2 اسفند 1393, 16:40
عنوان خطبه 223 نهج البلاغه بخش 2 خطبه (دشتي)
متن صبحي صالح
ترجمه فيض الاسلام
ترجمه شهيدي
ترجمه منهاج البراعه
شرح ابن ميثم
ترجمه شرح ابن ميثم
شرح في ظلال نهج البلاغه
شرح منهاج البراعه خويي
شرح لاهيجي
شرح ابي الحديد
شرح منظوم انصاري
چگونه بودن
فَتَدَاوَ مِنْ دَاءِ الْفَتْرَةِ فِي قَلْبِكَ بِعَزِيمَةٍ- وَ مِنْ كَرَى الْغَفْلَةِ فِي نَاظِرِكَ بِيَقَظَةٍ- وَ كُنْ لِلَّهِ مُطِيعاً وَ بِذِكْرِهِ آنِساً- وَ تَمَثَّلْ فِي حَالِ تَوَلِّيكَ عَنْهُ- إِقْبَالَهُ عَلَيْكَ يَدْعُوكَ إِلَى عَفْوِهِ- وَ يَتَغَمَّدُكَ بِفَضْلِهِ وَ أَنْتَ مُتَوَلٍّ عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ- فَتَعَالَى مِنْ قَوِيٍّ مَا أَكْرَمَهُ- وَ تَوَاضَعْتَ مِنْ ضَعِيفٍ مَا أَجْرَأَكَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ- وَ أَنْتَ فِي كَنَفِ سِتْرِهِ مُقِيمٌ- وَ فِي سَعَةِ فَضْلِهِ مُتَقَلِّبٌ- فَلَمْ يَمْنَعْكَ فَضْلَهُ وَ لَمْ يَهْتِكْ عَنْكَ سِتْرَهُ- بَلْ لَمْ تَخْلُ مِنْ لُطْفِهِ مَطْرَفَ عَيْنٍ- فِي نِعْمَةٍ يُحْدِثُهَا لَكَ أَوْ سَيِّئَةٍ يَسْتُرُهَا عَلَيْكَ- أَوْ بَلِيَّةٍ يَصْرِفُهَا عَنْكَ فَمَا ظَنُّكَ بِهِ لَوْ أَطَعْتَهُ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ أَنَّ هَذِهِ الصِّفَةَ كَانَتْ فِي مُتَّفِقَيْنِ فِي الْقُوَّةِ- مُتَوَازِيَيْنِ فِي الْقُدْرَةِ- لَكُنْتَ أَوَّلَ حَاكِمٍ عَلَى نَفْسِكَ بِذَمِيمِ الْأَخْلَاقِ- وَ مَسَاوِئِ الْأَعْمَالِ-
پس مداوا كن رنج سستى دل خود را بتصميم و كوشش (در اطاعت) و خواب غفلت ديده ات را به بيدارى، و خدا را فرمانبر و بذكر او مأنوس باش، و در حال رو گردانيدنت از او رو آوردن او را بخود تصوّر كن (و از راه انديشه بنگر) كه ترا بعفو و بخشش خود خوانده بفضل و كرمش مى پوشاند و تو از او رو گردانيده بديگرى توجّه كرده اى، 6 پس خداوند بلند و برتر و توانا است (و با اين حال) چه بسيار كريم است، و تو پست و ناتوانى و چه بسيار بر نافرمانى او دليرى، و حال آنكه تو در پناه پوشش (عفو و بخشش) او اقامت گزيده اى، و در فراخى فضل و احسانش مى گردى، و فضلش را از تو باز نداشته، و پرده (بخشش) خود را از (جلو گناهان) تو ندريده، بلكه در نعمت و بخششى كه براى تو پديد آورده يا گناه ترا كه پوشانده يا بلائى كه از تو دور گردانده يك چشم برهم زدن از لطف او دور نبوده اى (با اينكه در نافرمانى او مى كوشى) پس گمان تو باو چيست اگر (دستور) او را پيروى كنى، 7 و سوگند بخدا اگر اين صفت (رو آوردن خدا بتو و دورى نمودن تو از او) در دو شخصى بود كه در توانگرى مساوى و در توانائى برابر بودند (و يكى از آنها تو بودى كه از ديگرى كه بتو رو آورده بود دورى مى جستى) از خوهاى ناپسند و بدى كردارهايت بر زيان و بدى خود اوّل كسى بودى كه حكم مى دادى (پس چگونه اى در برابر خداوند سبحان كه حكم تو بر بدى خود اوّل كسى بودى كه حكم مى دادى (پس چگونه اى در برابر خداوند سبحان كه حكم تو بر بدى خود سزاوارتر است).
پس سستى دل را با پايدارى درمان كن، و خواب غفلت ديده ات را به بيدارى. و طاعت خدا را بپذير و به ياد او انس گير. و به خاطر آر آن گاه كه توروى از او گردانده اى او روى به تو گرداند و تو را به خواستن بخشايش از خود مى خواند و- جامه- كرم خويش بر تو مى پوشاند، و تو از او رويگردانى و ديگرى را خواهان. پس چه نيرومند است و بزرگوار، و چه ناتوانى تو و بى مقدار، و چه گستاخ در نافرمانى پروردگار. در سايه پوشش او مى آرامى، و در پهنه بخشايش او مى خرامى، نه بخشش خويش را از تو بريده، و نه پرده خود را بر تو دريده، بلكه چشم به هم زدنى بى احسان او به سر نبرده اى، در نعمتى كه بر تو تازه گردانيده، يا گناهى كه بر تو پوشانيده، يا از بلاييت رهانيده.- با نافرمانى اين چنين به نعمتش اندرى- پس چه گمان بدو برى، اگر وى را فرمان برى به خدا اگر اين رفتار ميان دو كس بود كه در قوّت برابر بودند، و در قدرت همبر- و تو يك تن از آن دو بودى- ، نخست خود را محكوم مى نمودى كه رفتارت نكوهيده است و كردارت ناپسنديده.
پس دوا پذير از اين درد سستي كه در دل مرده دارى بجدّ و جهد و قوّت عزمي و از خواب غفلت كه در چشم گران خواب دارى به بيدارى و هشيارئى، و باش خداى را فرمان برنده و بياد او انس گيرنده، و ممثل گردان پيش نظر خويش در حالى كه روى گردانيده از خداوند تعالى اقبال او را بر تو، مى خواند ترا بعفو خود، و مى پوشاند تو را بفضل خود، و تو روى گردانيده از او بسوى غير او و اقبال نمى كنى بر او.
پس بلند است خداى توانا چه حليم است، و پستى بنده ضعيف چه دليرى بر معصيت خدا و حال آنكه در پناه عفو او اقامت كننده، و در فراخى فضل او گردنده و رونده، پس منع نكرد ترا با اين حال از فضل خود، و ندريد از تو پرده عفو خود را بلكه خالى نبودى از آثار لطف او يك چشم زدن در نعمتى كه احداث ميكند براى تو، يا بدئى كه مى پوشد بر تو، يا بلائي كه بازميگرداند از تو- با نافرمانى- پس چه گمان دارى بأو تعالى اگر اطاعت كنى او را.
و بخدا قسم اگر آنكه اين صفت در دو شخص موافق در قوّت يكسان در قدرت مى بود و اين معامله با مثل خود بشرى مى كردى هر آينه بودى تو أوّل حكم كننده بر خود بأخلاق نكوهيده و أعمال ناپسنديده
و تعمّدك: قصدك. و الكنف: الحياطة. و الكنف: الجانب
.
و قوله: فتداو. إلى قوله: بيقظة. تنبيه على الدواء من الفترة في القلب عن ذكر اللّه و هو العزيمة على طاعته و الإجماع على ملازمة ذكره، و من نوم الغفلة في ناظر القلب عن ذلك باليقظة له. ثمّ أمر بما ينبغي أن يكون تلك العزيمة عليه و تلك اليقظة له و هما طاعة اللّه و تحصيل الانس بدوام ذكره. و قوله: و تمثّل. إلى قوله: يصرفها عنك. تنبيه له على ضروب نعم اللّه عليه و مقابلته لها بالكفران و المعصية لعلّه يتذكّر أو يخشى فأمره أن يتمثّل في ذهنه في حال إعراضه عن ربّه و انهما كه في معصيته إقباله عليه بضروب نعمه من دعوته له بكلامه على ألسنة خواصّ رسله إلى عفوه و تعمّده إيّاه بفضله و إقامته في كنف ستره و تقلّبه في سعة فضله لم يمنعه فضله و لاهتك عنه ستره لمقابلته تلك النعم بالكفران و المعصية بل لم يخل من لطفه مقدار طرفة عين، و ذلك الطف في نعمة يحدثها له أو سيّئة يسترها عليه أو بليّة يصرفها عنه. فأحسن بهذا التنبيه فإنّ استحضار ذهن العاقل بضروب هذه النعم في حال الإقبال على المعصية من أقوى الجواذب إلى اللّه عنها، و إنّما قال: و تمثّل. لأنّ الحاضر في الذهن ليس هو نفس إقبال اللّه على العبد بل معناه و مثاله. و يدعوه: في موضع الحال، و كذلك الواو في قوله: و أنت. و الملازمة أنّ فضله كان عليك حال معصيتك له كثيرا كما تقدّم بيانه فبالطريق الأولى أن يتمّ فضله عليك حال طاعتك إيّاه و حسن ظنّك به.
و قوله: و أيم اللّه. إلى قوله: الأعمال. أى لو كان هذا الوصف الّذي ذكرناه من إقبال اللّه عليك بضروب نعمه ومقابلتك له بالإعراض عنه و الإقبال على معاصيه وصف مثلين من الناس في القوّة و القدرة و المنزلة و كنت أنت المسي ء منهما لكان فيما ينبغي لك من الحياء و الأنفة أن تكون أوّل حاكم على نفسك بتقصيرها و ذميم أخلاقها و مقابح أعمالها. و هو صورة احتجاج يقرّر عليه مساوى أعماله و يجذبه بذلك إلى تبديلها بمحاسنها في قياس ضمير من الشكل الأوّل ذكر في الكلام صغراه. تلخيصها: أنّك أوّل حاكم على نفسك بتقصيرها على تقدير أن يكون موليك هذه النعم مثلا لك، و تقدير الكبرى و كلّ من كان كذلك فأولى به أن يكون أوّل حاكم عليها بتقصيرها على تقدير أن يكون موليه تلك النعم خالقه و مالك رقّه، و ينتج أنّ الأولى بك أن يكون أوّل حاكم على نفسك بتقصيرها على تقدير أن يكون مولى تلك النعم خالقك و مالك رقّك.
تعّمدك: تو را مورد قصد قرار داد كنف: با نون ساكن، از چيزى نگهدارى كردن و آن را گرد آوردن، با فتح نون: طرف و جانب
پس اين بيمارى و سستى را كه در قلبت افتاده با عزم راسخ مداوا كن و اين خواب غفلتى را كه در چشمهايت قرار گرفته با بيدارى بر طرف ساز، فرمان خدا را گردن بنه و با ياد او انس بگير. بهوش باش كه وقتى تو از حق تعالى رو برمى گردانى او با دادن نعمت به تو روى مى آورد، به عفو و بخشش خويش دعوتت مى كند و فضل و بركاتش را شامل حالت مى كند، امّا تو همچنان به او پشت كرده و به ديگرى روى مى آورى، بلند مرتبه باد خداوندى كه با اين قدرت عظيم، كريم است، امّا تو با اين ضعف و حقارت چه جراتى بر معصيت او دارى و حال آن كه در كنف نعمتش قرار دارى و در فراخناى فضل و رحمتش در حركتى، امّا او فضل خويش را از تو منع نكرده و پرده گناهانت را ندريده است، بلكه حتى يك چشم بر هم زدن از دايره لطفش بيرون نبوده اى، يا در نعمتى قرار دارى كه به تو بخشيده است يا در گناهى كه از آن پرده پوشى كرده است و يا بلا و مصيبتى كه از تو بر طرف ساخته است، پس اگر از در اطاعتش در مى آمدى چگونه بود سوگند به خدا، اگر اين وضع ميان دو نفر كه در نيرو و توان مساويند وجود مى داشت، تو خود نخستين حاكمى بودى كه بر مذموميت اخلاق و بدى كردار خود حكم مى كردى
فتداو... بيقظة،
امام (ع) پس از بيان حال شخص گنهكار و غافل و مغرور، به او هشدار مى دهد كه اى انسان بكوش و هر چه زودتر اين بيماريهاى قلبى و خواب غفلتى را كه در پى سستى و بى اعتنايى به خدا و ياد او پيدا شده با تصميم راسخ بر اطاعت فرمان و مداومت ذكر او معالجه و درمان كن.
و تمثّل... يصرفها عنك،
حضرت در اين جمله ها نعمتهاى فراوان خداوند را كه به انسان عطا فرموده و او در عوض به جاى شكر و سپاس با گناه و معصيت كفران نعمت كرده است بازگو مى فرمايد، تا مگر آدمى به خود آيد و به ياد خدا افتد. به انسان دستور مى دهد كه در ذهنش تصور كند آن موقعى را كه او در حال رو گرداندن از خدا و فرو رفتن در معصيت است ولى خداى كريم با انواع نعمتها به او رو آورده و با كلام خود از زبان پيامبرانش او را دعوت به عفو مى كند و به فضل و رحمت خود آهنگ او مى كند و او را تحت پوشش و حمايت خويش قرار مى دهد، و با آن كه آدمى اين همه نعمتهاى فراوان را با نافرمانى و معاصى الهى ناسپاسى مى كند اما پروردگار متعال فضل و رحمتش را از او قطع نكرده و حتى او را يك چشم بر هم زدن از لطفش خالى نگذاشته است، بطورى كه هر لحظه يا نعمتى به او عطا مى كند، يا بديش را مى پوشاند و يا بلا و گرفتاريى را از وى بر طرف مى سازد. پس امام (ع) با اين هشدار بهترين آگاهى را به انسان داده است، زيرا حضور اين نعمتها در ذهن او، در حالتى كه وى رو به گناه و معصيت آورده است بهترين چيزى است كه او را به خدايش علاقه مند مى كند، دليل اين كه فرموده: تمثّل (تصور كن) آن است كه، خود روى آوردن خدا بر بنده در ذهن نيست بلكه مفهوم و تصوير آن در ذهن موجود است.
كلمه «يدعوه» و «واو» در «وانت» از نظر نحوى حالند، و خلاصه و نتيجه معناى عبارتهاى گذشته اين است كه اى انسان وقتى كه در حال پشت كردن به خدا هستى و به گناه و معصيت رو آورده اى و در عين حال اين چنين مستغرق در نعمتهاى او مى باشى، پس اگر در حال اطاعت و عبادت او بوده و حسن ظن به وى داشته باشى به طريق اولى و بهتر و بيشتر مشمول فضل و رحمت ذات اقدس او خواهى بود.
و ايم اللَّه... الاعمال،
در اين قسمت امام (ع) براى بيدارى انسان كه نفس خود را در برابر نافرمانيها و گناهان ملامت كرده و از مخالفت فرمان الهى باز دارد، با يك برهان كه از شكل اوّل تشكيل شده ، استدلال فرموده است كه خلاصه آن چنين است: اگر انسان به رفيقى كه در قدرت و مقام همانند اوست بدى و كم خدمتى كند، از شرم و حيا بر خود لازم مى داند كه نفسش را به دليل سوء رفتار و بد كرداريش مورد ملامت و سرزنش قرار دهد، پس در صورتى كه در برابر ولى نعمتى قرار دارد كه هر لحظه زير باران رحمت او و مشمول عنايات وى مى باشد، به طريق اولى بايد نفس خود را در برابر گناهان و تقصيراتش سرزنش كرده و از عصيان بازش دارد.
و الكرى: النعاس، و ليس النوم كما يظن بعض المعلقين. و الكنف: الظل و الجانب.
و مطرف نصب على الظرفية، لأن الأصل قدر مطرف.
(فتداو من داء الفترة في قلبك بعزيمة إلخ).. المراد بالفترة هنا الفتور و عدم العزم و النشاط بقرينة قوله «بعزيمة» و المعنى كن يقظا و نشيطا، و لا تكسل في طاعة اللّه، و تستوحش من ذكره (و تمثل في حال توليك عنه إقباله عليك).
أنت تعرض عن اللّه لاهيا بملذاتك و شهواتك، و هو يقبل عليك بفضله و إحسانه.. تصور حالك و وضعك هذا بينك و بين نفسك عسى أن تكف و تهتدي (يدعوك الى عفوه) أي الى التوبة و طلب العفو، لأن عفوه تعالى عن ذنبك أحب اليه من عذابك: «ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ- 147 النساء».
(و يتغمدك بفضله، و أنت متول عنه الى غيره). أ هذا جزاء من غمرك بالإحسان: تأكل رزقه، و تعبد غيره. فأين الوفاء و الحياء (فتعالى- اللّه- من قوي ما اكرمه). نقصّر في طاعته عمدا، و ننتهك حرماته قصدا، و مع هذا يحلم و لا يعاجل.. سبحان ربنا إنّا كنا ظالمين (و تواضعت من ضعيف- الى- يصرفها عنك) الخطاب للإنسان، و تواضعت: من الضعة و الحقارة، و المعنى من أنت أيها الجاهل الوضيع حتى تجرأ على اللّه، و تخالفه في أمره و نهيه فكم من نعمة أسداها اليك، و خزي ستره عليك، و مكروه دفعه عنك، كل هذا، و أنت متماد في الغي و الضلال (فما ظنك به لو أطعته) و طلبت منه الرضوان و الأمان، فإنه يعطيك ما أملت، و يزيدك من فضله.. انه واسع رحيم.
(لو ان هذه الصفة) و هي الإساءة للمحسن (كانت في المتفقين إلخ.. قوة و قدرة، لكن أول حاكم على نفسك بذميم الأخلاق، و مساوى ء الأعمال) لأنك أسأت لمن أحسن اليك، فكيف و الذي أحسن اليك خالقك و خالق الكائنات.
و قيل: ان القدرة أشد و أعظم من القوة، و لذا جاء في القرآن الكريم: ان اللّه على كل شي ء قدير. و ليس فيه على كل شي ء قوي. و فيه ان اللّه قوي عزيز.
أسلوب أهل البيت في التربية:
و بعد، فهذا هو اسلوب أهل البيت (ع) في التربية و التعليم، و مكافحة الضلال و الفساد.. انهم يخلقون الشعور بالمسئولية في نفس الإنسان ليكون له رادع من الداخل لا من الخارج فقط، و كلنا يعلم ان المسئولية هي التي تدفعنا الى العلم و العمل، و بناء الحضارة و المدنية، و الخضوع لصالح الجماعة، و التعاون على الخير و دفع الشر، و صيانة الحقوق و احترامها، و من أقوال الإمام: «من كان له من نفسه واعظ كان عليه من اللّه حافظ» أي من الفوضى و مجاوزة الحدود.
و قد اختلف العلماء و الفلاسفة في تعريف الانسان و تحديد هويته، و في رأينا انه الحيوان الوحيد الذي يشعر بالمسئولية، أو الذي ينبغي أن يشعر بها.
(عزم) على الشي ء و عزمه عزما من باب ضرب عقد ضميره على فعله و عزم عزيمة اجتهد و جدّ فى أمره و (الكرى) وزان عصا النعاس.
و (الكنف) محرّكة الجانب و الظل، و فلان فى كنف اللّه أى فى حرزه و (الستر) بالكسر الساتر و بالفتح المصدر و (طرف) البصر طرفا من باب ضرب تحرّك، و طرف العين نظرها و الطرفة المرّة منه و مطرف العين يحتمل المصدر و الزمان
و قوله: يدعوك الى فضله استيناف بيانىّ و ليس حالا كما زعمه الشّارح البحرانى، و جملة و أنت متول فى موضع النّصب على الحال
(فتداو من داء الفترة في قلبك بعزيمة) أى عالج من مرض الفتور و الضعف و الانكسار الذى في قلبك بدواء الجدّ و العزم على العبوديّة و الطاعة (و من كرى الغفلة في ناظرك بيقظة) أى من نوم الغفلة في ناظر بصيرتك عن الذكر و الفكر بالتنبيه و اليقظة.
(و كن للّه مطيعا) و هى أعنى الطاعة نتيجة العزيمة (و بذكره آنسا) و هو أعنى الذكر ثمرة اليقظة (و تمثل في حال توليك عنه إقباله عليك) أى تصوّر إقباله تعالى عليك بالفضل و الاحسان و الكرم و الامتنان في حال اعراضك عنه و المقابلة لذلك بالكفران و المخالفة و العصيان كما أوضحه بقوله (يدعوك إلى عفوه) بماأنزله في كتابه من قوله ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ و قوله أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ و نحوه (و يتغمّدك بفضله) و كرمه (و أنت متولّ) و معرض (عنه إلى غيره) تعالى و مقبل إلى الدّنيا و راكن إليها و منهمك في لذّاتها و شهواتها.
(فتعالى من قوىّ) و قادر على مؤاخذتك (ما أكرمه) و أجزل إحسانه و في بعض النسخ ما أحلمه أى صفحه عنك (و تواضعت من ضعيف) و حقير (ما أجرأك) و أعظم كفرانك و جار لك (على معصيته) و مخالفته (و أنت في كنف ستره مقيم) حيث ستر من شنايع أعمالك و قبايح ذنوبك ما لو كشف عن أدناها لافتضحت (و في سعة فضله متقلّب) حيث أسبغ عليك من نعمه الجسام و آلائه العظام ما لو شكرت على أقلّ قليلها لعجزت.
(فلم يمنعك فضله) بكفرانك (و لم يهتك عنك ستره) بطغيانك (بل لم تخل من لطفه) و برّه (مطرف عين) أى مقدار حركة البصر (في نعمة يحدثها لك أو سيئة يسترها عليك أو بلية يصرفها عنك) و هذا تفصيل ضروب ألطافه تعالى الخفيّة و الجلية.
و الغرض من قوله عليه السّلام: فتمثّل إلى هنا تذكير المخاطبين بعوائد نعمه و موائد كرمه و جميل آلائه و جزيل نعمائه و عموم نواله في حقّهم، مع ما هم عليه من الغفلة و الاعراض حثّا لهم بذلك على المداومة بالذكر و الطاعة، و التنبّه من نوم الغفلة و الجهالة، و المواظبة على دعائه و مناجاته بنحو ما في دعاء الافتتاح: فكم يا إلهي من كربة قد فرّجتها، و هموم قد كشفتها، و عثرة قد أقلتها، و حلقة بلاء قد فككتها، اللهمّ إنّ عفوك عن ذنبى و تجاوزك عن خطيئتي و صفحك عن ظلمي و سترك على قبيح عملي و حلمك عن كثير جرمي عند ما كان من خطائى و عمدى أطمعنى فى أن أسألك ما لا أستوجبه منك، فلم أر مولا كريما أصبر على عبد لئيم منك علىّ يا ربّ إنك تدعوني فأولّى عنك و تتحبّب إلىّ فأتبغض إليك و تتودّد إلىّ فلا أقبل منك، كأنّ لى التطوّل عليك فلم يمنعك ذلك من الرّحمة بي و الاحسان إلىّ و التفضّل علىّ بجودك و كرمك.
هذا كلّه فضله و لطفه و احسانه عليك مع عصيانك و طغيانك (فما ظنك به لو أطعته) و كيف يؤيسك من كرمه مع طاعتك و قد قال وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ أم كيف يحرمك من نعمه مع توكّلك عليه و قد قال وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ أم كيف ينقص عطائه و حبائه مع شكرك و ذكرك و قد قال لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ.
ثمّ أكّد جذبهم إلى التّعبد و الطاعة بأبلغ بيان و أحسن تقرير و عبارة فقال (و أيم اللّه لو أنّ هذه الصّفة) الّتي ذكرت من إقبال اللّه عليك و تولّيك عنه (كانت في) متماثلين من الناس (متّفقين في القوّة متوازنين في القدرة) متساويين في الدّرجة و الرّتبة و كنت أنت أحدهما (لكنت) لو أنصفت (أوّل حاكم على نفسك بذميم الأخلاق و مساوى الأعمال) حيث إنّه أقبل و تولّيت، و تحبّب و تعاديت، و وصلك فقطعت، و تدانى فتباعدت فكيف إذا كان الطرف المقابل هو اللّه القاهر القادر مالك الملوك ربّك و ربّ العالمين كلّهم، فحكومتك على نفسك و تعزيرك عليها حينئذ أولى و أحجى.
ثمّ لما كان منشاء اغترار الغافلين العصات المخاطبين المسئولين بخطاب ما غرّك بربّك الكريم و علّة إعراضهم عنه تعالى و تولّيهم عن ذكره عزّ و جلّ هو الاغترار بالدّنيا و الافتتان بشهواتها و لذّاتها و امنيّاتها حسبما يشهد به التّجربة و الوجدان و نطق به القرآن فى قوله يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ و قوله اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ و غيره من الايات الكريمة.
پس مداوا كن از درد سستى و ضعف ثابت در دل تو را بعزم و جدّ عقل تو و از خواب غفلت در ديده تو را به بيدارى قلب تو و باش مطيع و فرمان بردار از براى خدا و انس گيرنده با ذكر خدا و تمثّل فى حال تولّيك عنه اقباله عليك يدعوك الى عفوه و يتغمّدك بفضله و انت متولّ عنه الى غيره فتعالى من قوىّ ما اكرمه و تواضعت من ضعيف ما اجرئك على معصيته و انت فى كنف ستره مقيم و فى سعة فضله
متقلّب فلم يمنعك فضله و لم يهتك عنك ستره بل لم تخل من لطفه مطرف عين فى نعمة يحدّثها لك او سيّئة يسترها عليك او بليّة يصرفها عنك فما ظنّك به لو اطعته يعنى ممثّل و مصوّر گردان در ذهن تو در حالت روگردان شدن از خدا رو آوردن او را بر تو كه مى خواند تو را بعفو و گذشت خود از تقصيرات تو و مى پوشاند قبايح تو را بفضل و كرم خود و حال آن كه تو روگردانيده از او بسوى غير او پس بلند است او كه قوى است چه بسيار كريم است او بتو و فروتنى تو كه ضعيفى چه بسيار دليرى تو بر معصيت او و حال آن كه تو در پناه پوشش او ساكنى و در فراخى كرم او گردنده پس منع نكرد از تو كرم و بخشش خود را و ندريد از تو پرده پوشش خود را بلكه تو خالى نيستى از جهة احسان او در يك چشم بر همزدنى از نعمتى كه پديد مى گرداند از براى تو يا از گناهى كه مى پوشاند او را بر تو يا از بليّه و مصيبتى كه برميگرداند انرا از تو پس چه چيز است گمان تو باو اگر اطاعت كنى و فرمان ببرى او را و ايم اللّه لو انّ هذه الصّفة كانت فى متّفقين فى القوّة متوازنين فى القدرة لكنت اوّل حاكم على نفسك بذميم الاخلاق و مساوى الاعمال و حقّا اقول ما الدّنيا غرّتك و لكن بها اغتررت و لقد كاشفتك بالعظات و اذنتك على سواء و لهى بما تعدك من نزول البلاء بجسمك و النّقص فى قوّتك اصدق و اوفى من ان تكذبك او تغرّك و لربّ ناصح لها عندك متّهم و صادق من خبرها مكذّب و لئن تعرّفتها فى الدّيار الخاوية و الرّبوع الخالية لتجدنّها من حسن تذكيرك و بلاغ موعظتك بمحلّة الشّفيق عليك و الشّحيح بك و لنعم دار من لم يرض بها دارا و محلّ من لم يوطّنها محلّا و انّ السّعداء بالدّنيا غدا بمحلّة الشّفيق عليك و الّشحيح بك و لنعم دار من لم يرض بها دارا و محلّ من لم يوطّنها محلّا و انّ السّعداء بالدّنيا غدا هم الهاربون منها اليوم يعنى سوگند بخدا كه اگر اين صفت و حالت بود در دو شخصى كه متساوى بودند در قوّت و برابر بودند در قدرت و تو يكى از اندو شخصى بودى و جرى مى شدى بر عصيان ان ديگرى هر اينه بودى تو اوّل كسى كه حكم كند بر نفس تو باخلاق ذميمه و اعمال بد و حق
و المدارج الطرق و المسالك- و يجوز انتصاب مدارج هاهنا- لأنها مفعول به صريح- و يجوز أن ينتصب على تقدير حرف الخفض و حذفه- أي في مدارج سطواته- . قوله و تمثل أي و تصور- . و يتغمدك بفضله أي يسترك بعفوه- و سمى العفو و الصفح فضلا تسمية للنوع بالجنس- . قوله مطرف عين بفتح الراء- أي زمان طرف العين- و طرفها إطباق أحدجفنيها على الآخر- و انتصاب مطرف هاهنا على الظرفية- كقولك وردت مقدم الحاج أي وقت قدومهم- . قوله متوازيين في القدرة أي متساويين- و روي متوازنين بالنون-
پس (تا وقت باقى است) رنج سستى دلت را بعزم و كوشش و خواب غفلت ديده ات را به بيدارى مداوا كن، فرمان خداى را برده، با يادش انس گير، هنگامى كه رخ از او بر مى تابى تصوّر كن كه او روى بتو آورده، و تو را بعفو و بخشش خويش خوانده و (عيوبت را) به فضل و كرمش مى پوشاندت، و تو از وى بديگرى پرداخته، پس با اين حال چه بسيار كريم است، خداوندى كه قوى و توانا است، و چه بسيار بر نافرمانى او دليرى، تو كه ضعيف و ناتوانى، در صورتى كه تو همواره در پناه (عفو و اغماض و) پوشش وى جا گزيده، و در (بوستان پر) وسعت احسانش در گردشى، و او نه احسانش را از تو دريغ داشته، و نه پرده اش را بر تو دريده است، بلكه تو باندازه چشم بهمزدنى از لطف و نعمتى كه برايت پديد آورده، يا گناهى كه بر تو پوشانده، يا بليّه كه از تو گردانده است دور نبوده، پس در اين صورت باو چه گمانى مى برى اگر فرمانش را ببرى، سوگند با خداى اگر اين صفت (نزديكى خدا بتو و دورى تو از خدا) درد و شخصى بود كه از حيث قدرت و ثروت با هم يكسان بودند (و يكى از آن دو نفر تو بوده، و از ديگرى كناره مى گرفتى) تو اوّل كسى بودى كه بزشت اخلاقى و بد كرداريهاى خويش حكم رانده بودى (تا چه رسد باين كه شخص زبون و عاجزى مانند تو با خداى غالب و قاهر بستيزگى و نافرمانى برخيزد)
منبع:پژوهه تبلیغ
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان