دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 28 نهج البلاغه : دنيا شناسى

خطبه 28 نهج البلاغه به موضوع "دنيا شناسى" می پردازد.
No image
خطبه 28 نهج البلاغه : دنيا شناسى

موضوع خطبه 28 نهج البلاغه

متن خطبه 28 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 28 نهج البلاغه

دنيا شناسى

متن خطبه 28 نهج البلاغه

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الدُّنْيَا قَدْ أَدْبَرَتْ وَ آذَنَتْ بِوَدَاعٍ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ«» وَ أَشْرَفَتْ بِاطِّلَاعٍ أَلَا وَ إِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمَارَ وَ غَداً السِّبَاقَ وَ السَّبْقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَايَةُ النَّارُ أَ فَلَا تَائِبٌ مِنْ خَطِيئَتِهِ قَبْلَ مَنِيَّتِهِ أَ لَا عَامِلٌ لِنَفْسِهِ قَبْلَ يَوْمِ بُؤْسِهِ أَلَا وَ إِنَّكُمْ فِي أَيَّامِ أَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ فَمَنْ عَمِلَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ«» نَفَعَهُ عَمَلُهُ وَ لَمْ يَضْرُرْهُ أَجَلُهُ وَ مَنْ قَصَّرَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ فَقَدْ خَسِرَ عَمَلُهُ وَ ضَرَّهُ أَجَلُهُ أَلَا فَاعْمَلُوا فِي الرَّغْبَةِ كَمَا تَعْمَلُونَ فِي الرَّهْبَةِ أَلَا وَ إِنِّي لَمْ أَرَ كَالْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا وَ لَا كَالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا أَلَا وَ إِنَّهُ مَنْ لَا يَنْفَعُهُ«» الْحَقُّ يَضُرُّهُ الْبَاطِلُ وَ مَنْ لَا يَسْتَقِيمُ بِهِ الْهُدَى يَجُرُّ بِهِ الضَّلَالُ إِلَى الرَّدَى أَلَا وَ إِنَّكُمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ تَزَوَّدُوا«» فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ«» بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً أقول إنه لو كان كلام يأخذ بالأعناق إلى الزهد في الدنيا و يضطر إلى عمل الآخرة لكان هذا الكلام و كفى به قاطعا لعلائق الآمال و قادحا زناد الاتعاظ و الازدجار و من أعجبه قوله (عليه السلام) ألا و إن اليوم المضمار و غدا السباق و السبقة الجنة و الغاية النار فإن فيه مع فخامة اللفظ و عظم قدر المعنى و صادق التمثيل و واقع التشبيه سرا عجيبا و معنى لطيفا و هو قوله عليه السلام و السبقة الجنة و الغاية النار فخالف بين اللفظين لاختلاف المعنيين و لم يقل و السبقة النار كما قال و السبقة الجنة لأن الاستباق إنما يكون إلى أمر محبوب و غرض مطلوب و هذه صفة الجنة و ليس هذا المعنى موجودا في النار نعوذ بالله منها فلم يجز أن يقول و السبقة النار بل قال و الغاية النار لأن الغاية قد ينتهي إليها من لا يسره الانتهاء إليها و من يسره ذلك فصلح أن يعبر بها عن الأمرين معا فهي في هذا الموضع كالمصير و المال قال الله تعالى قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ و لا يجوز في هذا الموضع أن يقال فإن سبْقتكم إلى النار فتأمل ذلك فباطنه عجيب و غوره بعيد لطيف و كذلك أكثر كلامه عليه السلام و في بعض النسخ و قد جاء في رواية أخرى و السُّبْقة الجنة بضم السين و السبقة عندهم اسم لما يجعل للسابق إذا سبق من مال أو عرض و المعنيان متقاربان لأن ذلك لا يكون جزاء على فعل الأمر المذموم و إنما يكون جزاء على فعل الأمر المحمود«»

ترجمه مرحوم فیض

28- از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه در بى اعتمادى بدنيا و مهيّا شدن براى آخرت مى فرمايد:)

(1) پس از ستايش حضرت بارى و درود بر پيغمبر اكرم، بتحقيق دنيا پشت كرده و به مفارقت و جدائى (شما را از چيزهائى كه بآن علاقه داريد) آگاه مى نمايد، و آخرت نزديك و آشكار شده است (دنيا براى هر كس در گذر است و آخرت كه به مردن تحقّق پيدا ميكند آمدنى است، پس به دنياى فانى نبايد دل بست و براى رفتن به جايگاه هميشگى بايستى آماده گرديد) (2) آگاه باشيد امروز (مدّتى كه از عمر باقى مانده بر اثر انجام كارهاى نيكو و رسيدن به اخلاق پسنديده) روز مضمار و روز مهيّا شدن است (كه از لذّات دنيوىّ بايد چشم پوشيد) و فردا (آخرت) روز پيشى گرفتن است (مضمار مدّتى را گويند كه اسبها را براى روز مسابقه و اسب دوانى تربيت ميكنند باين طريق كه مدّتى بر عليق اسب مى افزايند تا خوب فربه و پر زور گردد، پس از آن مدّتى تدريجا آنچه بر عليق افزوده اند كم ميكنند تا بقرار عادى برسد و اسب از خامى بيرون آيد و براى روز مسابقه حاضر باشد) و پيشى گرفتن (برنده مسابقه) بهشت است، و پايان (عقب مانده) آتش است (هر كه در اين مدّت مضمار خود را به اعمال صالحه و اخلاق پسنديده رياضت داد و تربيت نمود، فردا در آن ميدان امتحان سبقت گيرد و بهشت را بربايد، و هر كه در آن كوتاهى نمود و غفلت ورزيد فردا خوار و شرمسار گرديده در آتش داخل شود) (3) پس آيا نيست كسيكه پيش از رسيدن مرگش از گناه خود توبه كند و آيا نيست كسيكه پيش از رسيدن روز بد بختى خود براى نجات خويشتن (از عذاب الهىّ) چاره اى نمايد (كردار نيكوئى بجا آورد كه در آن روز هيچ چيز باعث نجات نمى شود مگر اعمال صالحه) (4) آگاه باشيد، شما در ايّام اميد و آرزو هستيد (به بقاى حيات و استمرار زندگانى) كه از پى آن مرگ است (كه بى خبر مى رسد) پس كسيكه در روزهاى اميد و آرزوى خود پيش از رسيدن اجلش كار كرد (خلق را يارى و خداوند را بندگى نمود) عملش او را نفع بخشيده مرگش زيانى وارد نياورد، و كسيكه در آن ايّام پيش از رسيدن اجل كوتاهى كرد (نه با بندگان يارى و نه خداوند را بندگى نمود) كارش زار است و از مرگ زيان خواهد برد (زيرا پشيمانى از تقصير در خدمت خلق و بندگى خالق در وقت مردن سودى ندارد و بدين جهت در نتيجه زيان خواهد برد (زيرا پشيمانى از تقصير در خدمت خلق و عبادت خالق بكوشيد) در وقت راحتى و ايمنى (موقعى كه دستتان مى رسد) همانطور كه كار مى كنيد در وقتى كه خوف و ترس بر شما مسلّط ميشود (چون هر وقت بشر محتاج و مضطرّ گردد با خلوص و علاقه تمام بجلب رضاى خالق مى كوشد، لذا حضرت دستور مى دهد كه در موقع خوشى و ايمنى كه كمتر يادى از خداوند مى نماييد از آن غافل نباشيد كه باعث پشيمانى است) (6) آگاه باشيد، من نعمتى مانند بهشت نديده ام كه خواهان آن در خواب غفلت باشد، و نه عذابى را مانند آتش كه گريزان از آن در خواب بيهوشى باشد (شگفتى از مردمانى است كه از بزرگترين نعمتها كه بهشت باشد غافل مانده اند و حال آنكه براى كوچكترين صرفه اى كوشش ميكنند، و از احتراز و دورى از چنين آتش باين بزرگى بى پروا هستند در صورتيكه از ترس ضرر بسيار اندك وسيله زياد بر مى انگيزند) (7) آگاه باشيد هر كه از حقّ نفع نبرد، زيان باطل حتما باو مى رسد، و هر كه را هدايت براه راست نياورد، ضلالت و گمراهى او را به هلاكت و بيچارگى مى كشاند، (8) آگاه باشيد، شما مأمور شده ايد (چاره نداريد مگر) به كوچ كردن (رفتن از اين سرا به سراى باقى) و دلالت شده ايد به توشه برداشتن (در قرآن كريم س 2 ى 197 مى فرمايد: تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى يعنى در سفر توشه برداريد و بهترين توشه پرهيزكارى است) (9) و دو چيز است ترسناكترين چيزيكه بر شما از آن بيم دارم يكى متابعت هواى نفس (كه حقائق را پيش چشم شما مى پوشاند) و ديگرى طول امل و آرزو است (كه شما را از تهيه زاد و توشه آخرت غافل گرداند) پس در دنيا تهيه توشه نمائيد چيزى را (از خدمت بخلق و بندگى خالق) كه فرداى قيامت خود را (از عذاب ابدى) بآن حفظ كنيد. (سيّد رضىّ فرمايد:) مى گويم:

اگر باشد كلامى كه مردم را بزهد و بى رغبتى در دنيا و كارهاى نيكوئى كه بكار آخرت آيد وادار نمايد هر آينه همين كلام حضرت است و بس كه مردم را از آمال و آرزوهائى كه علاقه فراوانى بآن دارند منصرف مى نمايد، و شعله هاى پند و منع از عصيان و نافرمانى از خدا و رسول را مى افروزد، و شگفت سخن آن حضرت اينست كه مى فرمايد: أَلا و إِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمارُ وَ غَداً السِّباقُ وَ السَّبْقَةُ الجَنَّةُ وَ الْغايَةُ النَّارُ زيرا در اين كلام با وجود عظمت لفظ و بزرگى معنى و با تمثيل و تشبيهى كه مطابق واقع و نفس الأمر است رازى شگفت و معنايى لطيف است كه فرموده: و السَّبقة الجنّة و الغاية النّار پس براى اختلاف دو معنى دو جور لفظ بيان كرده يعنى لفظ السّبقة را براى بهشت و لفظ الغاية را براى آتش بيان نموده و نفرموده: و السّبقة النّار چنانكه فرموده: و السّبقة الجنّة زيرا لفظ استباق و پيشى گرفتن براى امر محبوب و مقصود مطلوب مى باشد كه صفت بهشت است و اين معنى در آتش موجود نيست «كه از آن آتش پناه بخدا مى بريم» پس جائز نبوده كه بفرمايد: و السّبقة النّار، بلكه فرموده: و الغاية النّار زيرا غايت براى كسيكه بدانجا منتهى مى گردد گاهى شادى نمى آورد و گاهى مسرور مى گرداند پس تعبير از اين دو لفظ براى هر دو معنى صلاحيّت دارد، و اين كلمه غايت در اينجا مانند كلمه مصير و مآل است كه خداوند متعال فرموده (در قرآن كريم س 14 ى 30) قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ يعنى بگو از كارهاى ناشايسته لذّت ببريد پس پايان كار شما به آتش است. و جائز نيست در اين موضع گفته شود: فإنّ سبقتكم إلى النّار پس در اين گفتار تأمّل و انديشه كن كه باطن آن شگفت آور و ژرفى آن دور است، و بيشتر سخنان آن حضرت چنين است، و در بعضى از نسخ است كه در روايت ديگرى سبقة بضمّ سين وارد شده و سبقة بضمّ سين نزد عرب اسم مال يا متاعى است كه جائزه داده ميشود به سبقت گيرنده وقتى كه پيشى مى گيرد، و معنى سبقة بفتح و بضمّ سين بهم نزديكست، زيرا سبقة بضمّ سين جزاى كار امر مذموم و نكوهيده نيست، بلكه پاداش كارى است كه بر امر محبوب و پسنديده باشد.

ترجمه مرحوم شهیدی

28 و از خطبه هاى آن حضرت است

همانا دنيا پشت كرده و بدرود گويان است، و آخرت روى آورده و از فراز جاى نگران است. بدانيد كه امروز رياضت است و فردا مسابقت، و خطّ پايان، دروازه بهشت برين است، و آن كه بدان نرسد در دوزخ جايگزين. آيا كسى نيست كه از گناه توبه كند پيش از آنكه مرگش سر رسد آيا كسى نيست كه كارى كند، پيش از آنكه روز بدبختى اش در رسد بدانيد كه شما در روزهايى به سر مى بريد. كه فرصت ساختن برگ است، و از پس اين روزها مرگ است. آن كه اجل نارسيده، ساز خويش برگيرد، د آن بيند و از مرگ آسيب نپذيرد، و آن كه تا دم مرگ كوتاهى كند، حاصل رش خسران است و مرگ او موجب زيان. كار از روى دل چنان كنيد، كه گويى از بيم جان كنيد. من چون بهشت جايى را نديده ام، خواهان آن آسوده و از پاى نشسته، و نه چون دوزخ، ترسنده از آن خفته- و از بيم رسته- . بدانيد، آن كه حق او را سود ندهد، باطل زيانش رساند و آن كه به راه نيفتد، گمراهى به هلاكتش كشاند. شما را فرموده اند كه بار بربنديد و توشه برگيريد. من بر شما از دو چيز بيشتر مى ترسم: دنبال هواى نفس رفتن، و آرزوى دراز در سر پختن. پس تا در اين جهانيد، از آن چندان توشه برداريد كه فردا خود را بدان نگاهداشتن توانيد. [مى گويم، اگر سخنى بود كه مردم را به زهد كشاند، و به كار آخرت ناچار گرداند، اين سخن است و در باره آن بس كه، دل را از آرزوها چنان برد كه روشن شود و پند گيرد، و بيش پى كار دنيا نگيرد، و شگفت تر، سخن اوست كه فرمايد: «امروز مضمار است و فردا مسابقت، سبقه بهشت است، و دوزخ غايت.» كه در اين سخن گذشته از فخامت لفظ و عظمت معنى و تمثيل راست و تشبيه حقيقى و بى كم و كاست، سرّى عجيب و معنيى لطيف نهفته است كه امام فرمايد: «و السّبقه الجنة و الغاية النّار» كه چون معنى «سبقه» و «غايت» مخالف يكديگر است، به دو لفظ از آن تعبير كرد و نفرمود: «السّبقة النّار»، كه «سبقه» به معنى «پيشى گرفتن» در كارى است محبوب و غرضى مطلوب، و آن بهشت است نه دوزخ «نعوذ باللّه منها» و روا نبود كه گويد:

«و السّبقة النّار» بدين جهت گفت: «الغاية النّار» چه گاه بود كه كسى به جايى رسد و بماند، و ماندن در آن را خوش نداند، و ديگرى را همان جا خوش آيد. كه در اين صورت آن چنان جاى به «مصير» يا «مآل» تعبير شود، چنانكه پروردگار فرموده است: «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ. و روا نيست كه در اينجا به جاى «مصير» «سبقة» آيد. در اين معنى بينديش كه باطنى عجيب و ژرفايى عميق و لطيف دارد، و بيشتر سخنان امام چنين است. و در بعض نسخه ها آمده: و در روايت ديگرى است كه «و السّبقة الجنّة» و «سبقة» مالى يا چيزى بود و بدان كس دهند كه در مسابقه پيش افتد، و هر دو معنى بهم نزديك است، چه پاداش را برابر كار نيك دهند نه كار بد]

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب شريفه آن حضرتست كه تزهيد مى فرمايد در آن بندگان رااز دنيا و ترغيب مى نمايد ايشان را در اخرى و مى فرمايد: پس از حمد خدا و درود بر خاتم انبيا پس بتحقيق كه دنيا رو گردانيده و اعلام كرده بوداع و فراق، و بدرستى كه آخرت رو آورده و مشرف شده است بظهور و اطلاع، آگاه باشيد كه امروز كه زمان مدت عمر است وقت گداختن بدنست و رياضات نفسانيه بأعمال صالحه، و فردا كه روز قيامت است پيشى جستن است و ترقى نمودن در درجات عاليه، و پيش برد اهل آن سرا بهشت جاويدانست، و منتهاى كار اين سرا آتش سوزان.

پس آيا هيچ توبه كننده نيست از گناهان خود پيش از رسيدن مرگ و آيا هيچ عمل كننده نيست پيش از روز سختى و شدت آگاه باشيد بدرستى كه شما هستيد در روزگار اميدوارى كه از عقب اوست مرگ و گرفتارى، پس هر كه عمل كند در روزهاي اميد خود پيش از حضور اجل او پس بتحقيق كه زيان نبخشد او را عمل او و ضرر نرساند او را اجل او.

آگاه باشيد پس عمل نمائيد در زمان فراغت و رغبت همچنان كه عمل مى كنيد در زمان خوف و خشيت، بدانيد و آگاه باشيد بدرستى كه من نديدم نعمتى همچو بهشت كه بخوابد طالب او، و نه نقمتى مانند آتش سوزنده كه بخوابد گريزنده او، بدانيد بتحقيق كسى كه سود نرساند او را حق و راستى زيان رساند او را باطل و ناراستى، و هر كه براه راست نيارد او را هدايت بكشد او را گمراهى بچاه هلاكت.

آگاه باشيد بدرستى كه شما امر كرده شده ايد برفتن جانب خداوند احديت و دلالت كرده شده ايد بر ذخيره و توشه اين طريقت، و بدرستى كه ترسناك ترين چيزى كه مى ترسم بر شما متابعت خواهشات نفسانيه است، و درازى اميد بزخارف دنيويه، توشه بر داريد در دنيا از دنيا آن مقدارى كه با آن چيزى كه بتوانيد نگه بداريد با آن نفسهاى خود را فردا.

شرح ابن میثم

27- و من خطبة له عليه السّلام

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الدُّنْيَا قَدْ أَدْبَرَتْ وَ آذَنَتْ بِوَدَاعٍ- وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَشْرَفَتْ بِاطِّلَاعٍ- أَلَا وَ إِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمَارَ وَ غَداً السِّبَاقَ- وَ السَّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَايَةُ النَّارُ- أَ فَلَا تَائِبٌ مِنْ خَطِيئَتِهِ قَبْلَ مَنِيَّتِهِ- أَ لَا عَامِلٌ لِنَفْسِهِ قَبْلَ يَوْمِ بُؤْسِهِ- أَلَا وَ إِنَّكُمْ فِي أَيَّامِ أَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ- فَمَنْ عَمِلَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ- فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُهُ وَ لَمْ يَضْرُرْهُ أَجَلُهُ- وَ مَنْ قَصَّرَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ- فَقَدْ خَسِرَ عَمَلُهُ وَ ضَرَّهُ أَجَلُهُ- أَلَا فَاعْمَلُوا فِي الرَّغْبَةِ كَمَا تَعْمَلُونَ فِي الرَّهْبَةِ- أَلَا وَ إِنِّي لَمْ أَرَ كَالْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا وَ لَا كَالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا- أَلَا وَ إِنَّهُ مَنْ لَا يَنْفَعُهُ الْحَقُّ يَضُرُّهُ الْبَاطِلُ- وَ مَنْ لَا يَسْتَقِيمُ بِهِ الْهُدَى يَجُرُّ بِهِ الضَّلَالُ إِلَى الرَّدَى- أَلَا وَ إِنَّكُمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ- وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ- فَتَزَوَّدُوا مِنَ الدُّنْيَا- مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً قال الشريف: أقول: لو كان كلام يأخذ بالأعناق إلى الزهد فى الدنيا و يضطر إلى عمل الآخرة لكان هذا الكلام، و كفى به قاطعا لعلائق الآمال، و قادحا زناد الاتعاظ و الازدجار، و من أعجبه قوله عليه السّلام «ألا و إنّ اليوم المضمار و غدا السّباق و السّبقة الجنّة و الغاية النّار» فإن فيه- مع فخامة اللفظ، و عظم قدر المعنى، و صادق التمثيل، و واقع التشبيه- سرا عجيبا، و معنى لطيفا، و هو قوله عليه السّلام: «و السبقة الجنة، و الغاية النار» فخالف بين اللفظين لاختلاف المعنيين، و لم يقل «السبقة النار» كما قال «السبقة الجنة»، لأن الاستباق إنما يكون إلى أمر محبوب، و غرض مطلوب، و هذه صفة الجنة و ليس هذا المعنى موجودا فى النار نعوذ باللّه منها، فلم يجز أن يقول «و السبقة النار» بل قال «و الغاية النار»، لأن الغاية ينتهى إليها من لا يسره الانتهاء و من يسره ذلك، فصلح أن يعبر بها عن الأمرين معا، فهى فى هذا الموضع كالمصير و المآل، قال اللّه تعالى: (وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ) و لا يجوز فى هذا الموضع أن يقال: سبقتكم- بسكون الباء- إلى النار، فتأمل ذلك فباطنه عجيب و غوره بعيد. و كذلك أكثر كلامه عليه السّلام، و فى بعض النسخ، و قد جاء في رواية أخرى «و السبقة الجنة»- بضم السين- و السبقة عندهم: اسم لما يجعل للسابق إذا سبق من مال أو عرض، و المعنيان متقاربان لأن ذلك لا يكون جزاء على فعل الأمر المذموم، و إنما يكون جزاء على فعل الأمر المحمود. أقول: هذا الفصل من الخطبة الّتي في أوّلها الحمد للّه غير مقنوط من رحمته. و سيجي ء بعد، و إنّما قدّمه الرضيّ عليها لما سبق من اعتذاره في خطبة الكتاب أنّه لا يراعى التتالى و النسق في كلامه عليه السّلام.

اللغة

و قوله: قد أدبرت أى ولىّ دبره. و آذنت أى أعلمت. و أشرفت أى أطّلعت، و المضمار: المدّة الّتي يضمر فيها الخيل للمسابقة أى تعلف حتّى تسمن ثمّ تردّ إلى القوت و المدّة أربعون يوما، و قد يطلق على الموضع الّذي يضمر فيه أيضا. و السباق: مصدر مرادف للمسابقة و هو أيضا جمع سبقة كنظفة و نظاف، أو سبقة كحجلة و حجال، أو سبق كجمل و جمال. و الثلاثة اسم لما يجعل للسابق من مال أو غرض، و المنيّة: الموت، و البؤس: شدّة الحاجة، و تحرزون: تحفظون.

و اعلم انّ هذا الفصل يشتمل على أحد عشر تنبيها:

الأوّل: على وجوب النفار عن الدنيا و عدم الركون إليها.

و ذلك بقوله: ألا و إنّ الدنيا قد أدبرت و آذنت بوداع. و أشار بإدبار الدنيا و إعلامها بالوداع إلى تقضّى الأحوال الحاضرة بالنسبة إلى كلّ شخص من الناس من صحّة و شباب و جاه و مال و كلّ ما يكون سببا لصلاح حال الإنسان، و أنّ كلّ ذلك في هذا الحياة الدنيا لدنوّها من الإنسان. و لمّا كانت هذه الامور أبدا في التغيّر و التقضّى المقتضى لمفارقة الإنسان لها و بعدها عنه لا جرم حسن إطلاق اسم الإدبار على تقضّيها و بعدها استعارة تشبيها لها بالحيوان في إدباره. فقيل لكلّ أمر يكون الإنسان فيه من خير و شرّ إذا كان في أوّله: أقبل، و إذا كان في آخره و بعد تقتضيّه: أدبر، و كذلك اسم الوداع فإنّ التقضّى لمّا استلزم المفارقة و كانت مفارقة الدنيا مستلزمة لأسف الإنسان عليها و وجده لها أشبه ذلك ما يفعله الإنسان في حقّ صديقه المرتحل عنه في وداعه له من الأسف على فراقه و الحزن و البكاء و نحوه. فاستعير اسم الوداع له، و كنّى بإعلامها بذلك عن الشعور الحاصل بمفارقتها من تقضّيها شيئا فشيئا، أو هو إعلام بلسان الحال.

الثاني: التنبيه على الإقبال على الآخرة و التيقّظ للاستعداد لها

بقوله: ألا و إنّ الآخرة- قد أقبلت- و أشرفت باطّلاع. و لمّا كانت الآخرة عبارة عن الدار الجامعة للأحوال الّتي يكون الناس عليها بعد الموت من سعادة و شقاوة و ألم و لذّة، و كان تقضّى العمر مقرّبا للوصول إلى تلك الدار و الحصول فيما يشمل عليه من خير أو شرّ حسن إطلاق لفظ الإقبال عليها مجازا. ثمّ نزّلها لشرفها على الدنيا في حال إقبالها منزلة حال عند سافل. فأسند إليها لفظ الإشراف. و لأجل إحصاء الأعمال الدنيويّة فيها منزله عالم مطّلع.

فأطلق عليها لفظ الاطّلاع، و يحتمل أن يكون إسناد الإشراف بكيفيّة الاطّلاع إلى ربّ الآخرة، و إنّما عبّر بالآخرة عنه تعظيما لجلاله كما يكنّى عن الرجل الفاضل بمجلسه و حضرته و يكون كيفيّة الاطّلاع قرينة ذلك.

الثالث: التنبيه على وجوب الاستعداد بذكر ما يستعدّ لأجله

و هو السباق، و ذكر ما يستبق إليه و ما هو غاية المقصّر المتخلّف عن نداء اللّه. و ذلك قوله: و إنّ اليوم المضمار. إلى قوله: و الغاية النار. كنّى باليوم عن عمر الإنسان الباقية له و أخبر بالمضمار عنها.

و اعلم أنّه قد ورد المضمار و السباق مرفوعين و منصوبين: فأمّا رفع المضمار فلأنّه خبر أنّ. و اليوم اسمها، و إنّما اطلق اسم المضمار على تلك المدّة لما بينهما من المشابهة فإنّ الإنسان في مدّة عمره يستعدّ بالتقوى و يرتاض بالأعمال الصالحة لتكميل قوّته فيكون من السابقين إلى لقاء اللّه و المقرّبين في حضرته كما يستعدّ الفرس بالتضمير لسبق مثله، و أمّا نصبه ففيه شكّ. إذ يحتمل أن يقال: إنّ المضمار زمان و اليوم زمان فلو أخبرنا عنه باليوم لكان ذلك إخبارا بوقوع الزمان في الزمان فيكون الزمان محتاجا إلى زمان آخر. و ذلك محال. و جوابه: لا نسلّم أنّ الإخبار بوقوع الزمان في الزمان محوج للزمان إلى زمان آخر. فإنّ بعض أجزاء الزمان قد يخبر عنها بالزمان بمعنى أنّها أجزاؤه و الجزء في الكلّ لا بمعنى أنّها حاصله في زمان آخر. و إن كان إنّما يحسن الإخبار عنها به إذا قيّدت بوصف و اشتملت على أحداث يتخصّص بها كما تقول: أنّ مصطبح القوم اليوم. فكذلك المضمار لمّا كان وقتا مشتملا على التضمير و هو حدث صحّ الإخبار عنه باليوم. و أمّا نصب السباق فلأنّه اسم إنّ أى و إنّ غدا السباق و كنّى بغد عمّا بعد الموت، و أمّا رفعه فلا وجه له إلّا أن يكون مبتدأ خبره غدا و يكون اسم إنّ ضمير الشأن. و قال بعض الشارحين: يجوز أن يكون خبر إنّ. و هو ظاهر الفساد لأنّ الحكم بشي ء على شي ء إمّا بمعنى أنّه هو هو كما يقال: الإنسان هو الضحّاك. و هو ما يسمّيه المنطقيّون حمل المواطاة، أو على أنّ المحكوم عليه ذو المحكوم به كما يقال: الجسم أبيض أى ذو بياض.

و هو ما يسمّونه حمل الاشتقاق. و لا واحد من المعنيين بحاصل في الحكم بالسباق على غد. فيمتنع أن يكون خبر إنّ، اللّهم إلّا على تقدير حذف المضاف و إقامة المضاف إليه مقامه: أى و إنّ غدا وقت السباق. لكن لا يكون السباق هو الخبر في الحقيقة.

ثمّ إن قلنا: إنّ السباق مصدر. كان التقدير ضمّروا أنفسكم اليوم فإنّكم غدا تستبقون.

و تحقيق ذلك أنّ الإنسان كلّما كان أكمل في قوّتيه النظريّة و العمليّة كان وصوله إلى حضرة القدس قبل وصول من هو أنقص منه و لمّا كان مبدء النقصان في هاتين القوّتين إنّما هو محبّة ما عدا الواحد الحقّ، و اتّباع الشهوات، و الميل إلى أنواع اللذّات الفانية، و الإعراض بسبب ذلك عن تولّى القبلة الحقيقيّة. و مبدء الكمال فيهما هو الإعراض عمّا عدا الواحد الحقّ من الامور المعدودة، و الإقبال عليه بالكلّية. و كان الناس في محبّة الدنيا و في الإعراض عنها و الاستكمال بطاعة اللّه على مراتب مختلفة و درجات متفاوته كان كون اليوم هو المضمار و غدا السباق متصوّرا جليّا. فإنّ كلّ من كان أكثر استعدادا و أقطع لعلائق الدنيا عن قلبه لم يكن له بعد الموت عائق يعوقه عن الوصول إلى اللّه و ما أعدّ له في الجنّة من الثواب الجزيل، بل كان خفيف الظهر ناجيا من ثقل الوزر كما أشار إليه الرسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بقوله: نجا المخفّفون. و كما سبق من إشارة علىّ عليه السّلام إلى ذلك بقوله: تخفّفوا تلحقوا. فيكون بعد الموت سابقا ممّن كان أضعف استكمالا منه، و ممّن لسعت عقارب الهيئات البدنيّة و الملكات الرديئة قلبه و أثقلت الأوزار ظهره و أوجب له التخلّف عن درجة السابقين الأوّلين. و كذلك يكون سبق هذا بالنسبة إلى من هو أقلّ استعدادا منه و أشدّ علاقة للدنيا بقلبه. فكان معنى المسابقة ظاهرا إن كان استعارة من السباق المتعارف بين العرب. و إن قلنا: إنّ السباق جمع سبقه: اسم لمّا يستبق إليه و يجعل للسابق. فالمعنى أيضا ظاهر فإنّ ما يستبق إليه إنّما يكمل الوصول إليه بعد المفارقة، و يكون الاستباق إمّا قبل المفارقة و هو السعى في درجات الرياضات كما أشار إليه سبحانه بقوله سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا«» الآية، و قوله فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ. أو بعد المفارقة كما أشرنا إليه. و يكون قوله بعد ذلك: و السبقة الجنّة. تعيينا للمستبق إليه بعد التنبيه عليه إجمالا و أمّا قوله: و الغاية النار. فالّذي ذكره الرضىّ- رضوان اللّه عليه- في تخصيص الجنّة بالسبقة و النار بالغاية حسن و كاف في بيان مراده عليه السّلام إلّا أنّه يبقى هاهنا بحث و هو أنّ هذه الغاية من أىّ الغايات هي و هل هي غاية حقيقيّة أو لازمة لغاية فنقول: إنّ ما ينتهى إليه قد يكون بسوق طبيعىّ، و قد يكون بسوق إراديّ. و كلّ واحد منهما قد يكون ذاتيّا، و قد يكون عرضيّا. فالسوق الذّاتي منهما يقال له غاية إمّا طبيعيّة كاستقرار الحجر في حيّزه عن حركته بسوق طبيعته له إليه و إمّا إراديّة كغايات الإنسان من حركاته المنتهى إليها بسوق إرادته. و أمّا المنتهى إليه بالسوق العرضىّ فهو من لوازم إحدى الغايتين و قد يسمّى غاية عرضيّة. فاللازم عن الطبيعيّة كمنع الحجر غيره أن يحلّ بحيث هو فإنّ ذلك من لوازم استقراره في حيّزه، و عن الإراديّة كاستضاءة الجار بسراج جاره فإنّ ذلك من لواحق استضاءته و كهلاك الطائر في حبائل الصيّاد عن الميل إلى التقاط حبّة. إذا عرفت ذلك فنقول: إنّ كون النار غاية بهذا المعنى الرابع.

و بيانه: أن محبّة الدنيا و الميل إليها و الانهماك في مشتهياتها. سواء كان معها مسكة للإنسان باللّه تعالى أو لم يكن فإنّ من لوازمها الانتهاء إلى النار إلّا أن يشاء اللّه كما قال تعالى مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ«» و كان المقصود الأوّل للإنسان هو تناول اللذّات الحاضرة لكن لمّا كان من لوازم الوصول إلى تلك اللذّات و الإقبال عليها دخول النار و الانتهاء إليها كانت عرضيّة.

الرابع: التنبيه على التوبة قبل الموت

و هو قوله: أفلا تائب من خطيئة قبل منيّته. و لا شكّ أنّها يجب أن تكون مقدّمة على الأعمال لأنّك علمت أنّ التوبة هي انزجار النفس العاقلة عن متابعة النفس الأمّارة بالسوء لجاذب إلهىّ اطّلعت معه على قبح ما كانت عليه من اتّباع شياطينها و هو من مقام الزهد و التخلّى. و قد علمت في بيان كيفيّة السلوك إلى اللّه تعالى أنّ مقام التخلية مقدّم على مقام التحلية. فكان الأمر بها مقدّما على الأمر بساير الطاعات.

الخامس: التنبيه على العمل للنفس قبل يوم البؤس

و الإشارة إلى ما بعد الموت من العذاب اللازم للنقصان اللازم عن التقصير في العمل إذ الواصل إلى يوم بؤسه على غير عمل أسير في يد شياطينه. و قد علمت أن غاية الاسترسال في يد الشيطان دخول النار و الحجب عن لقاء ربّ العالمين. و لمّا كان العمل هو المعين على قهر الشياطين و المخلص من أسره نبّه عليه، ثمّ أردفه بالتنبيه على وجود الزمان الّذي يمكنهم فيه العمل و هو أيّام آمالهم للعمل و غيره على أنّ ذلك الزمان منقطع بلحوق الأجل، ثمّ أردفه ببيان فايدة العمل في ذلك الزمان و هي المنفعة بالثواب في الآخرة و ما يلزمها من عدم مضرّة الأجل، و بيان ثمرة التقصير في العمل فيه و هي خسران العمل المستلزم لمضرّة الأجل. و أحسن باستعارته عليه لفظ الخسران لفوات العمل فإنّ الخسران في البيع لمّا كان هو النقصان في رأس المال أو ذهاب جملته، و كان العمل هو رأس مال العامل الّذي يكتسب الكمال و السعادة الاخرويّة لا جرم حسنت استعارة لفظ الخسران لعدم العمل، و أمّا استلزام المنفعة لعدم مضرّة الموت و استلزام الخسران لمضرّته فهو أمر ظاهر إذ كان الكامل في قوّتيه المعرض عن متاع الدنيا غير ملتفت إليها بعد المفارقة فلم يحصل له بسببها تعذيب.

فكانت المضرّة منفيّة عنه. و كان المقصّر عن الاستكمال فيهما من ضرورة طباعه الميل إلى اللذّات الحسّية. فإذا قصر عن العمل و التعلّق بطاعة اللّه الجاذبة إليه فلا بدّ و أن يستضرّ بحضور الأجل إذ كان الأجل قاطعا لزمان الاستكمال و حائلا بين الإنسان و بين ما هو معشوق له من حاضر اللذّات.

السادس: التنبيه على وجوب التسوية للعامل بين العمل في الرغبة و العمل في الرهبة.

و فيه شميمة التوبيخ للعبد على غفلته عن ذكر اللّه و إعراضه عن عبادته في حال صفاء اللذّات الحاضرة له، و لجأه إليه و فزعه عند نازلة إن نزلت به. فإنّ ذلك ليس من شأن العبوديّة الصادقة للّه. و إلى مثل هذا التوبيخ أشار التنزيل الإلهىّ بقوله وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً«» و غيره من الآيات، بل من شأن العابد للّه القاصد له أن يتساوى عبادته في أزمان شدّته و رخائه. فيقابل الشدّة بالصبر، و الرخاء بالشكر، و أن يعبده لا لرغبة و لا رهبة و أن يعبده فيهما من غير فرق.

السابع: قوله: ألا و إنّى لم أر كالجنّة نام طالبها و لا كالنار نام هاربها

قوله: ألا و إنّى لم أر كالجنّة نام طالبها و لا كالنار نام هاربها. و اعلم أنّ الضمير في طالبها و هاربها يعود إلى المفعول الأوّل لرأيت المحذوف المشبّه في الموضعين و التقدير لم أر نعمة كالجنّة نام طالبها و لا نقمة كالنار نام هاربها، و نام في محلّ النصب مفعولا ثانيا. و مغزى هذا الكلام أنّه نفى علمه بما يشبه الجنّة و ما يشبه النار و لم ينف علمه بذات التشبيه بل علمه من جهة الشبه و هي نوم الطالب و الهارب. و لذلك استدعت أرى بمعنى أعلم هنا مفعولين أى لم أر نعمة كالجنّة بصفة نوم الطالب لها. فنبّه على وجه الشبه بقوله: نام طالبها، ثمّ نفى التشبيه من تلك الجهة. و كذلك قوله: و لا كالنار بصفة نوم هاربها. و المفعول الثاني في الجملتين صفة جارية على غير من هي له. و هي تنبيه للموقنين بالجنّة و النار على كونهم نائمين في مراقد الطبيعة لينتبهوا منها و يتفطّنوا [يتّعظوا خ ] للاستعداد بالعمل التامّ لما ورائهم من مرغوب و مرهوب. و فيه شميمه التعجّب من جمع الموقن بالجنّة و النار بين علمه بما في الجنّة من تمام النعمة و تقصيره عن طلبها بما يؤدّى إليها من الأعمال الصالحة، و جمع الموقن بالنار بين علمه بما فيها من عظيم العذاب و بين تقصيره و غفلته عن الهرب إلى ما يخلص منها.

الثامن: قوله ألا و إنّه من لم ينفعه الحقّ يضرّه الباطل

قوله ألا و إنّه من لم ينفعه الحقّ يضرّه الباطل. فالضمير في إنّه ضمير الشأن. و أراد بالحقّ الإقبال على اللّه بلزوم الأعمال الصالحة المطابقة للعقايد المطابقة، و بالباطل الالتفات عنه إلى غير ذلك ممّا لا يجدي نفعا في الآخرة. و هو تنبيه على استلزام عدم منفعة الحقّ لمضرّة الباطل في صورة شرطيّة متّصلة، و بيان الملازمة فيها ظاهر فإنّ وجود الحقّ مستلزم لمنفعته فعدم منفعته إذن مستلزم لعدمه و عدمه مستلزم لوجود الباطل لأن اعتقاد المكلّف و عمله إمّا أن يطابقا أوامر اللّه تعالي، أو ليس.

و الأوّل هو الحق، و الثاني هو الباطل. و ظاهر أنّ عدم الأوّل مستلزم لوجود الثاني. ثمّ إنّ وجود الباطل مستلزم لمضرّته. فيظهر بهذا البيان أنّ عدم منفعة الحقّ مستلزم لوجود مضرّة الباطل. و إذا ثبت ذلك فنقول: مراده عليه السّلام بلزوم الحقّ ما هو المستلزم لمنفعته و بنفى الباطل ما هو المستلزم لعدم مضرّته. فإنّ لزوم الطاعة للّه بامتثال أوامره و الإقبال عليه مستلزم للوصول إلى جواره المقدّس، و الالتفات إلى ما عداه المعبّر عنه بالباطل مستلزم للنقصان الموجب للتخلّف عن السابقين و الهوى في درك الهالكين. و ذلك محض المضرّة. فظهر أذن سرّ قوله: عليه السّلام من لم ينفعه الحقّ يضرره الباطل. و من غفلة بعض من يدّعى العلم عن بيان هذه الملازمة ذهب إلى أنّ الوعيدات الواردة في الكتب الإلهيّة إنما جاءت للتخويف دون أن يكون هناك شقاوة للعصاة.

محتجّا على ذلك بتمثيلات خطابيّة عن مشهورات في بادى ء الرأى إذا تعقّبها النظر زالت شهرتها.

التاسع و من لا يستقم به الهدى يجرّ به الضلال إلى الردى

و من لا يستقم به الهدى يجرّ به الضلال إلى الردى. أراد بالهدى نور العلم و الإيمان، و بالضلال الجهل و الخروج عن أمر اللّه. و المعنى أنّ من لم يكن الهدى دليله القائد له بزمام عقله في سبيل اللّه و يستقيم به في سلوك صراطه المستقيم فلا بدّ و أن ينحرف به الضلال عن سواء الصراط إلى أحد جانبى التفريط و الإفراط.

و ملازمة هذه الشرطيّة أيضا ظاهرة. لأنّ وجود الهدى لمّا استلزم وجود استقامة بالإنسان على سواء السبيل كان عدم استقامة الهدى به مستلزما لعدم الهدى المستلزم لوجود الضلال المستلزم للجرّ بالإنسان إلى مهاوى الردى، و العدول به عن الصراط المستقيم إلى سواء الجحيم.

العاشر: ألا و إنّكم قد امرتم بالظعن و دللتم على الزاد

قوله: ألا و إنّكم قد امرتم بالظعن و دللتم على الزاد. و هو تنبيه على ملاحظة الأوامر الواردة بالظعن كقوله تعالى فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ«» و كقوله تعالى سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ«» على الأمر باتّخاذ الزاد كقوله تعالى وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى «» و أحسن باستعارته الظعن للسفر إلى اللّه و استعارة الزاد لما يقرّب إليه. و وجه درجه الاستعارة الاولى: أنّ الظعن لمّا كان عبارة عن قطع المراحل المحسوسة بالرجل و الجمل و نحوه فكذلك السفر إلى اللّه عبارة عن قطع المراحل المعقوله بقدم العقل، و وجه الثانية أنّ الزاد لمّا كان إنّما يعدّ لتقوى به الطبيعة على الحركة الحسّية و كانت الامور المقرّبة إلى اللّه تعالى ممّا تقوى به النفس على الوصول إلى جنابه المقدّس كان ذلك من أتمّ المشابهة الّتي يقرّب معها اتّحاد المتشابهين. و بحسب قوّة المشابهة يكون قوّة حسن الاستعارة.

الحادى عشر: التنبيه على أخوف الامور

الّتي ينبغي أن تخاف لتجتنب و هو الجمع بين اتّباع الهوى و طول الأمل. و سيذكر عليه السّلام هذا الكلام في موضع آخر مع ذكر علّة التحذير من هذين الأمرين، و سنوضح معناه هناك. و يكفى هاهنا أن يقال: إنّما حذّر منهما عقيب التنبيه على الظعن و الأمر باتّخاد الزاد لكون الجمع بينهما مستلزما للإعراض عن الآخرة فيكون مستلزما لعدم الظعن و عدم اتّخاذ الزاد. فخوّف منهما ليجتنبا. فيحصل مع اجتنابهما الإقبال على اتّخاذ الزاد و الاهبّة للظعن و لذلك أردف التخويف منهما بالأمر باتّخاذ الزاد. و في قوله: من الدنيا في الدنيا لطف. فإنّ الزاد الموصل إلى اللّه تعالى إمّا علم أو عمل و كلاهما يحصلان من الدنيا: أمّا العمل فلا شكّ أنّه عبارة من حركات و سكنات تستلزم هيئات مخصوصة إنّما تحصل بواسطة هذا البدن و كلّ ذلك من الدنيا في الدنيا، و أمّا العلم فلأنّ الاستكمال به إنّما يحصل بواسطة هذا البدن أيضا إمّا بواسطة الحواسّ الظاهرة و الباطنة، أو بتفطّن النفس لمشاركات بين المحسوسات و مباينات بينها و ظاهر أنّ ذلك من الدنيا في الدنيا و أشار بقوله: ما تحرزون أنفسكم به غدا. أنّ كلّ زاد عدّ به الإنسان نفسه للوصول إلى جوا اللّه فقد تدرع به من غدا به و حفظ به نفسه يوم لا ينفع مال و لا بنون. و قد اشتمل هذا الفصل على استدراجات لطيفة لانفعالات عن أوامر للّه و زواجره، و إذا تأمّلت اسلوب كلامه عليه السّلام، و راعيت ما فيه: من فخامة الألفاظ، و جزالة المعاني المطابقة للبراهين العقليّة، و حسن الاستعارات و التشبيهات و مواقعها، و صحّة ترتيب أجزائه. و وضع كلّ مع ما يناسبه. وجدته لا يصدر إلّا عن علم لدنىّ و فيض ربّانيّ. و أمكنك حينئذ الفرق بين كلامه عليه السّلام و كلام غيره و التمييز بينهما بسهولة. و باللّه العصمة و التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

27- از خطبه هاى آن حضرت (ع) است

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الدُّنْيَا قَدْ أَدْبَرَتْ وَ آذَنَتْ بِوَدَاعٍ- وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ أَشْرَفَتْ بِاطِّلَاعٍ- أَلَا وَ إِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمَارَ وَ غَداً السِّبَاقَ- وَ السَّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَايَةُ النَّارُ- أَ فَلَا تَائِبٌ مِنْ خَطِيئَتِهِ قَبْلَ مَنِيَّتِهِ- أَ لَا عَامِلٌ لِنَفْسِهِ قَبْلَ يَوْمِ بُؤْسِهِ- أَلَا وَ إِنَّكُمْ فِي أَيَّامِ أَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ- فَمَنْ عَمِلَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ- فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُهُ وَ لَمْ يَضْرُرْهُ أَجَلُهُ- وَ مَنْ قَصَّرَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ- فَقَدْ خَسِرَ عَمَلُهُ وَ ضَرَّهُ أَجَلُهُ- أَلَا فَاعْمَلُوا فِي الرَّغْبَةِ كَمَا تَعْمَلُونَ فِي الرَّهْبَةِ- أَلَا وَ إِنِّي لَمْ أَرَ كَالْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا وَ لَا كَالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا- أَلَا وَ إِنَّهُ مَنْ لَا يَنْفَعُهُ الْحَقُّ يَضُرُّهُ الْبَاطِلُ- وَ مَنْ لَا يَسْتَقِيمُ بِهِ الْهُدَى يَجُرُّ بِهِ الضَّلَالُ إِلَى الرَّدَى- أَلَا وَ إِنَّكُمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ- وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ- فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا- مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً

لغات

قد ادبرت: پشت كرد اذنت: آگاه كرد- خبر داد.

اشرفت: خبردار شد مضمار: مدّت زمانى است كه اسب براى مسابقه لاغر مى شود يعنى چند روز آن را به علف خوردن مى بندند تا خوب چاق و فربه شود و سپس علف را قطع مى كنند و غذاى معموليش را مى دهند تا براى مسابقه ورزيده شود و مدّت اين كار چهل روز است.

لغت «مضمار» براى مكانى كه در آن، اسب را اين چنين لاغر مى كنند نيز به كار مى رود سباق: مصدر باب مفاعله و به معناى مسابقه (از يكديگر پيشى گرفتن) است و ممكن است جمع «سبقه» باشد همانند «نطاف» جمع «نطفه»«» و يا اين كه جمع سبقه باشد، مثل «حجال» كه جمع «حجله» است يا جمع «سبق» باشد مانند: «جمال» كه جمع «جمل» است و هر سه شكل (سبقه، سبقه، سبق) به معناى جايزه اى است كه براى برنده مسابقه قرار داده مى شود خواه مال باشد يا عزّت و افتخارى كه باعث سربلندى او گردد.

منيّة: به معنى مرگ است بؤس: كمال نياز و احتياج تحرزون: نگهدارى مى كنيد

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت است كه در بيوفايى دنيا و توجّه دادن مردم به آخرت ايراد شده است. «پس از ستايش خداوند متعال و درود بر رسول گرامى اسلام، مسلم است كه دنيا بر شما پشت كرده و بدرود خود را اعلام مى دارد، و آخرت رو به سوى شما آورده، ورود خود را اطّلاع مى دهد. بنا بر اين امروز، روز رياضت و رنج و عبادت، و فردا هنگام سبقت گرفتن به سوى بهشت است. آن كه در مسابقه عمل نيك جلو افتد، بهشت را پاداش مى گيرد، و آن كه عقب ماند.

پايان كارش جهنم است. آيا توبه كننده اى نيست تا پيش از فرا رسيدن مرگش توبه كند و آيا عمل كننده بخيرى نيست كه براى روز دشوار قيامت هم اكنون دست به كار شود به هوش باشيد، شما در روزگار اميدوارى هستيد، كه در پس آن مرگ و گرفتارى است، پس آن كس كه در روز اميدوارى براى روز گرفتاريش عمل كند، عملش به او سود مى بخشد، و مرگش به او زيان نمى رساند و هر كس پيش از فرا رسيدن مرگش در عمل كوتاهى كند، عمل نكردن موجب خسران مى شود، و اجلش به او زيان وارد مى كند. آگاه باشيد، در روزگار خوشى براى خدا با خضوع عمل كنيد، چنان كه در ايام گرفتارى از روى ناچارى عمل مى كنيد. بدانيد كه من هيچ نعمتى را مانند بهشت نديده ام كه خواهان آن بخوابد، و نه هيچ عذابى مانند دوزخ را، كه فرارى از آن، غفلت ورزد و باز آگاه باشيد، هر كه را حق سود نرساند باطل به او زيان مى رساند و هر كه را هدايت به راه راست نكشاند، ضلالت به چاه گمراهيش اندازد. آگاه باشيد به شما فرمان كوچ داده اند، و براى برگرفتن زاد و توشه هدايتتان كرده اند. مردم، دو چيز است، كه من براى شما نسبت به آن دو امر، سخت بيمناكم. «پيروى هواى نفس كردن و آرزوهاى دور و دراز داشتن.» بنا بر اين از دنيا، زاد توشه تقوا و عمل شايسته، براى فرداى خود برداريد.»

شرح

مرحوم سيد رضى، پس از ذكر اين خطبه شريفه آن را مورد ستايش قرار داده، و چنين مى گويد: «تنها سخنى كه مى تواند انسانها را به زهد، نسبت به دنيا و كار براى آخرت وادار كند، اين سخنان برجسته امام (ع) است كه دلبستگى انسان را از آرزوهايش مى كند و جرقه هاى پندپذيرى و تنفّر (از گناه) را در وجود او روشن مى سازد» و از شگفت ترين فرازهاى اين خطبه اين است: «آگاه باشيد كه امروز روز تمرين و فردا روز مسابقه است، جايزه برندگان، بهشت و سرانجام بازندگان آتش جهنّم است.» در اين سخن گرانقدر- علاوه بر شكوه لفظ و عظمت معنا و درست مجسّم كردن مطلب و تشبيه هاى واقعى- رازى شگفت و معنايى ظريف نهفته است آنجا كه مى فرمايد: و السّبقة الجنّة و الغاية النّار امام (ع) در اين دو جمله، راجع به نتيجه مسابقه كه دو معناى مختلف دارد دو لفظ متفاوت آورده است و چنانكه در مورد بردن و پيروزى به جمله: السبقة الجنّة تعبير فرموده، در مورد باختن به: و السبقة النّار تعبير نكرده است زيرا معمولا سبقت گرفتن، نسبت به امور دوست داشتنى است، و اين، صفت بهشت است و در دوزخ و آتش آن اين معنا، وجود ندارد و از آن به خدا پناه مى بريم، بنا بر اين، چنين تعبيرى درست نبوده است، پس به اين علت امام (ع) مى فرمايد: و الغاية النّار زيرا غاية كه به معناى مطلق پايان است چيزى است كه آدمى ناگريز به آن مى رسد. بنا بر اين، تعبير به «غايت»- بر خلاف «سبقت»- در هر دو مورد صحيح است و غايت در اين مورد مثل كلمه مصير و مآل است كه به معناى سرانجام و مقصد مى باشد كه خداوند متعال در قرآن مى فرمايد: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ«» و در اين جا درست نيست كه گفته شود: سبقتكم الى النّار «سرانجام مسابقه شما آتش است».

اكنون، در اين خطبه خوب دقت كنيد كه باطنش شگفت آور و ظريف و مضامين آن بسيار عميق است- و بيشتر سخنان امام (ع) چنين است. و در پايان معرفى اين خطبه بيان مى دارد كه در برخى ديگر از نسخه هاى نهج البلاغه چنين آمده است: و السّبقة الجنّة به ضمّ سين، و «سبقه» در لغت به معناى جايزه است خواه ثروت و مال يا آبرو و مقام باشد. هر دو كلمه از نظر معنا به همديگر نزديكند، زيرا هر دو به معناى چيزى است كه در برابر كار پسنديده نصيب انسان مى شود.

(در پايان اظهار نظر سيد رضى شارح مى گويد) اين قسمت خطبه مستقلى نيست، بلكه بخشى از خطبه اى است كه بعد به شرح آن خواهيم رسيد كه با اين جمله ها آغاز مى شود: الحمد للّه غير مقنوط من رحمته: «ستايش پروردگارى را كه نااميدى از رحمتش وجود ندارد»«» و علت تقدم اين قسمت از خطبه همان است كه سيد رضى در خطبه اول كتاب تذكر داده كه در تنظيم خطبه ها ترتيب را رعايت نمى كند.

اين فصل از سخنان امام (ع) يازده مطلب آموزنده را در بر دارد:

مطلب اول آن كه انسان نبايد دلبستگى به دنيا داشته باشد

و اين مطلب از جمله ألا«» و انّ الدّنيا قد ادبرت و آذنت بوداع، استنباط مى شود. امام (ع) در اين فراز از سخنان خود اشاره دارند، به اين كه تمام حالات خوشى كه در دنيا براى هر كس پيدا مى شود از قبيل تندرستى، جوانى، مقام و ثروت، همه از بين رفتنى است و صرفا در اين جهان همراه انسانند (و نه در آخرت) و چون هميشه اين حالات در تغيير و فناپذيرى هستند از آنها به «إدبار» تعبير شده است. دنيا در اين سخن به جاندارى تشبيه شده است كه در حال روگرداندن مى باشد، زيرا معمولا هر گاه براى انسان حالت خير يا شرّى فرض شود، مرحله نخست روآوردن و مرحله پايان آن روگرداندن ناميده مى شود. مثلا، اگر انسان در اوّل جوانى باشد، گفته مى شود جوانى به او رو آورده است و اگر در مراحل پايانى عمر باشد گويند جوانى از او روى برتافته است. چنان كه در كلمه ادبار و دنيا استعاره و تشبيه به كار رفته كلمه «وداع» نيز به طريق استعارى آورده شده است، زيرا تغيير امور دنيا مستلزم جدايى، و جدايى دنيا باعث تأسّف انسان براى دنياست. اين نوع برخورد مانند رفتار آدمى است كه هنگام خداحافظى با دوستش، غمگين مى شود و به گريه و زارى مى پردازد.

بنا بر اين كاربرد كلمه «وداع» استعاره است. اين كه فرمود: «دنيا خود خبر از جدايى مى دهد» كنايه از احساسى است كه براى انسان پيدا مى شود، هنگامى كه مى بيند بتدريج و اندك اندك دارد از دنيا مى رود. و محتمل است كه اعلام دنيا استعاره تشبيه نباشد، بلكه به صورت زبان حال آمده باشد.

مطلب دوم توجّه به سراى آخرت و بيدارى از لحاظ آمادگى براى آن است.

چنين معنايى از اين فراز سخن امام بزرگوار كه: ألا و انّ الآخرة قد اقبلت و اشرفت باطّلاع، معلوم مى شود.

و چون آخرت سرايى است كه خصوصيات وجودى انسان پس از مرگ از قبيل خوشبختى و بدبختى و درد و لذّت را داراست و گذشت عمر انسان را براى رسيدن به آن سرا و دستيابى بر محتوياتش از خير و شرّ نزديك مى كند، به اين سبب آوردن لفظ «اقبال» براى رو آوردن، به طور مجاز براى دنيا مناسب است.

آن گاه امام (ع) آخرت را كه در حال رو آوردن است به دليل شرافتش بر دنيا، مانند موجود بلند مرتبه ايى نسبت به موجود پستى دانسته است و به همين مناسبت لفظ «اشراف» را براى آن به كار برده و به خاطر مغبوط بودن كارهاى آخرت آن را تشبيه به شخص آگاهى كرده است كه از بالا به پايين مى نگرد و لفظ «اطلاع» را براى آن استعاره آورده است.

ممكن است منظور از اشراف و اطّلاع داشتن آخرت، اشراف و اطلاع داشتن خداوند باشد، و به خاطر جلال و عظمت خداوند به طور كنايه، به آخرت تعبير شده است چنان كه از شخص فاضل و دانشمند به پيشگاه و محضر تعبير مى شود. در اين صورت صفت آگاهى و اطّلاع قرينه براى اين معناست.

مطلب سومى كه از اين خطبه فهميده مى شود

اين است كه امام (ع) با ذكر كلماتى نظير «سباق» «جنّت» و «نار» لزوم آمادگى انسان را مورد توجه قرار داده و اين مطلب از عبارت: و إنّ اليوم المضمار تا و الغاية النّار، معلوم مى شود.

كلمه «يوم» در اين جا كنايه از باقيمانده عمر انسان و خبر آن «مضمار» است. و اعراب اين كلمات به اين گونه است كه دو كلمه «مضمار» و «سباق» هم به رفع و هم به نصب خوانده شده است، رفعشان به اين دليل است كه خبر «انّ» مى باشند و در اين صورت، «يوم» اسم «انّ» است. شارح در توجيه معنوى مضمار چنين مى فرمايد: به دليل مشابهتى كه ميان باقى مانده عمر و مدّت آمادگى براى مسابقه وجود دارد آن را «مضمار» گفته اند زيرا انسان در مدّت باقيمانده عمر، با انجام كارهاى نيك، رياضت مى كشد و با كسب كردن تقوا آمادگى براى رسيدن به كمال معنوى پيدا مى كند، تا از پيشروان به سوى ديدار پروردگار و مقربان درگاه او باشد، همچنان كه اسب به واسطه رژيم لاغرى آماده شركت در مسابقه مى شود.

منصوب بودن «مضمار» را گر چه مورد شكّ مى داند ولى اشكالى را كه بر آن وارد است پاسخ مى دهد. اشكال اين است: در صورت منصوب بودن مضمار كه اسم انّ و يوم خبر آن باشد، حمل زمان بر زمان لازم آمده و اين محال است«».

جواب آن است كه: چنين محالى لازم نمى آيد، زيرا اين موضوع خطبه 28 نهج البلاغه رايج است كه گاهى براى برخى از اجزاى زمان، خود زمان را خبر قرار مى دهند، به معناى اين كه مبتدا جزئى از خبر است نه اين كه زمان در زمان باشد، البته در صورتى خبر دادن از زمان به زمان درست است كه زمان اول به يك صفتى مقيد و مشخص شده باشد، مانند: انّ مصطبح القوم اليوم«» و «مضمار» هم چون زمانى است كه مشتمل بر صفت تضمير و آمادگى براى مسابقه است صحيح است كه خبر آن «يوم» باشد.

در باره اعراب «سباق» شارح نصب آن را به اين دليل درست مى داند كه اسم «انّ» است و خبر آن كلمه «غدا» مى باشد از كلمه «غدا» زمان پس از مرگ اراده شده است، ولى براى رفع سباق دليلى جز مبتدا بودن آن كه خبرش غدا باشد نمى بيند. در اين صورت اسم «انّ» ضمير شأن خواهد بود.

شارح مى گويد: كه بعضى از شارحان نهج البلاغه روا دانسته اند كه «سباق» خبر «انّ» باشد در نظر من (شارح) نادرستى آن روشن است زيرا رابطه ميان مبتدا و خبر به دو صورت قابل فرض است: 1- رابطه اين همانى كه دانشمندان علم منطق به حمل مواطاة تعبير مى كنند.

2- مبتدا داراى صفت خبر و صاحب آن باشد مثلا وقتى مى گوييم: الجسم ابيض در اين مثال جسم مبتدا و داراى صفت سفيدى است. و اين صورت را حمل استحقاقى گويند و هيچ كدام از اين دو صورت در مورد جمله: «و غدا السباق» درست نيست مگر آن كه حذف و تقديرى در كار باشد بدين سان كه تقدير جمله: و انّ غدا وقت السّباق، در نظر گرفته شود. ولى باز هم، در حقيقت سباق نخواهد بود.

پس در صورتى كه سباق را مصدر فرض كنيم، معنا و تقدير جمله چنين مى شود: ضمّروا انفسكم اليوم فانّكم غدا تستبقون، «امروز خود را لاغر سازيد كه در آينده مى خواهيد در مسابقه شركت كنيد». شرح مطلب اين كه انسان هر چه در جهت فكرى و عملى نيرومندتر باشد به همان نسبت پيش از كسى كه در اين مورد از او ضعيفتر است به پيشگاه حضرت پروردگار بار خواهد يافت، چون سرچشمه نقصان در فكر و عمل، دوستى غير خدا و پيروى هواهاى نفسانى و تمايل به لذّتهاى فناپذير دنياست كه نتيجه آن روگرداندن از قبله حقيقى مى باشد.

و از طرفى سرچشمه كمال در فكر و عمل، روگرداندن از غير خدا و توجه كامل به اوست، و چون مردم در محبّت دنيا و دورى كردن از آن و كسب كمال به وسيله اطاعت پروردگار از نظر درجات متفاوتند، بنا بر اين مضمار بودن امروز و سباق بودن فردا امرى بسيار روشن است، زيرا كسى كه آمادگى او بيشتر و بى علاقگى قلبى او به دنيا زيادتر باشد، پس از مرگ، چيزى كه او را از وصول به پيشگاه حق تعالى و جنّت و ثواب باز دارد وجود نخواهد داشت، بلكه سبكبار و خالى از سنگينى گناه خواهد بود چنان كه پيامبر اكرم مى فرمايد: نجا المخفّفون سبكباران اهل نجاتند. امام على (ع) هم در سخنان گذشته خود چنين فرمود: تخففوا تلحقوا «بارتان را سبك كنيد تا به مقصد رسيد» پس چنين كسى پس از مرگ از شخصى كه در جهت كمال نفسانى عقب مانده، و عقربهاى فساد جسمانى و خويهاى پست، دل او را به نيشهاى زهرآگين خود گزيده اند و بار گناهان پشت او را خم كرده، و در نتيجه باعث نرسيدن او به مقام پيشروان نخستين شده جلوتر است و بدين سان شخصى كه داراى عمل صالح است بر كسى كه دل او وابسته به دنياست و آمادگى او براى دل كندن از آن كمتر است، تقدّم مى يابد. پس اگر كلمه «سباق» را مصدر بگيريم و استعاره از مسابقه مشهور ميان عرب، باشد معنايش چنان كه بيان شد واضح و روشن خواهد بود.

در صورتى كه سباق را جمع سبقه فرض كنيم كه به معناى جايزه است، نيز درست است زيرا برنده جايزه، آن را، پس از انجام مسابقه دريافت مى كند.

گر چه اقدام براى دريافت آن دو حالت دارد يعنى ممكن است پيش از انجام مسابقه باشد و ممكن است بعد از آن واقع شود.

اقدام به دريافت جايزه قبل از جدايى كوشش دريافتهاى نفسانى و اعمال نيك است چنان كه در قرآن فرموده: سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا«»، و باز فرموده است: فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ«» و پس از پايان مسابقه، چنان كه بدان اشاره شد، مضمون گفته حضرت است كه فرموده اند: السبقة الجنّة «جايزه برنده به طور يقين و مشخّص بهشت است.» اين گفته حضرت تفصيل مطلبى است كه قبلا به اجمال بيان كرده بودند.

(در مورد جمله: و الغاية النّار، شارح به آنچه سيّد رضى بيان كرده اكتفا كرده و آن را پسنديده، و نيازى به شرح نديده است.) مطلب ديگرى را كه شارح اشاره به آن را لازم دانسته، اين است كه «غاية» در كلام حضرت به چه معنى است آيا غايت حقيقى منظور است يا لازمه غايت است و در توضيح اين مطلب «غاية» را بر اقسامى تقسيم كرده و به طريق زير بيان داشته است: 1- نتيجه طبيعى: يعنى زمينه كار چنان است كه به طور طبيعى اين نتيجه حاصل مى گردد. و اين خود به دو صورت است.

الف: نتيجه ذاتى: مانند استقرار يافتن جنگ در محلّى كه پس از حركت طبيعى كه ذاتا انجام داده صورت پذيرفته است.

ب: نتيجه عرضى كه تابع همان نتيجه ذاتى است مانند آن كه سنگ از اين كه شي ء در محل خودش استقرار يابد، مانع باشد.

2- نتيجه ارادى: آن نيز مانند نتيجه طبيعى به دو صورت قابل فرض است.

الف: نتيجه اى كه شخص پس از اراده بدان دسترسى يابد، مانند مقصدى كه انسان در مسير حركت بدان مى رسد.

ب: غايتى كه لازمه نتيجه ذاتى اراده شخص است. مانند روشنايى گرفتن از چراغى كه همسايه افروخته و يا مانند مردن پرنده در دام شكارچى از جهت علاقه اى كه به چيدن دانه داشته است.

شارح بعد از بيان چهار نوع غايت و فايده مى فرمايد: «غاية» در عبارت حضرت به همين معناى چهارم است.

با اين توضيح كه محبّت دنيا و فرورفتن در خوشيهاى آن ناگزير لازمه اش رسيدن به آتش است، چنان كه خداوند مى فرمايد: مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ«» آيه شريفه، دنيا خواه را از نعمتهاى بهشت بى بهره مى داند مگر لطف خداوند شامل حال او شود.

در اين جا هر چند مقصود نخستين انسان، رسيدن به خوشيهاى حاضر دنياست ولى چون از لوازم رسيدن، و توجه به اين لذتها، دخول در آتش جهنم است، آتش غايت عرضى خواهد بود.

مطلب چهارم توجه دادن به توبه پيش از فرا رسيدن مرگ است: افلا تائب من خطيئته قبل منيّته

«آيا كسى نيست كه بخواهد پيش از فرا رسيدن مرگ از گناهان، خود توبه كند» بدون شك بايد توبه مقدم بر اعمال باشد، زيرا چنان كه دانسته شد«». توبه بازداشتن خود از پيروى كردن نفس امّاره به انگيزه اى الهى است. و نفس آدمى با وجود اين انگيزه به قبح پيروى از شياطين نفسانى پى مى برد و اين توبه از جمله مقامات زهد و وارستگى است و در بحث چگونگى مراحل سلوك الى اللّه بيان شد، كه مقام وارستگى (تخلّى- تخليه) مقدم بر مقام آراستگى (تحلّى- تحليه) است پس امر به توبه نيز مقدم بر امر به ساير عبادات است.

مطلب پنجم اشاره به عذاب پس از مرگ و توجه دادن نفس به عمل پيش از روز گرفتارى و مرگ است

كه مى توان اين عذاب را واكنش كمبود نفس دانست كه برخاسته از كوتاهى در انجام اعمال است زيرا كسى كه هنگام مرگ دستش از عمل خالى باشد اسير دست شيطانهاى نفس است، و پيش از اين دانستيم كه اسير شيطان بودن، خود، دخول در آتش و محروم ماندن، از لقاى پروردگار متعال است و چون عمل انسان، شيطان را مغلوب كرده و باعث نجات انسان از دست او مى شود، امام (ع) در بيان خويش نخست توجه به عمل داده و سپس زمانى را كه انجام دادن عمل در آن امكان پذير است ذكر فرموده است. يعنى روزهايى كه اميد انجام عمل در آن بوده و با آمدن اجل، آن نيز از دست رفته است و در پايان، ارزش عمل در اين مدت را بيان مى فرمايد كه ثواب آخرت را تحصيل مى كند و فرا رسيدن مرگ هم زيانى به آن نمى رساند و توضيح داده است كه نتيجه كوتاهى در عمل به هنگام فرصت، سبب خسران، و فرا رسيدن اجل، موجب زيان است.

در باره محسّنات بديعى اين جملات، شارح مى فرمايد كه امام (ع) در اين عبارت لفظ «خسران» را براى از دست رفتن عمل به طريق استعاره آورده است، توضيح آن كه: زيان در داد و ستد به دو صورت است: يا چيزى از سرمايه كم مى شود و يا تمام آن از بين مى رود. عمل براى انسان به مثابه سرمايه اى است كه با آن كسب كمال و سعادت اخروى مى شود. بنا بر اين استعاره آوردن لفظ «خسران» براى نبودن عمل، استعاره اى بسيار نيكو و بجا است. اين امرى روشن است كه با انجام دادن كار شايسته و بردن سود، مرگ بدان زيانى نمى رساند و با عدم كار شايسته و تحمل زيان مرگ موجب ضرر مى شود زيرا كسى كه از ناحيه دو نيروى عقيده و عمل كامل باشد از متاع دنيا رو گردان و به آن بى توجّه است. و پس از جدايى از دنيا توجّه و علاقه اى به آن ندارد، لذا به خاطر آن ناراحتى احساس نمى كند و زيانى نمى بيند. ولى كسى كه از جهت اين دو نيز دچار كمبود باشد، به طور طبيعى دلبسته به خوشيهاى محسوس دنياست و دستش از عمل نيك خالى است. پس فرا رسيدن اجل براى او زيان فراوانى دارد زيرا ميان او و معشوقش يعنى لذّتهاى دنيوى فاصله به وجود آورده است.

مطلب ششم: حضرت توجه مى دهند، كه انسان نبايد در انجام دادن اعمال نيك حالت خوشى او، با حالت ناخوشى اش فرق داشته باشد،

و امام (ع) گويا در اين فراز كسى را كه در حال خوشى و لذّت از ياد خدا غافل و از عبادت او روگردان است، و در هنگام ناخوشى و گرفتارى به درگاه او مى نالد و به او پناه مى برد، مورد سرزنش قرار داده است، زيرا اين، صفت بندگى خدا نيست و در قرآن نيز خداوند به چنين سرزنشى اشاره فرموده است: وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً«» و جز اين از آيات ديگر- بلكه شأن بنده خاصّ خدا آن است كه در حال سختى و رفاه خدا را يكسان عبادت كند، به طورى كه در مقابل شدّت، صبر و در برابر رفاه و خوشى شكرگزار خداوند باشد و عبادت او را نه از روى ترس انجام دهد و نه براى طمع، بلكه در هر دو حالت او را يكسان بپرستد.

مطلب هفتم: عبارت امام (ع) الا و انّى لم ار كالجنّة نام طالبها و لا كالنّار نام هاربها،

«بدانيد كه من هرگز جوينده نعمتى را نديدم كه مانند خواهان بهشت در خواب غفلت باشد و نه فردى فرارى از رنج و گرفتارى را كه مانند، فرار كننده از دوزخ، غفلت ورزد.» شارح در مقام شرح اين سخن مى فرمايد: ضمير «ها» در «طالبها» و «هاربها» به مفعول اوّل نعمت و نقمت بر مى گردد كه در هر دو مورد مشبّه محذوف است و تقدير عبارت چنين است:... لم ار نعمة كالجنّة نام طالبها و لا نقمة كالنّار نام هاربها و فعل «نام» در محل نصب و مفعول دوّم است نتيجه گفتار اين است كه امام (ع) در اين عبارت علم به وجود چيزى شبيه به بهشت و دوزخ را كه خواهان آن به خواب غفلت فرو رفته و فرارى و دچار بى خبرى باشد از خود نفى فرموده است، ولى آگاهى خود را نسبت به خود تشبيه و جهت آن نفى نكرده اند. و با ذكر مفعول دوم «نام...» كه در هر دو مورد وجه شبه صفتى جارى بر غير موصوف مى باشد به دو نكته دقيق اشاره شده است: نكته اول: معتقدان به بهشت و دوزخ را كه در خوابگاه طبيعت خفته اند آگاه فرموده كه بيدار شوند و خود را براى به جا آوردن اعمال، در جهت سرانجام خوش يا ناخوش آينده آماده كنند.

نكته دوم: گويا امام (ع) از كسى كه يقين به وجود بهشت و نعمتهاى بى پايان آن دارد و با اين حال از انجام كارهايى كه او را به آن نعمتها برساند سرباز مى زند، اظهار شگفتى مى فرمايد و نيز كسى كه دوزخ را پيش روى خويش مى بيند و غفلت مى كند و وسيله نجات خود را از آن فراهم نمى سازد به ديده اعجاب مى نگرد.

مطلب هشتم: الا و انّه من لم ينفعه الحقّ يضرّه الباطل:

«كسى را كه حقّ سود ندهد دچار زيان باطل خواهد شد.» ضمير در «انّه» ضمير شان است. امام (ع) از به كار بردن كلمه «حق» رو آوردن به خدا، همراه با اعمال شايسته را كه بر وفق عقايد صحيح اسلامى باشد، اراده فرموده است. و از كلمه «باطل» پشت كردن به خدا و توجه به غير او را از چيزهايى كه براى آخرت سودى ندارد قصد كرده است و اين، هشدارى است بر اين كه هرگاه از سوى حقّ سود و منفعتى نباشد زيان باطل حتمى است. به صورت قضيه شرطيه متصله بيان شده و اين ملازمه بسيار روشن است، زيرا نفس وجود حق، سود را به همراه دارد. پس نبودن سود آن، باعث نبودن خود حق است.

آنجا كه حق وجود نداشته باشد باطل ظهور مى يابد، به علت اين كه اعتقاد و عمل مكلّف، هرگاه مطابق دستورهاى الهى باشد حق و گرنه باطل است. پس با نبودن حق، باطل امرى است مسلّم و يقينى و با وجود باطل زيان آن حتمى است.

با اين بيان روشن شد كه نبودن سود حق، مستلزم وجود سود باطل است. بنا بر اين مراد امام (ع) از دستور به همراه بودن با حق، چيزى است كه سود آن را با خود دارد و منظور از نفى باطل هم نفى ضرر آن است، زيرا فرمانبردارى از اوامر الهى و توجه به او، وسيله باريافتن به جوار قدس اوست و بر عكس توجّه به غير او كه از آن به باطل تعبير مى شود باعث نقصانى مى شود، كه انسان را از همراهى با پيشگامان باز مى دارد و به ژرفاى درّه هلاكت زا سرازير مى كند، و اين خود، عين زيان و ضرر است با اين توضيح سرّ فرمايش امام (ع) از جمله: من لم ينفعه الحقّ يضرّه الباطل روشن و آشكار مى شود.

عقيده منكران عالم آخرت: برخى از مدعيان علم و دانش كه از درك اين ملازمه غافل بوده اند، گفته اند: وعيدهايى كه در كتب آسمانى آمده صرفا براى ترساندن مردم است نه اين كه حقيقة در آن عالم براى بدكاران بدبختى و شقاوتى باشد، و براى اين عقيده خود به يك سلسله تمثيلات«» خطابى استدلال كرده اند كه گر چه در مرحله نخست از مشهورات«» مى نمايد ولى وقتى كه خوب دقت شود از مشهورات نيست.

مطلب نهم: و من لا يستقيم«» به الهدى يجرّبه الضّلال الى الرّدى

«كسى كه هدايت او را به راه راست نكشاند گمراهى به پستى اش مى كشاند.» در توضيح اين جمله شارح مى گويد: از كلمه «هدى» روشنايى دانش و ايمان و از كلمه «ضلال» نادانى و خروج از فرمان الهى اراده شده است و معناى عبارت چنين است: هر كس را كه نور علم و ايمان و به فرمان عقل به راه خدا رهبرى نكند و او را به راه راست نكشاند، ناچار جهل و بى ايمانى او را از راه صحيح به سوى افراط يا تفريط منحرف مى كند و ملازمه اين قضيه شرطيه نيز روشن است زيرا چون لازمه وجود هدايت، استقامت و پايدارى انسان در راه راست است، پس نبودن استقامت به وسيله هدايت لازمه اش نبودن اصل هدايت است و چون هدايت نباشد ضلالت و گمراهى جايگزين آن مى شود و وجود ضلالت هم انسان را به سياهچالهاى پستى مى كشاند و به دوزخ سرازير مى كند.

مطلب دهم: فرموده امام: الا و انّكم قد امرتم بالظّعن و دللتم على الزّاد

«آگاه باشيد كه به شما فرمان كوچ داده شده و به توشه گرفتن براى سفر راهنمايى شده ايد» اين قسمت از سخن امام (ع) هشدارى است در مورد دستورهايى كه حاوى كوچ كردن و رفتن از اين جهان است. چنان كه پروردگار متعال مى فرمايد: فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ«» و جاى ديگر مى فرمايد: سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ«»، و نيز دستورهايى كه در باره توشه گرفتن براى سفر آخرت است، مانند: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ«». شارح پس از توضيح معناى عبارت به نكته اى ادبى كه در اين قسمت از سخنان امام (ع) است مى پردازد و مى گويد كه امام (ع) با استعاره آوردن كلمه «ظعن» براى سفر به سوى خدا و كلمه «زاد» براى چيزى كه باعث نزديك شدن به اوست، كلام را زيبا كرده است و بيان حكمتى كه در استعاره نخست به نظر مى آيد اين است: همچنان كه ظعن پيمودن راه با قدمهاى جسمانى يا با مركبى مانند شتر و غير اينهاست، سفر به سوى خدا نيز طىّ مراحل معنوى با پاى عقل مى باشد و سرّى كه در استعاره دوم نهفته است اين است: همان طور كه در سفر دنيا انسان براى تقويت نيروى حركت بدنى نيازمند به زاد و توشه است، كارهايى هم كه باعث نزديك شدن به ساحت قرب الهى است روح انسان را براى رسيدن به پيشگاه ربوبى نيرو مى بخشد. تشبيهى كه در اين عبارت به كار رفته از بهترين تشبيهاتى است كه ميان دو چيز وحدت و يگانگى ايجاد مى كند و به همان اندازه كه مشابهت قوى است استعاره نيز زيباست.

مطلب يازدهم امام (ع) هشدارى است بر ترسناكترين امورى كه بايد از آن بر حذر بود

تا بتوان از آن در امان بود و آن جمع ميان پيروى از هوا و هوس و آرزوى دراز است و همين سخن را امام (ع) در جاى ديگر با ذكر دليل اين دو بيان مى فرمايد كه ما معنى اين قسمت را نيز به آن جا واگذار مى كنيم و در اين جا كافى است كه به يك مطلب اشاره شود كه امام (ع) پس از توجه دادن به رفتن از اين جهان و دستور برداشتن توشه سفر، امر به حذر كردن از اين دو فرموده است، زيرا اجتماع اين دو صفت وسيله دور شدن از آخرت است، كه اين خود موجب عدم آمادگى براى سفر و برنگرفتن توشه آخرت مى شود. پس انسانها را از اين دو بر حذر داشته است تا از آنها دورى كنند و با دورى كردن از آنها توجّه به برداشتن توشه سفر و آمادگى براى رفتن از جهان دنيا حاصل شود. با اين دليل، امام (ع) پس از بر حذر داشتن از آن دو دستور توشه گرفتن را صادر فرموده است.

«من الدنيا...» در اين عبارت: «از دنيا در دنيا» نوعى لطف و زيبايى نهفته است. و آن اين است: توشه اى كه انسان را به مقام قرب الهى مى رساند، يا علم است و يا عمل، و هر دو از دنيا به دست مى آيد، چرا زيرا بدون شك، عمل حركات و سكناتى است كه با هيأتهاى ويژه اى با همين بدن مادّى صورت مى پذيرد و تمام اينها از دنيا و در دنيا حاصل مى شود و امّا اين كه علم از دنياست، به واسطه اين است كه استكمال آن نيز منوط به همين بدن است كه يا از طريق حواسّ ظاهرى (حواس پنجگانه) و باطنى (خيال، واهمه و...) و يا به واسطه توجّه عقل به موارد اشتراك و اختلاف امور محسوس به دست مى آيد.

پر واضح است كه اينها نيز از امور دنيوى است و در همين دنيا حاصل مى شود.

در بيان اين عبارت: ما تحرزون انفسكم به غدا امام (ع) اشاره فرموده است به اين كه هر گونه توشه اى كه انسان به آن وسيله خود را آماده وصول به جوار رحمت الهى كند باعث كاهش عذاب او مى شود و در روز قيامت كه حتّى اموال و اولاد به درد انسان نمى خورند وسيله نجات او خواهد بود.

اين فصل از سخنان امام در لطافت و ظرافت سخن مراتب و مراحلى را طى كرده است كه انسان را به نحو احسن تحت تأثير اوامر و نواهى الهى قرار مى دهد و اگر در روش سخنان آن حضرت دقت كنيم و عظمت الفاظ آن را بسنجيم و استحكام معانى آن را كه مطابق براهين عقلى است در نظر بگيريم و به زيبايى استعاره ها و تشبيها و موقعيّتهاى آنها را توجّه كنيم بخوبى در خواهيم يافت كه اين سخنان جز از سرچشمه علم لدنّى و منابع فيض ربّانى صادر نشده است، و اين دقت و تأمّل آن فرصت را به ما خواهد داد كه فرق ميان سخن امام (ع) و ديگر سخنان را به آسانى دريابيم. و باللّه العصمة و التّوفيق.

شرح مرحوم مغنیه

الخطبة- 28-

من لا ينفعه الحق يضره الباطل.. فقرة 1- 2:

أمّا بعد فإنّ الدّنيا قد أدبرت و آذنت بوداع و إنّ الآخرة قد أقبلت و أشرفت باطّلاع ألا و إنّ اليوم المضمار. و غدا السّباق. و السّبقة الجنّة و الغاية النّار. أفلا تائب من خطيئته قبل منيّته ألا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه ألا و إنّكم في أيّام أمل من ورائه أجل. فمن عمل في أيّام أمله قبل حضور أجله نفعه عمله. و لم يضرره أجله. و من قصّر في أيّام أمله قبل حضور أجله فقد خسر عمله. و ضرّه أجله. ألا فاعملوا في الرّغبة كما تعملون في الرّهبة. ألا و إنّي لم أر كالجنّة نام طالبها. و لا كالنّار نام هاربها. ألا و إنّه من لا ينفعه الحقّ يضرره الباطل. و من لم يستقم به الهدى يجرّ به الضّلال إلى الرّدى. ألا و إنّكم قد أمرتم بالظّعن. و دللتم على الزّاد. و إنّ أخوف ما أخاف عليكم إثنتان: اتّباع الهوى و طول الأمل. تزوّدوا من الدّنيا ما تحرزون أنفسكم به غدا.

اللغة:

آذنت: أعلمت. و المضمار: المكان أو الزمان الذي تضمّر فيه الخيل للمسابقة، و الضامر قليل اللحم. و السبقة بفتح القاف: الغاية المحبوبة، و المراد بالغاية هو مصير العاصين. و الظعن: السير و الرحيل. و تحرزون: تحفظون.

الإعراب:

اليوم اسم ان، و المضمار خبرها. و لم أر كالجنة، رأى هنا قلبية تنصب مفعولين: الأول محذوف أي نعمة، و الثاني جملة نام، و الكاف بمعنى مثل صفة للمفعول الأول. و اثنتان اسم ان، و اتباع الهوى و طول الأمل بدل مفصل من مجمل، و هو اثنتان.

المعنى:

(أما بعد فإن الدنيا قد أدبرت، و آذنت بوداع). لكل فرد من أفراد الانسان دنياه الخاصة به، و هي عمره و مدة حياته، و من هنا قيل: من مات فقد قامت قيامته. و هذا العمر، و إن طال، فإلى فناء و زوال، لأن من كانت مطيته الليل و النهار فإنه يسار به و إن كان واقفا كما قال الإمام (ألا و إن الآخرة قد أقبلت) بحسابها و جزائها (و أشرفت باطلاع) ظهرت طلائعها، أو أشرفت و اطّلعت على الأعمال و أحصتها (الا و ان اليوم المضمار). المراد باليوم هنا دنيا الانسان، و بالمضمار العمل، و المعنى مرادف لما قاله الإمام (ع) في بعض كلامه:

اليوم عمل و لا حساب، و غدا حساب و لا عمل (و غدا السابق) الذي يعرف فيه الرابح من الخاسر.

(و السبقة الجنة) فهي وحدها التي يجب التنافس عليها، و المسابقة اليها (و الغاية النار) أي انها غاية العاصين، و قد استعمل الإمام كلمة الغاية في الجنة و في القيامة كما استعملها في النار، من ذلك قوله: ان الغاية القيامة، و قوله: الجنة غاية السابقين، و النار غاية المفرطين.

(أفلا تائب من خطيئته قبل منيته). التائب من الذنب كمن لا ذنب له، بل هو من المحسنين قال تعالى: وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا- 3 هود.

و قال الرسول الأعظم (ص): «من رأى انه مسي ء فهو محسن». و من ترك التوبة فقد أساء مرتين: مرة بفعل الذنب، و ثانية بترك التوبة، و هي من أهم الواجبات تماما كالصوم و الصلاة (ألا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه). فإن اللّه سبحانه لا يضيع أجر من أحسن عملا، بل يوفيه حقه و يزيده من فضله، قال سبحانه: لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ- 38 النور.

(الا و انكم في أيام أمل من ورائه أجل). أيام الأمل حياة الانسان، و الأجل الموت، أما المأمول فثواب اللّه، و لا طريق اليه إلا العمل الصالح (فمن عمل في أيام أمله قبل حضور أجله فقد نفعه عمله). أما الأموال و الأولاد و الأنساب فما هي بشي ء عند اللّه إلا إذا كانت للخير و العمل الصالح. و إذا أدت الى الفساد و الضلال فهي و بال و نيران. (و لم يضره أجله) لأنه يقدم على خالقه راضيا بثواب اللّه مرضيا بأعماله الصالحات.

(و من قصر في أيام أمله قبل حضور أجله فقد خسر عمله). لأنه أطال الأمل، و أساء العمل: مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً- 123 النساء.. (و ضره أجله) تماما كالمدين للغرماء ينتهي أجل الدين، و لا شي ء عنده للسداد و الوفاء.

(الا فاعملوا في الرغبة كما تعملون في الرهبة). ان كثيرا من الناس يذهلون عن الخالق و يتجاهلون فضله عليهم، و لا يذكرونه إلا ساعة الشدة و البلاء، تماما كالذي يمسه الضر في البحر يؤمن و يخضع حتى إذا بلغ البر أعرض و كفر.. و المؤمن الحق في الحالين سواء.. سامع طائع في الرغبة و الرهبة أي عند الشدة و الرخاء، لأن اللّه في إيمانه و يقينه يجب أن يطاع على كل حال و دون قيد أو شرط، بل الخوف منه تعالى في السراء أولى و أوجب، لأنها ربما تكون امتحانا و استدراجا: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ- 44 القلم. أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ، نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ- 56 المؤمنون.

(ألا و اني لم أر كالجنة نام طالبها، و لا كالنار نام هاربها). يأوي الآمن الى فراشه، و ينام مل ء عينيه هادى ء النفس مرتاح البال، لا يؤرقه شي ء كأنه في عزلة عن العالم كله، أما الخائف الهارب فلا يقر له قرار، و لا يجد الهدوء و الراحة، لأنه في شغل شاغل بما يخيفه و يهدده.. حتى عن الأكل و النوم، و كذلك من يطلب العزيز الثمين، و يسعى اليه فإنه يركز عليه همه و اهتمامه و جميع حواسه و أفكاره، و ينصرف عن كل شي ء عداه. و من البداهة انه لا نعيم أعز و أغلى من نعيم الجنة، و لا عذاب أقسى و أخزى من عذاب جهنم. و اذن كيف يزعم زاعم انه يخاف من نار جهنم و يهرب منها، و انه يرغب في الجنة و يطلبها، ثم يغرق في سبات عميق (ألا و أنه من لا ينفعه الحق يضره الباطل). قد يتحذلق البعض و يقول: و أية جدوى من الحق و اتباعه انه لا يجلب في هذه الحياة نفعا، و لا يدفع ضرا.. و يقول الإمام (ع) في جوابه: إذا لم ينتفع بالحق- كما زعمت- فإن الباطل يجره الى الويلات لا محالة.. و تجدر الإشارة الى أن هذا الجواب من الإمام إنما هو على سبيل المماشاة مع الخصم و التسليم جدلا بدعواه.. و إلا فإن الحق أحق أن يتبع، و الباطل يجب أن يترك على كل حال، و مهما تكن النتائج، و في الحديث الشريف: ان الجنة حفت بالمكاره، و ان النار حفت بالشهوات. و قال الإمام (ع): الحق ثقيل مري ء، و الباطل خفيف و بي ء.

(و من لا يستقيم به الهدى يجرّ به الضلال الى الردى). سبيلان فقط، و لا ثالث: سبيل الهدى و سبيل الضلال، و من سلك الأول فقد فاز، و من انحرف عنه فإلى الهاوية، قال تعالى: وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً- 115 النساء».. (ألا و انكم قد أمرتم بالظعن، و دللتم على الزاد). كلكم أيها الناس مدعوون الى اللّه و الوقوف بين يديه للحساب و الجزاء و السؤال و الجواب، و لا مهرب إلا التلبية و الاستجابة، فأعدوا لها ما دلكم اللّه عليه و أمركم به من صالح الأعمال، و كريم الخصال (و ان أخوف ما أخاف عليكم اثنتان: اتباع الهوى، و طول الأمل). أما اتباع الهوى فيصد عن الحق، و أما طول الأمل فينسي الآخرة كما قال الإمام (ع).

الى اللّه و الوقوف بين يديه للحساب و الجزاء و السؤال و الجواب، و لا مهرب إلا التلبية و الاستجابة، فأعدوا لها ما دلكم اللّه عليه و أمركم به من صالح الأعمال، و كريم الخصال (و ان أخوف ما أخاف عليكم اثنتان: اتباع الهوى، و طول الأمل). أما اتباع الهوى فيصد عن الحق، و أما طول الأمل فينسي الآخرة كما قال الإمام (ع).

للمنبر- بين الدنيا و الآخرة:

(فتزودوا في الدنيا من الدنيا ما تحرزون به أنفسكم غدا) يشير الإمام (ع) بهذا الى العلاقة القوية الوثيقة و الترابط المتين بين السعادة في الآخرة و الصلاح و الاصلاح في الحياة الدنيا، و بين الشقاء في الحياة الثانية و الفساد و الإفساد في حياتنا هذه.. يقول (ع): خذوا من هذه الحياة قبل أن يوافيكم الموت، و تزودوا من خيرها الى الآخرة قبل الرحيل، و كم فيها من خيرات.. فما من شي ء يسهّل العيش على الانسان إلا هو خير عند اللّه، و ما من عمل يحقق الأمن و الدعة للناس جميعا إلا هو فضيلة في كتاب اللّه، و ما من نهضة تحرر الانسان من الجهل و العبودية و الاستغلال إلا هي حق في علم اللّه.. و كل ما يسير بالحياة الى الأفضل في أية جهة تكون فهو دين و ايمان عند اللّه.

أرأيت الى هذا الترابط العضوي بين الدنيا و الآخرة، و هذا التكامل بين الشجرة و الثمرة. و اذن أين مكان الريب في اليوم الآخر و ما هي عيوب الايمان به و بالوقوف بين يدي عادل قدير لنقاش الحساب على ما فعل الانسان و ترك أ بالثواب و النعيم على ما أحسن، أم بالعقاب و الجحيم على ما أساء.. هذه هي الآخرة عند الاسلام.. لا تنفك و لا تنفصم عن عمل الدنيا بحال: مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا- 72 الإسراء.. أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ- 142 آل عمران.. أبدا لا نظرية مجردة، و لا عقيدة مستقلة عن العمل في الاسلام، كيف و هو القائل: وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى - 40 النجم. و من هنا كان الاسلام دين العمل حقا و واقعا، العمل من أجل حياة أفضل في شتى الميادين.

و من هنا أيضا يبارك الاسلام الخصب و الرخاء، و يحرص على الأمن و العدل، و يستنكر الفقر و التخلف، و يلعن الاستعباد و الاستغلال، و يثور على الظلم و العدوان..

هذا هو الاسلام واضح و بسيط و مقنع في جميع تعاليمه التي تمثل الإحساس بمعاني الحياة و مطالبها و مسئوليتها.. و لا مشاكل للاسلام و لا فيه إلا مشكلة واحدة تسربت اليه من إساءة الفهم و التفسير الخاطئ الجائر، من الذين يدّعونه و يمجدونه على أساس انه عواطف و مجاهيل، و شعائر و تقاليد و كفى.. ثم يتهمون كل من يعرف الاسلام على حقيقته، و يرمونه بما شاء لهم الجهل و الغرض، و لو ابتعد الأدعياء أو أبعدوا عن الدين و وظائفه لدخل الشباب في دين اللّه أفواجا، و نبذوا التيارات الشائعة الذائعة في هذا العصر.

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام

و هى الثامنة و العشرون من المختار في باب الخطب و رواها في البحار من كتاب مطالب السؤول لمحمّد بن طلحة، و من إرشاد الدّيلمي بتغيير تطلع عليه.

أمّا بعد فإنّ الدّنيا قد أدبرت و آذنت بوداع، و إنّ الآخره قد أقبلت و أشرفت باطّلاع، ألا و إنّ اليوم المضمار و غدا السّباق، و السّبقة الجنّة، و الغاية النّار، أفلا تائب من خطيئته قبل منيّته ألا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه ألا و إنّكم في أيّام أمل من ورائه أجل، فمن عمل في أيّام أمله قبل حضور أجله فقد نفعه عمله و لم يضرّه أجله، و من قصّرفي أيّام أمله قبل حضور أجله فقد خسر عمله و ضرّه أجله، ألا فاعملوا في الرّغبة كما تعملون في الرّهبة، ألا و إنّي لم أر كالجنّة نام طالبها، و لا كالنّار نام هاربها، ألا و أنّه من لا ينفعه الحقّ يضرّه الباطل، و من لا يستقيم به الهدى يجرّ به الضّلال إلى الرّدى، ألا و إنّكم قد أمرتم بالظّعن و دلّلتم على الزاد، و إنّ أخوف ما أخاف عليكم اتّباع الهوى و طول الأمل، فتزوّدوا في الدّنيا من الدّنيا ما تجهزون «تحرزون خ» به أنفسكم غدا. قال الرضيّ «قد» أقول: لو كان كلام يأخذ بالأعناق إلى الرّهد في الدّنيا و يضطرّ إلى عمل الآخرة، لكان هذا الكلام، و كفى به قاطعا لعلايق الآمال، و قادحا زناد الاتعاظ و الازدجار، و من أعجبه قوله عليه السّلام: ألا و إنّ اليوم المضمار و غدا السّباق و السّبقة الجنّة و الغاية النّار، فانّ فيه مع فخامة اللّفظ و عظم قدر المعنى و صادق التمثيل و واقع التّشبيه، سرّا عجيبا و معنى لطيفا، و هو قوله عليه السّلام: و السّبقة الجنّة و الغاية النّار، فخالف بين اللّفظين لاختلاف المعنيين، و لم يقل: السّبقة النّار كما قال: و السّبقة الجنّة. لأنّ الاستباق إنّما يكون إلى أمر محبوب و غرض مطلوب، و هذه صفة الجنّة، و ليس هذا المعنى موجودا في النّار نعوذ باللّه منها فلم يجز أن يقول: و السّبقة النّار، بل قال: و الغاية النار، لأنّ الغاية قد ينتهى إليها من لا يسرّه الانتهاء و من يسرّه ذلك، فصلح أن يعبرّ بها عن الأمرين معا. فهي في هذا الموضع كالمصير و المآل قال اللّه تعالى: «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ» و لا يجوز في هذا الموضع أن يقال: سبقتكم بسكون الباء إلى النّار فتأمّل ذلك، فباطنه عجيب و غوره بعيد لطيف، و كذلك أكثر كلامه عليه السّلام.

و قد جاء في رواية اخرى و السّبقة الجنّة بضمّ السّين، و السبقة عندهم اسم لما يجعل للسّابق إذا سبق من مال أو عرض، و المعنيان متقاربان لأنّ ذلك لا يكون جزاء على فعل الأمر المذموم، و إنما يكون جزاء على فعل الأمر المحمود.

اللغة

(آذنت) بالمدّ أى أعلمت من الأذان بمعنى الاعلام قال سبحانه: «و أذان من اللّه و رسوله» و (أشرف) عليه اطلع من فوق و (الاطلاع) هو العلم يقال طلع على الأمر طلوعا علمه كاطلعه على افتعل و ضمّر الخيل تضميرا علفها القوت بعد السّمن كأضمرها و (المضمار) الموضع يضمر فيه الخيل، و غاية الفرس في السّياق و (السّباق) هو المسابقة و (السّبقة) بالضمّ الخطر يوضع بين أهل السّباق كما ذكره السيّد «ره» و (البؤس) الشدّة و (ظعن) ظعنا و ظعنا بالسّكون و التّحريك من باب نفع سار و ارتحل و (تجهزّت) الأمر كذا تهيّأت له و جهاز الميّت و العروس و المسافر بالكسر و الفتح ما يحتاجون إليه.

الاعراب

المضمار و السّباق وردا بالرّفع و النّصب أمّا رفع المضمار فعلى كونه خبر انّ و اليوم اسمها، و أمّا نصبه فعلى كونه اسما و اليوم خبرا.

و أورد بأنّه يلزم الاخبار عن الزّمان بالزّمان، إذا المضمار زمان و اليوم كذلك فلو اخبر عنه باليوم فكان ذلك اخبارا بوقوع الزّمان في الزّمان، فيكون الزّمان محتاجا إلى زمان آخر و هو محال.

و اجيب بمنع استلزام الاخبار بالزمان عن الزّمان كون الزّمان محتاجا إلى زمان آخر إذ ربّما يخبر عن بعض أجزاء الزّمان بالزّمان لافادة الجزئيّة لا بمعنى حصوله فيه و المضمار لمّا كان عبارة عن الزّمان الذي يضمر فيه الخيل، و هو زمان مخصوص لتقيّده بوصف مخصوص صحّ الاخبار عنه باليوم.

و أمّا رفع السّباق فامّا على كونه مبتدأ مؤخرا و غدا خبره و اسم انّ ضمير شأن مستتر، أو علي جعله خبر انّ و يحتاج حينئذ إلى تقدير المضاف أى غدا وقت السّباق، و أمّا نصبه فعلى كونه اسم انّ و غدا خبرها، و هو واضح.

المعنى

اعلم أنّ المستفاد من شرح البحرانى أنّ هذه الخطبة من فقرات خطبة طويلة خطب بها يوم الفطر و سيجي ء أوّلها في الكتاب، و هي الخطبة الرّابعة و الأربعون المصدّرة بقوله: الحمد للّه غير مقنوط من رحمته، و نذكر تمامها هناك إنشاء اللّه برواية الصّدوق فانتظر.

و إنّما قدّمها الرّضيّ عليها مع كونها بعدها، لما سبق من اعتذاره في خطبة الكتاب من أنّه لا يراعى التّتالي و النّسق و انّما يراعى النّكت و اللمع، و كيف كان فمدار ما ذكره هنا على التّزهيد في الدّنيا و التّرغيب في الآخرة فأشار أوّلا إلى عدم جواز الرّكون و الاعتماد على الدّنيا بقوله: (أمّا بعد فانّ الدّنيا قد أدبرت و آذنت بوداع) و أشار بادبارها إلى تقضّى أحوالها الحاضرة و شهواتها الموجودة لكلّ أحد أحد شيئا فشيئا كما قال عليه الصّلاة و السّلام في الدّيوان المنسوب إليه:

  • رأيت الدّهر مختلفا يدورفلا حزن يدوم و لا سرور
  • و قد بنت الملوك به قصورافما بقى الملوك و لا القصور

و إنّما اطلق اسم الادبار على هذا التقضّي باعتبار أنّ اللذات الدّنيويّة لما كانت دائما في التّغيّر و التقضّي المقتضى لمفارقة الانسان لها و بعدها عنه، لاجرم حسن اطلاق اسم الادبار عليه تشبيها لها بالحيوان المدبر، و لما كانت مفارقة الانسان عنها مستلزمة لأسفه عليها و وجده بها، أشبه ذلك ما يفعله الانسان في حقّ محبوبه المرتحل عنه في وداعه له من الحزن و الكابة، فاستعير اسم الوداع له و كنى باعلامها بذلك عن الشّعور الحاصل بمفارقتها من تقضّيها شيئا فشيئا و هو اعلام بلسان الحال.

ثمّ نبّه على وجوب الاستعداد للآخرة بدنوّها من الانسان بقوله: (و انّ الآخرة قد أقبلت و أشرفت باطلاع) و مثله قال لقمان لابنه و هو يعظه: يا بنىّ إنك منذ سقطت إلى الدّنيا استدبرتها و استقبلت الآخرة، فدار أنت إليها تسير أقرب إليك من دار أنت عنها متباعد.

و قال الشّارح البحراني: و لمّا كانت الآخرة عبارة عن الدّار الجامعة للأحوال التي يكون الانسان عليها بعد الموت من سعادة و شقاوة و لذّة و ألم، و كان تقضّي العمر مقرّبا للوصول إلى تلك الدّار و الحصول فيما يشتمل عليه من خير أو شرّ، حسن إطلاق لفظ الاقبال عليها مجازا ثمّ نزّلها لشرفها على الدّنيا في حال إقبالها منزلة عال عند سافل فأسند إليها لفظ الاشراف، و لأجل إحصاء الأعمال الدّنيوية فيها منزلة عالم مطلع فاطلق عليها لفظ الاطلاع.

أقول: و الى هذا المعنى اشير في الحديث القدسي: يابن آدم الموت يكشف أسرارك و القيامة يتلو أخبارك، و الكتاب يهتك استارك الحديث.

ثمّ نبّه على وجوب التهيّأ بذكر ما يسير إليه و هو الجنّة و ما يصار إليه و هو النّار بقوله: (ألا و إنّ اليوم المضمار و غدا السّباق) أراد باليوم مدّة العمر الباقية و أطلق اسم المضمار عليها باعتبار أنّ الانسان في تلك المدّة يستعدّ بالتّقوى و العمل الصالح للسّبقة إلى لقاء اللّه و التّقرّب إلى حضرته كما أنّ الفرس يستعدّ بالتّضمير إلى سبق مثله.

و كنى بالغد عمّا بعد الموت و أطلق اسم السباق عليه باعتبار أنّ أفراد النّاس لمّا كانت متفاوتة في حبّ الدّنيا و الاعراض عنها، و ذلك التّفاوت كان موجبا للقرب و البعد و السّبق و اللحوق في الدار الآخرة، فكان السّباق هناك.

بيان ذلك أنّ من كان أكثر استعدادا و أقطع لعلايق الدّنيا عن قلبه لم يكن له بعد الموت عايق عن الوصول إلى اللّه و مانع عن إدراك رضوان اللّه.

و من اشرب قلبه حب الدّنيا و افتتنت بها لا يمكن له الوصول الى درجات السّابقين الأوّلين و النيل الى مراتب المقرّبين، و من كان أقلّ استعدادا من هؤلاء و أشدّ علاقة للدنيا، كان من التّالين المقصّرين كما قال عليه السّلام في بعض كلماته السّالفة: ساع سريع نجى و طالب بطى ء رجى و مقصّر في النّار هوى و السّبقة الجنّة يستبق اليها السّاع السّريع و الغاية النّار يصير اليها التّالى الوضيع.

ثمّ أمر بالتّوبة قبل الموت و إدراك الفوت بقوله: (أفلا تائب من خطيئته قبل منيّته) إذ بالتّوبة يتخلى النّفس عن الرذائل و تستعدّ للتّحلية بالفضايل، فلا تنتظروا بالتّوبة غدا فانّ دون غديو ما و ليلة قضاء اللّه فيها يغدو و يروح.

و إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً، وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً.

(ألا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه) عملا ينجيه من البأس و العذاب و يفضيه إلى الرّاحة و حسن الثّواب، و هو الاتيان بالطاعات و الانتهاء عن المنهيّات.

(ألا و إنكم في أيّام أمل من ورائه أجل فمن عمل) لنفسه (في ايّام أمله قبل حضور أجله فقد نفعه عمله) الذي اكتسبه (و لم يضرّه أجله) الذي حلّ به، و يكون حاله بعد موته حال الغايب الذي قدم على وطنه و أهله (و من قصر في أيام أمله قبل حضور أجله) و فرط في طاعة ربه و التّزود لآخرته (فقد خسر عمله) الذي عمله (و ضرّه أجله) الذي حلّه و يكون حاله بعد موته حال الآبق الذي قدم به على مولاه.

و قريب من هذا المضمون كلامه عليه السّلام المرويّ في البحار عن كتاب اعلام الدّين قال: النّاس في الدّنيا عامل في الدّنيا للدّنيا قد شغلته دنياه عن آخرته، يخشى على من يخلفه الفقر و يأمنه على نفسه، فيفنى عمره في منفعة غيره، و آخر عمل في الدّنيا لما بعدها، فجائه له من الدّنيا بغير عمله فأصبح ملكا لا يسال اللّه شيئا فيمنعه.

(ألا فاعملوا في الرّغبة كما تعملون في الرّهبة) و هو تنبيه على وجوب التّسوية في العمل بين حال الأمن و الخوف و حالة الرّخاء و الشدّة، و لا يكون ذلك إلّا عن نيّة صادقة و عبودّية خالصة و فيه إشعار بالتّوبة على الغفلة عن ذكر اللّه و الاعراض عن عبادته في حال اللذات الحاضرة و الخيرات الواصله و اللجأ إليه و الفزع منه عند الحوادث الهايلة و المصايب النازلة.

قال سبحانه: «وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ» (ألا و انّى لم أر) نعمة (كالجنّة نام طالبها و لا) نقمة (كالنّار نام هاربها) و فيه تنبيه للموقنين بالجنّة و النّار على كونهم نائمين في مراقد الطبيعة ليتنبهوا منها و يستعدّوا بالعمل لما ورائهم من النّعم و النّقم.

و فيه شميمة التعجب من جمع الموقن بالجنّة و بين عمله بما في الجنّة من تمام النّعمة و بين تقصيره عن طلبها بما يؤدّى إليها من صالح الأعمال و كريم الأفعال و من جمع الموقن بالنّار بين علمه بما فيها من تمام النّقمة و بين الغفلة عن الهرب منها إلى ما يخلص عنها.

(ألا) و إنّ الحقّ كاسب للمنفعة و الباطل جالب للمضرّة (و إنّه من لم ينفعه الحقّ) لاعراضه عنه و عدم سلوكه سبيله (يضرّه الباطل) الذي وقع فيه و يستنصر به لا محالة (و من لا يستقم به الهدى) و نور العلم و العرفان (يجرّبه الضّلال) و ظلمة الجهل (الى الرّدى) و الخذلان.

يعنى أنّ من لم يكن الهدى دليله القائد له بزمام عقله في سبيل اللّه و يستقم به في سلوك صراطه المستقيم، فلا بدّ و أن ينحرف به الضّلال عن سواء الصراط إلى أحد جانبي التّفريط و الافراط.

(ألا و إنكم قد امرتم بالظعن) و الرّحيل و السّلوك إلى اللّه و السّعى الى رضوان اللّه (و دللتم على الزّاد) المقوّى على السّير و السّلوك و المهيّي ء للوصول الى حظيرة القدس، و هو التّقوى الذي هو مفتاح السّداد و ذخيرة المعاد كما قال سبحانه و تعالى: «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ» (و إنّ أخوف ما أخاف عليكم) من امور الدّنيا اثنتان، احداهما (اتّباع الهوى) القائد إلى الرّدي (و) الثانية (طول الأمل) الشّاغل عن الآخرة (فتزوّدوا في الدّنيا من الدّنيا) بالعلم و العمل.

أمّا العلم فلأنّ الاستكمال به إنّما يحصل بواسطة هذا البدن إما بوساطةالحواسّ الظاهرة أو الباطنة و تفطن النفس لمشاركات بين المحسوسات و مبايناتها و ظاهر أنّ هذا من الدّنيا في الدّنيا.

و أما العمل فلأنّه عبارة عن حركات و سكنات مستلزمة لهيئات مخصوصة و هي إنّما تحصل بواسطة هذا البدن أيضا، و كلّ ذلك من الدّنيا في الدّنيا، و كيف كان فهما زادان موصلان إلى اللّه سبحانه فليتزوّد منهما (ما تحرزون به أنفسكم غدا) و تحفظونها من عذاب النّار و من غضب الجبار.

تكملة

قد أشرنا إلى أنّ هذه الخطبة مروية في البحار من كتاب مطالب السّؤول و من إرشاد المفيد، و لمّا كان رواية الارشاد مختلفة لرواية السّيد أحببنا ذكرها.

فأقول: قال في الارشاد: من كلام أمير المؤمنين ما اشتهر بين العلماء و حفظه ذووا الفهم و الحكماء: أما بعد فانّ الدّنيا قد ادبرت و آذنت بوداع، و إنّ الآخرة قد أقبلت و أشرفت باطلاع ألا و إنّ المضمار اليوم و غدا السّباق، و السّبقة الجنة و الغاية النار ألا و إنكم في أيّام مهل من ورائه أجل يحثّه عجل فمن أخلص للّه عمله لم يضرّه امله، و من أبطأ به عمله في أيام مهله قبل حضور أجله فقد خسر عمله و ضرّه أمله.

ألا فاعملوا في الرّغبة و الرّهبة فان نزلت بكم رغبة فاشكروا للّه و اجمعوا معها رهبة، و إن نزلت بكم رهبة فاذكرو اللّه و اجمعوا معها رغبة، فانّ اللّه قد تأذن للمحسنين بالحسنى و لمن شكر بالزّيادة و لا كسب خير من كسبه ليوم تدّخر فيه الذخائر و يجمع فيه الكباير و تبلى فيه السّرائر.

و إنّى لم أركالجنّة نام طالبها و لا مثل النّار نام هاربها، ألا و إنّه من لا ينفعه اليقين لضرّه الشّك، و من لا ينفعه حاضر لبّه و رأيه فغائله عنه أعجز، ألا و إنكم قد أمرتم بالظّعن و دللتم على الزّاد و إنّ أخوف ما أخاف عليكم اثنان: اتباع الهوى و طول الأمل، لأن اتباع الهوى يضدّ عن الحقّ و طول الأمل ينسى الآخرة.

و إنّ الدّنيا قد ترحلت مدبرة و انّ الآخرة قد ترحلت مقبلة و لكلّ واحد منهما بنون فكونوا ان استطعتم من أبناء الآخرة و لا تكونوا من أبناء الدّنيا، فانّ اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل

تزهيد و ترغيب

في ذكر طايفة من الأحاديث المنبّهة عن نوم الغفلة و المزهّدة عن الدّنيا المرّغبة في الآخرة.

مثل ما رواه محمّد بن يعقوب الكليني عطر اللّه مرقده باسناده عن محمّد بن مسلم بن عبيد اللّه قال: سئل عليّ بن الحسين عليهما السّلام أىّ الأعمال أفضل عند اللّه عزّ و جلّ قال: ما من عمل بعد معرفة اللّه تعالى و معرفة رسول اللّه أفضل من بغض الدّنيا، فانّ لذلك شعبا كثيرة و للمعاصى شعب فأوّل ما عصى اللّه عزّ و جلّ به الكبر معصية ابليس لعنه اللّه حين أبى و استكبر و كان من الكافرين.

ثمّ الحرص و هى معصية آدم و حوّاء حين قال اللّه لهما: «فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ» فأخذا ما لا حاجة بهما إليه فدخل ذلك على ذرّيتهما إلى يوم القيامة فلذلك ان أكثر ما يطلب ابن آدم ما لا حاجة به إليه.

ثمّ الحسد و هي معصية ابن آدم حيث حسد أخاه فقتله فتشعّب من ذلك حبّ النساء و حبّ الدنيا «الدينار خ ل» و حبّ الرّياسة و حبّ الرّاحة و حبّ الكلام و حبّ العلوّ و حبّ الثروة فصرن سبع خصال فاجتمعن كلّهنّ في حبّ الدّنيا فقالت الأنبياء و العلماء بعد معرفة ذلك: حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة و الدّنيا دنيا آن: دنيا بلاغ و دنيا ملعونة.

و بهذا الاسناد عن المنقرى عن حفص بن غياث عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال في مناجاة موسى عليه السّلام: يا موسى إنّ الدّنيا دار عقوبة عاقبت فيها آدم عند خطيئته و جعلتها ملعونة ملعون ما فيها إلّا ما كان فيها لي، يا موسى إنّ عبادى الصّالحين زهد و افي الدّنيا بقدر علمهم و ساير الخلق رغبوا فيها بقدر جهلهم، و ما من أحد عظّمهافقرّت عينه فيها و لم يحقّرها احد الّا انتفع بها.

و باسناده عن مهاجر الأسدي عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: مرّ عيسى بن مريم على قرية قد مات أهلها و طيرها و دوابّها، فقال: أما انّهم لم يموتوا إلّا بسخطة و لو ماتوا متفرقين لتدافنوا.

فقال الحوارّيون: يا روح اللّه و كلمته ادع اللّه أن يجيبهم لنا فيخبرونا ما كانت أعمالهم فنتجنبها فدعى عيسى ربّه، فنودي من الجوّ: نادهم.

فقال عيسى بالليل على شرف من الأرض فقال: يا أهل هذه القرية، فأجابه منهم مجيب: لبيك يا روح اللّه و كلمته فقال: و يحكم ما كانت أعمالكم قال: عبادة الطاغوت و حبّ الدّنيا مع خوف قليل و أمل بعيد و غفلة في لهو و لعب.

فقال: كيف كان حبّكم للدّنيا قال: كحبّ الصّبىّ لامّه إذا اقبلت علينا فرحنا و سررنا، و إذا أدبرت عنّا بكينا و حزنّا قال: كيف كان عبادتكم الطاغوت قال: الطاعة لأهل المعاصى، قال: كيف كان عاقبة أمركم قال: بتنا ليلة في عافية و أصبحنا في الهاوية.

قال: و ما الهاوية قال: سجّين، قال: و ما سجّين: قال: جبال من جمر توقد علينا إلى يوم القيامة، قال، فما قلتم و ما قيل لكم قال: قلنا: ردّنا إلى الدّنيا فنزهد فيها قيل: لنا كذبتم قال: ويحك كيف لم يكلّمني غيرك من بينهم قال: يا روح اللّه و كلمته انّهم ملجمون بلجام من نار بأيدى ملائكة غلاظ شداد، و إنّى كنت فيهم و لم أكن منهم، فلما نزل العذاب عمّنى معهم، فأنا معلّق بشعرة على شفير جهنّم لا أدرى اكبكب فيها أم أنجو منها.

فالتفت عيسى إلى الحواريّين فقال: يا أولياء اللّه أكل الخبز اليابس بالملح الجريش و النّوم على المزابل خير كثير مع عافية الدّنيا و الآخرة.

و عن ابن أبي يعفور قال سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام: يقول: من تعلّق قلبه بالدّنيا تعلّق بثلاث خصال: همّ لا يفنى و أمل لا يدرك و رجاء لا ينال.

و عن أبي حمزة عن أبي جعفر عليه السّلام قال: قال عليّ بن الحسين عليه السّلام: إنّ الدّنيا قد ارتحلت مدبرة و إنّ الآخرة قد ارتحلت مقبلة، و لكلّ واحدة منهما بنون، فكونوا من أبناء الآخرة و لا تكونوا من أبناء الدّنيا.

ألا و كونوا من الزّاهدين في الدّنيا الرّاغبين في الآخرة، ألا إنّ الزّاهدين في الدّنيا اتّخذوا الأرض بساطا و التراب فراشا و الماء طيبا، و قرضوا من الدّنيا تقريضا.

ألا و من اشتاق إلى الجنّة سلا من الشّهوات، و من أشفق من النّار رجع عن المحرّمات، و من زهد في الدنيا هانت عليه المصائب، ألا إنّ للّه عبادا كمن رأى أهل الجنّة في الجنة مخلّدين، و كمن رأى أهل النّار في النار معذّبين، شرورهم مأمونة و قلوبهم محزونة، أنفسهم عفيفة و حوائجهم خفيفة، صبروا أياما قليلة، فصاروا بعقبى راحة طويلة.

أمّا الليل فصافّون أقدامهم تجري دموعهم على خدودهم يجأرون إلى ربّهم يسعون في فكاك رقابهم و أمّا النّهار فحكماء علماء بررة أتقياء، كأنّهم القداح قد بريهم الخوف من العبادة ينظر إليهم النّاظر فيقول: مرضى و ما بالقوم من مرض أم خولطوا فقد خالط القوم أمر عظيم من ذكر النّار و ما فيها.

و من عيون أخبار الرّضا عن أبيه عن سعد عن ابن هاشم عن ابن المغيرة قال: سمعت الرّضا عليه السّلام يقول

  • انك في دار لها مدّةيقبل فيها عمل العامل
  • الاترى الموت محيط بهايكذب فيها امل الآمل
  • تعجل الذنب بما تشتهىو تأمل التوبة في قابل
  • و الموت يأتي اهله بغتةما ذاك فعل الحازم العاقل

شرح لاهیجی

الخطبة 29

و من خطبة له عليه السّلام يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است امّا بعد فانّ الدّنيا قد ادبرت و اذنت بوداع يعنى بعد از حمد خدا و صلوات بر رسول (- ص- ) پس تنبيه است بر اين كه بتحقيق كه دنيا روگردانيده است و اعلام كرده است بوداع يعنى مستلذّات دنيوى از جاه و مال و عزّت و اقبال و اولاد و اعوان و انصار و رجال اگر چه رو اورده باشند بشخصى بيقين رو از او گردانيده اند زيرا كه آنا فانا لحظه فلحظه آن شخص عمرش در تقضّى و در گذر و حواسّ و قوى او در انحطاط و ادراك لذّات او در نقصان و بتمامه رو بفناء و انعدام است و بعد از موت از مجموع عارى و خالى است و چيزى از لذّات دنيوى از براى او با او باقى نخواهد ماند پس اقبال دنيا عين ادبار است و بزبانحال جميع ان احوال اعلام ميكنند آن شخص را بوداع كردن و مفارقت نمودن از او اگر او را چشمى و گوشى باشد كه عبرت گيرد مى بيند رو گردانيدن او را و مى شنود اعلام وداع و فراق او را و انّ الاخرة قد اقبلت و اشرفت باطّلاع يعنى بدرستى كه اخرت رو اورده است و مشرف شده است باطّلاع احوال اهل دنيا زيرا كه دنيا و اخرت متقابلان باشند رو گرداندن يكى از آنها لازم دارد رو آوردن مقابلش را پس هرگاه دنيا انا فانا رو گردانست از شخص و دور شونده است پس انا فانا اخرت رو آورنده است و نزديك شونده است و چون دار اخرت دار شهود و حضور است و دار دنيا دار غفلت و غرور پس صحيح است كه اخرت مشرف و مسلّط است باطّلاع احوال و امور دنيا چه در ان حضور متحقّق مى گردد الا و انّ اليوم المضمار و غدا السّباق يعنى بدان و آگاه باش كه رياضت و سوقان شخص در روز دنيا است و كوى سبق از سواران ميدان جزار بودن در فرد است كسى كه برياضت عبادات پيه و دسومت و چربى حبّ دنيا را از خود نگداخت نمى تواند در ميدان حساب و جزاء اخرت اسب نجات تاخت و با تحمّل اوزار معصيت و با بردن بارهاى گران غضب و شهوت نيست او را در گرو با سابقين الّا باخت و السّبقة الجنّة و الغاية النّار يعنى عطا و جايزه گرو برنده بهشتست و چون در سبق و گرو متاع مرغوبى ضرور است كه از جانب امام و پادشاه قرار داده شود از براى سابقين مجاهدين كه او را سبقت گويند لهذا از جانب مالك الملوك از براى گرو مجاهدين ظاهر و باطن دار قرار بهشت قرار داد شده و مخبر صادق بان ندا درداده و اخبار كرده است و هر آن كس كه كميت همّتش در رياضت دنيا لنگست در مضمار اخرت برزون پربار حسابش را در اوّل قدم پاى بر سنگست و غاية و فائده لذّت عليف و عليق نشخوارش نيست جز خيبت و خسار و نار و سخط ملك جبّار افلا تائب من خطيئته قبل منيّته يعنى ايا پس نيست توبه كننده از گناهان پيش از موت و مرگش و معنى توبه ندم و پشيمانى است از كردهاى ناشايسته يا تلافى كردن شايسته و توبه درى است محض كرم بر روى گناهكاران باز از جانب كريم بى نياز و با هر نفسى در هر نفسى انيس و دمساز و سرباز زدن از ان نيست جز سرباز زدن جبلّت و طبيعت از اغاز و چون تخليه مقدّم است بر تحليه لهذا توبه مقدّم شد بر عمل در ندا و آواز الا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه يعنى ايا نيست عمل كننده و كار كننده از براى منفعت نفس خود پيش از روز شدّت احتياج او كه روز قيامت و جزا باشد كه هيچ چيز باعث نجات از عقوبات او نمى شود الّا اعمال صالحه او و احتياج شخص در روز جزا باعمال صالحه بيش از احتياج او است بضروريّات حيات دنيوى زيرا كه با فقد ضروريّات حيات خلاصى است از شدائد دنيوى و با نبودن اعمال صالحه گرفتارى دائم است بعقوبات اخروى الا و انّكم فى ايّام عمل من ورائه اجل يعنى آگاه باش و بتحقيق كه شما ثابت باشيد در اوقات آرزو و زندگانى كه از پشت سر او مى رسد اجل و مرگ غفلة و ناگهان پس فعليّت معصيت با آرزوى طاعت نيست مگر ناگهان گرفتارى در دست مرگ و هلاكت فمن عمل فى ايّام امله قبل حضور اجله نفعه عمله و لم يضرّه اجله يعنى پس كسى كه عمل و عبادت كرد در اوقات آرزو ز زندگانى خود پيش از حضور و امدن وقت مرگ او نفع مى بخشد او را عمل او و ضرر باو نمى رساند مرگ او و من قصر فى ايّام امله قبل حضور اجله فقد خسر اجله و ضرّه اجله يعنى و كسى كه تقصير و كوتاهى كرد در اوقات آرزو ز زندگانى خود پيش از حضور و امدن وقت مرگ او پس بتحقيق كه زيان كرد عمل او يعنى ضايع شد و وقتش گذشت و عملى نخواهد بود تا با نفع يا بى نفع باشد مثلا و ضرر باو مى رساند وقت مرگ او يعنى وقت مرگ ضرر و عقوبت او باشد چه روز اوّل قيامت روز مرگست الا فاعملوا فى الرّغبة كما تعلمون فى الرّهبة يعنى آگاه باشيد پس عمل و عبادت كنيد بسبب شوق و رغبت در بندگى چنانچه عمل و اطاعت مى كنيد بسبب بيم و خوف و ترس عقوبت و بازخواست از نكردن بندگى زيرا كه بندگى بسبب ترس از بازخواست در حقيقت نوعى است از اكراه و اجبار و او را نسبتى و قدرى نيست با بندگى باختيار و ان اجير بى قدر است و اين عزيز با مقدار و اعتبار الا و انّى لم ار كالجنّة نام طالبها و لا كالنّار نام هاربها يعنى آگاه باش و بتحقيق كه نمى بينم مثل بهشت خيرى و مطلوبى در حالتى كه خوابيده است طالب و خواهان آن و غافلست از آن و طلب آن نمى كند و نمى بينم مثل اتش شرّى و محذورى و مهروبى در حالتى كه در خواب و غافلست هارب و گريزان آن يعنى چه بسيار كمست كسى كه اكتساب كند بهشت را و چه بسيار كم است كسى كه اجتناب كند اتشرا الا و انّه من لم ينفعه الحقّ يضرّه الباطل يعنى آگاه باش و بتحقيق كسى كه نفع نبخشد او را امام حقّ عادل ضرر مى رساند باو رئيس باطل جائر يعنى كسى كه منتفع شود از حق عادل البتّه منتفع نخواهد شد از جائر باطل بلكه متضرّر خواهد شد از او در دنيا بتقريب بى وفائى و ستم او و در اخرت بتقريب جزا پيروى ظلم و جور او و من لم يستقم به الهدى يجرّ به الضّلال الى الرّدى يعنى كسى كه راست نگرداند او را هدايت و راهنمائى بحق مى كشاند گمراهى او را بهلاكت يعنى با راهنماء بحق و بينائى بسر منزل نجات نرسد و او باختيار انحراف ورزد از جاده راه و بهلاكت افتد البتّه با گمراهى و كورى بورطه هلاكت افتد بى شبهه الا و انّكم امرتم بالظّعن و دللتم على الزّاد يعنى آگاه باشيد و بتحقى فكه شما ماموريد بامر تكوينى طبيعى بارتحال و كوچ كردن از دار فنا بعالم بقا و آنا فانا متحرك و مسافر و كوچ بر كوچيد بحسب جبلّت و طبيعت و نموده شده ايد بر زاد و توشه كه اعمال صالحه باشد چه مسافر بيزاد نرسد الّا بهلاكة و انّ اخوف ما اخاف عليكم اتّباع الهوى و طول الامل يعنى و بتحقيق كه ترسناكتر چيزى كه مى ترسم بر شما متابعت هوا و هوس و طول و درازى امل و آرزوى شما است يعنى خواهش شما امتعه دنيا و آرزوى جمع اورى ان ترسناكتر چيزيست از براى شما زيرا كه باعث غفلت و عصيان و نافرمانى شما است از امام بحقّ و موجب گرفتارى شما است بهلاكت دنيا و اخرت تزوّدوا فى الدّنيا من الدّنيا ما تحرزون به انفسكم غدا يعنى زاد و توشه برداريد در دنيا از دنيا آن قدر كه واپائيد باو نفسهاى شما را در فرداى اخرت يعنى توشه اخرت را برداريد در دنيا از جهة اسباب دنيوى كه تا در اخرت فائز و رستگار و در صحبت ابرار باشيد و الّا گرسنه و تشنه در نار خواهيد بود زيرا كه زاد اخرت منحصر است بعلم و عمل و عالم عامل رستگار است و عاصى جاهل در نار و تحصيل علم و عمل بالات و قواى بدنى است مادامى كه در دنيا است تا بسبب علم و عمل در حزب ملائكه و اخيار گردد و نجات يابد و الّا از زمره شياطين و اشرار و مخلّد در نار خواهد بود و رفعت كلام معجز نظام امام (- ع- ) فوق ادراك كلّ اناست و السّلام

شرح ابن ابی الحدید

28 و من خطبة له ع

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الدُّنْيَا قَدْ أَدْبَرَتْ وَ آذَنَتْ بِوَدَاعٍ- وَ إِنَّ الآْخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ أَشْرَفَتْ بِاطِّلَاعٍ- أَلَا وَ إِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمَارَ وَ غَداً السِّبَاقَ- وَ السَبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَايَةُ النَّارُ- أَ فَلَا تَائِبٌ مِنْ خَطِيئَتِهِ قَبْلَ مَنِيَّتِهِ- أَ لَا عَامِلٌ لِنَفْسِهِ قَبْلَ يَوْمِ بُؤْسِهِ- أَلَا وَ إِنَّكُمْ فِي أَيَّامِ أَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ- فَمَنْ عَمِلَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ- فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُهُ وَ لَمْ يَضْرُرْهُ أَجَلُهُ- وَ مَنْ قَصَّرَ فِي أَيَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ- فَقَدْ خَسِرَ عَمَلُهُ وَ ضَرَّهُ أَجَلُهُ- أَلَا فَاعْمَلُوا فِي الرَّغْبَةِ كَمَا تَعْمَلُونَ فِي الرَّهْبَةِ- أَلَا وَ إِنِّي لَمْ أَرَ كَالْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا وَ لَا كَالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا- أَلَا وَ إِنَّهُ مَنْ لَا يَنْفَعُهُ الْحَقُّ يَضُرُّهُ الْبَاطِلُ- وَ مَنْ لَا يَسْتَقِيمُ بِهِ الْهُدَى يَجُرُّ بِهِ الضَّلَالُ إِلَى الرَّدَى- أَلَا وَ إِنَّكُمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ- وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ- فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا- مَا تُحْرِزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً قال الرضي رحمه الله- و أقول إنه لو كان كلام يأخذ بالأعناق- إلى الزهد في الدنيا- و يضطر إلى عمل الآخرة- لكان هذا الكلام- و كفى به قاطعا لعلائق الآمال- و قادحا زناد الاتعاظ و الازدجار- و من أعجبه قوله ع- ألا و إن اليوم المضمار و غدا السباق- و السبقة الجنة و الغاية النار- فإن فيه مع فخامة اللفظ و عظم قدر المعنى- و صادق التمثيل و واقع التشبيه- سرا عجيبا و معنى لطيفا- و هو قوله ع و السبقة الجنة و الغاية النار- فخالف بين اللفظين لاختلاف المعنيين- و لم يقل السبقة النار- كما قال السبقة الجنة- لأن الاستباق إنما يكون إلى أمر محبوب- و غرض مطلوب- و هذه صفة الجنة- و ليس هذا المعنى موجودا في النار- نعوذ بالله منها فلم يجز أن يقول- و السبقة النار بل قال و الغاية النار- لأن الغاية قد ينتهي إليها من لا يسره الانتهاء إليها- و من يسره ذلك فصلح أن يعبر بها عن الأمرين معا- فهي في هذا الموضع كالمصير و المآل- قال الله تعالى قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ- و لا يجوز في هذا الموضع أن يقال- فإن سبقتكم إلى النار- فتأمل ذلك فباطنه عجيب و غوره بعيد لطيف- و كذلك أكثر كلامه ع- . و في بعض النسخ- و قد جاء في رواية أخرى و السبقة الجنة بضم السين- و السبقة عندهم اسم لما يجعل للسابق- إذا سبق من مال أو عرض- و المعنيان متقاربان- لأن ذلك لا يكون جزاء على فعل الأمر المذموم- و إنما يكون جزاء على فعل الأمر المحمود آذنت أعلمت و المضمار منصوب لأنه اسم إن- و اليوم ظرف و موضعه رفع لأنه خبر إن- و ظرف الزمان يجوز أن يكون خبرا عن الحدث- و المضمار و هو الزمان الذي تضمر فيه الخيل للسباق- و الضمر الهزال و خفة اللحم- و إعراب قوله و غدا السباق على هذا الوجه أيضا- . و يجوز الرفع في الموضعين- على أن تجعلهما خبر إن بأنفسهما- . و قوله ع أ لا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه- أخذه ابن نباتة مصالتة-

فقال في بعض خطبه أ لا عامل لنفسه قبل حلول رمسه

- . قوله ألا فاعملوا في الرغبة- يقول لا ريب أن أحدكم إذا مسه الضر- من مرض شديد أو خوف مقلق من عدو قاهر- فإنه يكون شديد الإخلاص و العبادة- و هذه حال من يخاف الغرق في سفينة- تتلاعب بها الأمواج- فهو ع أمر بأن يكون المكلف عاملا أيام عدم الخوف- مثل عمله و إخلاصه و انقطاعه إلى الله أيام هذه العوارض- . قوله لم أر كالجنة نام طالبها- يقول إن من أعجب العجائب من يؤمن بالجنة- كيف يطلبها و ينام- و من أعجب العجائب من يوقن بالنار- كيف لا يهرب منها و ينام- أي لا ينبغي أن ينام طالب هذه و لا الهارب من هذه- . و قد فسر الرضي رحمه الله تعالى معنى قوله- و السبقة الجنة

نبذ من أقوال الصالحين و الحكماء

و نحن نورد في هذا الفصل نكتا- من مواعظ الصالحين يرحمهم الله تناسب هذا المأخذ- فمما يؤثر عن أبي حازم الأعرج- كان في أيام بني أمية- قوله لعمر بن عبد العزيز- و قد قال له يا أبا حازم- إني أخاف الله مما قد دخلت فيه- فقال لست أخاف عليك أن تخاف- و إنما أخاف عليك ألا تخاف- . و قيل له- كيف يكون الناس يوم القيامة- قال أما العاصي فآبق قدم به على مولاه- و أما المطيع فغائب قدم على أهله- . و من كلامه إنما بيني و بين الملوك يوم واحد- أما أمس فلا يجدون لذته و لا أجد شدته- و أما غدا فإني و إياهم منه على خطر- و إنما هو اليوم فما عسى أن يكون- . و من كلامه- إذا تتابعت عليك نعم ربك- و أنت تعصيه فاحذره- . و قال له سليمان بن عبد الملك عظني- فقال عظم ربك أن يراك حيث نهاك- أو يفقدك حيث أمرك- . و قيل له ما مالك- قال شيئان لا عدم بي معهما- الرضا عن الله و الغنى عن الناس- . و من كلامه- عجبا لقوم يعملون لدار يرحلون عنها كل يوم مرحلة- و يتركون أن يعملوا لدار يرحلون إليها كل يوم مرحلة- . و من كلامه- إن عوفينا من شر ما أعطانا- لم يضرنا فقد ما زوي عنا- . و من كلامه- نحن لا نريد أن نموت حتى نتوب- و نحن لا نتوب حتى نموت- . و لما ثقل عبد الملك رأى غسالا يلوي بيده ثوبا- فقال وددت أني كنت غسالا مثل هذا- أعيش بما أكتسب يوما فيوما- فذكر ذلك لأبي حازم- فقال الحمد لله الذي جعلهم عند الموت يتمنون ما نحن فيه- و لا نتمنى عند الموت ما هم فيه- .

و من كلام غيره من الصالحين- دخل سالم بن عبد الله بن عمر على هشام بن عبد الملك- في الكعبة فكلمه هشام- ثم قال له سل حاجتك- قال معاذ الله أن أسأل في بيت الله غير الله- . و قيل لرابعة القيسية- لو كلمت أهلك أن يشتروا لك خادما- يكفيك مئونة بيتك قالت- إني لأستحي أن أسأل الدنيا من يملكها- فكيف من لا يملكها- . و قال بكر بن عبد الله- أطفئوا نار الغضب بذكر نار جهنم- . عامر بن عبد القيس- الدنيا والدة للموت- ناقضة للمبرم مرتجعة للعطية- و كل من فيها يجري إلى ما لا يدري- و كل مستقر فيها غير راض بها- و ذلك شهيد على أنها ليست بدار قرار- . باع عتبة بن عبد الله بن مسعود أرضا له بثمانين ألفا- فتصدق بها فقيل له- لو جعلت هذا المال أو بعضه ذخرا لولدك- قال بل أجعل هذا المال ذخرا لي- و أجعل الله تعالى ذخرا لولدي- . رأى إياس بن قتادة شيبة في لحيته- فقال أرى الموت يطلبني و أراني لا أفوته- فلزم بيته و ترك الاكتساب- فقال له أهله تموت هزالا- قال لأن أموت مؤمنا مهزولا- أحب إلي من أن أعيش منافقا سمينا- . بكر بن عبد الله المزني- ما الدنيا ليت شعري- أما ما مضى منها فحلم و أما ما بقي فأماني- . مورق العجلي- خير من العجب بالطاعة ألا تأتي بالطاعة- . و من كلامه ضاحك معترف بذنبه- خير من باك مدل على ربه- . و من كلامه أوحى الله إلى الدنيا- من خدمني فاخدميه و من خدمك فاستخدميه- .

قيل لرابعة هل عملت عملا ترين أنه يقبل منك- قالت إن كان فخوفي أن يرد علي- .

نظر حبيب إلى مالك بن دينار و هو يقسم صدقته علانية- فقال يا أخي إن الكنوز لتستر- فما بال هذا يجهر به- . قال عمرو بن عبيد للمنصور- إن الله أعطاك الدنيا بأسرها- فاشتر نفسك منه ببعضها- و إن هذا الذي أصبح اليوم في يدك- لو كان مما يبقى على الناس لبقي في يد من كان قبلك- و لم يصر إليك- فاحذر ليلة تمخض بيوم لا ترى بعده إلا يوم القيامة- فبكى المنصور و قال يا أبا عثمان سل حاجة- قال حاجتي ألا تعطيني حتى أسألك- و لا تدعني حتى أجيئك- قال إذن لا نلتقي أبدا قال فذاك أريد- . كان يقال الدنيا جاهلة- و من جهلها أنها لا تعطي أحدا ما يستحقه- إما أن تزيده و إما أن تنقصه- . قيل لخالد بن صفوان من أبلغ الناس- قال الحسن لقوله فضح الموت الدنيا- . قيل لبعض الزهاد كيف سخط نفسك على الدنيا- قال أيقنت أني خارج منها كرها- فأحببت أن أخرج منها طوعا- . مر إبراهيم بن أدهم بباب أبي جعفر المنصور- فنظر السلاح و الحرس فقال المريب خائف- . قيل لزاهد ما أصبرك على الوحدة- قال كلا أنا أجالس ربي- إذا شئت أن يناجيني قرأت كتابه- و إذا شئت أن أناجيه صليت- . كان يقال- خف الله لقدرته عليك و استح منه لقربه منك- قال الرشيد للفضيل بن عياض ما أزهدك- قال أنت يا هارون أزهد مني- لأني زهدت في دنيا فانية و زهدت في آخرة باقية- . و قال الفضيل يا ربي- إني لأستحيي أن أقول توكلت عليك- لو توكلت عليك ما خفت إلا منك- و لا رجوت إلا إياك- . عوتب بعض الزهاد على كثرة التصدق بماله- فقال لو أراد رجل أن ينتقل من دار إلى دار- ما أظنه كان يترك في الدار الأولى شيئا- .

قال بعض الملوك لبعض الزهاد- ما لك لا تغشى بابي و أنت عبدي- قال لو علمت أيها الملك- لعلمت أنك عبد عبدي- لأني أملك الهوى و الهوى يملكك- . دخل متظلم على سليمان بن عبد الملك- فقال يا أمير المؤمنين اذكر يوم الأذان- قال و ما يوم الأذان- قال اليوم الذي قال تعالى فيه- فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ- فبكى سليمان و أزال ظلامته- . سئل الفضيل بن عياض عن الزهد- فقال يجمعه حرفان في كتاب الله- لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ- . كتب يحيى بن خالد من الحبس إلى الرشيد- ما يمر يوم من نعيمك إلا و يمر يوم من بؤسي- و كلاهما إلى نفاد- . قيل لحاتم الأصم علام بنيت أمرك- قال على أربع خصال- علمت أن رزقي لا يأكله غيري فلم أهتم به- و علمت أن عملي لا يعمله غيري فأنا مشغول به- و علمت أن الموت يأتيني بغتة فأنا أبادره- و علمت أني بعين الله في كل حال فاستحييت منه- .

نظر بعض الصالحين إلى رجل يفحش في قوله- فقال يا هذا إنما تملي على حافظيك كتابا إلى ربك- فانظر ما تودعه- . كان يقال- مثل الدنيا و الآخرة مثل ضرتين لبعل واحد- إن أرضى هذه أسخط الأخرى- . قيل لبعضهم ما مثل الدنيا- قال هي أقل من أن يكون لها مثل- . دخل لص على بعض الزهاد الصالحين- فلم ير في داره شيئا- فقال له يا هذا أين متاعك- قال حولته إلى الدار الأخرى- . قيل للربيع بن خيثم يا ربيع ما نراك تذم أحدا- فقال ما أنا عن نفسي براض- فأتحول من ذمي إلى ذم الناس- إن الناس خافوا الله على ذنوب العباد- و أمنوه على ذنوبهم- .

قال عيسى بن موسى لأبي شيبة القاضي لم لا تأتينا- قال إن قربتني فتنتني و إن أقصيتني أحزنتني- و ليس عندي ما أخافك عليه و لا عندك ما أرجوك له- . من كلام بعض الزهاد تأمل ذا الغنى- ما أشد نصبه و أقل راحته- و أخس من ماله حظه و أشد من الأيام حذره- هو بين سلطان يتهضمه و عدو يبغي عليه- و حقوق تلزمه و أكفاء يحسدونه و ولد يود فراقه- قد بعث عليه غناه من سلطانه العنت- و من أكفائه الحسد و من أعدائه البغي- و من ذوي الحقوق الذم و من الولد الملالة- . و من كلام سفيان الثوري- يا ابن آدم جوارحك سلاح الله عليك- بأيها شاء قتلك- . ميمون بن مهران في قوله تعالى- وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ- قال إنها لتعزية للمظلوم و وعيد للظالم- .

دخل عبد الوارث بن سعيد على مريض يعوده- فقال له ما نمت منذ أربعين ليلة- فقال يا هذا أحصيت ليالي البلاء- فهل أحصيت ليالي الرخاء- . بعضهم وا عجباه لمن يفرح بالدنيا فإنما هي عقوبة ذنب- . ابن السماك خف الله حتى كأنك لم تطعه قط- و ارجه حتى كأنك لم تعصه قط- . بعضهم- العلماء أطباء هذا الخلق و الدنيا داء هذا الخلق- فإذا كان الطبيب يطلب الداء فمتى يبرئ غيره- . قيل لمحمد بن واسع فلان زاهد- قال و ما قدر الدنيا حتى يحمد من يزهد فيها- رئي عبد الله بن المبارك واقفا بين مقبرة و مزبلة- فقيل له ما أوقفك- قال أنا بين كنزين من كنوز الدنيا فيهما عبرة- هذا كنز الأموال و هذا كنز الرجال- . قيل لبعضهم أتعبت نفسك فقال راحتها أطلب- .

دخل الإسكندر مدينة فتحها- فسأل عمن بقي من أولاد الملوك بها- فقيل رجل يسكن المقابر فدعا به- فقال ما دعاك إلى لزوم هذه المقابر فقال- أحببت أن أميز بين عظام الملوك و عظام عبيدهم- فوجدتها سواء- فقال هل لك أن تتبعني فأحيا شرفك و شرف آبائك- إن كانت لك همة قال همتي عظيمة- قال و ما همتك- قال حياة لا موت معها و شباب لا هرم معه- و غنى لا فقر معه و سرور لا مكروه معه- فقال ليس هذا عندي- قال فدعني ألتمسه ممن هو عنده- . مات ابن لعمر بن ذر فقال- لقد شغلني الحزن لك يا بني عن الحزن عليك- . كان يقال من هوان الدنيا على الله ألا يعصى إلا فيها- و لا ينال ما عنده إلا بتركها- . و من كلام عبد الله بن شداد- أرى دواعي الموت لا تقلع و أرى من مضى لا يرجع- فلا تزهدن في معروف فإن الدهر ذو صروف- كم من راغب قد كان مرغوبا إليه- و الزمان ذو ألوان من يصحب الزمان ير الهوان- و إن غلبت يوما على المال- فلا تغلبن علي الحيلة على كل حال- و كن أحسن ما تكون في الظاهر حالا- أقل ما تكون في الباطن مآلا- . كان يقال إن مما يعجل الله تعالى عقوبته- الأمانة تخان و الإحسان يكفر- و الرحم تقطع و البغي على الناس- . الربيع بن خيثم- لو كانت الذنوب تفوح روائحها لم يجلس أحد إلى أحد- . قيل لبعضهم كيف أصبحت- قال آسفا على أمسي كارها ليومي متهما لغدي- . و قيل لآخر لم تركت الدنيا- قال أنفت من قليلها و أنف مني كثيرها- و هذا كما قال بعضهم- و قد قيل له لم لا تقول الشعر- قال يأباني جيده و آبى رديئه- .

بعض الصالحين- لو أنزل الله تعالى كتابا أني معذب رجلا واحدا- خفت أن أكونه أو أنه راحم رجلا واحدا- لرجوت أن أكونه- . مطرف بن الشخير- خير الأمور أوساطها و شر السير الحقحقة- و هذا الكلام قد روي مرفوعا- . يحيى بن معاذ أن لله عليك نعمتين- في السراء التذكر و في الضراء التصبر- فكن في السراء عبدا شكورا- و في الضراء حرا صبورا- . دخل ابن السماك على الرشيد- فقال له عظني ثم دعا بماء ليشربه- فقال له ناشدتك الله- لو منعك الله من شربه ما كنت فاعلا- قال كنت أفتديه بنصف ملكي- قال فاشربه فلما شرب قال ناشدتك الله- لو منعك الله من خروجه ما كنت فاعلا- قال كنت أفتديه بنصف ملكي- قال إن ملكا يفتدى به شربة ماء- لخليق ألا ينافس عليه- . قال المنصور لعمرو بن عبيد رحمه الله تعالى عظني- قال بما رأيت أم بما سمعت قال بما رأيت- قال رأيت عمر بن عبد العزيز و قد مات- فخلف أحد عشر ابنا و بلغت تركته سبعة عشر دينارا- كفن منها بخمسة دنانير و اشتري موضع قبره بدينارين- و أصاب كل واحد من ولده دون الدينار- ثم رأيت هشام بن عبد الملك- و قد مات و خلف عشرة ذكور- فأصاب كل واحد من ولده ألف ألف دينار- و رأيت رجلا من ولد عمر بن عبد العزيز- قد حمل في يوم واحد على مائة فرس في سبيل الله- و رأيت رجلا من ولد هشام- يسأل الناس ليتصدقوا عليه- . حسان بن أبي سنان- ما شي ء أهون من ورع إذا رابك شي ء فدعه- . مورق العجلي لقد سألت الله حاجة أربعين سنة- ما قضاها و لا يئست منها- قيل و ما هي قال ترك ما لا يعنيني- .

قتادة- إن الله ليعطي العبد على نية الآخرة ما يسأله من الدنيا- و لا يعطيه على نية الدنيا إلا الدنيا- . من كلام محمد بن واسع- ليس في النار عذاب أشد على أهلها- من علمهم بأنه ليس لكربهم تنفيس- و لا لضيقتهم ترفيه و لا لعذابهم غاية- و ليس في الجنة نعيم أبلغ من علم أهلها- بأن ذلك الملك لا يزول عنهم- . قال بعض الملوك لبعض الزهاد- أذمم لي الدنيا قال أيها الملك- هي الآخذة لما تعطي المورثة بعد ذلك الندم- السالبة ما تكسو المورثة بعد ذلك الفضوح- تسد بالأراذل مكان الأفاضل و بالعجزة مكان الحزمة- تجد في كل من كل خلفا- و ترضى بكل من كل بدلا- تسكن دار كل قرن قرنا- و تطعم سؤر كل قوم قوما- . و من كلام الحجاج- و كان مع غشمه و إلحاده واعظا بليغا مفوها- خطب فقال اللهم أرني الغي غيا فأتجنبه- و أرني الهدى هدى فأتبعه- و لا تكلني إلى نفسي فأضل ضلالا بعيدا- و الله ما أحب أن ما مضى من الدنيا بعمامتي هذه- و لما بقي منها أشبه بما مضى من الماء بالماء- و قال مالك بن دينار- غدوت إلى الجمعة فجلست قريبا من المنبر- فصعد الحجاج فسمعته يقول- امرؤ زور عمله امرؤ حاسب نفسه- امرؤ فكر فيما يقرؤه في صحيفته و يراه في ميزانه- امرؤ كان عند قلبه زاجر و عند همه آمر- امرؤ أخذ بعنان قلبه كما يأخذ الرجل بخطام جمله- فإن قاده إلى طاعة الله تبعه- و إن قاده إلى معصية الله كفه- إننا و الله ما خلقنا للفناء و إنما خلقنا للبقاء- و إنما ننتقل من دار إلى دار- . و خطب يوما فقال- إن الله أمرنا بطلب الآخرة و كفانا مئونة الدنيا- فليته كفانا مئونة الآخرة و أمرنا بطلب الدنيا- فقال الحسن ضالة المؤمن خرجت من قلب المنافق- . و من الكلام المنسوب إليه- و أكثر الناس يروونه

عن أمير المؤمنين ع أيها الناس اقدعوا هذه الأنفس- فإنها أسأل شي ء إذا أعطيت- و أبخل لشي ء إذا سئلت- فرحم الله امرأ جعل لنفسه خطاما و زماما- فقادها بخطامها إلى طاعة الله- و عطفها بزمامها عن معصية الله- فإني رأيت الصبر عن محارم الله- أيسر من الصبر على عذاب الله

- . و من كلامه أن امرأ أتت عليه ساعة من عمره لم يذكر فيها ربه- و يستغفر من ذنبه و يفكر في معاده- لجدير أن يطول حزنه و يتضاعف أسفه- إن الله كتب على الدنيا الفناء و على الآخرة البقاء- فلا بقاء لما كتب عليه الفناء- و لا فناء لما كتب عليه البقاء- فلا يغرنكم شاهد الدنيا عن غائب الآخرة- و اقهروا طول الأمل بقصر الأجل- .

و نقلت من أمالي أبي أحمد العسكري رحمه الله تعالى- قال خطب الحجاج يوما فقال أيها الناس- قد أصبحتم في أجل منقوص و عمل محفوظ- رب دائب مضيع و ساع لغيره و الموت في أعقابكم- و النار بين أيديكم و الجنة أمامكم- خذوا من أنفسكم لأنفسكم و من غناكم لفقركم- و مما في أيديكم لما بين أيديكم- فكان ما قد مضى من الدنيا لم يكن- و كان الأموات لم يكونوا أحياء- و كل ما ترونه فإنه ذاهب- هذه شمس عاد و ثمود و قرون كثيرة بين ذلك- هذه الشمس التي طلعت على التبابعة- و الأكاسرة و خزائنهم السائرة بين أيديهم- و قصورهم المشيدة- ثم طلعت على قبورهم- أين الملوك الأولون أين الجبابرة المتكبرون- المحاسب الله و الصراط منصوب- و جهنم تزفر و تتوقد و أهل الجنة ينعمون- هم في روضة يحبرون- جعلنا الله و إياكم من الذين- إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْياناً- . قال فكان الحسن رحمه الله تعالى يقول- أ لا تعجبون من هذا الفاجر- يرقى عتبات المنبر فيتكلم بكلام الأنبياء- و ينزل فيفتك فتك الجبارين- يوافق الله في قوله و يخالفه في فعله

استطراد بلاغي في الكلام على المقابلة

و أما ما ذكره الرضي رحمه الله تعالى- من المقابلة بين السبقة و الغاية- فنكته جيدة من علم البيان- و نحن نذكر فيها أبحاثا نافعة فنقول- إما أن يقابل الشي ء ضده أو ما ليس بضده- . فالأول كالسواد و البياض و هو قسمان- أحدهما مقابله في اللفظ و المعنى- .

و الثاني مقابله في المعنى لا في اللفظ- . أما الأول فكقوله تعالى- فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً- فالضحك ضد البكاء و القليل ضد الكثير- و كذلك قوله تعالى- لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ- وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ

و من كلام النبي ص خير المال عين ساهرة لعين نائمة

و من كلام أمير المؤمنين ع لعثمان أن الحق ثقيل مري ء و أن الباطل خفيف وبي ء- و أنت رجل إن صدقت سخطت- و إن كذبت رضيت

و كذلك قوله ع لما قالت الخوارج- لا حكم إلا لله كلمة حق أريد بها باطل

و قال الحجاج لسعيد بن جبير لما أراد قتله ما اسمك- فقال سعيد بن جبير- فقال بل شقي بن كسير- . و قال ابن الأثير في كتابه المسمى بالمثل السائر- إن هذا النوع من المقابلة غير مختص بلغة العرب- فإنه لما مات قباذ أحد ملوك الفرس- قال وزيره حركنا بسكونه- . و في أول كتاب الفصول لبقراط في الطب- العمر قصير و الصناعة طويلة- و هذا الكتاب على لغة اليونان- . قلت أي حاجة به إلى هذا التكلف- و هل هذه الدعوى من الأمور- التي يجوز أن يعتري الشك و الشبهة فيها- ليأتي بحكاية مواضع من غير كلام العرب يحتج بها- أ ليس كل قبيلة و كل أمة لها لغة تختص بها- أ ليس الألفاظ دلالات على ما في الأنفس من المعاني- فإذا خطر في النفس كلام يتضمن أمرين ضدين- فلا بد لصاحب ذلك الخاطر- سواء أ كان عربيا أم فارسيا أم زنجيا أم حبشيا- أن ينطق بلفظ يدل على تلك المعاني المتضادة- و هذا أمر يعم العقلاء كلهم- على أن تلك اللفظة التي قالها ما قيلت في موت قباذ- و إنما قيلت في موت الإسكندر- لما تكلمت الحكماء و هم حول تابوته- بما تكلموا به من الحكم- . و مما جاء من هذا القسم من المقابلة في الكتاب العزيز- قوله تعالى في صفة الواقعة خافِضَةٌ رافِعَةٌ- لأنها تخفض العاصين و ترفع المطيعين- . و قوله تعالى فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ- باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ- . و قوله أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ- . و من هذا الباب

قول النبي ص للأنصار إنكم لتكثرون عند الفزع و تقلون عند الطمع

- . و مما جاء من ذلك في الشعر قول الفرزدق- يهجو قبيلة جرير-

  • يستيقظون إلى نهيق حميرهمو تنام أعينهم عن الأوتار

- . و قال آخر-

  • فلا الجود يفني المال و الجد مقبلو لا البخل يبقي المال و الجد مدبر

و قال أبو تمام-

  • ما إن ترى الأحساب بيضا وضحاإلا بحيث ترى المنايا سودا

- . و كذلك قال من هذه القصيدة أيضا-

  • شرف على أولى الزمان و إنماخلق المناسب ما يكون جديدا

- . و أما القسم الثاني من القسم الأول- و هو مقابلة الشي ء بضده بالمعنى لا باللفظ- فكقول المقنع الكندي-

  • لهم جل مالي إن تتابع لي غنىو إن قل مالي لا أكلفهم رفدا

- . فقوله إن تتابع لي غنى في قوة قوله إن كثر مالي- و الكثرة ضد القلة- فهو إذن مقابل بالمعنى لا باللفظ بعينه- . و من هذا الباب قول البحتري-

  • تقيض لي من حيث لا أعلم النوىو يسري إلي الشوق من حيث أعلم

- . فقوله لا أعلم ليس ضدا لقوله أعلم- لكنه نقيض له و في قوة قوله أجهل- و الجهل ضد العلم- . و من لطيف ما وقعت المقابلة به من هذا النوع- قول أبي تمام-

  • مها الوحش إلا أن هاتا أوانسقنا الخط إلا أن تلك ذوابل

فقابل بين هاتا و بين تلك- و هي مقابلة معنوية لا لفظية- لأن هاتا للحاضرة و تلك للغائبة- و الحضور ضد الغيبة- . و أما مقابلة الشي ء لما ليس بضده- فإما أن يكون مثلا أو مخالفا- . و الأول على ضربين- مقابلة المفرد بالمفرد و مقابلة الجملة بالجملة- . مثال مقابلة المفرد بالمفرد قوله تعالى- نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ- و قوله وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً- هكذا قال نصر الله بن الأثير- . قال و هذا مراعى في القرآن الكريم- إذا كان جوابا كما تقدم من الآيتين- و كقوله وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها- و قوله مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ- . قال و قد كان يجوز أن يقول من كفر فعليه ذنبه- لكن الأحسن هو إعادة اللفظ- فأما إذا كان غير جواب لم تلزم فيه هذه المراعاة اللفظية- بل قد تقابل اللفظة بلفظة تفيد معناها- و إن لم تكن هي بعينها- نحو قوله تعالى وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ- وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ- فقال يفعلون و لم يقل يعملون- . و كذلك قوله تعالى فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ- و لم يقل قالوا لا تفزع- . و كذلك قوله تعالى إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ- قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ- و لم يقل كنتم تخوضون و تلعبون- .

قال و نحو ذلك من الأبيات الشعرية قول أبي تمام-

  • بسط الرجاء لنا برغم نوائبكثرت بهن مصارع الآمال

- . فقال الآمال عوض الرجاء- قال أبو الطيب-

  • إني لأعلم و اللبيب خبيرأن الحياة و إن حرصت غرور

- فقال خبير و لم يقل عليم- . قال و إنما حسن ذلك لأنه ليس بجواب- و إنما هو كلام مبتدأ- . قلت الصحيح أن هذه الآيات- و هي قوله تعالى نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ- و ما شابهها ليست من باب المقابلة التي نحن في ذكرها- و أنها نوع آخر- و لو سميت المماثلة أو المكافأة لكان أولى- و الدليل على ذلك أن هذا الرجل حد المقابلة- في أول الباب الذي ذكر هذا البحث فيه- فقال إنها ضد التجنيس- لأن التجنيس أن يكون اللفظ واحدا مختلف المعنى- و هذه لا بد أن تتضمن معنيين ضدين- و إن كان التضاد مأخوذا في حدها- فقد خرجت هذه الآيات من باب المقابلة و كانت نوعا آخر- . و أيضا فإن قوله تعالى- وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً- ليس من سلك الآيات الأخرى- لأنه بالواو و الآيات الأخرى بالفاء- و الفاء جواب و الواو ليست بجواب- . و أيضا فإنا إذا تأملنا القرآن العزيز- لم نجد ما ذكره هذا الرجل مطردا قال تعالى- أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى- وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى- وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى وَ هُوَ يَخْشى - فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى- فلم يقل في الثانية- و أما من جاءك يسعى و هو فقير- . و قال تعالى فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى - فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى - وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى - فقابل بين أعطى و بخل- و لم يقابل بين اتقى و استغنى- و مثل هذا في القرآن العزيز كثير- و أكثر من الكثير- . و قد بان الآن أن التقسيم الأول فاسد- و أنه لا مقابلة إلا بين الأضداد و ما يجري مجراها- . و أما مقابلة الجملة بالجملة في تقابل المتماثلين- فإنه إذا كانت إحداهما في معنى الأخرى وقعت المقابلة- و الأغلب أن تقابل الجملة الماضية بالماضية- و المستقبلة بالمستقبلة- . و قد تقابل الجملة الماضية بالمستقبلة- فمن ذلك قوله تعالى- قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّما أَضِلُّ عَلى نَفْسِي- وَ إِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِما يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي- فإن هذا تقابل من جهة المعنى- لأنه لو كان من جهة اللفظ لقال- و إن اهتديت فإنما أهتدي لها- . و وجه التقابل المعنوي- هو أن كل ما على النفس فهو بها- أعني كل ما هو عليها وبال و ضرر فهو منها و بسببها- لأنها الأمارة بالسوء- و كل ما لها مما ينفعها فهو بهداية ربها و توفيقه لها- . و من ذلك قوله تعالى- أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ- لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً- فإنه لم يراع التقابل اللفظي- و لو راعاه لقال و النهار ليبصروا فيه- و إنما المراعاة لجانب المعنى- لأن معنى مبصرا ليبصروا فيه طرق التقلب في الحاجات- . و أما مقابلة المخالف فهو على وجهين- . أحدهما- أن يكون بين المقابل و المقابل نوع مناسبة و تقابل- كقول القائل

  • يجزون من ظلم أهل الظلم مغفرةو من إساءة أهل السوء إحسانا

فقابل الظلم بالمغفرة و هي مخالفة له- ليست مثله و لا ضده و إنما الظلم ضد العدل- إلا أنه لما كانت المغفرة قريبة من العدل- حسنت المقابلة بينها و بين الظلم و نحو هذا قوله تعالى- أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ- فإن الرحمة ليست ضدا للشدة- و إنما ضد الشدة اللين- إلا أنه لما كانت الرحمة سببا للين- حسنت المقابلة بينها و بين الشدة- . و كذلك قوله تعالى- إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ- وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا- فإن المصيبة أخص من السيئة- فالتقابل هاهنا من جهة العموم و الخصوص- . الوجه الثاني ما كان بين المقابل و المقابل بعد- و ذلك مما لا يحسن استعماله- كقول امرأة من العرب لابنها- و قد تزوج بامرأة غير محمودة-

  • تربص بها الأيام عل صروفهاسترمي بها في جاحم متسعر
  • فكم من كريم قد مناه إلههبمذمومة الأخلاق واسعة الحر

- . فمذمومة ليست في مقابلة واسعة- و لو كانت قالت بضيقة الأخلاق- كانت المقابلة صحيحة و الشعر مستقيما و كذلك قول المتنبي-

  • لمن تطلب الدنيا إذا لم ترد بهاسرور محب أو مساءة مجرم

- . فالمقابلة الصحيحة بين المحب و المبغض- لا بين المحب و المجرم- . قلت إن لقائل أن يقول- هلا قلت في هذا ما قلت في السيئة و المصيبة- أ لست القائل إن التقابل حسن بين المصيبة و السيئة- لكنه تقابل العموم و الخصوص- و هذا الموضع مثله أيضا- لأن كل مبغض لك مجرم إليك- لأن مجرد البغضة جرم ففيهما عموم و خصوص- . بل لقائل أن يقول كل مجرم مبغض- و كل مبغض مجرم و هذا صحيح مطرد

شرح نهج البلاغه منظوم

(28) (و من خطبة لّه عليه السّلام)

امّا بعد فانّ الدّنيا قد ادبرت و اذنت بوداع، و انّ الأخرة قد اقبلت و اشرقت باطّلاع، الا و انّ اليوم المضمار، و غدا السّباق، و السّبقة الجنّة و الغاية النّار، افلا تائب من خطيئته قبل منيّته، الا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه، الا و انّكم فى ايّام امل مّن وّرآئه اجل فمن عمل فى ايّام امله قبل حضور اجله فقد نفعه عمله و لم يضرره اجله، و من قصّر في ايّام امله قبل حضور اجله فقد خسر عمله و ضرّه اجله، الا فاعملوا فى الرّغبة كما تعملون فى الرّهبة، الا و انّى لم ار كالجنّة نام طالبها، و لا كالنّار نام هاربها، الا و انّه من لّا ينفعه الحقّ يضرّه الباطل، و من لّا يستقيم به الهدى يجرّ به الضّلال إلى الرّدى، الا و انّكم قد امرتم بالظّعن، و دللتم على الزّاد، و انّ اخوف ما اخاف عليكم اتّباع الهوى و طول الأمل، فتزوّدوا فى الدّنيا من الدّنيا ما تحرزون به انفسكم غدا.

اقول: انّه لو كان كلام يأخذ بالأعناق الى الزّهد فى الدّنيا و يضطرّ الى عمل الأخرة لكان هذا الكلام، و كفى به قاطعا لعلائق الآمال، و قادحا زناد الأتّعاظ و الازدجار، و من اعجبه قوله (عليه السّلام): الا و انّ اليوم المضمار و غدا السّباق، و السّبقة الجنّة و الغاية النّار- فانّ فيه مع فخامة اللّفظ و عظم قدر المعنى و صادق التّمثيل و واقع التّشبيه سرّا عجيبا و معنى لطيفا و هو قوله (عليه السّلام): «و السّبقة الجنّة، و الغاية النّار» فخالف بين اللّفظين لأختلاف المعنيين، و لم يقل السّبقة النّار كما قال السّبقة الجنّة، لأنّ الاستباق انّما يكون الى امر محبوب وّ غرض مّطلوب، و هذه صفة الجنّة، و ليس هذا المعنى موجودا فى النّار (نعوذ باللّه منها) فلم يجز أن يّقول و السّبقة النّار، بل قال: و الغاية النّار، لأنّ الغاية قد ينتهى إليها من لّا يسرّه الانتهاء اليها، و من يسرّه ذلك فصلح ان يعبّر بها عن الأمرين معا فهى فى هذا الموضع كالمصير و المآل، قال اللّه تعالى: قل تمتّعوا فانّ مصيركم الى النّار، و لا يجوز فى هذا الموضع ان يقال: فانّ سبقتكم (بسكون الباء) الى النّار، فتأمّل ذلك فباطنه و عجيب و غوره بعيد لّطيف، و كذلك اكثر كلامه (عليه السّلام) و فى بعض النّسخ و قد جاء فى رواية اخرى: و السّبقة الجنّة (بضمّ السّين) و السّبقة عندهم اسم لما يجعل للسّابق اذا سبق من مّال او عرض، وّ المعنيان متقاربان، لأنّ ذلك لا يكون جزاء على فعل الأمر المذموم، وانّما يكون جزاء على فعل الأمر المحمود.

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه در آن مردم را از بيوفائى دنيا آگاه كرده و بسوى آخرت سوق مى دهد.

پس از ستايش خداوند تعالى و درود بر محمّد مصطفى (ص) محقّق است كه جهان (بر شما) پشت كرده و وداع خويش را اشعار مى دارد و آخرت رو بسويتان نهاده و تشرّف خويش را باطّلاعتان مى رساند، (دنيا نزديك باتمام و آخرت در شرف رسيدن است پس از فرصت امروز استفاده كرده و براى فرداى آخرت توشه برداريد اى گروه مردمان) آگاه باشيد امروز روز رياضت است و فردا هنگام سبقت و پيشى گرفتن بهشت (جايزه) براى پيش تا زنده و دوزخ پايان كار (عقب مانده) است (هر كس امروز ستور نفس سركش را باعمال صالحة تربيت كرد فردا در ميدان اسب دوانى قيامت مى تواند با خيل سابقين پيش تازد و هر كس نفس را پروارى كرده از مسابقه و جايزه محروم و مركزش آتش است) پس آيا نيست توبه كننده كه پيش از رسيدن مرگش توبه كند آيا نيست عمل كننده كه پيش از روز سختى براى رهائى خويش عمل كند آگاه باشيد شما در روزگار اميدوارئى هستيد كه در عقب آن مرگ و گرفتارى است پس هر كس در روزگار اميدواريش براى روز گرفتاريش عمل كند عملش باو سود بخشيده و اجل زيانش نرساند و هر كس در ايّام عملش پيش از رسيدن اجلش در عمل كوتاهى كند عملش خسران و اجلش باو زيان رساند آگاه باشيد در روزگار خوشى و ايمنى (براى خدا با خضوع) عمل كنيد همانطورى كه در ايّام گرفتارى مى كنيد و بدانيد من هيچ نعمت و نقمتى را مانند بهشت و دوزخ نديده ام كه خواهنده آن يك (تا اين اندازه) خواب و گريزنده از اين يك (تا اين درجه) از آن غافل باشد و (باز هم) بدانيد هر كه او را حق و درستى سود ندهد ناحق و باطل زيانش رساند و هر كه او را هدايت براه راستى نكشاند ضلالت بچاه گمراهيش در افكند، آگاه باشيد شما بكوچ كردن (از جهان و رفتن بسوى خدا) مامور و ببر گرفتن زاد و توشه از آن دلالت كرده شده ايد (و بهترين زاد و توشه تقوى است كه بايد از جهان بر گرفت) اى مردم دو چيز است كه من از آن دو چيز سخت بر شما بيمناكم (يكى) دنبال نفس و هوى رفتن و (ديگر) آرزوهاى دراز داشتن پس حال كه در جهان هستيد از جهان باندازه كه فردا بتوانيد نفوس خويش را حفظ كنيد توشه برگيريد (و حفظ كننده نفوس شما تقوى و اعمال صالحه است.

سيّد رضى عليه الرّحمة فرمايد: اگر در دنيا كلامى يافت شود كه آن كلام گردن كشان را بسوى زهد در دنيا بكشاند و بعمل از براى آخرت ناچار شان سازد البتّه همين كلام حضرت است و بس و در اين كلام براى بريدن رشته آرزوها (از جهان) و بر افروختن آتش زنه هاى نصايح و جلوگيرى از قبايح كفايتى است و از همه شگفت انگيزتر اين فرمايش آن حضرت عليه السّلام است كه فرموده الا و انّ اليوم المضمار و غدا السّباق، و السّبقة الجنّة، و الغاية النّار زيرا در اينكلام با وجود بزرگى لفظ و ستركى معنى و با تمثيل و تشبيهى كه مطابق با واقع است رازى است شگفت و معنائى است لطيف و آن اينست كه فرموده و السّبقة الجنّة و الغاية النّار زيرا براى اختلاف دو معنى دو گونه لفظ بيان فرموده لفظ سبقه را براى بهشت و لفظ غاية را براى نار و نفرموده و السّبقة النّار چنانكه فرموده است و السّبقة الجنّة زيرا كه لفظ استباق براى پيشى گرفتن بسوى امر محبوب و مقصدى مطلوب است كه آن بهشت است و اين معنى در آتش (كه از آن بخدا پناه مى برم) موجود نيست پس جايز نبوده كه بفرمايد و السّبقة النّار بلكه فرموده و الغاية النّار زيرا غاية براى كسى است كه بدانجا منتهى مى گردد گاهى شادى نمى آورد و گاهى شاد مى سازد پس تعبير از اين دو لفظ بهر دو معنى صلاحيّت دارد و اين كلمة غاية در اينجا مانند كلمة مصير و مال است كه خداوند متعال در قرآن كريم س 14 ى 30 فرمايد وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ و جايز نيست در اينجا گفته شود فانّ سبقتكم الى النّار پس در اين سخن انديشه و تأمّل كن كه باطنش شگفت انگيز و ژرفيش دور و لطيف است و بيشتر سخنان آن حضرت عليه السّلام همين طور است و در بعضى نسخه ها است كه در روايت ديگرى سبقه بضمّ سين آمده و آن در نزد عرب مال يا متاعى است كه جايزه داده مى شود بشخص سبق گيرنده هنگامى كه سبقت مى گيرد و معنى سبقة بفتح و ضمّ سين بهم نزديك است زيرا سبقه بضمّ سين جزاى امر مذموم و نكوهيده نيست بلكه پاداش كار و امر محبوب و پسنديده است.

نظم

  • پس از حمد و ثناى ذات داوردرود آرم فراوان بر پيمبر
  • سپس وصف جهان بايد شنيدنسبك دامن ز گيتى در كشيدن
  • خوشا جانيكه از دنيا بر آسودره عقبى خوش و آسان به پيمود
  • جهان بر اهل خود كرده است ادباراگر اقبال خواهى شو سبكبار
  • ز ما همواره سرگرم وداع استبتوديعش قرين صدّ اطّلاع است
  • شب و روزش بما بنمايد اشعاركه هان اى اهل من باشيد بيدار
  • بسبز و سرخ من دل بر مبنديدز پى مرگست اينسان خوش مخنديد
  • براى آخرت تان توشه گيريدز تخم نيك نيكو خوشه گيريد
  • الآ امروز هنگام رياضتبود و ز خويشتن كردن حيازت
  • ستور نفس باشد گاو پروارز پروارى شدن او را نگه دار
  • چو خواهشهايش باشد چون جو و كاهتو ازكاه و جوش همواره ميكاه
  • زمامش را ز كف مگذار زنهاربپايش دست بند از صبر بگذار
  • مرصّع زين ز دين بر نه به پشتشز ايمان گه بزن مشتى درشتش
  • بكش در روز و اندر شب بكارشبچالاكىّ و چستى شو سوارش
  • ز تقوى بر تنش زن تازيانهبجولانش در آور از ميانه
  • بكوهستان بينش مى دوانشبدشتستان دانش مى چرانش
  • بسنگ صبر مسمارش فرو كوببدست حلم خاك از تنش ميروب
  • مزاجش با رياضت تقويت كنپى روز سباقش تربيت كن
  • چنانش كن كه آن رخش زمين تازز سيمرغ فلك گيرد گرو باز
  • چو با اين اسب در محشر بتازىسبق گيرىّ و بر اقران بنازى
  • محلّ سبقت و ميدان جولانز درب قبر شد تا قرب يزدان
  • جلوتر هر كه شد وارد بجنّتبرى جانش شود از رنج و محنت
  • مدال افتخار آويزد از برنهد از جايزه بر فرق افسر
  • و ليكن هر كسى اسبش بود لنگقرين نامش شود با خفّت و ننگ
  • خفيف و خوار در انظار افتدبسر در تيره چاه نار افتد
  • خوشا آن كوره جنّت بپوئيدرخ دل از معاصى پاك شوئيد
  • بدنيا از خطايا كرد توبتببام هفت گردون كوفت نوبت
  • نشد ما بعد مرگ او را فراموشمواعظ را چو گوهر كرد در گوش
  • بكور خويش برگ عيشى از پيشفرستاد و رهيد از بيم و تشويش
  • بساط آخرت از نيك بختىفراهم كرد در دنيا به سختى
  • هلا امروز روز آرزوها استشما را جانب آمال روها است
  • ولى پشت سر آمال آجالبسرعت كرده رو بى سهل و اهمال
  • اجل سوى شما رو كرده در رهچو گرگ گرسنه دنبال برّه
  • از اين گرگ آن كسى جان را بدر بردكه پيش از مرگ و مردن يكنفس مرد
  • عمل نيكو در ايّام امل كردانابت قبل از احضار اجل كرد
  • ولى آن كس كه در ايّام آمالنكرد او فكر روز عرض اعمال
  • بروز زندگانى كرد تقصيرز مرگ و از قيامت كرد تحقير
  • گلوگاهش اجل ناگاه بگرفتبترك جان و مال و زندگى گفت
  • چنين كس را اجل كرده است مغبونزيان ز اعمال برد و گشت دلخون
  • الا تا وقت باقى هست و فرصتببايد داشت اين فرصت غنيمت
  • بروز راحتى بايد عمل كردخوشى با آن عمل بعد از اجل كرد
  • دل آن سانكه بسختى پر خضوع استبامّيد رهائى پر خشوع است
  • عمل خالص براى حق گذاردزمام خود بدست حق سپارد
  • چنين بايد كه در دوران وسعتبخلّاق جهان آرد اطاعت
  • به سختىّ و به سستى بنده باشدهمه افعال وى زيبنده باشد
  • نديدم چون بهشت و چون جهنمكه غافل زين دو شد فرزند آدم
  • زند از هارب خود اين ره هوشدهد آن طالبش را خواب خرگوش
  • ز نعمتهاى آن دوراند و غافلبه نقمتهاى اين نزديك و مايل
  • ز حور و قصر آن پوشيده ديدهز مور و مار و نار اين را گزيده
  • چنان گلزار مينو داده از دستبدين تاريك مجلس گشته پابست
  • لب تشنه ز چشمه شهد و شيرينكشيده رخت نزد چاه غسلين
  • بريده رشته از رضوان و حورانزده پيوند با غولان و ديوان
  • هر آن كس را كه حق نفعى نه بخشيدز باطل برد خسران و زيان ديد
  • ز راه راست هر كس كه هدايتنشد افتاد در چاه غوايت
  • ز قرب حق اگر شخصى بود دوربنزد بخردان او نيست معذور
  • براى خويش چه در راه خود كندبدست خود بپاى خود زده بند
  • شما را كوچ بايد كردن و دلببايد كندن از اين تنگ منزل
  • بدوش خود پى روز مبادانمائى حمل بايد زاد تقوى
  • رهى دور است از اين منزل بپرهيزدر آن توشه بود تقوى و پرهيز
  • دور رهزن اندر اين راه مخوفستكه در هر درّه آنان را عكوف است
  • همى خواهند تا بر تو كمين راگشانيد و زنندت نقد دين را
  • هواى نفس و ديگر طول آمالكزين دو گردن جان شد در اغلال
  • هر آن كس پيروى از نفس دون كردخودش را در جهنّم سرنگون كرد
  • ميفكن كار امروزت بفرداكه تسويفت نمايد خوار و رسوا
  • برون كن از درونت حرص و آزتز كف بگذار آمال درازت
  • از اين دنيا عزيزان توشه گيريدچو دهقانان ز خرمن خوشه گيريد
  • شما را هر چه فردا هست لازمز اعمال نكو بايد ملازم
  • ز كار خير و هم از نيك كردارشويد از نار جان و تن نگه دار

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS