دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 3 نهج البلاغه بخش 6 : بيعت عمومى مردم با امير المؤمنين عليه السّلام

موضوع خطبه 3 نهج البلاغه بخش 6 درباره "بيعت عمومى مردم با امير المؤمنين عليه السّلام" است.
No image
خطبه 3 نهج البلاغه بخش 6 : بيعت عمومى مردم با امير المؤمنين عليه السّلام

موضوع خطبه 3 نهج البلاغه بخش 6

متن خطبه 3 نهج البلاغه بخش 6

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 3 نهج البلاغه بخش 6

6 بيعت عمومى مردم با امير المؤمنين عليه السّلام

متن خطبه 3 نهج البلاغه بخش 6

فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ الى كَعُرْفِ الضَّبُعِ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عطافى مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ فسق آخَرُونَ كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا

ترجمه مرحوم فیض

(14) پس (از كشته شدن عثمان) هيچ چيزى مرا به صدمه نينداخت مگر اينكه مردم مانند موى گردن كفتار به دورم ريخته از هر طرف بسوى من هجوم آوردند، بطوريكه از ازدحام ايشان و بسيارى جمعيّت حسن و حسين زير دست و پا رفتند و دو طرف جامه و رداى من پاره شد، اطراف مرا گرفتند (براى بيعت كردن) مانند گلّه گوسفند در جاى خود، (15) پس چون بيعتشان را قبول و بامر خلافت مشغول گشتم جمعى (طلحه و زبير و ديگران) بيعت مرا شكستند، و گروهى (خوارج نهروان و سائرين) از زير بار بيعتم خارج شدند، و بعضى (معاويه و ديگر كسان) از اطاعت خداى تعالى بيرون رفتند،

گويا مخالفين نشنيده اند كه خداوند سبحان (در قرآن كريم س 28 ى 83) مى فرمايد: «سراى جاودانى را قرار داديم براى كسانى كه مقصودشان سركشى و فساد در روى زمين نمى باشد، و جزاى نيك براى پرهيزكارانست» (16) آرى سوگند بخدا اين آيه را شنيده و حفظ كرده اند، و ليكن دنيا در چشمهاى ايشان آراسته زينت آن آنان را فريفته است (پس دست از حقّ برداشته سركشى نموده در روى زمين فساد و آشوب بر پا كردند).

ترجمه مرحوم شهیدی

و ناگهان ديدم مردم از هر سوى روى به من نهادند، و چون يال كفتار پس و پشت هم ايستادند، چندان كه حسنان فشرده گشت و دو پهلويم آزرده به گرد من فراهم و چون گله گوسفند سر نهاده به هم. چون به كار برخاستم گروهى پيمان بسته شكستند، و گروهى از جمع دينداران بيرون جستند و گروهى ديگر با ستمكارى دلم را خستند. گويا هرگز كلام پروردگار را نشنيدند- يا شنيدند و كار نبستند- ، كه فرمايد: «سراى آن جهان از آن كسانى است كه برترى نمى جويند و راه تبه كارى نمى پويند، و پايان كار، ويژه پرهيزگاران است» آرى به خدا دانستند، ليكن دنيا در ديده آنان زيبا بود، و زيور آن در چشمهايشان خوشنما.

ترجمه مرحوم خویی

پس تعجب نياورد مرا تعجب آورنده مگر حالت پياپى آمدن مردم بسوى من بجهت عقد بيعت مثل يال كفتار در حالتى كه تزاحم مى كردند بر من از هر طرف حتى اين كه بتحقيق پايمال گردانيده شدند حسن و حسين عليهما السّلام و شكافته شد دو طرف پيراهن من يا عباى من از كثرت ازدحام در حالتى كه مجتمع بودند گردا گرد من مثل گله گوسفند، پس زمانى كه برخاستم بامر خلافت شكستند طايفه عهد بيعت مرا، و خارج شدند طايفه ديگر از جاده شريعت مثل خروج تير از كمان، و فاسق شدند طايفه سيم گويا نشنيده اند آنها خداوند تعالى را كه مى فرمايد در قرآن مجيد خود، كه اين دار آخرت است مى گردانيم آن را بجهت كسانى كه اراده نمى كنند بلندى را در زمين و نه فساد و فتنه را و عاقبت بخير متقين و پرهيزكاران راست، بلى بخدا قسم كه بيقين شنيده ايد اين آيه را و حفظ كرده اند آنرا و لكن زينت داده شده است دنيا در نظر آن ها و تعجب آورده است زينت و زر دنياى فانى ايشان را.

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ- إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ- حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ- فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ- وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ- كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ حَيْثُ يَقُولُ- تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ- لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً- وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ- بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا- وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا

معانی لغات

الرّوع: ذهن و عقل.

راعنى: بيمناك ساخت مرا، ما راعنى يعنى به من توجه نكرد.

انثال الشي ء: قرار گرفتن بعضى اشياء پشت سر هم العطاف: عبا. عطفاى نيز نقل شده به معنى دو طرف بدن از نزديك سر تا زانو.

الرّبيض و الرّبيضه: به گوسفند و چوپان و جايگاه نگهدارى گوسفندان گفته مى شود.

مروق السهم: بيرون رفتن تير از كمان.

راقه الأمر: به تعجّب افكند او را.

الزّبرج: زيور و زينت.

ترجمه

به من توجه نكردند مگر وقتى كه مردم بمانند موى گردن كفتار پشت سر هم و انبوه به من رو آوردند و هر طرف مرا در ميان گرفتند چنان كه فرزندانم حسن و حسين، زير دست و پا رفتند و دو پهلويم از فشار جمعيت صدمه ديد. مردم مانند گله گوسفند در اطراف جمع شدند.

وقتى كه خلافت را پذيرفتم گروهى پيمان شكنى كردند (ناكثين)، گروهى از ديانت خارج شدند (مارقين) گروهى ديگر راه ظلم را در پيش گرفتند (قاسطين)، گويا اينان سخن خداوند را نشنيده بودند كه مى فرمايد: تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ .

بلى، به خدا سوگند اينان كلام خدا را شنيده و دانسته اند ولى زينتهاى دنيا چشم آنها را خيره كرده و به آنها علاقه مند ساخته است.

شرح

فما راعنى الا و النّاس كعرف الضّبع الىّ، ينثالون علىّ من كلّ جانب.

الىّ متعلق به اسم فاعل محذوف است و تقدير كلام مقبلون الىّ مى باشد. و فاعل فعل «راعنى»، يا بنا به نظر علماى نحو كوفه جمله اسميّه است، زيرا آنها مجاز مى دانند كه جمله فاعل واقع شود. يا مفهومى است كه جمله اسميّه بر آن دلالت داشته و آن را تفسير مى كند و تقدير جمله در اين صورت چنين است: فما راعنى الّا اقبال النّاس الىّ، و اين برابر نظر علماى نحو بصره است، زيرا آنها جايز نمى دانند كه جمله فاعل قرار گيرد.

نظير كلام امام (ع) اين آيه شريفه است «ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ» .

در اين آيه شريفه به قول كوفيان جمله «ليسجننّه» فاعل است و به قول اهل بصره به تأويل مصدر مفهوم جمله، فاعل است).

فعل «ينثالون» يا خبر دوّم است براى مبتدا يا حال است براى فعل «راعنى» و يا عاملى است كه در الىّ عمل كرده است.

تمام سخن امام (ع) اشاره اى است به ازدحام مردم بر او براى بيعت، پس از كشته شدن عثمان. امام (ع) كثرت ازدحام و انبوهى مردم را براى بيعت به يال كفتار تشبيه كرده است و مناسبت تشبيه زيادى موى گردن كفتار است كه به صورت قائم و پشت سر هم قرار دارد و عرب به دليل انبوه بودن يال كفتار آن را عرف مى نامند. كيفيّت روآوردن مردم به آن حضرت و پياپى آمدن ايشان، شباهت به يال كفتار پيدا كرده است.

فرموده است: حتّى لقد وطئ الحسنان و شقّ عطفاى

اين عبارت اشاره به نهايت ازدحام مردم در اطراف حضرت است و منظور از «حسنان» حسن و حسين فرزندان آن حضرت مى باشد و پاره شدن عباى حضرت به علّت فراوانى مردم در هنگام نشستن در اطراف آن حضرت به هنگام ايراد خطابه بوده است. به روايتى ديگر منظور از «شقّ» آزردگى بود كه در دو پهلوى حضرت ايجاد شد و يا اين كه پيراهنش به علّت ازدحام مردم كه در اطرافش نشسته بودند از دو طرف پاره شد.

به كار بردن لفظ «عطفين» براى دو طرف پيراهن اطلاق مجازى است به علاقه مجاور بودن آن با بدن انسان، و از عادت عرب اين است كه فرمانروايانشان مانند همه مردم در هنگام خطابه زياد تشريفات قائل نمى شوند، و ازدحام مردم يا براى ايجاد شادمانى در امام بود و يا به خاطر كم ظرفيّتى آنها.

آن با بدن انسان، و از عادت عرب اين است كه فرمانروايانشان مانند همه مردم در هنگام خطابه زياد تشريفات قائل نمى شوند، و ازدحام مردم يا براى ايجاد شادمانى در امام بود و يا به خاطر كم ظرفيّتى آنها.

سيّد مرتضى (رضى) حكايت كرده است كه ابا عمر محمّد بن عبد الواحد غلام ثعلب، كلام امام (ع) را كه فرمود: وطئ الحسنان، به دو انگشت پا تعبير كرده است، همچنان كه مشنفرىّ در شعر خود «حسن» را به اين معنى آورده است: مهضومة الكشحين خرماء الحسن: م نقل شده كه امير المؤمنين (ع) در آن روز به هنگام بيعت مانند نشستن رسول اللّه (ص) دو زانو نشسته بود كه به قرفصاء معروف بود و آن جمع كردن زانوها و زير بدن قرار دادن است، چون مردم براى بيعت با آن حضرت تجمّع كرده بودند مزاحمت ايجاد كردند تا اين كه دو انگشت پاى حضرت آسيب ديد و پايين ردايش پاره شود و مراد حسن و حسين (ع) نيست زيرا كه آن دو مانند ديگر حاضران بزرگسال بودند. و اين نقل، نقل اوّل را تأييد مى كند. امّا بايد دانست، اين كه امام (ع) حسن و حسين (ع) را قصد كرده باشد به معناى كل خطبه نزديكتر است.

فرموده است: مجتمعين حولى كر بيضة الغنم.

كلمه «مجتمعين» در اين عبارت مانند كلمات قبل امام، حال است و عمل كننده در مجتمعين و كلمات حال قبلى يك فعل و يا به قولى دو فعل «وطئ» و «شقّ» است. امام (ع) اجتماع مردم را در اطراف خود به گلّه گوسفند تشبيه كرده است و وجه تشبيه روشن است. احتمال دارد كه حضرت در وجه تشبيه علاوه بر ازدحام معانى ديگرى نيز در نظر گرفته باشد و آن اين كه مردم را به دليل ندانستن اين كه چه چيز را بايد كجا قرار داد، و كمى درك و عدم رعايت ادب آنها را به گوسفند تشبيه كرده باشد و عرب گوسفند را به كم فهمى و كم هوشى توصيف مى كند.

فرموده است: فلمّا نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخرى و فسق اخرون

مقصود امام (ع) از «ناكثين» طلحه و زبير است، چه آنها با امام (ع) بيعت كردند و با راه اندازى جنگ جمل بيعتشان را شكستند و همچنين كسانى كه از طلحه و زبير پيروى كردند جزو ناكثين مى باشند. و مراد امام (ع) از مارقين، خوارج و از قاسطين و فاسقين، اصحاب معاويه مى باشند و اين اسمها (ناكثين، مارقين و قاسطين) قبلًا به وسيله پيامبر (ص) بيان شده هنگامى كه آن حضرت به امام (ع) خبر داد كه بزودى بعد از من با ناكثين و مارقين و قاسطين خواهى جنگيد. و اين كه امام (ع) خوارج را با كلمه (مروق) توصيف كرده است براى اين است كه (مروق) عبارت از پرتاب تير و خروج آن از كمان است، و چون خوارج در آغاز در جاده حق بودند و سپس، به گمان خودشان، در طلب حق مبالغه كردند تا آنجا كه از حق دور شدند، و به اين دليل استعاره آوردن لفظ مروق به خاطر مشابهت، زيباست.

پيامبر (ص) از آنها به همين لفظ خبر داده بود، آنجا كه فرمود: يمرقون من الدّين كما يمرق السّهم من الرّمية، (از دين چنان كه تير از كمان خارج شود خارج مى شوند).

و امّا توصيف اهل شام به فاسقان براى اين است كه مفهوم فسق يا قسط خروج از راه و روش حق است و اينان چنين بودند به اين دليل كه از اطاعت و فرمان حضرت على (ع) خارج شدند و اطلاق يكى از دو لفظ قاسط، يا فاسق به همين اعتبار است.

فرموده است: كانّهم لم يسمعوا كلام اللّه يقول «تلك الدّار الاخرة نجعلها للّذين لا يريدون علوّا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتّقين

اين كلام امام (ع) تذكّرى است به هر سه طايفه ناكثين، قاسطين و مارقين و هر كس كه احتمالًا تصوّر مى كند حق در روش آنهاست و با اين تصوّر با امام (ع) مخالفت كرده و جنگ به راه مى انداختند. جنگ راه انداختن آنها به خاطر برترى جويى بود كه در امور دنيا طالب آن بودند و همين برترى جويى موجب كوشش آنها در جهت فساد در زمين و كناره گيرى آنها از آخرت مى شد.

سخن امام (ع) بهانه جويى روز قيامت آنها را از ميان مى برد كه نگويند ما از حق غافل بوديم و اگر اين آيه را مى شنيديم آن را مى پذيرفتيم و مرتكب اين اعمال نمى شديم.

عمل مخالفان امام (ع) چنان بود كه گويا كلام خدا را نشنيده اند (نقيض تالى) و با اين حالت مخالفت با امام (ع) را جايز مى دانستند (نقيض متّصله).

امام (ع) با كلام خود عذر آنها را به مسخره مى گيرد و در حقيقت بيان مى دارد اين گروهها براى آنچه انجام مى دهند عذرى ندارند، و سپس عذر آنها را تكذيب كرده، نتيجه اى را كه از قضيّه شرطيّه متّصله مى گرفتند باطل مى كند و با سوگندى كه به خدا ياد مى كند بطلان نظر آنها را تأكيد مى نمايد، آنجا كه مى فرمايد: بلى و اللّه لقد سمعوها و وعوها و لكنّه حليت الدّنيا فى اعينهم: «سوگند به خدا آنها كلام خدا را شنيده و فرا گرفته اند ولى دنيا در پيش چشمشان جلوه كرده است.» توضيح سخن امام (ع) اين است كه صرف نشنيدن كلام خدا دليل بر مخالفت نمى شود، بلكه مخالفت آنها به خاطر دنيا خواهى آنهاست نه به خاطر نشنيدن كلام خدا. و وقتى دنيا خواهى باشد صرف شنيدن كلام خدا سبب عدم مخالفت نمى شود و همين دنيا خواهى دليل كارهايى است كه انجام دادند.

شرح مرحوم مغنیه

عفطة عنز.. فقرة 5- 6:

فما راعني إلّا و النّاس كعرف الضّبع إليّ ينثالون عليّ من كلّ جانب. حتّى لقد وطئ الحسنان. و شقّ عطفاي مجتمعين حولي كربيضة الغنم فلمّا نهضت بالأمر نكثت طائفة و مرقت أخرى و قسط آخرون كأنّهم لم يسمعوا كلام اللّه حيث يقول: « تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ بلى و اللّه لقد سمعوها و وعوها. و لكنّهم حليت الدّنيا في أعينهم و راقهم زبرجها.

اللغة:

عرف الضبع: ما كثر على عنقها من الشعر، و هي حيوان مفترس. و ينثالون: يتتابعون مزدحمين. و شق: جرح أو خدش. و عطفاي: جانباي. و ربضت الدابة: بركت. و ربيضة الغنم: القطعة الرابضة من الغنم. و نكث العهد: نقضه و لم يف به، و الناكثون: علم على أصحاب الجمل، و هم عائشة و طلحة و الزبير. و مرق من الدين: خرج منه ببدعة فهو مارق، و المارقون: علم على الخوارج أصحاب النهروان. و قسط الوالي: جار أو عدل، و القاسطون بمعنى الفاسقين علم على أصحاب صفين الذين حاربوا الإمام (ع) بقيادة معاوية و عمر بن العاص. و حلي الشي ء في عيني فلان: أعجبه. و راق الشراب: صفا. و الزبرج- بكسر الزاء- الزينة.

الإعراب:

فاعل راعني محذوف أي شي ء أو رايع. و الناس الواو للحال، و اليّ متعلق بمحذوف حال من الناس أي متزاحمين اليّ، و مجتمعين حال ثانية. و بلى حرف جواب تبطل النفي، و قد أبطلت «لم يسمعوا». و «أما» حرف استفتاح.

المعنى:

(فما راعني إلا و الناس كعرف الضبع- الى قوله- كربيضة الغنم). غضب المسلمون على عثمان و أفعاله، و رغبوا اليه أن يصلح و يعدل، و لا يحابي أحدا في حق اللّه، و لا يصغي لمروان و أمثاله من أرباب الأغراض و الأهواء، و لكن قعد به الضعف أمام ذويه و أرحامه، فعرض عليه كثيرون أن يعتزل، و لما رفض ثاروا عليه و قتلوه. و بطبيعة الحال تألم لقتله قوم، و هم الذين كانوا يستغلونه و ينتفعون منه و من خلافته، و فرح آخرون، و في طليعتهم طلحة و الزبير.. قال المؤرخون: كان طلحة يحرض الثائرين على عثمان طامعا في ولاية الأمر من بعده، و ان الزبير لم يكن أقل طموحا اليها من طلحة، و من أجل هذا كان هواه مع الثائرين، و لكنه لم يتظاهر.

و بعد أن قتل عثمان و قضي الأمر ذهب الثائرون الى الإمام ليبايعوه بالخلافة فرفض، و لما ألحوا عليه قال لهم: «انا لكم وزيرا خير مني أميرا». قال هذا ليدفعهم عنه، و لو قبلها منهم وحدهم لقال الناس: ما بايعه أحد من المسلمين إلا قتلة عثمان، و ان بيعة علي كانت فلتة نتيجة للظروف و المفاجات.. و أيضا لو وليهم الإمام (ع) لحملهم على الحق الواضح، و المحجة البيضاء كما قال الخليفة الثاني، و الحق مر المذاق، و ثقيل على أنفسهم، و بالتالي يرون شدة علي في الحق، و قوته في العدل شرا عليهم لا خيرا، و قول الإمام (ع) منزّل على رأيهم هذا لا على الواقع، و إذن فلا وجه للتشكيك في نسبة هذا القول الى الإمام كما فعل بعض الشارحين، فإن لكل مقال مقاما، و قبل الإمام (ع) قال خاتم النبيين (ص) للمشركين: قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ- 24 سبأ.

ثم جاء المهاجرون و الأنصار يرجون عليا و يلحون عليه أن يقبل الخلافة ليلم شعث المسلمين، و لأنه هو الرجل الوحيد الذي كان يعبر عن رغبة الناس في الحياة الحرة الكريمة، فلم ير بدا مما ليس منه بد، قال الدكتور طه حسين في كتاب «علي و بنوه»: «و أدار كل من المهاجرين و الأنصار بينه و بين نفسه، و بينه و بين من استطاع أن يلقى من أصحابه، فإذا هم يميلون الى علي، و يؤثرونه على طلحة و الزبير، و كذلك أقبلوا- أي المهاجرين و الأنصار- على علي يعرضون عليه الإمامة، و يلحون في قبولها، و حاول أن يمتنع، فلم يجد الى الامتناع سبيلا، و قد رفض علي الخلافة حين قدمها له الثائرون، و هؤلاء المهاجرون و الأنصار يعرضونها عليه، و يريدون أن يبايعوه كما بايعوا من قبله، و جلس على منبر النبي (ص). كما جلس الخلفاء من قبله، و أقبل الناس فبايعوه، و لكن نفرا أبوا أن يبايعوا، فلم يلح عليهم، و لم يأذن للثوار بإكراههم: و من الذين أبوا سعد بن أبي وقاص، و عبد اللّه بن عمر».

(فلما نهضت بالأمر نكثت طائفة). نقلنا قبل لحظة عن المؤرخين ان هوى طلحة و الزبير كان مع الثائرين على عثمان طمعا بولاية الأمر من بعده، و لكن المهاجرين و الأنصار أبوا إلا عليا، و تبعهم الناس، و تزاحموا أو تجمعوا على الإمام للبيعة كما وصفهم بقوله: «ينثالون علي من كل جانب» و تأثر الزبير و طلحة بهذا الزحام و التجمع، و بايعا مع من بايع، ثم ندما و ثارا مع عائشة، أو ثارت عائشة معهما، قال طه حسين في كتاب «علي و بنوه»: «كانت عائشة من أشد نساء النبي (ص) إنكارا على عثمان، و كانت تعترض على الكثير من أعماله حتى ظن كثير من الناس أنها كانت من المحرضين على الثورة به.. و كانت تنكر على علي لأنه أبو الذرية الباقية للنبي (ص) و لم يتح لها الولد من رسول اللّه (ص)».

و كان من قصة من أهل الجمل ما هو معروف، و إليهم أشار الإمام بقوله: «نكثت طائفة». و أخذ هذا الوصف من أمر رسول اللّه (ص) له بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين كما جاء في «مستدرك الصحيحين» ج 3 ص 139 طبعة حيدر آباد سنة 132 ه و «أسد الغابة» ج 4 ص 303 المطبعة الوهبية بمصر سنة 1285 ه.

(و مرقت أخرى) و هي الخوارج، و في صحيح البخاري كتاب «بدء الخلق» و صحيح مسلم كتاب «الزكاة باب التحذير من الاغترار بزينة الدنيا»: ان النبي (ص) قال: الخوارج يخرجون على خير فرقة من الناس (و قسط آخرون).

و هم الفئة الباغية بقيادة ابن العاص و معاوية.. و في صحيح البخاري كتاب «الصلاة باب: التعاون في بناء المساجد- عن رسول اللّه (ص)، ان عمارا «تقتله الفئة الباغية»، و مثله في صحيح مسلم «كتاب الفتن، باب: لا تقوم الساعة حتى يمر الرجل بقبر الرجل فيتمنى أن يكون مكانه».

قال طه حسين في كتاب «علي و بنوه»: «و ما زال قتل عمار بن ياسر من الأحاديث المأثورة بين المسلمين، فهو ابن أول شهيدين في الاسلام. فتن أبو جهل أباه ياسرا و أمه سمية حتى قتلهما كما هو معروف. و هو الذي قال له النبي (ص): تقتلك الفئة الباغية، و كان خزيمة بن ثابت الأنصاري يتحرى أمر عمار، فلما عرف بقتل عمار قاتل مع علي حتى قتل.

و وقع قتل عمار من معاوية و أصحابه وقعا أليما و مروعا، و لم يشكّوا في ان النبي (ص) قال له: تقتلك الفئة الباغية، و انما حاولوا أن يخفوا علمهم بهذا الحديث، فلما لم يجدوا الى ذلك سبيلا تأولوه، و قال معاوية: أنحن قتلناه انما قتله الذين جاءوا به».

ف «طه حسين» يدين معاوية بأنه ارتكب إثما لمحاولته إخفاء الحديث، و لما عجز أوّله بالباطل عن قصد و عمد، ثم قال الدكتور طه: «و لم يجي ء أحد بعمار الى صفين، لم يستكرهه علي على الحرب، و لا على الخروج معه، و انما كان عمار شيخا قد نيف على التسعين، شاخ جسمه، و لكن قلبه و عقله و بصيرته ظلت بمأمن من الشيخوخة، و هو الذي سلم على عائشة بعد وقعة الجمل، و قال لها: كيف رأيت ضرابنا يا أماه و كان عمار أشد أصحاب علي تحريضا على الحرب، و كان يحارب و يشير الى راية عسكر معاوية و يقول: و اللّه لقد قاتلت صاحب هذه الراية مع رسول اللّه (ص) ثلاث مرات- في بدر و أحد و الأحزاب- و هذه هي الرابعة، و ما هي بأبرّهن. و كان يقول لأصحابه حين رأى بعض انكشافهم: و اللّه لو ضربونا حتى يبلغونا سعفات هجر لعلمنا إنا على الحق، و انهم على الباطل».

(كأنهم لم يسمعوا اللّه سبحانه يقول- الى قوله- و راقهم زبرجها). و من أقواله (ع): «ما كل ذي لب بلبيب، و لا كل ذي سمع بسميع، و لا كل ذي ناظر ببصير». و أي انسان لا ينتفع بالتجارب، و يؤمن و يعمل بما يوحي به العقل و البديهة، و لا يتعظ و يعتبر بما يسمع و يرى فهو كمن لا عقل له، و لا سمع و بصر. قال عز من قائل: لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ- 179 الأعراف.

شرح منهاج البراعة خویی

الفصل الخامس

فما راعني إلّا و النّاس إلىّ كعرف الضّبع ينثالون علىّ حتّى لقد وطى ء الحسنان، و شقّ عطفاى مجتمعين حولي كربيضة الغنم، فلمّا نهضت بالأمر نكثت طائفة، و مرقت أخرى، و فسق آخرون، كأنّهم لم يسمعوا اللّه تعالى يقول: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» بلى و اللّه لقد سمعوها و وعوها، و لكنّه «لكنّهم خ» حليت الدّنيا في أعينهم و راقهم زبرجها.

اللغة

(راعني) الشّي ء روعا من باب قال أفزعني و روّعني مثله و راعني جماله أعجبني، و في شرح المقامات عن الأزهرى ما راعني إلّا مجيئك اى ما شعرت إلّا بمجيئك كأنّه قال: ما أصاب روعى إلّا لذلك، و هذا كلام يستعمل في مفاجاة الأمر ألا ترى أنّه يعاقب إذا المفاجاة تقول: خرجنا فاذا زيد بالباب و خرجت فما راعني إلّا فلان بالباب و (عرف) الدّابّة شعر عنقها و عرف الضّبع يضرب به المثل في الازدحام و (الثّول) صبّ ما في الاناء و انثال انصبّ و انثال عليه القول تتابع و كثر فلم يدر بأيّه يبدء.

و قال المطرزى في شرح المقامات للحريرى: الانثيال الاجتماع و الانصباب انفعال من الثّول و هو جماعة النّحل و من قولهم: ثويلة من النّاس، أى جماعة من بيوت متفرّقة يقال: منه انثالوا عليه و تثولوا أى اجتمعوا و انثال التّراب انصب و منه انثال عليه النّاس من كلّ وجه أى انصبّوا انتهى، و (عطف) الشّي ء جانبه و العطفان الجانبان.

و في بعض النّسخ و شقّ عطا في و هو بالكسر الرّداء و هو أنسب و (الرّبيض و الرّبيضة) الغنم برعاتها المجتمعة في مرابضها و (النّكث) النّقض و (المروق) الخروج يقال مرق السّهم من الرمية مروقا من باب قعد خرج منه من غير مدخله و منه قيل: مرق من الدّين أيضا إذا خرج منه و (فسق) الرّجل فجر و في بعض النّسخ قسط و هو من باب ضرب جار و عدل من الاضداد و المراد به هنا الأوّل و (وعى) الحديث وعيا من باب وعد حفظه و (حلى) الشّي ء بعيني و بصدرى يحلى من باب تعب حسن عندى و أعجبنى و (راقني) الشّي ء أعجبني و (الزّبرج) الزّينة و الذّهب.

الاعراب

فاعل راعني محذوف مدلول عليه بالفعل، و جملة و النّاس إلىّ حاليّة مبينة لهيئة المفعول و مفسّرة للمستنّى المحذوف، و إلىّ متعلق بمحذوف تقديره و النّاس رسل إلىّ و قد صرّح به في رواية الاحتجاج، و كون الجملة مفسّرة للمحذوف نظير قوله تعالى: «ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ».

قال الزّمخشري في الكشّاف: فاعل بدا مضمر لدلالة ما يفسّره عليه و هو ليسجننّه و المعنى بدا لهم بداء أى ظهر لهم رأى ليسجننّه اه، و تقدير كلام الامام عليه السّلام على ما ذكرنا: ما راعني رايع إلّا حالة أعني كون النّاس رسلا إليّ و الرّسل بفتحتين القطيع من الابل و الجمع أرسال مثل سبب و أسبابا و يشبه به النّاس فيقال: جاءوا أرسالا أى جماعات متتابعين، و جملة ينثالون إمّا خبر بعد خبر للنّاس، أو حال بعد حال و مجتمعين حال من فاعل ينثالون.

المعنى

اعلم انّه عليه السّلام لما ذكر خلافة المتخلّفين الثّلاثة و بيّن حال أيّام خلافتهم و أشار إلى ما ابتلى به النّاس في تلك الأيام، شرع في بيان كيفيّة انتقال الأمر إليه عليه السّلام ظاهرا كما كان له باطنا و كان ذلك في شهر ذى الحجّة يوم الجمعة بعد ما مضى من الهجرة خمس و ثلاثون سنة فقال عليه السّلام (فما راعني) رايع (إلّا) حالة (و) هو كون (النّاس) متتابعين (إلىّ) متزاحمين (كعرف الضّبع ينثالون علىّ) يتتابعون و يكثرون القول (من كلّ جانب حتى لقد وطي ء الحسنان) الحسن و الحسين صلوات اللّه عليهما من شدّة الازدحام.

و عن المرتضى (قده) انّ أبا عمر محمّد بن عبد الواحد غلام ثعلب روى في قوله عليه السّلام وطي ء الحسنان أنّهما الابهامان «و انشد للشّنفر مهضومة الكشحين خرماء الحسن «كذا» و روى أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام إنّما كان يومئذ جالسا محتبيا و هي جلسة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم المسمّاة بالقر فصاء و هي جمع الركبتين و جمع الذّيل، فلمّا اجتمعوا ليبايعوه زاحموه حتّى وطئوا ابهاميه و شقّوا ذيله بالوطى و لم يعن الحسن و الحسين عليهما السّلام و هما رجلان كساير الحاضرين.

و كيف كان فالمقصود بهذه الجملة الاشارة إلى كثرة تزاحم النّاس عليه السّلام و قد أكده ثانيا بقوله: (و شقّ عطفاى) أراد بشقّ عطفيه خدش جانبيه لشدّة الاصطكاك منهم و الزّحام، أو شقّ جانبي قميصه بعلاقة المجاورة، أو جانبي ردائه، و يؤيّده الرّواية الاخرى أعني شقّ عطا في كما في بعض النسخ هذا.

و شقّهم عطفيه عليه السّلام أو عطافه إمّا لكثرة فرحهم به عليه السّلام، أو جر يا على ما هو عادتهم من قلة مراعاة شرايط التّوقير و الأدب في المعاشرات و المخاطبات (مجتمعين حولي كربيضة الغنم) المجتمعة في مرابضها (فلما نهضت بالأمر) و قمت به بعد مضيّ السنّين المتطاولة (نكثت طايفة) و نقضت بيعتها، و المراد بها أصحاب الجمل و قد كان عليه السّلام يتلو وقت مبايعتهم: «فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ».

(و مرقت) طايفة (اخرى) أى خرجت من الدّين كمروق السّهم من الرّمية، و المراد بها أصحاب النهروان (و فسق آخرون) بخروجهم على الامام العادل و تعدّيهم عن سنن الحقّ، و هم معاوية و أتباعهم، و في بعض النّسخ و قسط آخرون أى جاروا في حقّ أمير المؤمنين و ظلموا آل محمّد عليهم السلام حقّهم، و تسميتهم بالقاسطين كتسمية الأوليين بالنّاكثين و المارقين ممّا سبقت من النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عند إخباره عليه السّلام بالملاحم و الوقايع التي تكون بعده صلوات اللّه عليه.

روى في غاية المرام من أمالى الشّيخ باسناده عن المفضل بن عمر بن أبي عبد اللّه الصّادق عن أبيه عن جدّه عليهم السّلام قال: بلغ امّ سلمة زوج النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنّ مولى لها ينتقض عليّا عليه السّلام و يتناوله، فأرسلت إليه فلمّا صار إليها قالت له:

يا بنىّ بلغني أنّك تنقص عليّا و تتناوله قال: نعم يا أمّاه، قالت له: اقعد ثكلتك امّك حتّى أحدّثك بحديث سمعته من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، ثمّ اختر لنفسك.

إنّا كنّا عند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ليلة تسع نسوة و كانت ليلتي و يومي من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فأتيت الباب فقلت: أدخل يا رسول اللّه قال: لا، فكبوت كبوة شديدة مخافة أن يكون ردّني من سخطه أو نزل فيّ شي ء من السّمآء.

ثم البث «كذا» حتّى أتيت الباب الثّاني فقلت: أدخل يا رسول اللّه فقال: لا، فكبوت كبوة أشدّ من الاولى ثم البث «كذا» حتّى أتيت الباب الثالث فقلت: أدخل يا رسول اللّه فقال: ادخلي يا امّ سلمة فدخلت و عليّ عليه السّلام جالس بين يديه و هو يقول: فداك أبي و امّي يا رسول اللّه إذا كان كذا و كذا فما تأمرنى قال: آمرك بالصّبر، ثمّ أعاد عليه القول ثانية فأمره بالصّبر، فأعاد عليه القول الثالثة فقال له: يا عليّ يا أخي إذا كان ذلك منهم فسلّ سيفك وضعه على عاتقك و اضرب قدما قدما حتّى تلقاني و سيفك شاهر يقطر من دمائهم.

ثمّ التفت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلىّ فقال ليّ تاللّه ما هذه الكأبة يا أمّ سلمة قلت: الذي كان من ردّك إيّاى يا رسول اللّه، فقال لي: و اللّه ما رددتك من وجودة و إنّك لعلى خير من اللّه و رسوله، و لكن أتيتني و جبرائيل يخبرني بالأحداث التي تكون بعدي فأمرني أن اوصي بذلك عليّا.

يا امّ سلمة اسمعي و اشهدي هذا عليّ بن أبي طالب أخي في الدّنيا و أخي في الآخرة.

يا امّ سلمة اسمعي و اشهدي هذا عليّ بن أبي طالب حامل لوائي في الدّنيا و حامل لواء الحمد غدا في القيامة.

يا امّ سلمة اسمعي و اشهدي هذا عليّ بن أبي طالب وصيّي و خليفتي من بعدي و قاضي عداتي و الذّائد عن حوضي.

يا امّ سلمة اسمعي و اشهدي هذا عليّ بن أبي طالب سيّد المسلمين و إمام المتقين و قائد العزّ المحجلين و قاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين، قلت: يا رسول اللّه من النّاكثون قال: الذين يبايعونه بالمدينة و ينكثون بالبصرة، قلت: من القاسطون قال: معاوية و أصحابه من أهل الشّام، قلت: من المارقون قال: أصحاب النّهروان، فقال مولى امّ سلمة فرّجت عني فرّج اللّه عنك و اللّه لا سببت عليّا أبدا، هذا.

و الأخبار في هذا المعنى كثيرة يأتي في مواقعها إنشاء اللّه، ثم انّه عليه السّلام شدّد النكير على الجماعة في مخالفتهم له و إعراضهم عنه بقوله: (كانّهم لم يسمعوا اللّه تعالى يقول: تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لا يريدون علوّا في الأرض و لا فسادا و العاقبة للمتقين) لما كانت الآية دالة على كون استحقاق الآخرة معلقا على عدم إرادة العلوّ و الفساد كان اللّازم على من سمعها و تدبر فيها إن كان ذا عقل أن لا يريدهما، و هؤلاء الجماعة لما علوا في الأرض و أفسدوا فيها و خالفوا الامام العادل و تركوا متابعته لا جرم شبّههم بمن لم يسمعها لما ذكرنا من أن لازمة السّماع ترك إرادتهما.

ثمّ دفع توهم الاعتذار عنهم بعدم السّماع لو اعتذر به بقوله: (بلى و اللّه لقد سمعوها و وعوها) مؤكدا بالقسم و اللّام و كلمة التّحقيق، ثمّ استدرك ذلك بالاشارة إلى سرّ عدم حصول ثمرة السّماع بعد حصول نفسه بقوله: (و لكنّهم حليت الدّنيا في أعينهم وراقهم زبرجها) فكان ذلك هو المانع عن ترتّب ثمرة السّماع عليه و الباعث على إعراضهم عن الدّار الآخرة و السّبب لاشترائهم الضّلالة بالهدى و لسعيهم في الأرض بالعلوّ و الفساد.

و حاصل الكلام أنّ سماع الآية مقتض لعدم إرادة العلوّ و الفساد و يترتّب عليه مقتضاه لو لم يصادف وجود المانع، و أمّا مع المصادفة له كما فى حقّ هؤلاء الجماعة حيث افتتنوا بالدنّيا و أعجبهم ذهبا و زينتها فيبقى المقتضي على اقتضائه و لا يترتّب عليه آثاره هذا.

و الضّماير الأربعة في قوله: و لكنّهم، و لم يسمعوا، و سمعوا، و وعوا، إمّا راجعة إلى الطوايف الثلاث: النّاكثين و المارقين و القاسطين و هو الأقرب لفظا و الانسب معنى و الأظهر لمن تدبّر، أو إلى الخلفاء الثلاثة على ما استظهره المحدّث المجلس (قده) معلّلا بأنّ الغرض من الخطبة ذكرهم لا الطوايف، و بأنّه المناسب لما بعد الآية لا سيّما في سمعوها، و وعوها، ضمير الجمع.

بقى الكلام في معني الآية الشّريفة و بعض ما تضمّنها من النكات و اللطايف فأقول: المشار إليها في الآية هي الجنّة، و الاشارة إلى التعظيم و التفخيم، يعني تلك التي سمعت بذكرها و بلغك وصفها، و المراد بالعلوّ في الأرض هو التّجبر و التكبّر على عباد اللّه و الاستكبار عن عبادة اللّه، و بالفساد الدّعاء إلى عبادة غير اللّه أو أخذ المال و قتل النّفس بغير حقّ أو العمل بالمعاصي.

و روى في مجمع البيان عن راوان عن أمير المؤمنين عليه السّلام أنّه كان يمشي في الأسواق وحده و هو دالّ يرشد الضّال و يعين الضّعيف و يمرّ بالبيّاع و البقال فيفتح عليه القرآن و يقرأ: تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لا يريدون علوّا في الأرض و لا فسادا، و يقول: نزلت هذه الآية في أهل العدل و التّواضع من الولاة و أهل القدرة من ساير النّاس.

و في غاية المرام عن أبي الحسن الفقيه ابن المغازلي الشّافعي في مناقبة باسناده عن زاوان أيضا قال: رأيت عليّا عليه السّلام يمسك الشّسوع بيده ثمّ يمرّ في الأسواق فيناول الرّجل الشّسع و يرشد الضّالّ و يعين الحمّال على الحمولة و يقرأ هذه الآية: تلك الدّار الآخرة الآية، ثمّ يقول: هذه الآية نزلت في الولاة و ذوي القدرة من النّاس.

و في مجمع البيان عن أبي سلام الأعرج عن أمير المؤمنين عليه السّلام قال: إنّ الرّجل ليعجبه شراك نعله فيدخل في هذه الآية، و قريب منه ما في الكشّاف، قال الطبرسي: يعني انّ من تكبّر على غيره بلباس يعجبه فهو ممّن يريد علوّا في الأرض و قيل: إنّ الآية لما كانت بعد قصّة قارون و قبل قصّة فرعون، كان العلوّ إشارة إلى كفر فوعون لقوله تعالى: «عَلا فِي الْأَرْضِ» و الفساد إلى بغى قارون لقوله: «وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ».

ففي كلام الامام عليه السّلام يحتمل كون الأوّل إشارة إلى الأوّلين و الثّاني إلى الثّالث أو الجميع اليهم جميعا، و على ما استظهرناه فالأظهر كون الأوّل إشارة إلى طلحة و زبير و أتباعهما و معاوية و أصحابه و الثّاني إلى أصحاب النّهروان، و يحتمل الاشارة فيهما إلى جميعهم هذا.

و بقي هنا شي ء و هو أنّه سبحانه لم يعلق الموعد في الآية الشريفة بترك العلوّ و الفساد لكن بترك إرادتهما و ميل القلوب إليهما كما علق الوعيد بالرّكون في قوله: «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ».

فيدلّ على قبح إرادة السّوء و كونها معصية و يستفاد ذلك أيضا من قوله سبحانه: «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» و قوله: «إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ».

و هو المستفاد من الأخبار المستفيضة مثل قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إنّما يحشر النّاس على نيّاتهم، و قوله صلّى اللّه عليه و آله: و سلّم: نية الكافر شرّ من عمله، و ما ورد من تعليل خلود أهل النّار فيها و أهل الجنّة في الجنّة بعزم كلّ منهما على الثّبات على ما كانوا عليه من المعصية و الطاعة لو كانوا مخلدين في الدّنيا إلى غير هذه ممّا رواها المحدّث الشيخ الحرّ في أوائل الوسائل، و إلى ذلك ذهب جمع من الأصحاب منهم العلامة و ابن إدريس و صاحب المدارك و شيخنا البهائي و المحقّق الطوسي في التّجريد، إلّا أنّ المستفاد من الأخبار الاخر هو العفو عن نيّة السّوء و أنّها لا تكتب و هي كثيرة أيضا رواها في الوسائل، و هو مذهب شيخنا الشّهيد في القواعد، قال في محكي كلامه:

لا يؤثر نيّة المعصية عقابا و لا ذماما لم يتلبس بها و هو ممّا ثبت في الأخبار العفو عنه انتهى.

و قد جمع شيخنا العلامة الأنصاري طاب رمسه بينهما، بحمل الأدلة الاول على من اشتغل بعد القصد ببعض المقدمات، و الثّانية على من اكتفى بمجرّد القصد أو حمل الأوّل على من بقي على قصده حتّى عجز عن الفعل لا باختياره، و حمل الآخر على من ارتدع عن قصده بنفسه.

و ربّما يجمع بينها بحمل أخبار العفو على نيّة المسلم و أخبار العقوبة على نيّة الكافر، أو حمل النّفى على عقوبة الآخرة و الاثبات على عقوبة الدّنيا، أو حمل النّفى على فعليّة العقاب و الاثبات على الاستحقاق، أو حمل النّفى على عقوبة السّيئة التي همّ بها فلا يكون عقوبة القصد كعقوبة العمل و حمل أخبار العقوبة على ثبوتها في الجملة، إلى غير هذه من

المحامل ممّا لا يخفى على الفطن العارف، و اللّه العالم بحقايق أحكامه

شرح لاهیجی

فما راعنى الّا و النّاس الىّ كعرف الضّبع ينثالون علىّ من كلّ جانب حتّى وطئ الحسنان يعنى پس بروع و خوف نينداخت مرا چيزى مگر اين كه مردم بسوى من مثل يال كفتار مى ريختند بر من و هجوم مى آوردند از هر جانبى تا اين كه از ازدحام خلق لگدمال و پامال شدند امام حسن (- ع- ) و امام حسين (- ع- ) در ميان كثرت مردم و شقّ عطفاى يعنى و دريد هر دو پهلوى رداء و جامه ام مجتمعين حولى كربيضة الغنم يعنى در حالتى كه مردمان جمع شدند در حوالى من مثل گلّه گوسفندان يعنى از براى بيعت كردن فلمّا نهضت الأمر نكثت طائفة و مرقت اخرى يعنى پس در وقتى كه برپا كردم امر خلافت را طايفه نكث كردند و شكستند بيعت را مثل طلحه و زبير و پاره درگذشتند از قول خودشان مثل خوارج و فسق اخرون يعنى و فاسق شدند و از اطاعت خدا بيرون شدند جماعتى ديگر مثل اصحاب معويه حكايت شد كه رسول خدا (- ص- ) خبر داد على (- ع- ) را كه بعد از اين مقاتله مى كنند با تو ناكثين و مارقين و قاسطين يعنى فاسقين كانّهم لم يسمعوا اللّه سبحانه يقول تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ يعنى گويا نشنيده اند كه خداى منزّه از جميع نقايص مى گويد كه آن سراى اخرت را من قرار داده ام از براى آن كسانى كه اراده ندارند بزرگى را در زمين و نه فساد را و خير عاقبت از براى پرهيزكارانست بلى و اللّه لقد سمعوها و وعوها لكنّهم حليت الدّنيا فى اعينهم و راقهم زبرجها يعنى ارى سوگند بخداى (- تعالى- ) كه بتحقيق شنيده اند و حفظ كرده اند در مصاحف و در خاطر و لكن زينت داده شد متاع دنيا در چشمهاى ايشان يعنى شيطان زينت دنيا را در چشم ايشان جلوه داده و اينها را فريفته كرده بان و خوش امد ايشان را زيور و زيب و مال دنيا باين تقريب ايه را بطاق نسيان گذاردند و نشنيده انگاشتند و بظلمت ضلالت و گمراهى گرفتار شدند و عزّت دنيا را اختيار كردند و ذلّت اخرت را مالك شدند

شرح ابن ابی الحدید

فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ إِلَيَّ كَعُرْفِ الضَّبُعِ- يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ- حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ- مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ- فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ- وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ فَسَقَ آخَرُونَ- كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا كَلَامَ اللَّهِ حَيْثُ يَقُولُ- تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ- لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً- وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ- بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا- وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا عرف الضبع ثخين و يضرب به المثل في الازدحام- و ينثالون يتتابعون مزدحمين- و الحسنان الحسن و الحسين ع- و العطفان الجانبان من المنكب إلى الورك- و يروى عطافي و العطاف الرداء و هو أشبه بالحال- إلا أن الرواية الأولى أشهر- و المعنى خدش جانباي لشدة الاصطكاك منهم و الزحام- و قال القطب الراوندي- الحسنان إبهاما الرجل و هذا لا أعرفه- .

و قوله كربيضة الغنم أي كالقطعة الرابضة من الغنم- يصف شدة ازدحامهم حوله و جثومهم بين يديه- . و قال القطب الراوندي- يصف بلادتهم و نقصان عقولهم- لأن الغنم توصف بقلة الفطنة- و هذا التفسير بعيد و غير مناسب للحال- . فأما الطائفة الناكثة فهم أصحاب الجمل- و أما الطائفة الفاسقة فأصحاب صفين- و سماهم رسول الله ص القاسطين- و أما الطائفة المارقة فأصحاب النهروان- و أشرنا نحن بقولنا- سماهم رسول الله ص القاسطين- إلى

قوله ع ستقاتل بعدي الناكثين و القاسطين و المارقين

- و هذا الخبر من دلائل نبوته ص- لأنه إخبار صريح بالغيب- لا يحتمل التمويه و التدليس- كما تحتمله الأخبار المجملة- و صدق قوله ع و المارقين-

قوله أولا في الخوارج يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية

- و صدق قوله ع الناكثين- كونهم نكثوا البيعة بادئ بدء- و قد كان ع يتلو وقت مبايعتهم له- فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ- . و أما أصحاب صفين- فإنهم عند أصحابنا رحمهم الله مخلدون في النار لفسقهم- فصح فيهم قوله تعالى- وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً- . و قوله ع حليت الدنيا في أعينهم- تقول حلا الشي ء في فمي يحلو و حلي لعيني يحلى- و الزبرج الزينة من وشي أو غيره و يقال الزبرج الذهب- . فأما الآية فنحن نذكر بعض ما فيها- فنقول إنه تعالى لم يعلق الوعد- بترك العلو في الأرض و الفساد- و لكن بترك إرادتهما- و هو كقوله تعالى وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ- علق الوعيد بالركون إليهم و الميل معهم- و هذا شديد في الوعيد- .

و يروى عن أمير المؤمنين ع أنه قال إن الرجل ليعجبه أن يكون شراك نعله- أحسن من شراك نعل صاحبه

- فيدخل تحت هذه الآية- و يقال إن عمر بن عبد العزيز كان يرددها حتى قبض

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الخامس

فما راعنى إلّا و النّاس كعرف الضّبع إلىّ، ينثالون علىّ من كلّ جانب، حتّى لقد وطى ء الحسنان، و شقّ عطفاى، مجتمعين حولى كربيضة الغنم، فلمّا نهضت بالأمر نكثت طائفة و مرقت اخرى و قسط اخرون، كانّهم لم يسمعوا كلام اللّه حيث يقول: تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ بَلى وَ اللّهِ لَقَدْ سَمِعُوها وَ وَعَوْها، و لكِنَّهُمْ حَلِيَت الدُّنيا اعْيُنْهِمْ، وَ راقَهُمْ زِبُرِجُها

ترجمه

پس از كشته شدن عثمان از هيچ چيزى نترسيدم جز اين كه مردم مانند موى گردن كفتار بسوى من روى آورده و از هر سوى در ميانم گرفتند بطورى كه دو پسرم حسن و حسين پى سپر آنان شده و جامه و ردايم دريده شد، اجتماع كردند گرد من همچون اجتماع گلّه گوسفند در جاى خود، لكن وقتى كه بيعت آنانرا پذيرفته و بامر خلافت قيام نمودم طايفه (طلحه و زبير) عهد را شكستند، عدّه (خوارج) از جادّه شريعت مانند تير از كمان بيرون رفتند، دسته فاسق ديگرى (معاويه و يارانش) از حقّ بسوى باطل گرائيدند، گوئيا اينان كلام خداوند سبحان را نشنيده اند كه فرمايد: سراى جاودانى را ما براى كسانى قرار داديم كه اراده فساد و سركشى در روى زمين نداشته و ندارند و حسن عاقبت براى پرهيزكاران است، آرى بخدا سوگند اين آيه را شنيده و حفظش كردند لكن متاع جهان در چشمهاى اينان جلوه كرده و بآن فريفته شده اند.

نظم

  • بدينسان چون كه عثمان را بكشتندبسوى خانه من ره نوشتند
  • فتادم آن زمان در رنج و زحمت ز دست بيعت مردم بصدمت
  • بسان گردن كفتار پر موىبسوى من نهاده جمعيّت روى
  • ز مردم شد بدورم ازدحامى ز شيخ و شاب و عارف تا بعامى
  • حسين و هم حسن در زير پاهابماليدند در آن شور و غوغا
  • ز هر جانب مرا محصور كردندعبايم پاره و ز تن دور كردند
  • پى بيعت بسان خيل اغنامگرفته گرد من مردم با تمام
  • همه پيمان بجدّ و جهد بستندولى نابسته اش بعضى شكستند
  • زبير و طلحه نكث عهد كردندبكام من شرنگ آن شهد كردند
  • حكومت خواستند و من ندادمغم جنگ جمل بر دل نهادم
  • چو برگشتم ز ديگر سو خوارج ز زير بار بيعت گشته خارج
  • جدال مارقين در نهروان شدبپا صد نهر از خونشان روان شد
  • نديده روى آسايش ز پيكاربديگر فتنه گشتم گرفتار
  • معاويّه سر از بيعت بدر كرداساس عهد را زير و زبر كرد
  • بصفّين رو براى جنگ كردم بجنگ قاسطين آهنگ كردم
  • بعهد خود بهرج و مرج بسيارشدم از دست اين امّت گرفتار
  • تو گوئى گوش اين اشخاص نادان نه بشنيده است اين آيت ز قرآن
  • كه ما گلشن سراى آخرت رابداديم اجر و مزد اهل تقوى
  • كسانى كه علوّ و سركشى رارها كردند و خوى آتشى را
  • فساد و كينه را يكسو نهادندبراه مستقيم دين ستادند
  • بحق سوگند كاين آيت شنيدندچو مرواريد در گوشش كشيدند
  • و ليكن اين عروس دهر غدّاربخويش آويخت زينتهاى بسيار
  • چنان طاوس جا در ديده شان كردكه گرد از جان و از دينشان بر آورد
  • چو دنيا را نكو ديدند و مطلوببپا اين فتنه ها كردند و آشوب

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS