وَ بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ عُمُراً نَاكِساً- أَوْ مَرَضاً حَابِساً أَوْ مَوْتاً خَالِساً- فَإِنَّ الْمَوْتَ هَادِمُ لَذَّاتِكُمْ- وَ مُكَدِّرُ شَهَوَاتِكُمْ وَ مُبَاعِدُ طِيَّاتِكُمْ- زَائِرٌ غَيْرُ مَحْبُوبٍ وَ قِرْنٌ غَيْرُ مَغْلُوبٍ- وَ وَاتِرٌ غَيْرُ مَطْلُوبٍ- قَدْ أَعْلَقَتْكُمْ حَبَائِلُهُ- وَ تَكَنَّفَتْكُمْ غَوَائِلُهُ وَ أَقْصَدَتْكُمْ مَعَابِلُهُ- وَ عَظُمَتْ فِيكُمْ سَطْوَتُهُ وَ تَتَابَعَتْ عَلَيْكُمْ عَدْوَتُهُ وَ قَلَّتْ عَنْكُمْ نَبْوَتُهُ- فَيُوشِكُ أَنْ تَغْشَاكُمْ دَوَاجِي ظُلَلِهِ- وَ احْتِدَامُ عِلَلِهِ وَ حَنَادِسُ غَمَرَاتِهِ- وَ غَوَاشِي سَكَرَاتِهِ وَ أَلِيمُ إِرْهَاقِهِ- وَ دُجُوُّ أَطْبَاقِهِ وَ جُشُوبَةُ مَذَاقِهِ- فَكَأَنْ قَدْ أَتَاكُمْ بَغْتَةً فَأَسْكَتَ نَجِيَّكُمْ- وَ فَرَّقَ نَدِيَّكُمْ وَ عَفَّى آثَارَكُمْ- وَ عَطَّلَ دِيَارَكُمْ وَ بَعَثَ وُرَّاثَكُمْ- يَقْتَسِمُونَ تُرَاثَكُمْ بَيْنَ حَمِيمٍ خَاصٍّ لَمْ يَنْفَعْ- وَ قَرِيبٍ مَحْزُونٍ لَمْ يَمْنَعْ- وَ آخَرَ شَامِتٍ لَمْ يَجْزَعْ
لغات
حابس: باز دارنده خالس: با سرعت و ناگهانى طيّات: جمع طيّه: منازل ميان راه در مسافرت. تكنّف: احاطه و فرا گيرى واتر: كسى كه باعث ترس و كينه و انتقام گيرى ديگران مى شود. غوائل: گرفتاريهايى كه ناگهانى بر انسان وارد مى شود، جمع غايله است. معابل: جمع معبل: پيكانهاى پهن و طولانى عدوه: ظلم و ستم نبا السيف: ضربه شمشير كارگر نشد ظلل: جمع ظلّه: ابرها احتدام: شدت خشم و تندى. ارهاق: سبقت گرفتن و در كارى شتاب كردن، اين كلمه ازهاق باز نقطه دار نيز خوانده شده است«». جشوبه: درشتى و ناگوار بودن طعام نجّى: جمعى كه با هم به راز گويى مى نشينند. ندىّ: عدّه اى كه گردهم اجتماع مى كنند.
ترجمه
در انجام كارهاى نيك كوشش كنيد و پيش از آن كه طول عمر باعث شكستگى شما شود، يا بيمارى شما را از عمل باز دارد، و يا مرگ ناگهان قدرت عمل را از شما بگيرد به عمل بپردازيد چرا كه اين مرگ بر هم زننده خوشيها و تيره كننده خواسته ها و فاصله افكن ميان شما و هدفهايتان است، ديدار كننده اى است دوست نداشتنى، هماوردى است شكست ناپذير و كينه جويى است كه باز خواست نمى شود. هم اكنون، دامهايش بر دست و پاى تان آويخته و ناراحتيهايش شما را احاطه كرده و پيكانهايش شما را نشانه قرار داده و تسلّطش بر شما عظيم و ستمش پياپى وارد مى شود، كمتر ممكن است تيرش به هدف نخورد، و ضربه اش كارگر نشود، پس چه نزديك است كه سايه ابرهاى تيره مرگ و شدت دردهاى آن و تيرگى بيهوشيها و ظلمت دردهاى شتابان و سكرات، در هنگام خروج روح از تن و تاريكى فرا گيرش و چشيدن ناگوار آن، سراسر وجود شما را تيره و تار سازد، چنان بيانديشيد كه اكنون مرگ گويى ناگهانى بر شما وارد شده و همرازهايتان را خاموش و گروه مشاوران شما را متفرق ساخته است، آثارتان را محو، و خانه هايتان را بى صاحب كرده است. ميراث خواران را بر آن واداشته است كه اموال شما را ميان خود تقسيم كنند و ايشان با دوستان مخصوصى هستند كه هنگام مرگ نتوانستند به شما سودى برسانند و يا خويشاوندان غمزده اى كه قادر نبودند جلو مرگ را بگيرند و يا شماتت كنندگانى كه از مرگ شما اندوهى به خود راه نمى دهند
شرح
مقصد سوم: در قسمت ديگر با چند دليل مردم را هشدار داده است كه هر چه زودتر در اعمال خير تعجيل و شتاب داشته باشند.
1- عمر انسانها كه ظرف انجام عمل است كاسته و سپرى مى شود و بر اثر پيرى، عقل انسان كه شرط تكليف است ضعيف و ناتوان مى شود، و حالت كودكانه پيدا مى كند و از انجام دادن غالب اعمال عبادى باز مى ماند، قرآن كريم به اين مطلب اشاره دارد: «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ...»«»، پس انسان بايد پيش از فرا رسيدن ضعف پيرى، خود را اصلاح و در بجا آوردن كارهاى نيك و عبادات بكوشد.
2- انسان بطور كلى چه در پيرى و چه در غير آن در معرض تغيير است، گاهى سالم و نيرومند و زمانى بر اثر بيمارى و حوادث گوناگون از انجام دادن كارهاى صحيح عبادى ناتوان و محروم است، پس بايد فرصت را غنيمت شمرد و در حالت تندرستى در كارهاى خير بكوشد.
3- از همه مهمتر مسأله مرگ است كه قطعى و يقينى مى باشد و چنان كه بيان شد، بايد قبل از فرا رسيدن آن، كارهاى خود را انجام داد، و چون معمولا مرگ ناگهانى و بى خبر مى آيد و فرصت عمر را از انسان مى گيرد، چنان كه كسى چيزى را غفلة از دست ديگرى بربايد، لذا واژه خالس را از اين معنا به عنوان خطبه 230 نهج البلاغه بخش 2 استعاره و صفت براى موت آورده است و سپس به منظور هشدار بيشتر انسان و وادار ساختن او به انجام اعمال نيك خصوصيات هراس انگيز مرگ و پس از آن را تذكر مى دهد: 1- لذّتهاى زندگى را بر هم مى زند روايتى از پيامبر (ص) به همين معنا آمده است: «از درهم شكننده خوشيها (مرگ) فراوان ياد كنيد«».» 2- تمايلات و خواسته ها را تيره و تار مى كند.
3- منزلهاى بين راه سفر را از همديگر دور مى كند، به دليل اين كه انسان را رو به آخرت مى برد و آن جا هم دورترين منزل وى از خانواده و اهلش مى باشد.
به همين مناسبت طيّات را براى منازل سفر آخرت استعاره آورده است.
4- امام (ع) لفظ (زائر) ديدار كننده را به اين اعتبار كه به آدمى هجوم مى آورد، براى مرگ استعاره فرموده است، و چون كسى كه به ديدار انسان مى آيد معمولا دوست داشتنى است امام (ع) با بيان صفت غير محبوب، اين زاير را كه مرگ است از ديدار كننده معمولى جدا كرده تا آدمى به ناپسند بودن مرگ توجه كند و در انجام اعمال نيك بكوشد.
5- امام (ع) لفظ (قرن) همتا و حريف را با صفت شكست ناپذيرى براى مرگ استعاره آورده است تا انسان را براى رو برو شدن با مرگ آماده كند.
6- مرگ، همانند شخصى است كه در شجاعت و دليرى همتا ندارد و كلمه واتر را با صفت غير مطلوب براى مرگ استعاره آورده است يعنى او مى تواند دلها را از هم جدا كند و بميراند ولى ممكن نيست كه از او مطالبه خون شود و مورد انتقام قرار گيرد.
7- مرگ را از آن نظر كه انسان را از پا در مى آورد، به دام صيادان تشبيه فرموده و لفظ حبائل را با صفت اعلاق كه از لوازم مشبه به است براى ناراحتيها و بيماريهاى بدنى استعاره فرموده كه منجر به مرگ مى شود.
8- ويژگى هشتم كه براى مرگ ذكر فرمود جمله و تكنّفتكم غوائله مى باشد يعنى غم و اندوه مرگ و مصيبتهاى آن سراسر وجود و هستى شما را احاطه كرده است.
9- چون آفتهايى كه باعث مرگ مى شود، همانند نك تيرهاى پهن و تيز است كه بدن را مى آزارد و آدمى را به قتل مى رساند، به اين سبب حضرت واژه معابل كه به همان معناست استعاره آورده و با ذكر كلمه اقصدتكم كه به معناى نشانه گرفتن و هدف قرار دادن و از لوازم مشبه به است، آن را ترشيح فرموده است.
10- مرگ را به خاطر هيبت و ترسى كه دارد به سلطانى قاهر و غالب و يا درنده اى كه با چنگالها و دندانهاى تيز طرف را از پا در مى آورد تشبيه كرده و به اين منظور لفظ سطرت براى آن به عنوان خطبه 230 نهج البلاغه بخش 2 استعاره آورده.
11- صفت يازدهم كه براى مرگ آورده، آن را به ستمگرى مانند كرده كه به ناحق كسى را مورد حمله قرار دهد و با اين مناسبت، واژه عدوه را به عنوان خطبه 230 نهج البلاغه بخش 2 استعاره آورده است، اين جا در مورد استعاره قرار دادن اين كلمه ممكن است اشكالى پيش آيد كه اگر معناى ظلم و ستم به ناحق گرفتن باشد و آن را در باره مرگ هم درست بدانيم پس اطلاقش بر آن، حقيقت خواهد بود، نه مجاز و استعاره.
در پاسخ شارح مى فرمايد: اصولا گرفتن به غير حق، در مورد موجودى است كه زنده و داراى احساس باشد، نه در مورد مرگ و به فرضى كه در مورد غير زنده هم آن را درست بدانيم، حقيقت ظلم، آن نيست بلكه ظلم حقيقى بناحق گرفتن در موردى است كه حق هم مى تواند باشد، يعنى بين دو طرف قضيه تقابل عدم و ملكه باشد«». و اين معنى بطور حقيقى فقط در مورد عقلا صدق مى كند، نه در مورد مرگ كه مقابل وجود و عدم است مگر به عنوان خطبه 230 نهج البلاغه بخش 2 مجاز و استعاره.
12- در اين صفت مرگ را تشبيه به شمشير قاطع و برنده اى كرده است كه كمتر كند مى شود و واژه نبوه را براى آن استعاره و آن را به قلّت و كمى توصيف فرموده، يكى از لطايف ادبى كه شارح در اين جا متذكر مى شود اين است: در هر سه همتاى از اين نه مورد در سخن امام (ع) سجع متوازى«» رعايت شده است، كه از جمله زائر غير محبوب آغاز و به جمله قلّت عنكم نبوته پايان مى يابد.
13- كلمه ظلّ را كه به معناى سايه محسوس است براى بيماريهاى مرگ آور كه نامحسوس مى باشد استعاره آورده و آن بيماريها را به ابرهاى تاريك كننده تشبيه فرموده است، زيرا هدف امام (ع) از اين سخنان ترساندن انسان از مرگ است و ابرهاى تيره كننده و تاريكى زا بهترين وسيله ايجاد رعب و ترس است كه آدمى خود را در شرف مرگ مى بيند، چنان كه قرآن نيز اشاره مى كند: «وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ«»» كه آغازى براى ترسيدن از مرگ است.
14- مرگ را در حالى كه بر انسان فرود مى آيد به مردى تشبيه كرده كه با كمال قدرت و عصبانيت طرف را محكم مى گيرد و از پا در مى آورد و به اين دليل صفت احتدام را كه به معناى تندى و خشم است براى بيماريهاى مرگ آور استعاره آورده است.
15- واژه حنادس را كه به معناى تاريكيهاست، استعاره آورده از حالاتى كه براى انسان بر اثر سكرات و بيهوشيها در هنگام فرا رسيدن مرگ پيدا مى شود كه بايد از آن ترس و وحشت داشت.
16- و نيز لفظ غواشى را از حالاتى استعاره آورده كه بر اثر بيهوشيهاى مرگ بر او عارض مى شود و حواس ظاهرى و قواى ادراكى و تشخيص و فهم او را از وى مى گيرد.
17- اين ويژگى عبارت است از شتاب و سرعت دردآور مرگ، كه در آن حال ناگهان توده اى از آلام و دردها او را فرا مى گيرد.
18- تاريكى فراگير مرگ، بيهوشيهايى كه در دم مرگ هر لحظه بر آدمى افزوده مى شود و به تدريج قواى وى را از درك و فهم مى اندازد و به اين منظور لفظ اطباق را استعاره از فرا گيرى اين حالات آورده و آن را به دجوّ و شدّت ظلمت توصيف فرموده است به نظر شارح معناى عبارت دجوّ اطباقه اين است ولى احتمال ديگرى نيز در معناى آن داده است كه منظور از آن تاريكى باشد كه بر اثر پوشاندن قبر، براى ميت به وجود مى آيد.
19- از دريافتن مرگ، به عنوان خطبه 230 نهج البلاغه بخش 2 استعاره، تعبير به چشيدن آن فرموده و براى تأكيد بيشتر از درك سختيهاى آن صفت جشوبت را كه به معناى خشونت و درشتى مى باشد براى آن بيان داشته است.
20- آخرين ويژگى كه شارح در اين قسمت از سخنان حضرت براى مرگ بر شمرده اين است كه مخاطبهاى خود را از آمدن ناگهانى آن بر حذر داشته.
برخى از نكات ادبى كه در اين عبارت: فكأن قد أتاكم بغتة بيان شده چنين است: كلمه كأن مخفّف كأنّ و از حروف مشبه به فعل و اسمش ضمير شأن مى باشد، و اين كلمه مفيد تشبيه و لازمه تشبيه هم آن است كه ميان مشبه و مشبه به بايد صفتى به عنوان خطبه 230 نهج البلاغه بخش 2 وجه شبه وجود داشته باشد. بنا بر اين مشبه در اين عبارت، حالت انتظار مرگ، و مشبه به خود مرگ است كه تحقق آن فرض شده و وجه شباهت هم نزديك بودن مرگى كه انتظار آن مى رود با مرگى كه فرض وجودش شده است مى باشد، چون هر چه آينده است نزديك مى باشد.
پس از ذكر برخى صفات مرگ و فرض تحقق وجود آن، به ذكر پاره اى از لوازم ترس آور آن چنين پرداخته است: مهر خاموشى به دهان همرازها زده، اطرافيان را پراكنده، آثار باقى مانده را مندرس و آباديها را بى صاحب ساخته، و وارثان را بر تقسيم اموال واداشته است، و به دليل اين كه مرگ باعث مى شود كه ورثه به دلايل گوناگونى به قسمت كردن اموال مرده بپردازند، لذا در عبارت متن، اين عمل را به آن نسبت و آن را فاعل فعل بعث قرار داده است.
بين حميم، اين عبارت متعلق به جمله اتاكم بغتة و بقيه فعلهاى پس از آن است كه معناى آن چنين مى شود، گويا مرگ ناگهان بر شما وارد شده و اين كارها را كه خاموش كردن رازگويان و بقيه لوازمى كه گفته در باره شما انجام داده، در حالتى كه همه آنان يعنى راز گويان و اطرافيان و... بر سه دسته اند: بعضى دوستان مخصوصى كه اكنون دوستى آنها سودى ندارد، و برخى از آنان خويشاوندانى دلسوزند ولى نمى توانند از شما بلايى را دفع كنند، و دسته سوم دشمنان شماتتگرى هستند كه از مرگ شما هيچ گونه ناراحتى احساس نمى كنند
|