مرتبة الوقت يعرض لبدنه عند لمعان تلك البروق في سرّه اضطراب و قلق، لأنّ النفس إذا فاجاها أمر عظيم اضطربت و تقلقلت، فاذا كثرت تلك الغواشي ألقتها بحيث لا تنزعج عنها و لا يضطرب لورودها عليها البدن بل يسكن و يطمئنّ لثبوت قدم عقله في درجة أعلى من درجات الجنّة الّتي هي قرار الأمن و الرّاحة من عذاب اللّه. انتهى.

و هو متفرّع على ما قدّمنا حكايته عن المتصوّفة في شرح البروق اللّامعة، و كلام السّجاد عليه السّلام غير خال عن الاشارة إليه.

و يجوز أن يراد بقرار الأمن و الرّاحة جنة الاخرة كما قال عليه السّلام في الخطبة المأة و الثانية و التسعين في وصف المتّقين: صبروا أيّاما قصيرة أعقبتهم راحة طويلة تجارة مربحة يسّرها لهم ربّهم.

و قال تعالى أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً. خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً و قال وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ. سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ و قال إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ. وَ عُيُونٍ. ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ أى يقال لهم: ادخلوا الجنات بسلامة من الافات

و براءة من المكاره و المضرّات آمنين من الاخراج منها ساكنى النفس إلى انتفاء الضّرر فيها قال الزّجاج: السلام اسم جامع لكلّ خير لأنّه يتضمّن السلامة و قول الملائكة ادخلوها بسلام بشارة لهم بعظيم الثواب.

و ذلك كلّه (بما استعمل قلبه و أرضى ربّه) أى حصول ذلك المقام العالى و نيل تلك الكرامات العظيمة له إنّما هو بسبب استعمال قلبه في الذّكر و التفكر في اللّه و إرضائه لرّبه بالمجاهدة و الرّياضات و الملازمة على الطاعات و القربات، بل خلوّه عن الارادات و المرادات في جميع الحالات و جعل رضاه تابعا لرضى مولاه لا يشاء شيئا إلّا أن يشاء اللّه.

فينادى من عند ربّ العزّة بنداء يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي و يدخل في حزب من قال تعالى فيهم إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ. جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

شرح لاهيجي

و من كلامه (- ع- ) فى وصف النّبىّ (- ص- ) يعنى و از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وصف پيغمبر (- ص- ) قد احيا عقله و امات نفسه حتّى دقّ جليله و لطف غليظه و برق له لامع كثير البرق فابان له الطّريق و سلك به السّبيل و تدافعته الابواب الى باب السّلامة و دار الاقامة و ثبتت رجلاه بطمأ نينة بدنه فى قرار الأمن و الرّاحة بما استعمل قلبه و ارضى ربّه يعنى بتحقيق كه زنده گردانيد نفس انسانيّت خود را بتكميل قوّه علميّه و عمليّه و تحصيل معارف حقّه و ملكات جميله و ميراند نفس حيوانيّه خود را برياضات و مجاهدات علميّه و عمليّه و ازاله علاقه هواء نفسيّه شهويّه غضبيّه و استسلام و انقيادش از براى نفس انسانيّت بطورى كه اثرى از او باقى نماند تا اين كه باريك و ضعيف شد بدن و قواى قويّه بزرگ او نحيف شد بدنش و ضعيف شد خواهشش و مرد بموت ارادى و تا اين كه لطيف و مجرّد گرديد مادّه غليظ او يعنى احساس صور خياليّه ماديّه غليظه و خطورات قلبيّه او مبدّل شد بادراك معانى عقليّه مجرّده لطيفه و افاضه فيوضات روحانيّه و بدرخشيد و تابيد از براى او درخشنده روح القدس بسيار تابنده يعنى اتّصال يافت با عقل فعّال باتّصالات بسيار پس ظاهر ساخت ان لامع درخشنده از براى او راه وصول بمعرفت و اتّصال بوجود مطلق را و روانه ساخت او را براه ترقّيات معارف و تحقيقات حقايق و رسانيدند او را بشدّت ارباب اصنام ابواب حجابهاى الهيّه تا بباب سلامة كنه عبوديّت محبّيه و ربوبيّه محبوبيّه و سراى درنگ و ارام قاب قوسين او ادنى و ثابت گرديد و قرار گرفت دو پاى صدق و عرفان قلب و نفس او بسبب اطمينان و سكون روح حيوانيّه او از شهوت و غضب در مقام امن قاب قوسين اوّل وجود مقيّد عقل اوّل و راحت او وجود مطلق نفس رحمانى بسبب در كار داشتن قلبش در كسب مكارم اخلاق و راضى ساختن پروردگارش در تحصيل معارف حقايق

شرح ابن ابي الحديد

يصف العارف- يقول قد أحيا قلبه بمعرفة الحق سبحانه- و أمات نفسه بالمجاهدة و رياضة القوة البدنية بالجوع و العطش- و السهر و الصبر على مشاق السفر و السياحة- . حتى دق جليله أي حتى نحل بدنه الكثيف- . و لطف غليظه تلطفت أخلاقه و صفت نفسه- فإن كدر النفس في الأكثر إنما يكون من كدر الجسد- و البطنة كما قيل تذهب الفطنة

فصل في مجاهدة النفوس و ما ورد في ذلك من الآثار

و تقول أرباب هذه الطريقة- من لم يكن في بدايته صاحب مجاهدة- لم يجد من هذه الطريقة شمة- .

و قال عثمان المغربي الصوفي- من ظن أنه يفتح عليه شي ء من هذه الطريقة- أو يكشف له عن سر من أسرارها من غير لزوم المجاهدة- فهو غالط- . و قال أبو علي الدقاق- من لم يكن في بدايته قومة لم يكن في نهايته جلسة- . و من كلامهم الحركة بركة- حركات الظواهر توجب بركات السرائر- . و من كلامهم- من زين ظاهره بالمجاهدة حسن الله سرائره بالمشاهدة- . و قال الحسن الفرازيني هذا الأمر على ثلاثة أشياء- ألا تأكل إلا عند الفاقة- و لا تنام إلا عند الغلبة و لا تتكلم إلا عند الضرورة- . و قال إبراهيم بن أدهم- لن ينال الرجل درجة الصالحين- حتى يغلق عن نفسه باب النعمة- و يفتح عليها باب الشدة- . و من كلامهم من كرمت عليه نفسه هان عليه دينه- . و قال أبو علي الروذباري- إذا قال الصوفي بعد خمسة أيام أنا جائع- فألزموه السوق و مروه بالكسب- . و قال حبيب بن أوس أبو تمام و هو يقصد غير ما نحن فيه- و لكنه يصلح أن يستعمل فيما نحن فيه-

  • خذي عبرات عينك عن زماعيو صوني ما أزلت من القناع
  • أقلي قد أضاق بكاك ذرعيو ما ضاقت بنازله ذراعي
  • أ آلفة النحيب كم افتراق أظل فكان داعية اجتماع
  • فليست فرحة الأوبات إلالموقوف على ترح الوداع
  • تعجب أن رأت جسمي نحيلاكان المجد يدرك بالصراع
  • أخو النكبات من يأوي إذا ماأطفن به إلى خلق وساع
  • يثير عجاجة في كل فجيهيم به عدي بن الرقاع
  • أبن مع السباع الماء حتىلخالته السباع من السباع

- و قال أيضا-

  • فاطلب هدوءا بالتقلقل و استثربالعيس من تحت السهاد هجودا
  • ما أن ترى الأحساب بيضا وضحاإلا بحيث ترى المنايا سودا

و

جاء في الحديث أن فاطمة جاءت إلى رسول الله ص بكسرة خبز- فقال ما هذه قالت قرص خبزته- فلم تطب نفسي حتى أتيتك منه بهذه الكسرة- فأكلها- و قال أما إنها لأول طعام دخل فم أبيك منذ ثلاث

  • - . و كان يقال ينابيع الحكمة من الجوع- و كسر عادية النفس بالمجاهدة- .

و قال يحيى بن معاذ- لو أن الجوع يباع في السوق- لما كان ينبغي لطلاب الآخرة إذا دخلوا السوق أن يشتروا غيره- . و قال سهل بن عبد الله- لما خلق الله الدنيا جعل في الشبع المعصية و الجهل- و جعل في الجوع الطاعة و الحكمة- . و قال يحيى بن معاذ- الجوع للمريدين رياضة و للتائبين تجربة- و للزهاد سياسة و للعارفين تكرمة- . و قال أبو سلمان الداراني- مفتاح الدنيا الشبع و مفتاح الآخرة الجوع- . و قال بعضهم- أدب الجوع ألا ينقص من عادتك إلا مثل أذن السنور- هكذا على التدريج حتى تصل إلى ما تريد- . و يقال إن أبا تراب النخشبي خرج من البصرة إلى مكة- فوصل إليها على أكلتين أكلة بالنباج و أكلة بذات عرق- . قالوا و كان سهل بن عبد الله التستري إذا جاع قوي- و إذا أكل ضعف- . و كان منهم من يأكل كل أربعين يوما أكلة واحدة- و منهم من يأكل كل ثمانين يوما أكلة واحدة- . قالوا و اشتهى أبو الخير العسقلاني السمك سنين كثيرة- ثم تهيأ له أكله من وجه حلال- فلما مد يده ليأكل- أصابت إصبعه شوكة من شوك السمك- فقام و ترك الأكل- و قال يا رب هذا لمن مد يده بشهوة إلى الحلال- فكيف بمن مد يده بشهوة إلى الحرام- . و في الكتاب العزيز- وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى - فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى - فالجملة الأولى هي التقوى و الثانية هي المجاهدة- .

و قال النبي ص أخوف ما أخاف على أمتي اتباع الهوى و طول الأمل- أما اتباع الهوى فيصد عن الحق- و أما طول الأمل فينسي الآخرة

- . و سئل بعض الصوفية عن المجاهدة- فقال ذبح النفس بسيوف المخالفة- . و قال من نجمت طوارق نفسه أفلت شوارق أنسه- . و قال إبراهيم بن شيبان- ما بت تحت سقف و لا في موضع عليه غلق أربعين سنة- و كنت أشتهي في أوقات أن أتناول شبعة عدس فلم يتفق- ثم جملت إلي و أنا بالشام غضارة فيها عدسية- فتناولت منها و خرجت- فرأيت قوارير معلقة فيها شبه أنموذجات فظننتها خلا- فقال بعض الناس- أ تنظر إلى هذه و تظنها خلا و إنما هي خمر- و هي أنموذجات هذه الدنان لدنان هناك- فقلت قد لزمني فرض الإنكار- فدخلت حانوت ذلك الخمار لأكسر الدنان و الجرار- فحملت إلى ابن طولون فأمر بضربي مائتي خشبة- و طرحي في السجن فبقيت مدة- حتى دخل أبو عبد الله الوباني المغربي أستاذ ذلك البلد- فعلم أني محبوس فشفع في فأخرجت إليه- فلما وقع بصره علي قال أي شي ء فعلت- فقلت شبعة عدس و مائتي خشبة- فقال لقد نجوت مجانا- . و قال إبراهيم الخواص- كنت في جبل فرأيت رمانا فاشتهيته- فدنوت فأخذت منه واحدة فشققتها فوجدتها حامضة- فمضيت و تركت الرمان- فرأيت رجلا مطروحا قد اجتمع عليه الزنابير- فسلمت عليه فرد علي باسمي- فقلت كيف عرفتني قال من عرف الله لم يخف عليه شي ء- فقلت له أرى لك حالا مع الله- فلو سألته أن يحميك و يقيك من أذى هذه الزنابير- فقال و أرى لك حالا مع الله- فلو سألته أن يقيك من شهوة الرمان- فإن لذع الرمان يجد الإنسان ألمه في الآخرة- و لذع الزنابير

يجد الإنسان ألمه في الدنيا- فتركته و مضيت على وجهي- . و قال يوسف بن أسباط- لا يمحو الشهوات من القلب إلا خوف مزعج- أو شوق مقلق- . و قال الخواص- من ترك شهوة فلم يجد عوضها في قلبه فهو كاذب في تركها- . و قال أبو علي الرباطي صحت عبد الله المروزي- و كان يدخل البادية قبل أن أصحبه بلا زاد- فلما صحبته قال لي أيما أحب إليك- تكون أنت الأمير أم أنا قلت بل أنت- فقال و عليك الطاعة قلت نعم- فأخذ مخلاة و وضع فيها زادا و حملها على ظهره- فكنت إذا قلت له أعطني حتى أحملها- قال الأمير أنا و عليك الطاعة- قال فأخذنا المطر ليلة- فوقف إلى الصباح على رأسي و عليه كساء يمنع عني المطر- فكنت أقول في نفسي يا ليتني مت و لم أقل له أنت الأمير- ثم قال لي إذا صحبت إنسانا فاصحبه كما رأيتني صحبتك- . أبو الطيب المتنبي-

  • ذريني أنل ما لا ينال من العلافصعب العلا في الصعب و السهل في السهل
  • تريدين إدراك المعالي رخيصةو لا بد دون الشهد من إبر النحل

- و له أيضا-

  • و إذا كانت النفوس كباراتعبت في مرادها الأجسام

- . و من أمثال العامة- من لم يغل دماغه في الصيف لم تغل قدره في الشتاء- . من لم يركب الأخطار لم ينل الأوطار- .

إدراك السول و بلوغ المأمول بالصبر على الجوع- و فقد الهجوع و سيلان الدموع و اعلم أن تقليل المأكول لا ريب في أنه نافع- للنفس و الأخلاق- و التجربة قد دلت عليه- لأنا نرى المكثر من الأكل- يغلبه النوم و الكسل و بلادة الحواس- و تتبخر المأكولات الكثيرة أبخرة كثيرة- فتتصاعد إلى الدماغ فتفسد القوى النفسانية- و أيضا فإن كثرة المأكل تزيل الرقة- و تورث القساوة و السبعية و القياس أيضا يقتضي ذلك- و لأن كثرة المزاولات سبب لحصول الملكات- فالنفس إذا توفرت على تدبير الغذاء و تصريفه- كان ذلك شغلا شاغلا لها- و عائقا عظيما عن انصبابها إلى الجهة الروحانية العالية- و لكن ينبغي أن يكون تقليل الغذاء إلى حد- يوجب جوعا قليلا- فإن الجوع المفرط- يورث ضعف الأعضاء الرئيسة و اضطرابها- و اختلال قواها- و ذلك يقتضي تشويش النفس و اضطراب الفكر- و اختلال العقل- و لذلك تعرض الأخلاط السوداوية- لمن أفرط عليه الجوع- فإذن لا بد من إصلاح أمر الغذاء- بأن يكون قليل الكمية كثير الكيفية- فتؤثر قلة كميته في أنه لا يشغل النفس بتدبير الهضم- عن التوجه إلى الجهة العالية الروحانية- و تؤثر كثرة كيفيته- في تدارك الخلل الحاصل له من قلة الكمية- و يجب أن يكون الغذاء شديد الإمداد للأعضاء الرئيسة- لأنها هي المهمة من أعضاء البدن- و ما دامت باقية على كمال حالها- لا يظهر كثير خلل من ضعف غيرها من الأعضاء

فصل في الرياضة النفسية و أقسامها

و اعلم أن الرياضة و الجوع هي أمر يحتاج إليه المريد- الذي هو بعد في طريق السلوك إلى الله- . و ينقسم طالبوا هذا الأمر الجليل الشاق إلى أقسام أربعة- أحدها الذين مارسوا العلوم الإلهية- و أجهدوا أنفسهم في طلبها و الوصول إلى كنهها- بالنظر الدقيق في الزمان الطويل- فهو لا يحصل لهم شوق شديد- و ميل عظيم إلى الجهة العالية الشريفة- فيحملهم حب الكمال على الرياضة- . و ثانيها الأنفس التي هي بأصل الفطرة و الجوهر- مائلة إلى الروحانية من غير ممارسة علم- و لا دربة بنظر و بحث- و قد رأينا مثلهم كثيرا- و شاهدنا قوما من العامة متى سنح لهم سانح مشوق- مثل صوت مطرب أو إنشاد بيت يقع في النفس- أو سماع كلمة توافق أمرا في بواطنهم- فإنه يستولي عليهم الوجد و يشتد الحنين- و تغشاهم غواش لطيفة روحانية- يغيبون بها عن المحسوسات و الجسمانيات- . و ثالثها نفوس حصل لها الأمران معا- الاستعداد الأصلي و الاشتغال بالعلوم النظرية الإلهية- . و رابعها النفوس التي لا استعداد لها في الأصل- و لا ارتاضت بالعلوم الإلهية- و لكنهم قوم سمعوا كمال هذه الطريقة- و أن السعادة الإنسانية ليست إلا بالوصول إليها- فمالت نحوها و حصل لها اعتقاد فيها- . فهذه أقسام المريدين- و الرياضة التي تليق بكل واحد من هذه الأقسام- غير الرياضة اللائقة بالقسم الآخر- .

و نحتاج قبل الخوض في ذلك إلى تقديم أمرين- أحدهما أن النفحات الإلهية دائمة مستمرة- و أنه كل من توصل إليها وصل- قال سبحانه و تعالى- وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا و

قال النبي ص إن لربكم في أيام عصركم نفحات- ألا فتعرضوا لنفحاته

- . و ثانيهما أن النفوس البشرية في الأكثر مختلفة بالنوع- فقد تكون بعض النفوس مستعدة- غاية الاستعداد لهذا المطلب- و ربما لم تكن البتة مستعدة له- و بين هذين الطرفين أوساط مختلفة بالضعف و القوة- . و إذا تقرر ذلك فاعلم أن القسمين الأولين- لما اختلفا فيما ذكرناه لا جرم- اختلفا في الكسب و المكتسب- . أما الكسب فإن صاحب العلم الأولى به في الأكثر- العزلة و الانقطاع عن الخلق- لأنه قد حصلت له الهداية و الرشاد- فلا حاجة له إلى مخالطة أحد- يستعين به على حصول ما هو حاصل- و أما صاحب الفطرة الأصلية من غير علم- فإنه لا يليق به العزلة لأنه يحتاج إلى المعلم و المرشد- فإنه ليس يكفي الفطرة الأصلية- في الوصول إلى المعالم الإلهية و الحقائق الربانية- و لا بد من موقف و مرشد في مبدإ الحال- هذا هو القول في الكسب بالنظر إليها- . و أما المكتسب فإن صاحب العلم إذا اشتغل بالرياضة- كانت مشاهداته و مكاشفاته أكثر كمية- و أقل كيفية مما لصاحب الفطرة المجردة- أما كثرة الكمية فلأن قوته النظرية تعينه على ذلك- و أما قلة الكيفية- فلأن القوة النفسانية تتوزع على تلك الكثرة- و كلما كانت الكثرة أكثر- كان توزع القوة إلى أقسام أكثر- و كان كل واحد منها أضعف مما لو كانت الأقسام أقل عددا- و إذا عرفت ذلك- عرفت أن الأمر في جانب صاحب الفطرة الأصلية- بالعكس من ذلك- و هو أن مشاهداته و مكاشفاته- تكون أقل كمية و أكثر كيفية- . و أما الاستعداد الثالث- و هو النفس التي قد جمعت الفطرة الأصلية- و العلوم الإلهية النظرية بالنظر- فهي النفس الشريفة الجليلة الكاملة- . و هذه الأقسام الثلاثة مشتركة- في أن رياضتها القلبية يجب أن تكون زائدة- في الكم و الكيف على رياضتها البدنية- لأن الغرض الأصلي هو رياضة القلب و طهارة النفس- و إنما شرعت الرياضات البدنية و العبادات الجسمانية- لتكون طريقا إلى تلك الرياضة الباطنة- فإذا حصلت كان الاشتغال بالرياضة البدنية عبثا- لأن الوسيلة بعد حصول المتوسل إليه فضلة- مستغنى عنها- بل ربما كانت عائقة عن المقصود- نعم لا بد من المحافظة على الفرائض خاصة- لئلا تعتاد النفس الكسل- و ربما أفضى ذلك إلى خلل في الرياضة النفسانية- و لهذا حكي عن كثير من كبراء القوم- قلة الاشتغال بنوافل العبادات- . و أما القسم الرابع- و هو النفس التي خلت عن الوصفين معا- فهذه النفس يجب ألا تكون رياضتها في مبدإ الحال- إلا بتهذيب الأخلاق بما هو مذكور في كتب الحكمة الخلقية- فإذا لانت و مرنت و استعدت للنفحات الإلهية- حصل لها ذوق ما- فأوجب ذلك الذوق شوقا فأقبلت بكليتها على مطلوبها

فصل في أن الجوع يؤثر في صفاء النفس

و اعلم أن السبب الطبيعي- في كون الجوع مؤثرا في صفاء النفس- أن البلغم الغالب على مزاج البدن- يوجب بطبعه البلادة- و إبطاء الفهم لكثرة الأرضية فيه- و ثقل جوهرة- و كثرة ما يتولد عنه من البخارات التي تسد المجاري- و تمنع نفوذ الأرواح- و لا ريب أن الجوع يقتضي تقليل البلغم- لأن القوة الهاضمة إذا لم تجد غذاء تهضمه- عملت في الرطوبة الغريبة الكائنة في الجسد- فكلما انقطع الغذاء- استمر عملها في البلغم الموجود في البدن- فلا تزال تعمل فيه و تذيبه الحرارة الكائنة في البدن- حتى يفنى كل ما في البدن من الرطوبات الغريبة- و لا يبقى إلا الرطوبات الأصلية- فإن استمر انقطاع الغذاء- أخذت الحرارة و القوة الهاضمة- في تنقيص الرطوبات الأصلية من جوهر البدن- فإن كان ذلك يسيرا و إلى حد ليس بمفرط- لم يضر ذلك بالبدن كل الإضرار- و كان ذلك هو غاية الرياضة- التي أشار أمير المؤمنين ع إليها- بقوله حتى دق جليله و لطف غليظه- و إن أفرط وقع الحيف و الإجحاف على الرطوبة الأصلية- و عطب البدن و وقع صاحبه في الدق و الذبول- و ذلك منهي عنه لأنه قتل للنفس- فهو كمن يقتل نفسه بالسيف أو بالسكين

كلام للفلاسفة و الحكماء في المكاشفات الناشئة عن الرياضة

و اعلم أن قوله ع و برق له لامع كثير البرق- هو حقيقة مذهب الحكماء- و حقيقة قول الصوفية أصحاب الطريقة و الحقيقة- و قد صرح به الرئيس أبو علي بن سينا في كتاب الإشارات- فقال في ذكر السالك إلى مرتبة العرفان- ثم إنه إذا بلغت به الإرادة و الرياضة حدا ما- عنت له خلسات من اطلاع نور الحق إليه- لذيذة كأنها بروق تومض إليه ثم تخمد عنه- و هي التي تسمى عندهم أوقاتا- و كل وقت يكتنفه وجد إليه و وجد عليه- ثم إنه لتكثر عليه هذه الغواشي إذا أمعن في الارتياض- ثم إنه ليتوغل في ذلك حتى يغشاه في غير الارتياض- فكلما لمح شيئا عاج منه إلى جانب القدس- فتذكر من أمره أمرا فغشيه غاش- فيكاد يرى الحق في كل شي ء- و لعله إلى هذا الحد تستولي عليه غواشيه- و يزول هو عن سكينته- و يتنبه جليسه لاستنفاره عن قراره- فإذا طالت عليه الرياضة لم تستنفره غاشية- و هدي للتأنس بما هو فيه- ثم إنه لتبلغ به الرياضة مبلغا- ينقلب له وقته سكينة فيصير المخطوب مألوفا- و الوميض شهابا بينا- و يحصل له معارف مستقرة كأنها صحبة مستمرة- و يستمتع فيها ببهجته فإذا انقلب عنها انقلب حيران آسفا- . فهذه ألفاظ الحكيم أبي علي بن سينا في الإشارات- و هي كما نراها مصرح فيها بذكر البروق اللامعة للعارف- . و قال القشيري في الرسالة- لما ذكر الحال و الأمور الواردة على العارفين- قال هي بروق تلمع ثم تخمد- و أنوار تبدو ثم تخفى- ما أحلاها لو بقيت مع صاحبها- ثم تمثل بقول البحتري-

  • خطرت في النوم منها خطرةخطرة البرق بدا ثم اضمحل
  • أي زور لك لو قصدا سرىو ملم بك لو حقا فعل

- . فهو كما تراه- يذكر البروق اللامعة حسبما ذكره الحكيم- و كلاهما يتبع ألفاظ أمير المؤمنين ع لأنه حكيم الحكماء- و عارف العارفين و معلم الصوفية- و لو لا أخلاقه و كلامه و تعليمه للناس هذا الفن- تارة بقوله و تارة بفعله- لما اهتدى أحد من هذه الطائفة- و لا علم كيف يورد و لا كيف يصدر- . و قال القشيري أيضا في الرسالة- المحاضرة قبل المكاشفة- فإذا حصلت المكاشفة فبعدها المشاهدة- . و قال و هي أرفع الدرجات- قال فالمحاضرة حضور القلب- و قد تكون بتواتر البرهان- و الإنسان بعد وراء الستر- و إن كان حاضرا باستيلاء سلطان الذكر- . و أما المكاشفة فهي حضور البين- غير مفتقر إلى تأمل الدليل- و تطلب السبيل ثم المشاهدة و هي وجود الحق من غير بقاء تهمة- . و أحسن ما ذكر في المشاهد قول الجنيد- هي وجود الحق مع فقدانك- . و قال عمرو بن عثمان المكي- المشاهدة أن تتوالى أنوار التجلي على القلب- من غير أن يتخللها ستر و لا انقطاع- كما لو قدر اتصال البروق في الليلة المظلمة- فكما أنها تصير من ذلك بضوء النهار- فكذلك القلب إذا دام له التجلي مع النهار فلا ليل- . و أنشدوا شعرا-

  • ليلي بوجهك مشرقو ظلامه في الناس سار
  • فالناس في سدف الظلامو نحن في ضوء النهار

- . و قال الثوري لا تصح للعبد المشاهدة و قد بقي له عرق قائم- . و قالوا إذا طلع الصباح استغني عن المصباح- . و أنشدوا أيضا-

  • فلما استنار الصبح طوح ضوءهبأنواره أنوار ضوء الكواكب
  • فجرعهم كأسا لو ابتليت لظىبتجريعه طارت كأسرع ذاهب

- . كأس و أي كأس تصطلمهم عنهم- و تفنيهم و تخطفهم منهم و لا تبقيهم- كأس لا تبقى و لا تذر تمحو بالكلية- و لا تبقى شظية من آثار البشرية- كما قال قائلهم-

ساروا فلم يبق لا عين و لا أثر

- . و قال القشيري أيضا هي ثلاث مراتب- اللوائح ثم اللوامع ثم الطوالع فاللوائح كالبروق- ما ظهرت حتى استترت كما قال القائل-

  • فافترقنا حولا فلما التقيناكان تسليمه علي وداعا

- . و أنشدوا-

  • يا ذا الذي زار و ما زاراكأنه مقتبس نارا
  • مر بباب الدار مستعجلاما ضره لو دخل الدارا

- . ثم اللوامع و هي أظهر من اللوائح- و ليس زوالها بتلك السرعة- فقد تبقى وقتين و ثلاثة- و لكن كما قيل-

العين باكية لم تشبع النظرا

أو كما قالوا-

  • و بلائي من مشهد و مغيبو حبيب مني بعيد قريب
  • لم ترد ماء وجهه العين حتىشرقت قبل ريها برقيب

- . فأصحاب هذا المقام بين روح و فوح- لأنهم بين كشف و ستر يلمع ثم يقطع- لا يستقر لهم نور النهار حتى تكر عليه عساكر الليل- فهم كما قيل-

  • و الليل يشملنا بفاضل بردهو الصبح يلحفنا رداء مذهبا

- . ثم الطوالع و هي أبقى وقتا و أقوى سلطانا- و أدوم مكثا و أذهب للظلمة و أنفي للمهمة- .

أ فلا ترى كلام القوم كله مشحون بالبروق و اللمعان- . و كان مما نقم حامد بن العباس وزير المقتدر- و علي بن عيسى الجراح وزيره أيضا على الحلاج- أنهما وجدا في كتبه لفظ النور الشعشعاني- و ذلك لجهالتهما مراد القوم و اصطلاحهم و من جهل أمرا عاداه- .

ثم قال ع- و تدافعته الأبواب إلى باب السلامة و دار الإقامة- أي لم يزل ينتقل من مقام من مقامات القوم- إلى مقام فوقه حتى وصل- و تلك المقامات معروفة عند أهلها- و من له أنس بها و سنذكرها فيما بعد- . ثم قال و ثبتت رجلاه بطمأنينة بدنه- في قرار الأمن و الراحة بما استعمل قلبه و أرضى ربه- أي كانت الراحة الكلية و السعادة الأبدية- مستثمره من ذلك التعب الذي تحمله لما استعمل قلبه- و راض جوارحه و نفسه حتى وصل- كما قيل-

  • عند الصباح يحمد القوم السرىو تنجلي عنا غيابات الكرى

- . و قال الشاعر-

  • تقول سليمى لو أقمت بأرضناو لم تدر أني للمقام أطوف

- . و قال آخر-

  • ما ابيض وجه المرء في طلب العلاحتى يسود وجهه في البيد

- . و قال-

  • فاطلب هدوءا بالتقلقل و استثربالعيس من تحت السهاد هجودا
  • ما إن ترى الأحساب بيضا وضحاإلا بحيث ترى المنايا سودا

شرح منظوم انصاري

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (در باره مؤمن حقيقى) (مؤمن بخدا و عارف باللّه كه دستورات خدا و رسول را نصب العين خويش قرار داده، و تجاوز از آنها را جايز نمى شمارد) حقيقتا عقل خويش را زنده كرده، و نفسش را كشته است، تا جائى كه بزرگ پيكرش نزار و (دل) سختش نرم گرديده، و (در اثر چالش با نفس بد انديش خورشيد هدايت در درونش تابش گرفته و) برايش درخشيد درخشنده پر نور، و بآن روشنى راه برايش پيدا، و او بوسيله همين درخشندگى راه (حق و هدايت) را پيموده، و درها (ى مهر و محبّت حق و دوستى خانواده طهارت) او را بدرگاه سلامت، و سراى پايندگى (در دين) كشاندند، و با كمال آرامش (دل) و اطمينان تن دو پايش را در جاى أمن و آسودگى محكم كرد، بدان سبب كه پروردگارش را از خويش خوشنود خواسته و (در اين راه تمام نيروى جان و) دلش را بكار افكند (تا با شاهد مقصد هم آغوش آمد).

نظم

  • بدستورات يزدان مهيمنز عقل و دل هر آن كس بود مؤمن
  • در از تقوى بر وى جان گشايدكشد نفس و خرد زنده نمايد
  • ز طاعت پيه پيكر را گدازددل سنگين و سختش نرم سازد
  • بديو نفس همواره بچالشبتابش مهر ايمان از برايش
  • چو آن شمس جهان افروز تابدبه قلبش نور عرفان راه يابد
  • به پيمايد طريق رستگارىبپاى دين نمايد پايدارى
  • شود وارد بدرگاه سلامتفرازد سر و سان در كار قامت
  • پر آرامش دلش چون كوه سنگينبياسايد نكو بر مسند دين
  • خدا را چون كه از خود خواست خوشنوددر اين ره رنجها برد از پى سود
  • بكار افكند جان و دل تن و هوشعروس مقصدش آمد در آغوش
  • درون از ناروائيها بپرداختببزم يار نرد عشق در باخت

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS