دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 90 نهج البلاغه بخش 1 : خدا شناسى

خطبه 90 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "خدا شناسى" را مطرح می کند.
No image
خطبه 90 نهج البلاغه بخش 1 : خدا شناسى

موضوع خطبه 90 نهج البلاغه بخش 1

متن خطبه 90 نهج البلاغه بخش 1

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 90 نهج البلاغه بخش 1

1 خدا شناسى

متن خطبه 90 نهج البلاغه بخش 1

و من خطبة له (عليه السلام) و تشتمل على قدم الخالق و عظم مخلوقاته، و يختمها بالوعظ

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِ رُؤْيَةٍ وَ الْخَالِقِ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ الَّذِي لَمْ يَزَلْ قَائِماً دَائِماً إِذْ لَا سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاجٍ وَ لَا حُجُبٌ ذَاتُ إِرْتَاجٍ وَ لَا لَيْلٌ دَاجٍ وَ لَا بَحْرٌ سَاجٍ وَ لَا جَبَلٌ ذُو فِجَاجٍ وَ لَا فَجٌّ ذُو اعْوِجَاجٍ وَ لَا أَرْضٌ ذَاتُ مِهَادٍ وَ لَا خَلْقٌ ذُو اعْتِمَادٍ ذَلِكَ مُبْتَدِعُ الْخَلْقِ وَ وَارِثُهُ وَ إِلَهُ الْخَلْقِ وَ رَازِقُهُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ دَائِبَانِ فِي مَرْضَاتِهِ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ قَسَمَ أَرْزَاقَهُمْ وَ أَحْصَى آثَارَهُمْ وَ أَعْمَالَهُمْ وَ عَدَدَ أَنْفُسِهِمْ وَ خَائِنَةَ أَعْيُنِهِمْ وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ مِنَ الضَّمِيرِ وَ مُسْتَقَرَّهُمْ وَ مُسْتَوْدَعَهُمْ مِنَ الْأَرْحَامِ وَ الظُّهُورِ إِلَى أَنْ تَتَنَاهَى بِهِمُ الْغَايَاتُ هُوَ الَّذِي اشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ عَلَى أَعْدَائِهِ فِي سَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأَوْلِيَائِهِ فِي شِدَّةِ نِقْمَتِهِ قَاهِرُ مَنْ عَازَّهُ وَ مُدَمِّرُ مَنْ شَاقَّهُ وَ مُذِلُّ مَنْ نَاوَاهُ وَ غَالِبُ مَنْ عَادَاهُ مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْهِ كَفَاهُ وَ مَنْ سَأَلَهُ أَعْطَاهُ وَ مَنْ أَقْرَضَهُ قَضَاهُ وَ مَنْ شَكَرَهُ جَزَاهُ

ترجمه مرحوم فیض

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در ذكر پاره از صفات حقّ تعالى و پند دادن بمردم براى بر داشتن توشه سفر آخرت):

سپاس خداوندى را سزاست كه بدون ديده شدن بچشم (بوسيله عقول و آثار و صنائع) شناخته شده است (زيرا ممكن را بچشم مى توان ديد و واجب را كه محدود بحدّى نيست نمى توان) و بدون فكر و انديشه ايجاد كننده (عوالم) است (زيرا فكر و انديشه در نا معلوم بكار آيد و جهل و نادانى بر ذات واجب محال است، پس چيزى بر او نا معلوم نيست كه براى دانستن آن انديشه بكار آرد) خداوندى كه باقى و برقرار است و هميشه بوده زمانيكه آسمان داراى برجها و منازل و حجابهاى داراى درهاى بزرگ (كرات معلّقه در جوّ كه بوسيله قوّه جاذبه و دافعه مجذوب يكديگر نمى شوند) نبوده و نه شب تاريك و نه درياى آرام و نه كوه داراى راههاى گشاده (درّه هاى بزرگ واقع بين دو كوه) و نه راه فراخ داراى اعوجاج و كجى (كه بهر طرف راه دارد) و نه زمين گسترده شده و نه مخلوق داراى توانائى و توانگرى وجود داشته، او است آفريننده و اختراع كننده خلائق بى سابقه و مانند (يا از عدم و نيستى بوجود و هستى آورنده) و (پس از فناء و نابودى آنها) وارث ايشان و باقى و برقرار، او است معبود خلائق و روزى دهنده آنها، خورشيد و ماه در طلب رضاى او (بر طبق اراده و حكمتش) سير ميكنند و هر تازه اى را كهنه و هر دورى را نزديك مى گردانند (با سير آنها مدّت عمر هر چيز بسر آمده زائل و نابود گردد) روزى خلائق را قسمت كرده و آثار و كردار و عدد نفسها و خيانت چشمها (از روى پنهانى يا برمز و اشاره نگاه كردن) و آنچه در سينه هاى آنان پنهان است (فكر و انديشه مى نمايند) و جاى استقرار و محلّ آنها را در رحم مادران و ظاهر شدنشان (بدنيا آمدن) تا آخر كار ايشان را دانسته (بجزئى و كلّى حالات آنها از ابتداء تا انتهاء دانا او است خداوندى كه در عين وسعت و رحمت خود عذابش بر دشمنان سخت است و در عين سختى عذاب، رحمتش دوستداران را فرا گرفته (هيچ امرى او را از امر ديگرى باز نمى دارد) مسلّط است بر هر كه بخواهد بر او غلبه جويد و هلاك ميكند كسى را كه با او مخالفت كند، و خوار ميكند كسى را كه از او دورى كند، و غالب است بر كسيكه با او دشمنى ورزد، كفايت ميكند هر كه را كه بر او توكّل نمايد (هر كه كار خود را باو واگذارد امر دنيا و آخرت او را انجام مى دهد) و بهر كه از او (چيزى) در خواست كند، عطاء مى فرمايد، و هر كه باو قرض دهد (از مال خود در راه او انفاق نمايد) قرض خويش را اداء خواهد فرمود (در دنيا و آخرت باو عوض مى دهد، و اينكه از انفاق در راه او بقرض تعبير شده براى آنست كه بدانيم انفاق در راه خدا عوض دارد، چنانكه قرض مستلزم اداء پرداخت است) و پاداش كسيكه او را شاكر و سپاسگزار باشد خواهد داد.

ترجمه مرحوم شهیدی

و از خطبه هاى آن حضرت است

سپاس خداى را كه شناخته است، بى آنكه ديده شود، و آفريننده است، بى آنكه انديشه اى به كار برد. بود، و كار جهان را اداره مى نمود، هنگامى كه نه از آسمان نشانى بود، و نه از ستارگان، نه از فلك توى بر توى، كه در شدن در آن نتوان. نه شبى تيره فام، نه دريايى آرام. نه كوهى با راههاى گشاده، و نه درّه اى پيچ و خم در آن افتاده، نه زمينى گسترنده، و نه آفريده اى بر روى آن رونده. او پديد آرنده آفريدگان، و وارث همگان است. خداى آنان، و روزى دهنده ايشان است. آفتاب و ماه به رضاى او گردانند، و هر تازه اى را كهنه مى گردانند، و هر دورى را با نزديك مى رسانند. روزى آنان را قسمت كرد، و كردار و رفتارشان بر شمرد: از نفسها كه زنند، و نگاههاى دزديده كه كنند، و رازهايى كه در سينه ها پنهان دارند، و جايگاه آنان در زهدانهاى مادران، و يا پشت پدران، تا آن گاه كه عمرشان سر رسد، و اجلشان در رسد. خدايى كه كيفر او بر دشمنانش سخت است، در عين رحمت- او برايشان- ، و رحمت او فراگير دوستان است، در حال سختگيرى او بر- آنان- . هر كه بر او چيرگى جويد، مقهورش سازد، و هر كه با او دشمنى ورزد، به هلاكتش در اندازد. هر كه با او كينه ورزد، خوارش سازد و تيره روز است، و هر كه او را دشمن گيرد، خدا بر او پيروز است. آن را كه بر وى توكّل كرد بسنده است، و آن را كه از او خواست، دهنده، و آن كه از او وام گرفت، وامش را گزارنده، و هر كه او را سپاس دارد، جزا دهنده.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب شريفه آن امام أنام است عليه الصّلاة و السّلام كه فاتحه اش متضمّن است بعض صفات كماليه الهيّه را و خاتمه اش مشتمل است بر موعظه و نصيحت مى فرمايد: حمد و ثنا خداوند معبود بحقى را سزاست كه شناخته شده است بى حسّ و بصر، و خلق نموده بى فكر و نظر، آن چنان پروردگارى كه دايم است با لذات و متصف است ببقا و ثبات در وقتى كه نبود هيچ آسمان صاحب برجها، و نه حجابهاى صاحب درها، و نه شب تاريك، و نه بحر ساكن غير متحرك، و نه كوهى كه صاحب راههاى فراخ است، و نه راههاى فراخ كه متصف است باعوجاج و كجى، و نه زمينى كه صاحب فرش است و قرار، و نه خلقى كه صاحب قوّتست و اقتدار. اين ذات موصوف بصفات كمالات آفريننده خلايق است و وارث ايشان، و معبود مخلوقاتست و رزق دهنده ايشان، و آفتاب تابنده و ماه درخشنده حركت كننده اند بعادت مستمره بر طبق رضاى او در حالتى كه فانى ميكنند هر جديد را، و نزديك مى نمايند هر بعيد را، قسمت فرموده است روزى هاى خلق را، و شمرده است اثرها و عملهاى ايشان را، و تعداد نموده نفسهاى ايشان را، و عالم است بخيانت چشمهاى ايشان و به آن چه پنهان ميكند سينه هاى ايشان از آنچه كه در دل مى گيرند از قصد عصيان و غير آن، و دانا است بقرارگاه و محلّ وديعه ايشان از ارحام ما دران و أصلاب پدران تا آنكه بنهايت مى رسد ايشان را غايتها، يعنى خبير است بجميع احوال و اعمال ايشان از ابتداء تا انتهاء. آن خداوندى كه شديد است عقوبت او بر اعداء خود در وسعت رحمت او، و وسعت دارد رحمت او بر اولياء خود در شدّت عقوبت او، قهر كننده كسيست كه غلبگى جويد بر او، و هلاك كننده كسيست كه نزاع كند با او، و ذليل كننده كسى است كه عناد ورزد با او، و غلبه كننده كسيست كه عداوت نمايد او را، هر كه توكل كرد بر او كفايت نمود او را، و هر كس سؤال كرد از او عطا فرمود او را، و هر كه قرض داد باو و مال خود را در راه او صرف نمود عوض داد باو، و هر كه شكرانه نعمت او را بجا آورد جزاى خير داد باو.

شرح ابن میثم

و من خطبة له عليه السّلام

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِ رُؤْيَةٍ وَ الْخَالِقِ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ- الَّذِي لَمْ يَزَلْ قَائِماً دَائِماً إِذْ لَا سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاجٍ- وَ لَا حُجُبٌ ذَاتُ إِرْتَاجٍ وَ لَا لَيْلٌ دَاجٍ وَ لَا بَحْرٌ سَاجٍ- وَ لَا جَبَلٌ ذُو فِجَاجٍ وَ لَا فَجٌّ ذُو اعْوِجَاجٍ- وَ لَا أَرْضٌ ذَاتُ مِهَادٍ وَ لَا خَلْقٌ ذُو اعْتِمَادٍ- ذَلِكَ مُبْتَدِعُ الْخَلْقِ وَ وَارِثُهُ وَ إِلَهُ الْخَلْقِ وَ رَازِقُهُ- وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ دَائِبَانِ فِي مَرْضَاتِهِ- يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ قَسَمَ أَرْزَاقَهُمْ وَ أَحْصَى آثَارَهُمْ وَ أَعْمَالَهُمْ- وَ عَدَدَ أَنْفُسِهِمْ وَ خَائِنَةَ أَعْيُنِهِمْ- وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ مِنَ الضَّمِيرِ- وَ مُسْتَقَرَّهُمْ وَ مُسْتَوْدَعَهُمْ مِنَ الْأَرْحَامِ وَ الظُّهُورِ- إِلَى أَنْ تَتَنَاهَى بِهِمُ الْغَايَاتُ هُوَ الَّذِي اشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ عَلَى أَعْدَائِهِ فِي سَعَةِ رَحْمَتِهِ- وَ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأَوْلِيَائِهِ فِي شِدَّةِ نِقْمَتِهِ- قَاهِرُ مَنْ عَازَّهُ وَ مُدَمِّرُ مَنْ شَاقَّهُ وَ مُذِلُّ مَنْ نَاوَاهُ- وَ غَالِبُ مَنْ عَادَاهُ مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْهِ كَفَاهُ وَ مَنْ سَأَلَهُ أَعْطَاهُ- وَ مَنْ أَقْرَضَهُ قَضَاهُ وَ مَنْ شَكَرَهُ جَزَاهُ

اللغة

أقول: الأرتاج: الأغلاق. و الساجى: الساكن. و الفجاج: الاتّساع. و الفجّ: الواسع. و دائبان: مجدّان في سيرهما. و عازّه: غالبه. و المناواة: المعاداة.

المعنى

و قد صدر هذا الفصل باعتبارات إضافيّة للحقّ سبحانه في معرض تمجيده:

فالأوّل: كونه تعالى معروفا من غير رؤية

و قد سبق معنى معرفته تعالى و مراتبها و بيان كونه منزّها عن الرؤية بحاسّة البصر.

الثاني: كونه تعالى خالقا من غير رويّة

و قد سبق أيضا بيانه في قوله في الخطبة الاولى: بلا رويّة أجالها.

الثالث: كونه لم يزل دائما

و ذلك لكون وجوب وجوده مستلزما لاستحالة عدمه أزلا و أبدا.

الرابع: كونه قائما.

يجوز أن يريد به معنى الدائم الباقى، و يجوز أن يريد به القائم بامور العالم، و للمفسّرين فيه على هذا الوجه أقوال: الأوّل: عن ابن عبّاس- رضى اللّه عنه- كونه عالما بالخلق أينما كانوا و ضابطالأحوالهم. الثاني: قيامه توكيله الحفظة عليهم و هو المشار إليه بقوله تعالى أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ. الثالث: القائم على الشي ء هو الحافظ له و المدبّر لأمره. الرابع: هو المجازى بالأعمال.

الخامس: هوالقاهرلعباده المقتدر عليهم

و قوله: إذ لا سماء. إلى قوله: ذو اعتماد إشارة إلى جهة اعتبار أزليّة قيامه بذاته و سبقه لكلّ ممكن و دوامه تقريرا لقول الرسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم: كان اللّه و لا شي ء. فأمّا الحجب ذات الأرتاج فيحتمل أن يريد بها السماوات على ظاهر الشريعة و أنّه تعالى في السماء فأشبهت الحجب له فأطاق له لفظها عليها، و كونها ذات أرتاج كناية عن عدم التمكّن من فتحها و الدخول فيها كناية بالمستعار، و قال بعض الفضلاء: أراد بها الهيئات البدنيّة و محبّة الدنيا و الظلمات الحاصلة للنفس الحاجبة لها عن مشاهدة أنوار جلال اللّه حتّى كأنّها أقفال عليها كما قال تعالى أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها و قوله: و لا خلق ذو اعتماد: أى ذو قوّة و بطش.

السادس: كونه مبتدع الخلق

أي مخترعه على غير مثال سبق.

السابع: كونه وارثه:

أى كما أنّه مبدأه فهو مآله و مرجعه، و ذلك إشارة إلى كونه دائما قائما لم يزل و لا يزال.

الثامن: كونه إله الخلق

و هو اعتبار يلحقه بالقياس إلى ايجاده لهم و استعباده إيّاهم.

التاسع: كونه رازقهم

و هو اعتبار له بالقياس إلى إفاضة ساير نعمه عليهم.

أحدها: كون الشمس و القمر دائبين في مرضاته: أي على وفق إرادته للخير المطلق و النظام الكلّى، و ذكرهما في معرض تمجيده لكونهما من أعظم آيات ملكه، و قوله: يبليان كلّ جديد. نسب الإبلاء إليهما لكون حركاتهما من الأسباب لحدوث الحوادث في هذا العالم و تغيّراته، و كذلك قوله: و يقرّبان كلّ بعيد، و فيه جذب إلى ذكر المعاد و العمل له فكونهما يبليان كلّ جديد منبّه على عدم الثقة و الاعتماد على ما يروق و يعجب من حسن الأبدان وجدتها، و كذلك ما يحدث و يتجدّد من قينات الدنيا و لذّاتها

لوجوب دخولها فيما يبلى و كونهما يقرّبان البعيد تنبيه مع ذلك على الحذر ممّا يستبعده أهل الغفلة من الموت و الفناء في صحّة أبدانهم و سلامتهم في حياتهم الدنيا.

العاشر: كونه تعالى قسم أرزاقهم

كقوله نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا«» أي وهب لكلّ من الخلق ما كتب له في اللوح المحفوظ.

الحادي عشر: كونه أحصى آثارهم.

إلى قوله: من الأرحام و الظهور: أى أحصى كلّ ذلك منهم بقلم القضاء الإلهى في الألواح المحفوظة و إليه الإشارة بقوله تعالى وَ اللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ و قوله وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ«» و قوله يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ«» و قوله وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ«» و قوله: إلى أن تتناهى بهم الغايات: أى يعلم كلّ أحوالهم من حين ابتدائهم إلى أن يقف كلّ عند غايته المكتوبة له من خير أو شرّ.

الثاني عشر: هو الّذي اشتدّت نقمته على أعدائه في سعة رحمته و اتّسعت رحمته لأوليائه في شدّة نقمته

و أشار بذلك إلى كمال ذاته بالنسبة إلى ملوك الدنيا مثلا فإنّ أحدهم في حالة غضبه على عدوّه لا يتّسع لرحمته و لا رحمة غيره، و كذلك في حال رحمته لأوليائه لا يجتمع معها غضبه عليهم، و لمّا ثبت أنّه تعالى هو الغنيّ المطلق المنزّه عن صفات المخلوقين و أنّه المعطى لكلّ قابل ما يستحقّه من غير توقّف في وجوده على أمر من ذاته و كان أعداء اللّه مستعدّون ببعدهم عنه لقبول سخطه و شدّة نقمته في الآخرة لا جرم أولاهم ذلك و إن كانوا في الدنيا في سعة رحمته و شمول نعمته، و كذلك أولياؤه لمّا استعدّوا لقبول رحمته و شمول نعمته أفاضها عليهم فهم في حضرة قدسه على غاية من البهجة و السعادة و ضروب الكرامة و إن كانوا بأجسادهم في ضروب من العذاب و شقاوة الفقر و الضنك في الدنيا، و ذلك لا يملكه إلّا حليم لا يشغله غضب عن رحمته، عدل حكيم لا تمنعه رحمته عن إنزال عقوبته سبحانه ليس إلّا هو.

الثالث عشر: قاهر من عازّه.

إنّه تعالى قاهر باعتبار أنّه قاصم ظهور الجبابرة من أعدائه فيقهرهم بالموت و الإذلال كفرعون إذ قال: فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ. و هو الّذي يلحق هذا الاعتبار مطلقا إذ كلّ موجود فهو مسخّر تحت قدرته و قهره عاجز في قبضته.

الرابع عشر:

و مدمّر من شاقّه.

الخامس عشر:

و مذّل من ناوأه.

السادس عشر: و غالب من عاداه.

فمشاقّة اللّه اتّباع غير سبيله من بعده ما يتبيّن للمنحرف الهدى، و مناوأته الإعراض عن أوامره و اتّباع الشهوات و إذلاله تعالى حينئذ هو إفاضته لصورة الحاجة إلى غيره.

السابع عشر:

كافى من توكّل عليه.

الثامن عشر:

و معطى من سأله.

التاسع عشر:

و قاضى من أقرضه.

العشرون:

و مجازي من شكره. و هذه الاعتبارات تعود إلى حرف واحد و هو أنّ العبد إذا استعدّ بحسن التوكّل و السؤال و الصدقة و الشكر لنعم اللّه وجب في جود اللّه و حكمته إفاضة كفايته فيما توكّل عليه فيه فكفايته من الكمالات إفاضة تمامها عليه، و من رفع النقصانات دفعها عنه ثمّ إعطاؤه ما سأل إذا استعدّ لقبوله ثمّ أداؤه عن قرضه أضعافه ثمّ جزاؤه على شكر زيادة إنعامه، و أطلق لفظ القرض لما يعطى الفقير مجازا كما قال تعالى مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً«» أى بريئا من جهات الرياء و السمعة خالصا لوجه اللّه فيضاعفه له أضعافا كثيرة، و وجه المناسبة كون الفقراء أهل اللّه و عياله فكان المعطى هو اللّه تعالى.

ترجمه شرح ابن میثم

از خطبه هاى آن حضرت (ع) است كه در آن اوصاف خداوند متعال را بيان فرموده و مردم را به انجام اعمال نيك اخروى ترغيب مى كند.

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِ رُؤْيَةٍ وَ الْخَالِقِ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ- الَّذِي لَمْ يَزَلْ قَائِماً دَائِماً إِذْ لَا سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاجٍ- وَ لَا حُجُبٌ ذَاتُ إِرْتَاجٍ وَ لَا لَيْلٌ دَاجٍ وَ لَا بَحْرٌ سَاجٍ- وَ لَا جَبَلٌ ذُو فِجَاجٍ وَ لَا فَجٌّ ذُو اعْوِجَاجٍ- وَ لَا أَرْضٌ ذَاتُ مِهَادٍ وَ لَا خَلْقٌ ذُو اعْتِمَادٍ- ذَلِكَ مُبْتَدِعُ الْخَلْقِ وَ وَارِثُهُ وَ إِلَهُ الْخَلْقِ وَ رَازِقُهُ- وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ دَائِبَانِ فِي مَرْضَاتِهِ- يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ قَسَمَ أَرْزَاقَهُمْ وَ أَحْصَى آثَارَهُمْ وَ أَعْمَالَهُمْ- وَ عَدَدَ أَنْفُسِهِمْ وَ خَائِنَةَ أَعْيُنِهِمْ- وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ مِنَ الضَّمِيرِ- وَ مُسْتَقَرَّهُمْ وَ مُسْتَوْدَعَهُمْ مِنَ الْأَرْحَامِ وَ الظُّهُورِ- إِلَى أَنْ تَتَنَاهَى بِهِمُ الْغَايَاتُ هُوَ الَّذِي اشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ عَلَى أَعْدَائِهِ فِي سَعَةِ رَحْمَتِهِ- وَ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأَوْلِيَائِهِ فِي شِدَّةِ نِقْمَتِهِ- قَاهِرُ مَنْ عَازَّهُ وَ مُدَمِّرُ مَنْ شَاقَّهُ وَ مُذِلُّ مَنْ نَاوَاهُ- وَ غَالِبُ مَنْ عَادَاهُ مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْهِ كَفَاهُ وَ مَنْ سَأَلَهُ أَعْطَاهُ- وَ مَنْ أَقْرَضَهُ قَضَاهُ وَ مَنْ شَكَرَهُ جَزَاهُ

لغات

ارتاج: درهاى بزرگ و بسته.

ساجى: ساكن، آرام.

فجاج: گسترش يافتن.

فجّ: راه پهن و گسترده.

دائبان: دو چيز كه در حركتشان كوشا باشند.

عازّه: بر او غلبه كرد.

مناواة: دشمنى كردن.

ترجمه

«سپاس ذات مقدس خداوندى را سزاست كه بدون ديده شدن شناخته شده است و بدون آن كه انديشه اى به كار گيرد آفريدگار است و موجودات را بدون به كار افتادن فكر به وجود آورده است خداوندى كه هميشه ايّام باقى و بر قرار بوده و هست، پيش از آن كه از آسمان بر جدار و حجابهايى درهاى بزرگ و بسته و شبهاى تاريك و درياهاى آرام خبر و اثر مى باشد. كوه و درّه و راههاى پر پيچ و خم وجود نداشت، زمينى گسترده، و خلق مورد اعتمادى پديدار نبود.

اوست كه نقش بديع و تازه جهان را بيافريد، خلق كننده و وارث جهانيان و معبود آفريدگان و روزى دهنده آنهاست، خورشيد و ماه به رضايت او مى چرخند، هر نوى را كهنه، و هر دورى را نزديك مى سازد.

خداوند، روزى همگان را تقسيم و آثار و اعمال و تعداد نفوس را شمارش فرموده و حتى به نگاهى كه به خيانت افكنده شود و آنچه در سينه ها مخفى مى دارند آگاه است. از آن هنگام كه در پشت پدران و رحم مادران استقرار داشته اند تا هنگامى در دنيا مرگ شان فرا رسد از تمام اين مراحل مطّلع و با خبر است. و هم اوست پروردگارى كه در عين اين كه رحمتش (بر دوستانش) واسع و گسترده است، نقمت و عذابش (بر دشمنانش) وسيع است (در آن واحد دشمنش دچار عذاب و دوستش قرين ثواب است) هر كه در مقام غلبه بر او بر آيد، مغلوب گردد و هر كه در صدد مخالفتش باشد، نابود شود، و هر كه از او دورى گزيند خوار، و بر هر كس كه با او بدشمنى برخيزد غالب است. (در عوض) هر كس بر او توكّل كند، كفايت و هر كه از او چيزى درخواست نمايد، عنايت فرمايد و هر كه به او قرض دهد (در آخرت) اداء كند و هر كس او را سپاسگزارى كند، جز او پاداش دهد.

شرح

امام (ع) در اين بخش از كلام خود به برخى از ويژگيهاى حق سبحانه تعالى كه بيان كننده مجد و عظمت ذات مقدس الهى است پرداخته، و خصوصيّاتى را براى خداوند متعال بيان داشته است: 1- خداوند بى آن كه قابل رؤيت باشد، شناخته شده است. ما پيش از اين در مراتب و معرفت ذات احديّت، و اين كه از ديده شدن با حسّ بينائى منزّه و پاك است بحث كرده ايم.

2- حق تعالى بدون آن كه نياز به انديشيدن و فكر كردن داشته باشد، آفريدگار است. توضيح اين صفت خداوند، در خطبه اوّل ضمن شرح جمله: «بلا رويّة آجالها» آورده شد.

3- خداوند همواره بوده و خواهد بود. دائمى بودن خداوند به اين دليل است كه واجب الوجود مى باشد. و با وجوب وجود محال است كه عدم و نيستى در گذشته و آينده بر وى عارض شود.

4- او پاينده و قائم به ذات است. ممكن است معنى قائم، در عبارت حضرت، بقا دائمى ذات و يا قيام كننده بر انجام كارهاى جهان باشد.

در باره معناى دوّم (قائم بودن خداوند) مفسّران پنج قول نقل كرده اند: الف: به نظر ابن عبّاس قائم بودن خداوند بدين معنى است كه بر همه مخلوقات آگاه است و تمام شئون و احوال آنها را مشخصا مى داند.

ب: قيام خداوند گماشتن نگاهبانانى بر جهانيان است و اين همان معنايى است كه حق سبحانه و تعالى در قرآن كريم بدان اشاره كرده است. آنجا كه مى فرمايد: أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ «آيا كسى كه بالاى سر همه ايستاده (حافظ همه است) و اعمال همه را مى بيند (مانند كسى است كه چنين نيست)» ج: قائم به شي ء: يعنى نگاهبان و سامان بخشنده به كارهاى آن.

د: قائم به شي ء: يعنى آن كه اعمال (نيك و بد) را پاداش مناسب مى دهد.

ه: او قاهر است، يعنى بر بندگانش غلبه و تسلّط دارد.

قوله عليه السلام: اذ لا سماء الى قوله ذو اعتماد

عبارت فوق اشاره به اين است كه ازليّت قيام خداوند بذاتش، و مقدّم بودن او بر همه ممكنات و دائمى بودن وى به چه اعتبار است. تا توضيحى بر سخن پيامبر (ص) كه فرمود: كان اللّه و لا شي ء «خداوند بود و چيزى با او نبود» باشد. امّا مقصود از حجب ذات و الأرتاج محتمل است كه مطابق ظاهر شريعت منظور آسمانها باشد و با اين تصوّر كه خداوند در جايگاه بلند آسمانها قرار دارد، آسمان به جايگاه پرده دارى شباهت پيدا كرده و لفظ «حجب» را بر آن اطلاق كرده است. و اين كه پرده ها «ذات ارتاج» هستند كنايه از اين است كه درها باز نمى شوند و داخل شدن در آنها غير ممكن است. اين بيان امام (ع) به صورت استعاره بالكنايه آمده است.

بعضى از دانشمندان مقصود از حجب ذات الارتاج را جسمانيّت بدن انسان دانسته كه محبّت دنيا و تاريكيهايى كه براى نفس حجاب واقع مى شوند، او را از مشاهده انوار جلال حق باز مى دارند، بدان سان كه گويا بر نفس، براى درك حقايق معنوى قفل زده باشند، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها «و يا بر دلها براى درك حقايق قفل نهاده اند.» قوله عليه السلام: و لا خلق ذو اعتماد يعنى خلقى كه داراى قوّه اراده باشد، و بتواند در امور دخل و تصرّف كند وجود نداشت.

6- خداوند ابداع كننده مخلوقات است: يعنى موجودات را بدون مدل و الگوى قبلى اختراع كرده است.

7- حق تعالى وارث آفريدگان است: يعنى همان طورى كه مبدأ آفرينش آنها بوده جايگاه بازگشت و رجوع آنها نيز خواهد بود. اين كلام حضرت اشاره به اين حقيقت دارد، كه ذات مقدّس حق تعالى دائم، قائم، لم يزل و لا يزال است.

همواره بوده و هست و خواهد بود ازليّت و ابديّت قيوميّت تنها شأن اوست.

8- خداوند معبود جهانيان است: معبود بودن حق تعالى در مقايسه با آفرينش است. بدين لحاظ كه او موجودات را ايجاد كرده، پس سزاوار پرستش آنها واقع شده است. (دليل معبود بودن خداوند براى جهانيان همين بس كه او همگان را ايجاد كرده و آفريده است) 9- او رازق و روزى دهنده آنهاست: ويژگى ممتاز روزى دهندگى در مقايسه با ديگر نعمتهايى است كه خداوند به بندگان عطا فرموده، و از آن جمله: خورشيد و ماه است كه مدام براى رضايت و خوشنودى او در حركتند، يعنى مطابق اراده خداوند و خير مطلق و نظام كلى جهان مى گردند. اين كه امام (ع) از ميان تمام نعمتهاى موجود خورشيد و ماه را براى بيان جلال و عظمت خداوند ذكر فرموده، به اين دليل است كه اين دو از بزرگترين نشانه هاى پادشاهى او مى باشند.

قوله عليه السلام: يبليان كل جديد

حركت خورشيد و ماه هر نو و تازه اى را كهنه و فرسوده مى كنند نسبت فرسوده كردن اشيا را به ماه و خورشيد داده است.

براى اين كه حركت آنها از موجبات حدوث حوادث و تغييرات اين جهان است، و گردش آنها هر دورى را نزديك مى كند فايده بيان اين جمله «يقرب كلّ بعيد» اين است كه فرا رسيدن معاد و عمل كردن براى آن را متذكّر مى شود چه وقتى كه حركت خورشيد و ماه هر تازه اى را كهنه كند، انسان را متوجّه مى سازد كه به جلوه ها و زيباييهاى شگفت انگيز و طراوت و تازگيهاى بدن اعتماد و اطمينانى نيست و همچنين نسبت به آنچه از امور مسلّم دنيا و خوشيهاى نو پديد آن تحقّق يابد اطمينانى نخواهد بود. بدين سبب كه لزوما آنها نيز در معرض كهنگى و فرسودگى قرار مى گيرند.

اين كه امام (ع) فرمود. گردش ماه و خورشيد دور را نزديك مى نمايند توجّه و تذكّرى است، به هراسناك بودن از آنچه مردم غافل از مرگ و فنا مى پندارند، و صحّت جسم و سلامت در زندگى دنيا را امرى پايدار مى دانند.

10- خداوند متعال روزى خلق را ميان آنها تقسيم كرده است. اين سخن امام (ع) مانند كلام خداوند در قرآن كريم است كه فرمود: أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا«»، «خداوند آنچه در لوح محفوظ براى هر آفريده اى مقدّر بود، بوى عطا فرمود.» 11- خداوند آثار آنها را به شمارش در آورد... جايگاه قرار و ثبوت آنها را در پشت پدران و رحم مادران مى دانست. يعنى شمارش آنها به قلم قضاى الهى در الواح محفوظ و ماندگار ثبت گرديده است. اين فراز از عبارت امام (ع) اشاره به آيات كريمه مى باشد. وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ «خداوند اعمال شما را مى داند».

وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ«»، يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ«»، وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ«».

قوله عليه السلام: الى ان تتناهى بهم الغايات:

يعنى تمام اوضاع و احوال موجودات را از بدّو وجود تا نهايت زمانى كه در لوح محفوظ بقاى آنها مقرر شده است كار نيك انجام دهند، يا بد همه را آگاه است و مى داند.

12- حق تعالى كسى است كه با وجود توسعه رحمت، كيفرش براى دشمنانش سخت دشوار است و رحمت او براى دوستانش وسيع است، با وجودى كه عقوبتش بر دشمنان فراوان مى باشد.

اين بيان امام (ع) به برترى كمال ذات خداوند نسبت به سلاطين دنيا اشاره دارد، چه هيچ يك از شاهان دنيا چنين نيست كه در حال خشم نسبت به دشمن، نهايت رحمت به او و يا ديگران را داشته باشد. و در حال ترحّم و بخشندگى نسبت بدوستان، داراى خشم و غضب باشد (يعنى صفات متضاد را با هم داراست).

با توضيح فوق ثابت شد كه خداوند متعال بى نياز مطلقى است كه از داشتن صفاتى همچون، آفريدگان منزّه و پاك است، و به هر موجودى آنچه در خور وجودش بوده و شايستگى آن را داشته باشد، عطا مى كند بى آن كه شأنى از شئون او را از ديگر شأن باز دارد. بنا بر اين دشمنان خدا، آمادگى دورى از رحمت وى را به لحاظ خشم و عقوبتى كه براى خود در آخرت پذيرفته اند، دارند، و بناچار دورى از رحمت حق بهره آنهاست، هر چند در دنيا مشمول نعمت و توسعه رحمت پروردگار بوده اند و چون دوستان الهى آمادگى قبول رحمت و شمول نعمت را پيدا كرده اند، لا جرم بر آنها افاضه فرموده است. و آنها در پيشگاه قدس حضرت حق در نهايت شادمانى و خوشبختى و انواع كرامت و عزّت اند هر چند بدنهاى آنها متحمّل اقسام عذاب، بيچارگى فقر، و سختيهاى دنيا بوده است.

چنين ذات مقدّسى، جز حلم و شكيبائى او را نمى زيبد، خشم او مانع رحمتش نمى گردد، دادگرى است حكيم، كه رحمتش او را از كيفر بدكاران باز نمى دارد، پاك و منزّهى است كه جز معبود به حق بودن هيچ شأن وصفى بر او اطلاق نمى گردد.

13- خداوند آن يگانه اى است كه هر كه با او در افتد مغلوب مى شود. حق متعال بدين لحاظ كه پشت دشمنان ستمكارش مى شكند، غلبه دارنده است.

دشمنان خود را به خوار ساختن مرگ مغلوب مى سازد. مانند فرعون كه «انا ربّكم الاعلى» گفت و خداوند او را به عذاب دنيا و آخرت گرفتار ساخت. غلبه دارنده مطلق شأن خداوند است، چه تمام موجودات مسخّر قدرت او و در قبضه حاكميت الهى مغلوب و درمانده اند.

14- هر كس با خداوند نزاع كند خداوند او را هلاك مى كند.

15- آن كه با خداوند مخالفت كند خوارش مى گرداند.

16- هر كه با او دشمنى ورزد خداوند مغلوبش مى سازد.

منظور از «شقاق» كه در عبارت حضرت آمده است، پيروى از غير طريق حق است. پس از آن كه براى شخص منحرف راه هدايت نمايانده شده، به بيراهه رفته است. اين كسى است كه به او شاقّ اللّه گفته مى شود، و نتيجه آن هلاكت و نابودى است. و مقصود از «مناواة» خداوند سرپيچى از دستورات الهى و پيروى از شهوات نفسانى است. خوار كردن خداوند چنين كسى را بدين معنى است كه بر آوردن نيازمنديهاى وى را به ديگرى واگذار مى كند.

17- هر كس به خداوند توكّل كند خداوند او را خود كفايت مى كند.

18- هر كس نيازمنديهايش را از او بخواهد به وى مى بخشد.

19- هر كس «در اين دنيا» به خداوند قرض بدهد در آخرت دينش را ادا مى كند.

20- هر كس شكر خداى را به جا آورد به او پاداش نعمت مى دهد.

همه تعبيراتى كه در فوق در كلام امام (ع) آمده است به يك سخن باز مى گردد و آن اين كه هرگاه بنده اى آماده شود، كه بر خداوند توكّل كند و نياز خود را از وى بخواهد، صدقه بدهد و شكرگزار نعمت الهى باشد. جود و كرم و حكمت الهى ايجاب مى كند كه نيازمندى چنين بنده اى را در امورى كه به او توكّل كرده است، بر آورده سازد. و نشانه كفايت كردن حق تعالى براى برآوردن نيازمنديهايش اين است كه تمام خواسته هايش را به وى افاضه كند، و علامت بر طرف كردن كمبودها اين است كه بر او سخت نگيرد و سپس آنچه را متقاضى بوده و آمادگى پذيرش آن را پيدا كرده است به وى عطا كند، و قرضى را كه به خداوند داده، خداوند دينش را به چندين برابر جبران كند و پاداش شكرش را فزونى نعمت قرار دهد.

اطلاق لفظ قرض بر آنچه به فقير داده مى شود، مجازى است چنان كه خداوند تعالى مى فرمايد: مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً«».

قرض نيكو قرضى است كه از ريا و شهرت طلبى بدور باشد و صرفا براى رضاى خداوند انجام گيرد. چنين قرضى است كه خداوند، به چندين برابر جبران مى كند.

جهت مناسبت قرض دادن بخدا در اين آيه اين است كه فقرا و مستمندان اهل و عيال خداوند شمرده مى شوند. پس آن كه به فقيران مالى را ببخشد، گويا به خداوند قرض داده است.

شرح مرحوم مغنیه

الحمد للّه المعروف من غير رؤية، و الخالق من غير رويّة الّذي لم يزل قائما دائما إذ لا سماء ذات أبراج، و لا حجب ذات أرتاج، و لا ليل داج، و لا بحر ساج، و لا جبل ذو فجاج، و لا فجّ ذو اعوجاج، و لا أرض ذات مهاد، و لا خلق ذو اعتماد. ذلك مبتدع الخلق و وارثه و إله الخلق و رازقه، و الشّمس و القمر دائبان في مرضاته يبليان كلّ جديد و يقرّبان كلّ بعيد، قسم أرزاقهم، و أحصى آثارهم و أعمالهم و عدد أنفاسهم و خائنة أعينهم، و ما تخفي صدورهم من الضّمير، و مستقرّهم و مستودعهم من الأرحام و الظّهور، إلى أن تتناهى بهم الغايات. هو الّذي اشتدّت نقمته على أعدائه في سعة رحمته، و اتسعت رحمته لأوليائه في شدّة نقمته قاهر من عازّه و مدمّر من شاقّه و مذلّ من ناواه و غالب من عاداه، و من توكّل عليه كفاه، و من سأله أعطاه و من أقرضه قضاه، و من شكره جزاه.

اللغة:

الرويّة بالفكر، و الرؤية بالبصر. و رتج و أرتج الباب: أغلقه، و الرتاج: الباب العظيم. و دجا الليل: أظلم، و ليل داج: مظلم. و سجا البحر: اذا سكن، قال سبحانه: و الليل اذا سجا: أي سكن أهله. و فجاج: جمع فج، و هو الطريق الواسع بين جبلين. و المهاد: الفراش. و دائبان: جادان و مستمران، و اذا أطلقت كلمة «الدائبان» بلا قرينة انصرفت الى الليل و النهار.

عازّه: رام أن يغلبه في العز. و شاقه: خالفه. و ناواه: عاداه.

الإعراب:

سماء مبتدأ، أو اسم «لا» بناء على انها عاملة عمل ليس، و الخبر محذوف أي موجودة، و ذات صفة لسماء. و جملة يبليان حال من الشمس و القمر، و المصدر من أن تتناهى متعلق بمستقر و مستودع.

قاهر يجوز أن يكون خبرا ثانيا لضمير «هو» المنطوق، و خبر المبتدأ محذوف أي هو قاهر.

المعنى:

(الحمد للّه المعروف من غير رؤية، و الخالق من غير روية). نحن نعرف اللّه سبحانه بالتفكر و التدبر في خلقه و آثاره، لا بالرؤية و المشاهدة، و أيضا نحن نعمل و ندبر أمورنا بواسطة الشعور و التعليم و الجوارح و الآلات، أما هو، جلت كلمته، فإنه يقول للشي ء: كن فيكون أي يريد فيوجد المراد، ليس كمثله شي ء طبيعي أو غير طبيعي، انه يؤثر و لا يتأثر (الذي لم يزل قائما) بذاته غنيا عن غيره، و لا غنى لغيره عنه (دائما) بلا ابتداء و لا انتهاء كما هو شأن الواجب أي الموجود بذاته لا بسبب خارج عنها.

(إذ لا سماء- الى- ذو اعتماد) أي ذو قوة، و يتلخص المعنى بأنه تعالى كان و لم يكن معه شي ء، لأنه المبدأ الأول لكل شي ء، و لا بداية له و إلا كان حادثا.. و تكلم بعض الشارحين، و أطال عن المراد بالحجب في قوله: «و لا حجب ذات ارتاج». و قال فيما قال: ان دون اللّه سبعين ألف حجاب مستندا الى رواية نقلها صاحب البحار عن الدر المنثور.. لا تركن النفس اليها متنا و لا سندا. و قال آخر: المراد بالحجب ظلمات النفس و شهواتها..

و في رأينا أن نفي الحجب هنا عنه سبحانه من باب السلب بانتفاء الموضوع خطبه 90 نهج البلاغه بخش 1 تماما كقولنا: ليس للّه ولد، لأن معنى الحجاب نسبي يحتاج الى اثنين: محتجب- بكسر الجيم- و محتجب- بفتحها- فإذا انتفى هذا- كما هو الفرض- انتفى ذاك حتما و ذاتا.

(ذلك مبتدع الخلق و وارثه). ذلك إشارة اليه تعالى حيث كان و لا كائن محجوب و غير محجوب. و البديع هو الذي لا شبيه له و لا نظير، و مبتدع الشي ء موجده من لا شي ء، و على غير مثال سابق.. و ربما قال قائل: كيف وصف سبحانه نفسه بالوارث، و هو المالك الأول و الأصيل لكل شي ء، و ما من أحد يملك الا ما ملّكه، و في الآية 128 من سورة الأعراف: قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ. و الجواب واضح، و هو ان المراد بالوارث هنا الحي الباقي بلا نهاية لبقائه.

(و إله الخلق و رازقه) عن طريق الكدح و العمل: هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ- 15 الملك. و (الشمس و القمر دائبان في مرضاته) أي مستمران في تحقيق الفائدة منهما، و ثابتان على قوانين و خصائص لا تتغير، و لولا هذا الاطراد و الاستمرار في جميع الكائنات ما ثبت شي ء في ميدان العلم، و بكلمة أصح ما كان للعلم عين و لا أثر.. و نسأل: من أين جاءت هذه القوانين و الخصائص، من الطبيعة العمياء، أو من الصدفة و إذا كنا نحن لا نفسر بالصدفة أفعالنا فكيف نفسر بها عظمة الكون و نظامه و اذن فلا محيص عن الايمان بالقوة العليمة الحكيمة.

(يبليان كل جديد، و يقربان كل بعيد) بمرور الأيام و السنين كما قال الإمام في وصيته لولده الإمام الحسن: من كانت مطيته الليل و النهار فإنه يسار به و ان كان واقفا.

(قسم ارزاقهم) على أساس ما بينه في كتابه: «فامشوا في مناكبها و كلوا من رزقه».. أبدا لا صداقة للّه مع الناس كي يحابي و يعطي جزافا و اعتباطا، و انما يتعامل معهم على وفق ما حدد و شرع، و هو لا يحدد و يشرع شيئا منافيا لمقتضى نواميس الطبيعة، كيف و واضع الشريعة هو خالق الطبيعة. و من أجل هذا ربط سبحانه صلاح الناس و نجاحهم بإخضاع سلوكهم و أعمالهم لنواميس كونية و أسباب طبيعية، فمن أهمل و عطّل هذه الأسباب، فآثر البطالة على العمل،و الخرافة على العلم كان مسؤولا عن تقصيره و إهماله أمام اللّه و الناس.

(و أحصى آثارهم- الى- الغايات). و المراد بهذه الغايات مصير الانسان من سعادة أو شقاء في اليوم الآخر، و في بعض خطب النهج: الجنة غاية السابقين، و النار غاية المفرطين. و يتلخص بأن اللّه على كل شي ء شهيد و حفيظ و وكيل، و انه أعلم بالشي ء من نفسه، لأنه خالق كل شي ء و مالكه.

(هو الذي اشتدت نقمته على أعدائه في سعة رحمته، و اتسعت رحمته لأوليائه في شدة نقمته). و نلتمس تفسير هذه الرحمة و النقمة منه تعالى، نلتمسه بهذا المثال: من البداهة ان الشمس و ضياءها رحمة من اللّه سبحانه، و كذلك الهواء و الغيث و الخصب لما فيه من الفوائد و المنافع التي تشمل و تعم البرّ و الفاجر، و المؤمن و الكافر، و معنى هذا ان اللّه، جلت حكمته، يرحم في الدنيا أعداءه، و هو كاره لهم و ناقم عليهم، و أيضا يرسل سبحانه الطوفان و العواصف و الزلازل، و هي غضب منه و نقمة لما فيها من شرور و مضار تعم كل من يصادفها صالحا كان أم طالحا، و تجتاح كل ما يعترض طريقها، سواء أ كان قصرا لجبار أم كوخا لأيتام، و معنى هذا ان نقمته في الدنيا قد تنزل بالأولياء و الأتقياء، و هو محب لهم و راض عنهم.. و الى هذا تومئ الآية 25 من سورة الأنفال: وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً.

و من طريف ما قرأت في هذا الباب قول لفيلسوف معاصر: ان المؤمن يشكر اللّه على نعمة أنعمها عليه مع ان هذا الشكر و قاحة و أنانية، إذ يعني بهذا الشكر ان اللّه لا يحب المحرومين من هذه النعمة. و نحن مع هذا الفيلسوف إن كان الدافع للمؤمن هو اختصاصه بالنعمة، و حرمان الآخرين منها.. و سمع رسول اللّه (ص) رجلا يقول: اللهم ارحم محمدا و ارحمني معه، و لا ترحم أحدا غيرنا. فقال له: يا هذا ضيقت واسعا.

(قاهر من عازه). للّه العزة وحده، و لا شي ء منها لمخلوق إلا بدين اللّه و طاعته، و من انتحلها فهو من الأخسرين تماما كما خسر فرعون من قبل، و هتلر من بعد (و مدمر من شاقه) خالفه (و مذل من ناواه) عاداه (و غالب من عاداه) عطف تفسير (و من توكل عليه كفاه، و من سأله أعطاه). و التوكل أن تعمل معتقدا ان وراءك قوة خفية تراك و تسمع نجواك، و تقدر و تدبر كل ما يقع في الكون من دقيق الحوادث و جليلها، أما سؤاله سبحانه فمفتاحه العمل و إلا ذهب السؤال و الدعاء مع الريح، فبالعمل يقاس النوال و إجابة السؤال منه، عظمت كلمته، لا بالدعوات و الشعارات.. و الشاهد المحسوس تأخر الشرقيين مع حرصهم على الشعارات دون العمل، و تقدم الغربيين بسبب مصانعهم و حساباتهم و معادلاتهم العلمية الدقيقة.

(و من أقرضه قضاه). يشير بهذا الى قوله تعالى: إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ- 17 التغابن. و خير تفسير لهذه الآية قول الإمام: استقرضكم، و له خزائن جنود السموات و الأرض، و هو الغني الحميد، و إنما أراد أن يبلوكم أيكم أحسن عملا (و من شكر جزاه). ليس المراد بالشكر ترداد الكلمات، بل الطاعة و العمل النافع وفاء لفضله تعالى

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام و هى التاسعة و الثمانون من المختار فى باب الخطب

الحمد للّه المعروف من غير رؤية، و الخالق من غير رويّة، الّذي لم يزل قائما دائما، إذ لا سماء ذات أبراج، و لا حجب ذات أرتاج، و لا ليل داج، و لا بحر ساج، و لا جبل ذو فجاج، و لا فجّ ذو اعوجاج، و لا أرض ذات مهاد، و لا خلق ذو اعتماد، ذلك مبتدع الخلق و وارثه، و إله الخلق و رازقه، و الشّمس و القمر دائبان في مرضاته، يبليان كلّ جديد، و يقرّبان كل بعيد، قسّم أرزاقهم، و أحصى آثارهم و أعمالهم و عدد أنفاسهم و خائنة أعينهم و ما تخفي صدورهم من الضّمير، و مستقرّهم و مستودعهم من الأرحام و الظّهور، إلى أن تتناهى بهم الغايات، هو الّذي اشتدّت نقمته على أعدائه في سعة رحمته، و اتّسعت رحمته لأوليائه في شدّة نقمته، قاهر من عازّه، و مدمِّر من شاقّه، و مذلّ من ناواه، و غالب من عاداه، من توكّل عليه كفاه، و من سأله أعطاه، و من أقرضه قضاه، و من شكره جزاه

اللغة

(الرّوية) من روات في الأمر أى تفكّرت فيه و أصلها رؤيته و استعمالها في لسان العرب بغير همز و مثلها برية و (الأبراج) جمع البرج كالأركان و الرّكن لفظا و معنى و (الارتاج) إما مصدر باب الأفعال من ارتج الباب أغلقه أو جمع الرّتج محرّكة كالاسباب و السّبب و هو الباب العظيم.«» قال الشّارح المعتزلي: و يبعد رواية من رواه ذات ارتاج لأنّ فعالا قلّ أن يجمع على أفعال «انتهى» و أراد به أن أرتاج على تقدير جمعيّته واحدة رتاج و جمعه عليه قليل، و فيه أنه يرتفع الاستبعاد بجعله جمعا للرتج حسبما قلنا و هو كثير. و (دجى) اللّيل دجّوا و دجوا أظلم فهو داج و ليلة داجية و (سجى) البحر سجوا سكن و (الفجاج) جمع الفجّ فهو الطريق الواسع بين جبلين و (المهاد) الفراش و (عازه) معازة غالبه قال سبحانه: و عزّني في الخطاب أى غلبني و (دمّره) تدميرا أهلكه و (شاقّه) مشاقّة و شقاقا خالفه و عاداه و (ناواه) أى عاداه و اللفظة مهموزة و إنما لينها لملاحظة السّجع و أصلها من النواء و هو النّهوض لأنّ كلّ المتعاديين ينهض إلى قتال الآخر و (العسف) بالضمّ ضدّ الرفق.

الاعراب

قوله: إذ لا سماء إذ ظرف للزمان الماضي و ملازم للاضافة إلى الجمل، و لا بمعنى ليس، و سماء اسمها و خبرها محذوف منصوبا على الاعمال كما هو مذهب أهل الحجاز، أو سماء مرفوع على الابتداء و خبره موجود بالرّفع على الاهمال و هو مذهب بني تميم و الأوّل أقوى، و جملة و الشّمس و القمراه مستأنفة، و جملة يبليان في محلّ النّصب على الحال من ضمير دائبان، و عدد أنفاسهم في بعض النسخ بجرّ أنفاسهم على إضافة العدد إليها و كونه اسما فيكون عطفا على آثارهم و في بعضها بنصبها على كونه مفعولا لعدد و جعله فعلا مجرّدا من باب قتل أو مزيدا من باب التفعيل أى أحصى أنفاسهم و على هذا فتكون الجملة معطوفة على الجملة السّابقة، و خائنة بالنّصب عطف على آثارهم أو أنفاسهم على الاحتمال الثّاني أو عدد على الاحتمال الأوّل، و كذلك مستقرّهم و مستودعهم، و من الأرحام و الظّهور متعلّق بالمستقرّ و المستودع على إرادة التّكرار

المعنى

اعلم أنّه عليه السّلام صدّر هذه الخطبة الشّريفة بجملة من الصّفات الجمالية و الجلالية الالهية، و ذيّلها بالموعظة و النّصيحة و الحثّ على التزوّد و الاستعداد للآخرة فقال عليه السّلام: (الحمد للّه المعروف من غير رؤية) يعني أنّه سبحانه معروف بدلائل الملك و الملكوت و آثار القدرة و الجبروت و مدرك بحقايق الايمان من غير رؤية و مشاهدة بالعيان، لكونها من لواحق الامكان كما مرّ توضيحا و تحقيقا في شرح الخطبة التاسعة و الأربعين (و الخالق من غير روية) أراد أنّه تعالى خالق للأشياء بنفس قدرته التّامة الكاملة غير محتاج في خلقها إلى رويّة و فكرة كما يحتاج إليها نوع الانسان في إيجاد شي ء، و ذلك انّ فايدة القوّة المفكّرة تحصيل المطالب المجهولة من المبادي المعلومة و الجهل محال على اللَّه سبحانه (الذي لم يزل قائما دائما) أمّا دوامه سبحانه فلأنّ وجوب الوجود يستحيل عليه العدم في الأزل و الأبد، و أمّا قيامه فالمراد به إما الدّوام و البقاء و إمّا القيام بأمور العالم و القيمومة على كلّ شي ء بمراعاة حاله و درجة كماله و الحافظ لكلّ شي ء و المدبّر لأمره أو الرّقيب على كلّ شي ء و الحافظ عليه و به فسرّ قوله سبحانه: أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ و الأوّل أنسب بقوله (إذ لا سماء ذات أبراج) لأنّ القيمومة بالمعنى الأوّل من صفات الذّات و بالمعنى الثاني من صفات الفعل و بعد السّماء و وجود العالم لأنّه إذا لم يكن العالم مخلوقا بعد لم يصدق عليه أنه قائم بأمره إلّا بالقوّة لا بالفعل فافهم و المراد بالابراج إمّا الأركان كما هي معناها في اللغة و إمّا ما فسّر به قوله تعالى: «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ».

و لهم في تفسيره ثلاثة أقوال: أحدها أنها هي البروج الاثنا عشر التي فيها عجيب الحكمة إذ سير الشّمس فيها و مصالح العالم السّفلى مرتبطة بسير الشّمس و ثانيها أن البروج هي منازل القمر و ثالثها أنّها هي عظام الكواكب سميّت بروجا لظهورها و سيأتي تفصيل الكلام في ذلك في شرح الفصل الرابع من الخطبة الآتية (و لا حجب ذات ارتاج) أى ذات أبواب أو ذات أغلاق.

و اعلم أنّه قد كثر في الأخبار العاميّة و الخاصيّة ذكر الحجب و السّرادقات و تظافرت الأخبار في وجودها و من جملة تلك الرّوايات رواية الحسن البكري التي تقدّمت في التذييل الأوّل من تذييلات الفصل الثامن من فصول الخطبة الأولى.

و منها ما في البحار من الدّر المنثور للسيوطي عن سهل بن سعد و عبد اللَّه بن عمر قالا: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: دون اللَّه سبعون ألف حجاب من نور و ظلمة ما يسمع من نفس من حسن تلك الحجب إلّا زهقت نفسه.

و منها ما فيه عن شرح النهج للكيدرى عن النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم في حديث المعراج قال: فخرجت من سدرة المنتهى حتّى وصلت إلى حجاب من حجب العزّة ثمّ إلى حجاب آخر حتّى قطعت سبعين حجابا و أنا على البراق و بين كلّ حجاب و حجاب مسيرة خمسمائة سنة إلى أن قال: و رأيت في علّيّين بحارا و أنوارا و حجبا غيرها لو لا تلك لاحترق كلّ ما تحت العرش من نور العرش.

قال: و في الحديث أنّ جبرئيل عليه السّلام: قال: للّه دون العرش سبعون حجابا لو دنونا من أحدها لاحترقتنا سبحات وجه ربّنا.

أقول: قال النّوويّ في المحكىّ عن شرح صحيح مسلم: سبحات بضم السّين و الباء أى نوره و أراد بالوجه الذّات، و قال في البحار: سبحات اللَّه جلاله و عظمته و هي في الأصل جمع سبحة، و قيل: أضواء وجهه، و قيل: سبحات الوجه محاسنه لأنك إذا رأيت الوجه الحسن قلت سبحان اللَّه هذا.

و الأخبار في هذا المعنى كثيرة روى شطرا منها في البحار و قال بعد روايتها: و التحقيق أنّ لتلك الأخبار ظهرا و بطنا و كلاهما حقّ.

فأما ظهرها فانّه سبحانه كما خلق العرش و الكرسي مع عدم احتياجه إليهما كذلك خلق عندهما حجبا و أستارا و سرادقات، و حشاها من أنواره الغريبة المخلوقة له ليظهر لمن يشاهدها من الملائكة و بعض النّبيّين و لمن يسمعها من غيرهم عظمة قدرته و جلال هيبته وسعة فيضه و رحمته، و لعلّ اختلاف الأعداد باعتبار أنّ في بعض الاطلاقات اعتبرت الأنواع، و في بعضها الأصناف و الأشخاص أو ضمّ بعضها إلى بعض في بعض التعبيرات أو اكتفى بذكر بعضها في بعض الرّوايات.

و أمّا بطنها فلأنّ الحجب المانعة عن وصول الخلق إلى معرفة كنه ذاته و صفاته سبحانه امور كثيرة: منها ما يرجع إلى نقص المخلوق و قواه و مداركه بسبب الامكان و الافتقار و الاحتياج و الحدوث و ما يتبع ذلك من جهات النّقص و العجز و هي الحجب الظلمانية.

و منها ما يرجع إلى نوريّته و تجرّده و تقدّسه و وجوب وجوده و كمال عظمته و جلاله و ساير ما يتبع ذلك و هي الحجب النورانية و ارتفاع تلك الحجب بنوعيه محال، فلو ارتفعت لم يبق بغير ذات الحق شي ء، أو المراد بكشفها رفعها في الجملة بالتخلّى عن الصفات الشهوانية و الأخلاق الحيوانيّة و التخلّق بالأخلاق الرّبانية بكثرة العبادات و الرّياضات و المجاهدات و ممارسة العلوم الحقّة، فترتفع الحجب بينه و بين اللَّه سبحانه في الجملة فيحرق ما يظهر عليهم من أنوار جلاله تعيّناتهم و إراداتهم و شهواتهم فيرون بعين اليقين كما له سبحانه و نقصهم، و بقائه و فنائهم، و عزّه، و ذلّهم، و غناه و افتقارهم، بل يرون وجودهم المستعار في جنب وجوده الكامل عدما، و قدرتهم الناقصة في جنب قدرته الكاملة عجزا بل يتخلّون عن إرادتهم و علمهم و قدرتهم فيتصرّف فيهم إرادته و قدرته و علمه سبحانه، فلا يشاءون إلّا أن يشاء اللَّه، و لا يريدون سوى ما أراد اللَّه، و يتصرّفون في الأشياء بقدرة اللَّه، فيحيون الموتى و يردّون الشمس و يشقّون القمر كما قال أمير المؤمنين عليه السّلام: ما قلعت باب خيبر بقوّة جسمانيّة بل بقوّة ربانيّة، و المعنى الذي يمكن فهمه و لا ينافي أصول الدّين من الفناء في اللَّه و البقاء باللّه هو هذا المعنى.

و بعبارة اخرى الحجب النّورانية الموانع التي للعبد عن الوصول إلى قربه و غاية ما يمكنه من معرفته سبحانه من جهة العبادات كالرّياء و العجب و السّمعة و أشباهها و الظلمانية ما يحجبه من المعاصى عن الوصول إليه، فاذا ارتفعت تلك الحجب تجلّى اللَّه له في قلبه و أحرق محبّته ما سواه حتّى نفسه عن نفسه، و كلّ ذلك لا يوجب عدم الايمان بظواهرها، إلّا بمعارضة نصوص صحيحة صريحة صارفة عنها، و أوّل الالحاد سلوك التأويل من غير دليل و اللَّه الهادى إلى سواء السّبيل، انتهى كلامه رفع مقامه هذا.

و الأشبه أن يراد بقوله عليه السّلام: و لا حجب ذات ارتاج المعاني الظاهرة لها و إن أمكن إرادة معانيها الباطنة في الجملة، و أما احتمال أن يراد بالحجب السّماوات كما في شرحي المعتزلي و البحراني فبعيد مع سبق قوله عليه السّلام إذ لا سماء ذات ابراج (و لا ليل داج) اى مظلم (و لا بحر ساج) اى ساكن (و لا جبل ذو فجاج و لا فجّ ذو اعوجاج) و هو مأخوذ من قوله سبحانه: وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلًا فِجاجاً أى طرقا واسعة، و قيل: طرقا مختلفة عن ابن عبّاس، و قيل: سبلا في الصّحارى و فجاجا في الجبال (و لا أرض ذات مهاد) و هو ماخوذ من قوله سبحانه: وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ أى مهّدناها ليستقرّوا عليها فنعم الماهدون نحن، و في سورة النّباء.

أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً أى وطا و قرارا و مهيئا للتصرّف فيه من غير أذيّة، و المصدر بمعنى المفعول أو الحمل على المبالغة أو المعنى ذات مهاد (و لا خلق ذو اعتماد) أى صاحب قوّة و بطش.

(ذلك) المتّصف بالصّفات الأزليّة و الموصوف بأوصاف السّر مديّة (مبتدع الخلق) و مخترعه على غير مثال سبق أو موجده من العدم المحض (و وارثه) الباقى بعد فنائه (و إله الخلق) و معبوده (و رازقه) بجميل آلائه و جزيل نعمائه (و الشمس و القمر دائبان في مرضاته) هو مأخوذ من قوله سبحانه: وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ و أصل الدئب هو مرور الشي ء في العمل على عادة مطّردة أراد عليه السّلام أنّ الشّمس و القمر يدأبان في سيرهما و إنارتهما و تأثيرهما في إزالة الظلمة و في إصلاح النبات و الحيوان على ما فيه رضاؤه سبحانه و يقتضيه حكمته البالغة و يرتضيه تدبيره التام الكامل (يبليان كلّ جديد و يقرّبان كلّ بعيد) نسبة إبلاء الجديد و تقريب البعيد إليهما باعتبار كون حركاتهما من الأسباب المعدّة لحدوث الحوادث في هذا العالم و فيهما تنبيه على وجوب التّجافي عن الدّنيا و الاستعداد للآخرة، و إشارة إلى أنّ ما يتجدّد و يحدث من لذات الدنيا و زخارفها فهو في معرض البلى و الزّوال و أنّ ما يستبعده أهل الغفلة من الموت و الفناء قريب إليه و إن كان بعيدا في نظره (قسّم أرزاقهم) بينهم على وفق ما جرى عليه قلم التقدير و كتبه يد التّدبير في الكتاب المكنون و اللّوح المحفوظ كما قال سبحانه: نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا.

(و أحصى آثارهم و أعمالهم) و إحصائهما كناية عن العلم بهما كما قال سبحانه: وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ أى ما قدَّموا من الأَعمال و ما سنّوه بعدهم حسنة كانت أو قبيحة و منه: عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ و قيل آثارهم أى أقدامهم في الأرض و أراد مشيهم إلى العبادة و خطاهم إلى المساجد (و عدد أنفاسهم و خائنة أعينهم و ما تخفى صدورهم من الضمير) و هو اقتباس من قوله تعالى: يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ قال في مجمع البيان: أى خيانتها و هى مسارقة النظر إلى ما لا يحلّ النّظر إليه و الخائنة مصدر كما أنّ الكاذبة و اللاغية بمعنى الكذب و اللّغو و قيل إنّ تقديره يعلم الأعين الخائنة، و قيل هو الرمز بالعين و فيه أقوال اخر (و مستقرّهم و مستودعهم من الأرحام و الظهور) و فيه ملامحة إلى قوله سبحانه: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ.

أى يعلم موضع قرارها و الموضع الذى أودعها فيه من أرحام الأمّهات و أصلاب الآباء و ظهورهم، و يعلم كلّ أحوالهم من حين ابتدائهم (إلى أن تتناهى بهم الغايات) و يقف كلّ عند غايته المكتوبة من خير أو شرّ (هو الذى اشتدّت نقمته على أعدائه في سعة رحمته و اتّسعت رحمته لأوليائه في شدّة نقمته) لا يخفى ما في هذه القرينة من حسن المقابلة.

قال الشارح البحراني: و أشار بذلك إلى كمال ذاته بالنّسبة إلى ملوك الدنيا مثلا، فانّ أحدهم في حالة غضبه على عدوّه لا يتّسع لرحمة و لا رحمة غيره، و كذلك في رحمته لأوليائه لا يجتمع معها غضبه عليهم و لمّا ثبت أنه تعالى هو الغنّى المطلق المنزّة عن صفات المخلوقين و أنّه المعطي لكلّ قابل ما يستحقّه من غير توقّف في وجوده على أمر من ذاته، و كان أعداء اللَّه مستعدّون ببعدهم عنه لقبول سخطه و شدّة نقمته في الآخرة، لا جرم أولاهم ذلك و ان كانوا في الدّنيا في سعة رحمته و شمول نعمته، و كذلك أولياؤه لما استعدّ و القبول رحمته و شمول نعمته أفاضها عليهم فهم في حظيرة قدسه على غاية من البهجة و السّعادة و ضروب الكرامة و إن كانوا بأجسادهم في ضروب من العذاب و شقاوة الفقر و الضنك في الدّنيا، و ذلك لا يملكه إلّا حليم لا يشغله غضب عن رحمته، عدل حكيم لا تمنعه رحمته عن انزال عقوبته سبحانه ليس إلّا هو.

(قاهر من عازه) أى غالبه و عتى عن أمره كفرعون إذ قال أنا ربّكم الأعلى فأخذه اللَّه نكال الآخرة و الأولى و غيره من العتاة و الطغاة، حيث قصم اللَّه سبحانه ظهرهم و كسر عظمهم و قهرهم بالموت و الاذلال، و أنزل عليهم شديد النكال (و مد مرّ من شاقه) أى مهلك من كان مشاقا له و منحرفا عن طريق الهدى إلى سمت الرّدى (و مذلّ من ناواه) يجعله محتاجا إلى غيره (و غالب من عاداه) أى المستولى عليه بقهره (من توكّل عليه كفاه) كما قال في كتابه العزيز: وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ أى الكافي له يكفيه أمر دنياه و آخرته (و من سأله أعطاه) إذ لا تفنى خزائنه السؤال، و لا تدخل عليها نقص و لا زوال.

و في الحديث القدسي: يا عبادي لو أنّ أوّلكم و آخركم و انسكم و جنّكم قاموا في صعيد واحد فسألوني فأعطيت كلّ إنسان مسألته ما نقص ذلك ممّا عندي شيئا إلّا كما ينقص المخيط إذا دخل البحر.

أى لا ينقص شيئا و إنما ضرب المثل بالمخيط و البحر لأنّه و إن كان يرجع شي ء قليل محسوس لكن لقلّته بالنّسبة إلى أعظم المرئيات عيانا لا يرى و لا يعدّ شيئا فكأنّه لم ينقص منه شي ء.

(و من أقرضه قضاه) أى من أنفق ماله في سبيله و طاعته أعطاه اللَّه عوض ما انفق و إنّما سمّى الانفاق قرضا تلطفا للدّعاء إلى فعله و تأكيدا للجزاء عليه، فانّ القرض يوجب الجزاء و هو مأخوذ من قوله سبحانه في سورة البقرة: مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

روى الطبرسيّ عن الصادق عليه السّلام أنه قال: لما نزلت هذه الآية: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها.

قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: ربّ زدنى فأنزل اللَّه: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله: زدني فأنزل اللَّه سبحانه: مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً.

و الكثير عند اللَّه لا يحصى.

قال الكلبي في سبب نزول هذه الآية: إنّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قال: من تصدّق بصدقة فله مثلاها في الجنّة، فقال أبو الدحداح الأنصارى و اسمه عمرو بن الدحداح: يا رسول اللَّه إنّ لى حديقتين إن تصدقت باحديهما فانّ لي مثليها في الجنّة: قال: نعم، قال: و أمّ الدّحداح معى قال: نعم، قال: و الصبية معى قال: نعم، فتصدّق بأفضل حديقته فدفعها إلى رسول اللَّه فنزلت الآية فضاعف اللَّه له صدقته ألفى ألف، و ذلك قوله أضعافا كثيرة قال: فرجع أبو الدحداح فوجد أمّ الدّحداح و الصّبية في الحديقة التي جعلها صدقة فقام على باب الحديقة و تحرّج أن يدخلها فنادى يا أمّ الدّحداح، قالت: لبيك يا أبا الدّحداح، قال إنّى جعلت حديقتى هذه صدقة و اشتريت مثليها في الجنّة و أمّ الدّحداح معي و الصّبية معي قالت: بارك اللَّه لك فيما شريت و فيما اشتريت فخرجوا منها و أسلموا الحديقة إلى النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فقال النبيّ: كم من نخلة متدلّ عذوقها لأبي الدحداح في الجنّة.

و في منهج الصادقين قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: كم من عذق«» رواح و دار فياح في الجنّة لأبي الدّحداح.

(و من شكره جزاه) أى من اعترف بنعمته سبحانه و فعل ما يجب فعله من الطاعة و ترك ما يجب تركه من المعصية أعطاه اللَّه سبحانه بشكره الجزاء الجميل و الثواب الجزيل.

شرح لاهیجی

و من خطبة له (علیه السلام) يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است المعروف من غير رؤية الخالق من غير رويّة يعنى آن خدائى است كه شناخته شده است بديدن صنايع و اثار ظاهره او بدون ديدن ذات او بچشم ايجاد كننده است بدون فكر و تأمّل بلكه بمجرّد علم شامله و قدرت نافذه لم يزل قائما دائما اذ لا سماء ذات ابراج و لا حجب ذات ارتاج و لا ليل داج و لا بحر ساج و لا جبل ذو فجاج و لا فجّ ذو اعوجاج و لا ارض ذات مهاد و لا خلق ذو اعتماد يعنى هميشه بوده است ايستاده بذات در وقتى كه نبود آسمانهاى عقول صاحب قصرها و نبود حجابها نفوس صاحب درهاى بزرگ و نبود شب تاريك طبيعت و نبود درياى ايستاده هيولى و نبود كوههاى صاحب راههاى صورت و نبود راه واسع صاحب كجى جسم و نبود زمين صاحب فراش معدن و نبات و حيوان و نبود مخلوق صاحب قوّت و قدرت و تصرّف انسان يعنى ازلا و ابدا اوست هست بذات و جميع ما سوى او نيستند بذات اگر چه هست باشند باو كان اللّه و لم يكن معه شي ء پس هستى منحصر است باو و در غير او نيست مگر عكس و نمايش نور او يا هو و يا من لا هو الّا كلّ شي ء هالك الّا وجهه يا من يبقى و يفنى كلّ شي ء ذلك مبتدع الخلق و وارثه و اله الخلق و رازقه يعنى ان ذات دور از ادراك عقول و اوهام مخترع و مبدء خلق است و وارث و معاد خلق و معبود و مقصود خلق است و روزى دهنده و تربيت كننده خلق است و الشّمس و القمر دائبان فى مرضاته يبليان كلّ جديد و يقرّبان كلّ بعيد يعنى آفتاب و ماه تند رونده اند بر وفق اراده او كهنه مى سازند هر نوى را و نزديك بوجود مى گردانند هر مادّه ممكنه دور از وجود را قسم ارزاقهم و احصى اثارهم و اعمالهم و عدّد انفاسهم و خائنة اعينهم و ما تخفى صدورهم من الضّمير و يعلم مستقرّهم و مستودعهم من الارحام و الظّهور الى ان يتناهى بهم الغايات يعنى قسمت كرده است و معيّن كرده است روزى ايشان را و شمرده است افعال ايشان را و اعمال ايشان را و شماره كرده است عدد نفسهاى ايشان را و نگاههاى نهانى چشمهاى ايشان را و خطورات پنهانى در سينهاى ايشان را و ميداند وقت قرار گرفتن و بدنيا امدن ايشان را از رحمهاى مادران ايشان و ظاهر بودن ايشان تا وقتى كه برسند بمنتهاى غايت و مطلوب خلقت ايشان از خير و شرّ هو الّذى اشتدّت نقمته على اعدائه فى سعة رحمته و اتّسعت رحمته لاوليائه فى شدّة نقمته يعنى انخدا آن چنان خدائيست شديد است زحمت عذاب اخرت او بر دشمنان او در عين وسعت رحمة دنياى او از براى دشمنان و وسعت دارد رحمة اخرت او از براى دوستان او در عين زحمت بليّات دنياى او از براى دوستان قاهر من عازّه و مذمّر من شاقّه و مذلّ من ناواه و غالب من عاداه يعنى مسلّط بر كسى است كه خود را در مقام غلبه با او در اورده است و هلاك سازنده كسى است كه خود را در مقام مخالفت او بر اورده است و خواركننده كسى است كه خود را در مقام دورى و خودسرى او در آورده است و غلبه كننده كسى است كه دشمنى با او كرده است من توكّل عليه كفاه و من سئله اعطاه و من اقرضه قضاه و من شكره جزاه يعنى كسى كه توكّل بر او كرد و امورش را باو واگذاشت كفايت بديهاى دنيا و اخرت از او خواهد كرد و كسى كه از او چيزى بخواهد بر وفق استعداد البتّه مى دهد آن چه را كه بزبان حال خواسته است و كسى كه قرض بدهد باو و خيرات و مبرّات بقصد رضاء او كرد البتّه عوض باو مى دهد در دنيا و اخرت و كسى كه شكر نعمتهاى او كرد البتّه جزاء نيك در دنيا و اخرت باو مى دهد

شرح ابن ابی الحدید

و من خطبة له ع

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِ رُؤْيَةٍ وَ الْخَالِقِ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ- الَّذِي لَمْ يَزَلْ قَائِماً دَائِماً إِذْ لَا سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاجٍ- وَ لَا حُجُبٌ ذَاتُ إِرْتَاجٍ وَ لَا لَيْلٌ دَاجٍ وَ لَا بَحْرٌ سَاجٍ- وَ لَا جَبَلٌ ذُو فِجَاجٍ وَ لَا فَجٌّ ذُو اعْوِجَاجٍ- وَ لَا أَرْضٌ ذَاتُ مِهَادٍ وَ لَا خَلْقٌ ذُو اعْتِمَادٍ- وَ ذَلِكَ مُبْتَدِعُ الْخَلْقِ وَ وَارِثُهُ وَ إِلَهُ الْخَلْقِ وَ رَازِقُهُ- وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ دَائِبَانِ فِي مَرْضَاتِهِ- يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ

هُوَ الَّذِي اشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ عَلَى أَعْدَائِهِ فِي سَعَةِ رَحْمَتِهِ- وَ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأَوْلِيَائِهِ فِي شِدَّةِ نِقْمَتِهِ- قَاهِرُ مَنْ عَازَّهُ وَ مُدَمِّرُ مَنْ شَاقَّهُ وَ مُذِلُّ مَنْ نَاوَاهُ- وَ غَالِبُ مَنْ عَادَاهُ مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْهِ كَفَاهُ وَ مَنْ سَأَلَهُ أَعْطَاهُ- وَ مَنْ أَقْرَضَهُ قَضَاهُ وَ مَنْ شَكَرَهُ جَزَاهُ

الروية الفكرة و أصلها الهمز روأت في الأمر- و قد جاء مثلها كلمات يسيرة شاذة- نحو البرية من برأ أي خلق- و الذرية من ذرأ أي خلق أيضا- و الدرية و هي ما يستتر به الصائد- أصله من درأت أي دفعت و فلان بري أصله بري ء- وصف الله تعالى بأنه يعرف- من غير أن تتعلق الأبصار بذاته- و يخلق من غير تفكر و ترو فيما يخلقه- . لم يزل قائما القائم و القيوم بمعنى- و هو الثابت الذي لا يزول- و يعبر عنه في الاصطلاح النظري بالواجب الوجود- و قد يفسر القائم على معنى قولهم فلان قائم بأمر كذا- أي وال و ممسك له أن يضطرب- . ثم قال هو موصوف بأنه قائم دائم من قبل أن يخلق العالم- و هذا يؤكد التفسير الأول- لأنه إذا لم يكن العالم مخلوقا- بعد لم يصدق عليه أنه قائم بأمره إلا بالقوة لا بالفعل- كما يصدق عليه أنه سميع بصير في الأزل- أي إذا وجدت المسموعات و المبصرات سمعها و أبصرها- و لو سمي قبل خلق الكلام متكلما- على هذا التفسير لم أستبعده و إن كان أصحابنا يأبونه- . و الأبراج الأركان في اللغة العربية- . فإن قلت- فهل يطابق هذا التفسير ما يعتقده أصحاب الهيئة- و كثير من الحكماء و المتكلمين- أن السماء كرة لا زاوية فيها و لا ضلع- . قلت نعم لا منافاة بين القولين- لأن الفلك و إن كان كرة لكن فيه من المتممات- ما يجري مجرى أركان الحصن أو السور- فصح إطلاق لفظه الأبراج عليه- و المتممات أجسام في حشو الفلك تخف في موضع- و الناس كلهم أثبتوها- . فإن قلت فهل يجوز أن يحمل لفظ الأبراج- على ما يعتقده المنجمون و أهل الهيئة- و كثير من الحكماء و المتكلمين- من كون الفلك مقسوما باثني عشر قسما- كل قسم منها يسمى برجا- . قلت لا مانع من ذلك- لأن هذا المسمى كان معلوما متصورا قبل نزول القرآن- و كان أهل الاصطلاح قد وضعوا هذا اللفظ بإزائه- فجاز أن ينزل القرآن بموجبه- قال تعالى وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ- و أخذها علي ع منه فقال إذ لا سماء ذات أبراج- و ارتفع سماء لأنه مبتدأ و خبره محذوف- و تقديره في الوجود- . ثم قال و لا حجب ذات إرتاج- و الإرتاج مصدر أرتج أي أغلق أي ذات إغلاق- و من رواه ذات رتاج على فعال فالرتاج الباب المغلق- و يبعد رواية من رواه ذات أرتاج- لأن فعالا قل أن يجمع على أفعال- و يعني بالحجب ذات الإرتاج- حجب النور المضروبة بين عرشه العظيم و بين ملائكته- و يجوز أن يريد بالحجب السموات أنفسها- لأنها حجبت الشياطين عن أن تعلم ما الملائكة فيه- . و الليل الداجي المظلم- و البحر الساجي الساكن و الفجاج جمع فج- و هو الطريق الواسع بين جبلين و المهاد الفراش- . قوله و لا خلق ذو اعتماد- أي و لا مخلوق يسعى برجلين فيعتمد عليهما- أو يطير بجناحيه فيعتمد عليهما- و يجوز أن يريد بالاعتماد هنا البطش و التصرف- مبتدع الخلق مخرجه من العدم المحض- كقوله تعالى بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- و دائبان تثنية دائب و هو الجاد المجتهد المتعب- دأب في عمله أي جد و تعب دأبا- و دءوبا فهو دءيب و دأبته أنا- و سمى الشمس و القمر دائبين- لتعاقبهما على حال واحدة دائما لا يفتران و لا يسكنان- و روي دائبين بالنصب على الحال- و يكون خبر المبتدأ يبليان و هذه من الألفاظ القرآنية: قَسَمَ أَرْزَاقَهُمْ وَ أَحْصَى آثَارَهُمْ وَ أَعْمَالَهُمْ- وَ عَدَدَ أَنْفُسِهِمْ وَ خَائِنَةَ أَعْيُنِهِمْ- وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ مِنَ الضَّمِيرِ- وَ مُسْتَقَرَّهُمْ وَ مُسْتَوْدَعَهُمْ مِنَ الْأَرْحَامِ وَ الظُّهُورِ- إِلَى أَنْ تَتَنَاهَى بِهِمُ الْغَايَاتُ آثارهم يمكن أن يعنى به آثار وطئهم في الأرض إيذانا- بأنه تعالى عالم بكل معلوم كما آذن قوله سبحانه- وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها بذلك- و يمكن أن يعنى به حركاتهم و تصرفاتهم- . و روي و عدد أنفاسهم على الإضافة- . و خائنة الأعين ما يومئ به مسارقة و خفية- و مستقرهم أي في الأرحام- و مستودعهم أي في الأصلاب و قد فسر ذلك- فتكون من متعلقة بمستودعهم و مستقرهم- على إرادة تكررها- و يمكن أن يقال أراد مستقرهم و مأواهم على ظهر الأرض- و مستودعهم في بطنها بعد الموت- و تكون من هاهنا بمعنى مذ- أي مذ زمان كونهم في الأرحام و الظهور- إلى أن تتناهى بهم الغايات- أي إلى أن يحشروا في القيامة- و على التأويل الأول يكون تناهي الغايات بهم- عبارة عن كونهم أحياء في الدنيا

يجوز نقمة و نقمة مثل كلمة و كلمة و لبنة و لبنة- و معنى الكلام أنه مع كونه واسع الرحمة في نفس الأمر- و أنه أرحم الراحمين فإنه شديد النقمة على أعدائه- و مع كونه عظيم النقمة في نفس الأمر- و كونه شديد العقاب فإنه واسع الرحمة لأوليائه- و عازه أي غالبه و عزه أي غلبه و منه وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ- و في المثل من عز بز أي من غلب سلب و المدمر المهلك- دمره و دمر عليه بمعنى أي أهلكه و شاقه عاداه- قيل إن أصله من الشق و هو النصف- لأن المعادي يأخذ في شق و المعادي في شق يقابله- و ناواه أي عاداه و اللفظة مهموزة- و إنما لينها لأجل القرينة السجعية- و أصلها ناوأت الرجل مناوأة و نواء- و يقال في المثل إذا ناوأت الرجل فاصبر- .

شرح نهج البلاغه منظوم

و من خطبة لّه عليه السّلام

الحمد للّه المعروف من غير رؤية، و الخالق من غير رويّة، الّذى لم يزل قائما دائما، اذ لا سماء ذات أبراج، وّ لا حجب ذات أرتاج، و لا ليل داج، و لا بحر ساج، وّ لا جبل ذو فجاج، وّ لا فجّ ذو اعوجاج، وّ لا ارض ذات مهاد، و لا خلق ذو اعتماد، ذلك مبتدع الخلق و وارثه، و اله الخلق و رازقه، و الشّمس و القمر دائبان فى مرضاته، يبليان كلّ جديد، وّ يقرّبان كلّ بعيد، قسم أرزاقهم، و أحصى آثارهم و أعمالهم، و عدد أنفاسهم، و خائنة أعينهم، و ما تخفى صدورهم من الضّمير، و مستقرّهم و مستودعهم من الأرحام و الظّهور الى ان تتناهى بهم الغايات. هو الّذى اشتدّت نقمته على أعدائه فى سعة رحمته، و اتّسعت رحمته لأوليائه فى شدّة نقمته، قاهر من عآزّه، و مدمّر من شآقّه، و مذلّ من ناواه، و غالب من عاداه، من توكّل عليه كفاه، و من سأله أعطاه، و من أقرضه قضاه، و من شكره جزاه.

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن اوصاف خداوند تعالى را بيان فرموده و مردم را بسوى عمل براى آخرت ترغيب مى فرمايد: سپاس (ذات مقدّس) خداوندى را سزا است كه شناخته شده است بدون ديده شدن با چشم (بلكه از تفكّر در آثار و اوصافش) پى بذاتش برده اند) و خلايق را (بقدرت كامله اش) بدون بكار افتادن انديشه بيافريد، خداوندى كه هميشه باقى و بر قرار بوده (و ميباشد) در هنگامى كه نه از آسمان بر جدار (پر ستاره) و نه از حجابهاى صاحب درهاى بزرگ، و نه از شب تاريك، و نه از درياى آرام، از هيچيك اثر و خبرى نبود، كوه و درّه، و راههاى پرپيچ و خم، وجود نداشت زمين گسترده شده (و معدن و حيوان و نبات) و خلقى توانا (در جهان) پديدار نبود، اوست كه (نقشى بديع و شكلى غريب بكار زده و) همه آفرينش را بيافريد، خداى روزى دهنده، و أرث برنده از خلق خود او است، خورشيد و ماه (در روز و شب) بر طبق رضا و اراده او (در سپهر) مى چرخند و هر نوى را كهنه، و هر دورى را نزديك مى سازند، خداوندى كه بتقسيم ارزاق، و شماره آثار، و كردار، و عدد نفوس و خيانت چشمان (از روى طمع بمال و ناموس مردم نگريستن) و آنچه خلايق در درونها و سينه ها نهان مى سازند، و از قرارگاه ايشان در رحمها، و پيدا شدنشان (در دنيا) تا انتهاء كار بشر همه را دانسته (و بتمامى اينها بينا و توانا است) و هم اوست پروردگارى كه در عين اين كه رحمتش (بر دوستانش) واسع است نقمت و عذابش (بر دشمنانش) سخت است و در عين اين كه عذابش بر دشمنانش سخت است، رحمتش بر دوستانش وسيع است (در آن واحد دشمنش دچار عذاب و دوستش قرين ثواب است) بر هر كه در مقام غلبه بر او برآيد مسلّط، و هر كه در صدد مخالفتش برآيد نابود، هر كه از او دورى گزيند خوار، و بر هر كس كه با او بدشمنى برخيزد غالب است، هر كه (امور دنيا و آخرت خود را باو واگذارد و) بر او توكّل كرد كفايت، و هر كه از او چيزى درخواست كرد عنايت، هر كه (در دنيا در راه او انفاق كرد و) باو قرض داد (در آخرت) ادا، و هر كه از او سپاسگزارى كرد، پاداش و سزايش را داد

نظم

  • سپاس و حمد ذاتى راست دركه موجودات ز آثارش بود پر
  • شده معروف غير از راه رؤيت نموده خلق ما را بى رؤيت
  • بدون فكر ما را كرده ايجادز چشم دل بما خود را نشان داد
  • هميشه دائم و قائم و را ذات صفاتش ذات او را كرده اثبات
  • بد او روزى كه در افلاك كرداننبد برج و حجاب و در نمايان
  • نه اين مخلوق و اين ارض و سما بودنه اين منظومه شمسى بپا بود
  • نه پيدا بود اين كاخ مطبّقنه اندر جوّ كراتى كه معلّق
  • نه روز روشن و نى شام تاريك نه بحر و كوه و درّه راه باريك
  • نبود اين راهها پرپيچ و پرخمكه كشورها است زان پيوسته با هم
  • نه اين مهد زمين بد گاهواره نه اين خلق مهين در هر كناره
  • بمخلوقات گيتى مبتدع او استبمصنوعات عالم مخترع او است
  • همه ميراث مردم او ستاندبخلق خويش روزى او رساند
  • بگردون مهر رخشان ماه انورنه پيچندى ز فرمانش دمى سر
  • از اين دو كهنه هر شيئى جديد است بهم نزديك هر دور و بعيد است
  • شود بر ما از او تقسيم ارزاقبدفتر دارى است اندر جهان طاق
  • از او آثار و اعمال است احصابدست او نفسها را عددها
  • خيانتهاى چشمان از سر رمزاشارتهاى آنان از ره غمز
  • هر آن رازى كه در سينه است مستورهر آن دل تيره يا چون بحر پر نور
  • ز نطفه مستقرّ در جوف ارحامز مستودع كزان بيرون در ايّام
  • زمان و انتهاى وقت و غايات كز ادراكش بود عاجز درايات
  • تمامى را ز روى علم داندبدون فكر نقش جمله خواند
  • خدائى كه در عين وسع و رحمت بود بر دشمنانش سخت نقمت
  • ز خصم آن دم كه اندر انتقام استبباران رحمت و احسانش عام است
  • چو امرى بر كسى دارد مقرّرندارد باز آن امرش ز ديگر
  • بهر كس خود نخواهد هست قاهربنابودى مخالف راست قادر
  • دو تن از درگهش گر دور و بيزاربود غالب بر اين و آن يك كند خوار
  • توكّل هر كسى بر او نمايدكفايت را برويش در گشايد
  • از او گر خواست كس چيزى عطا كردبدو داد از كسى قرضى ادا كرد
  • كسى گر كرد او را شكر و احساننمود از لطف مزدش را دو چندان

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS