دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 91 نهج البلاغه بخش 14 : تعريف علم خداوند

خطبه 91 نهج البلاغه بخش 14 به تشریح موضوع "تعريف علم خداوند" می پردازد.
No image
خطبه 91 نهج البلاغه بخش 14 : تعريف علم خداوند

موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 14

متن خطبه 91 نهج البلاغه بخش 14

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 14

14 تعريف علم خداوند

متن خطبه 91 نهج البلاغه بخش 14

عَالِمُ السِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ الْمُضْمِرِينَ وَ نَجْوَى الْمُتَخَافِتِينَ وَ خَوَاطِرِ رَجْمِ الظُّنُونِ وَ عُقَدِ عَزِيمَاتِ الْيَقِينِ وَ مَسَارِقِ إِيمَاضِ الْجُفُونِ وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَكْنَانُ الْقُلُوبِ وَ غَيَابَاتُ الْغُيُوبِ وَ مَا أَصْغَتْ لِاسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ الْأَسْمَاعِ وَ مَصَايِفُ الذَّرِّ وَ مَشَاتِي الْهَوَامِّ وَ رَجْعِ الْحَنِينِ مِنَ الْمُولَهَاتِ وَ هَمْسِ الْأَقْدَامِ وَ مُنْفَسَحِ الثَّمَرَةِ مِنْ وَلَائِجِ غُلُفِ الْأَكْمَامِ وَ مُنْقَمَعِ الْوُحُوشِ مِنْ غِيرَانِ الْجِبَالِ وَ أَوْدِيَتِهَا وَ مُخْتَبَإِ الْبَعُوضِ بَيْنَ سُوقِ الْأَشْجَارِ وَ أَلْحِيَتِهَا وَ مَغْرِزِ الْأَوْرَاقِ مِنَ الْأَفْنَانِ وَ مَحَطِّ الْأَمْشَاجِ مِنْ مَسَارِبِ الْأَصْلَابِ وَ نَاشِئَةِ الْغُيُومِ وَ مُتَلَاحِمِهَا وَ دُرُورِ قَطْرِ السَّحَابِ فِي مُتَرَاكِمِهَا وَ مَا تَسْفِي الْأَعَاصِيرُ بِذُيُولِهَا وَ تَعْفُو الْأَمْطَارُ بِسُيُولِهَا وَ عَوْمِ بَنَاتِ الْأَرْضِ فِي كُثْبَانِ الرِّمَالِ وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ الْأَجْنِحَةِ بِذُرَا شَنَاخِيبِ الْجِبَالِ وَ تَغْرِيدِ ذَوَاتِ الْمَنْطِقِ فِي دَيَاجِيرِ الْأَوْكَارِ وَ مَا أَوْعَبَتْهُ الْأَصْدَافُ وَ حَضَنَتْ عَلَيْهِ أَمْوَاجُ الْبِحَارِ وَ مَا غَشِيَتْهُ سُدْفَةُ لَيْلٍ أَوْ ذَرَّ عَلَيْهِ شَارِقُ نَهَارٍ وَ مَا اعْتَقَبَتْ عَلَيْهِ أَطْبَاقُ الدَّيَاجِيرِ وَ سُبُحَاتُ النُّورِ وَ أَثَرِ كُلِّ خَطْوَةٍ وَ حِسِّ كُلِّ حَرَكَةٍ وَ رَجْعِ كُلِّ كَلِمَةٍ وَ تَحْرِيكِ كُلِّ شَفَةٍ وَ مُسْتَقَرِّ كُلِّ نَسَمَةٍ وَ مِثْقَالِ كُلِّ ذَرَّةٍ وَ هَمَاهِمِ كُلِّ نَفْسٍ هَامَّةٍ وَ مَا عَلَيْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَةٍ أَوْ سَاقِطِ وَرَقَةٍ أَوْ قَرَارَةِ نُطْفَةٍ أَوْ نُقَاعَةِ دَمٍ وَ مُضْغَةٍ أَوْ نَاشِئَةِ خَلْقٍ وَ سُلَالَةٍ لَمْ يَلْحَقْهُ فِي ذَلِكَ كُلْفَةٌ وَ لَا اعْتَرَضَتْهُ فِي حِفْظِ مَا ابْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَةٌ وَ لَا اعْتَوَرَتْهُ فِي تَنْفِيذِ الْأُمُورِ وَ تَدَابِيرِ الْمَخْلُوقِينَ مَلَالَةٌ وَ لَا فَتْرَةٌ بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ وَ أَحْصَاهُمْ عَدَدُهُ وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ مَعَ تَقْصِيرِهِمْ عَنْ كُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ

ترجمه مرحوم فیض

قسمت سوم أز قسمت ششم

(امام عليه السّلام در اين فصل با الفاظى بمنتهى درجه فصاحت و بلاغت داراى معانى بزرگ به همه اصناف و انواع مخلوقات حقّ تعالى اشاره فرموده و شنوندگان را آگاه كرده باينكه خداوند سبحان بجزئيّات امور عالم و داناست، زيرا آفرينش موجوداتى كه ديده نمى شوند و يا پنهان هستند و تربيت هر يك از آنها و اظهار حكمت در جميع احوال معقول نيست مگر از كسيكه بحقائق آنها عالم و دانا باشد، چنانكه در قرآن كريم س 67 ى 13: مى فرمايد: وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ ى 14 أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ يعنى اين كفّار قريش چه گفتار خود را در باره پيغمبر پنهان نمائيد چه آشكار در نزد خدا يكسان است، زيرا او بآنچه در سينه ها مى باشد پيش از آنكه به زبان آيد دانا است، آيا آفريننده سينه ها آنچه در آنست نمى داند، و حال آنكه باريك بين و آگاه است ابن ابى الحديد در اينجا سخن نيكوئى بيان كرده: سخنى به نيكوئى و عظمت و بزرگى شبيه باين سخن سراغ ندارم جز سخن خداوند سبحان، زيرا كلام امام عليه السّلام شاخه ايست از آن درخت و نهرى است از آن دريا و شعله اى است از آن آتش، گويا فرمايش خداى تعالى را شرح داده س 6 ى 59: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ يعنى خزينه ها يا كليدهاى غيب كه از مردم پوشيده و پنهان است نزد اوست كه آنها را جز او كسى نمى داند، و بآنچه كه در بيابان و دريا مى باشد عالم و دانا است، و هيچ برگى از درخت نيفتد و هيچ دانه و تخمى در تاريكى ها و زير زمين فرو نرفته و كشت نشود مگر آنكه او ميداند، و نيست ترى و خشكى مگر آنكه در كتاب آشكار ثابت است و علم حقّ تعالى بآن احاطه دارد. خلاصه امام عليه السّلام در اين باب مى فرمايد:) خداوند متعال عالم و دانا است بر كسانيكه راز خود را پنهان كنند، و به پنهان گوئى آنانكه سخن با يكديگر آهسته گويند، و به انديشه هائى كه از ظنّ و گمان در دل قرار گيرد، و بآنچه با يقين تصميم بر آن گرفته ميشود، و به نگاه كردنهاى زير چشم كه از روى دزدى و آهستگى انجام مى گيرد (بطوريكه ديگرى ملتفت نباشد) و بآنچه در دلها پنهان شده (و هيچكس از آن آگاه نيست) و به ناديدنيها كه در زير حجابها و پرده ها مستور است (و براى احدى آشكار نمى باشد) و به سخنانى كه سوراخهاى گوشها بدزدى و آهستگى مى شنود، و به سوراخهائى كه موران كوچك در تابستان و حشرات و گزندگان در زمستان در آنها جا مى گيرند، و به صداى با آه و ناله و گريه زنهايى كه ميان ايشان و فرزندانشان مفارقت و جدائى افتاده، و به صداى آهسته قدمها (ى روندگان) و بجاى نموّ ميوه كه در غلافهاى رگ و ريشه درختان است، و بجاى پنهان شدن حيوانات در غارها و درّه هاى كوهها، و بجاى پنهان شدن پشّه ها ميان ساقها و پوستهاى درختها، و بجاى اتّصال برگها به شاخه ها (ى درختها) و به رحمهائى كه نطفه هاى آميخته به خون كه از صلبها خارج شده در آن قرار گيرد، و به ابرهاى بر آمده در هواء و جاى بهم پيوستن آنها، و به باريدن دانه باران در جاى روى هم آمدن ابرها، و بآنچه (خاك و خاشاكى كه) گرد بادها بروى زمين مى پاشند، و بآنچه (بناء و عمارات و مانند آنها كه) سيلها كه از بارانها توليد شده نابود ميكنند، و به فرو رفتن و سير حشرات در ريگستانها، و به جايگاه پرندگان بر سر كوههاى بلند، و به نغمه سرائى مرغان خواننده در آشيانهاى تاريك، و بآنچه در ميان صدفها (لؤلؤ و مرجان) است و موجهاى درياها آنرا پرورش داده، و بآنچه تاريكى شب آنرا پوشانده و يا آفتاب بر آن تابيده، و بآنچه پى در پى پرده هاى تاريكى و درخشندگيهاى روشنى، بر آن وارد گرديده، و به نشانه هر گامى و به صداى آهسته هر حركتى، و به آواى هر سخنى، و به حركت و جنبش هر لبى، و بجاى هر جاندارى، و بمقدار وزن هر ذرّه اى، و به همهمه و صداى آهسته هر نفسى كه داراى اراده و عزم است، و بآنچه بر روى زمين است از قبيل ميوه درخت يا برگى كه از درخت بريزد يا رحم و جائيكه نطفه در آن قرار گيرد يا خون در آن جمع شده و بسته گشته مانند پاره گوشت گردد يا خلقى و صورتى پيدا گشته متولّد شود، و از اين علم و دانائى (مانند بشر) هيچ گونه مشقّت و رنجى باو نرسيده و در حفظ و نگاه دارى آنچه كه آفريده هيچ رادع و مانعى براى او پيش نيامده، و در اجراى امور و تدبير مخلوقات هيچ ملالت و كدورت و سستى باو روى نياورده، بلكه علم او در همه آنها جارى است و بآنها احاطه دارد، و عدالت و دادگسترى او آنها را فرا گرفته فضل و كرمش شامل حال شان شده و از تقصيرشان بجهت درك نكردن آنچه شايسته مقام او است (معرفت و شناسايى و عبادت و پرستش و شكر نعمت و سپاسگزارى) در گذشته (اين جمله اشاره است به حقارت و كوچكى مدح و ثناء و عبادت و پرستش مخلوق در مقابل عظمت و بزرگى خالق تا بشكر نعمت و طاعات و بندگى ادامه داده آنى غفلت ننمايند).

ترجمه مرحوم شهیدی

داناى درون راز در دل نهفتگان است،

و آگاه از سخن پنهان گويندگان،

و آنچه در دلها گذرد از گمان،

و يقين كه در دل نشيند،

و آنچه پلك چشمها دزديده بيند،

و آنچه پرده هاى دل آن را- پوشد- ،

و اعماق غيب آن را نهان دارد،

و آنچه گوشها دزديده نيوشد،

و آنچه درون لانه هاى تابستانى مورچگان است،

و در زمستان جاى خزندگان،

و ناله هاى حزين شيفتگان،

و آواز نرم گامها،

و جايى كه ميوه در آن است درون غلاف شكوفه ها،

و نهان جاى دادن در سمج كوهها و بيابانها،

و جايى كه پشه ها پنهانند در ساق و پوست درختها،

و جاى برون آمدن برگها از شاخه ها،

و فرو ريختنگاه نطفه ها از پشت- مردان- ،

و برخاستن ابرها و به هم پيوستن آنان،

و ريزان گشتن قطره هاى ابر به هم پيوسته و پرباران.

و آنچه گردبادها به دامن خود بردارد و براندازد،

و بارانها با سيلهاى خود نابود سازد.

و شنا كنان رفتن ريشه رستنيها در پشته هاى ريگزاران،

و آنجا كه پرندگانند در بلند جاها از فراز كوهساران،

و نغمه دلپذير كه مرغ ها در آشيانه هاى تاريك سر داده اند،

و آنچه صدفها درون خود گرد آورده اند،

و موجهاى دريا در دامن خويش پرورده اند،

و آنچه تاريكى شب پوشانيده،

يا آفتاب چاشتگاهى بر آن تابيده،

و آنچه پرده هايى از تاريكى پى در پى بر آن افتد،

و توده هايى از نور- بر آن تابد- ،

و نشان هر گام كه نهند،

و آواى هر جنبش كه كنند،

و هر كلمه اى كه باز گردانند،

و هر لب كه بجنبانند،

و آرامگاه هرجاندار،

و وزن هر ذرّه اندك مقدار، و آواى نرم هر جانور كه خزد،

و هر ميوه كه بر درخت بود،

يا هر برگى كه از درخت افتد،

يا جايى كه نطفه در آن آرميده،

يا خونى لخته گرديده، يا گوشتپاره اى كه استخوان در آن نروييده،

يا آفريده اى نو باليده.

در اين- دانش و آفرينش- رنجى بدو نرسيده

و در نگاهدارى آنچه پديد آورد از آفريدگان، چيزى مانع او نگرديد،

و در روان ساختن كارها و تدبير كار آفريده ها نه بستوه شد، و نه سستى بدو روى آورد،

بلكه علم او كار آنان را روان كرد،

و نگاهداشت او آن را بشمرد،

و عدل او آنان را فرا گرفت و در خود گنجانيد،

و فضل او آنان را در خود فرو برد و بپوشانيد

با آنكه خطاكار بودند، و طاعتى را كه در خور اوست ننمودند.

ترجمه مرحوم خویی

خداوند تعالى عالم راز و سرّ است از ضميرهاى صاحبان ضمير، و از نجواى راز گويندگان، و از خاطرهاى انداخته شده ظن و گمان، يعني خاطرهائى كه سبقت نمايد بسوى أن ظنّها، و از آنچه منعقد مى شود در قلب از عزيمتهاى يقين، و از نظرهاى خفيه چشمها در وقت نگريستن، و از آنچه كه در بر گرفته است او را پردهاى قلبها و حجابهاى غيبها، و از آنچه كه گوش داده است از براى نهان شنيدن آن مواضع سوراخ گوشها، و از جايهاى تابستاني موران و از جاى هاى زمستانى جنبندگان، و از باز گردانيدن آواز آه و ناله از مادران جدا شده از فرزندان و از صوت نهان قدمها و از جاى روئيدن ميوه از مداخل و بواطن غلافهائى كه در آن ميوه مخلوق مى شود، و از محل اختفاء وحشها از غارهاى كوهها، و از رودخانهاى آنها، و از موضع پنهان شدن پشّها در ميان ساقهاى درختان و پوست هاى آنها، و از مكان رستن برگ ها از شاخها و از محلّ فرود آمدن اخلاط نطفه از مجاري صلبها، و از تازه بر آمده ابرها و بهم پيوسته آنها، و از ريزان شدن قطرها از أبرها و بهم بر نشسته آنها، و از آنچه كه مى پاشد آنرا گردبادها بدامنهاى خود، و محو مى كند آنرا بارانها بسيل هاى خود، و از فرو رفتن و سير نمودن حشرات الأرض در تلّهاى ريگها، و از محل استقرار صاحبان بال ها ببلندى هاى سرهاى كوه ها، و از آواز گردانيدن بنغمات و سرود صاحبان نطق از مرغان در تاريكى هاى آشيان ها و از آنچه كه حفظ نموده است آنرا صدف ها، يعنى از لؤلؤ و مرواريد، و دايگى نموده است آنرا موج هاى درياها يعنى از عنبر و ماهى، و از آنچه كه پوشيده آنرا تاريكى شب يا طلوع نموده بر آن روشنى دهنده روز، و از آنچه كه پى در پى مى آيد بر او طبق هاى ظلمت ها و مجارى نور، و از علامت هركام، و از حسّ و حركت هر جسمى از اجسام، و از باز گردانيدن جواب هر كلمه، و از حركت دادن هر لب، و از قرارگاه هر آفريده، و از مقدار هر ذرّه، و از آوازهاى پنهان هر نفس صاحب همّت، و از آنچه كه بر زمين است از ميوه درختى يا از افتاده برگى يا از آرام گرفتن نطفه يا نقاعه كه محلّ اجتماع خونست و مضغه، يا صورتى كه آفريده شده در بدن و نطفه كه بيرون كشيده شده از پشت حيوان.

نرسيده است بذات بارى تعالى در اين چيزها كه آفريده مشقتى، و عارض نشده است او را در حفظ آنچه كه ايجاد فرموده از مخلوقات عارضه، و احاطه نكرده او را در اجراء امورات و تدبير مخلوقات ملالت و كدورتي، و نه ضعف و فتورى، بلكه نافذ شده در ايشان علم او، و بشماره در آورده ايشان را شمردن او، و فرا گرفته است ايشان را عدالت او، و پوشيده گناهان ايشان را فضل او با وجود تقصير كردن ايشان از پايان رسانيدن آنچه كه خداوند سبحانه سزاوار او است از مراتب معرفت و عبادت.

شرح ابن میثم

عَالِمُ السِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ الْمُضْمِرِينَ- وَ نَجْوَى الْمُتَخَافِتِينَ وَ خَوَاطِرِ رَجْمِ الظُّنُونِ- وَ عُقَدِ عَزِيمَاتِ الْيَقِينِ- وَ مَسَارِقِ إِيمَاضِ الْجُفُونِ- وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَكْنَانُ الْقُلُوبِ- وَ غَيَابَاتُ الْغُيُوبِ- وَ مَا أَصْغَتْ لِاسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ الْأَسْمَاعِ- وَ مَصَايِفُ الذَّرِّ وَ مَشَاتِي الْهَوَامِّ- وَ رَجْعِ الْحَنِينِ مِنَ الْمُولَهَاتِ وَ هَمْسِ الْأَقْدَامِ- وَ مُنْفَسَحِ الثَّمَرَةِ مِنْ وَلَائِجِ غُلُفِ الْأَكْمَامِ- وَ مُنْقَمَعِ الْوُحُوشِ مِنْ غِيرَانِ الْجِبَالِ وَ أَوْدِيَتِهَا- وَ مُخْتَبَإِ الْبَعُوضِ بَيْنَ سُوقِ الْأَشْجَارِ وَ أَلْحِيَتِهَا- وَ مَغْرِزِ الْأَوْرَاقِ مِنَ الْأَفْنَانِ- وَ مَحَطِّ الْأَمْشَاجِ مِنْ مَسَارِبِ الْأَصْلَابِ- وَ نَاشِئَةِ الْغُيُومِ وَ مُتَلَاحِمِهَا- وَ دُرُورِ قَطْرِ السَّحَابِ فِي مُتَرَاكِمِهَا- وَ مَا تَسْفِي الْأَعَاصِيرُ بِذُيُولِهَا وَ تَعْفُو الْأَمْطَارُ بِسُيُولِهَا- وَ عَوْمِ بَنَاتِ الْأَرْضِ فِي كُثْبَانِ الرِّمَالِ- وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ الْأَجْنِحَةِ بِذُرَا شَنَاخِيبِ الْجِبَالِ- وَ تَغْرِيدِ ذَوَاتِ الْمَنْطِقِ فِي دَيَاجِيرِ الْأَوْكَارِ- وَ مَا أَوْعَبَتْهُ الْأَصْدَافُ- وَ حَضَنَتْ عَلَيْهِ أَمْوَاجُ الْبِحَارِ- وَ مَا غَشِيَتْهُ سُدْفَةُ لَيْلٍ أَوْ ذَرَّ عَلَيْهِ شَارِقُ نَهَارٍ- وَ مَا اعْتَقَبَتْ عَلَيْهِ أَطْبَاقُ الدَّيَاجِيرِ- وَ سُبُحَاتُ النُّورِ وَ أَثَرِ كُلِّ خَطْوَةٍ- وَ حِسِّ كُلِّ حَرَكَةٍ وَ رَجْعِ كُلِّ كَلِمَةٍ- وَ تَحْرِيكِ كُلِّ شَفَةٍ وَ مُسْتَقَرِّ كُلِّ نَسَمَةٍ- وَ مِثْقَالِ كُلِّ ذَرَّةٍ وَ هَمَاهِمِ كُلِّ نَفْسٍ هَامَّةٍ- وَ مَا عَلَيْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَةٍ أَوْ سَاقِطِ وَرَقَةٍ- أَوْ قَرَارَةِ نُطْفَةٍ أَوْ نُقَاعَةِ دَمٍ وَ مُضْغَةٍ- أَوْ نَاشِئَةِ خَلْقٍ وَ سُلَالَةٍ- لَمْ يَلْحَقْهُ فِي ذَلِكَ كُلْفَةٌ- وَ لَا اعْتَرَضَتْهُ فِي حِفْظِ مَا ابْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَةٌ- وَ لَا اعْتَوَرَتْهُ فِي تَنْفِيذِ الْأُمُورِ وَ تَدَابِيرِ الْمَخْلُوقِينَ مَلَالَةٌ وَ لَا فَتْرَةٌ- بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ وَ أَحْصَاهُمْ عَدَدُهُ- وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ- مَعَ تَقْصِيرِهِمْ عَنْ كُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ

اللغة

التخافت: المسارّة. و الرجم بالظنّ: القول عنه. و الغيابة: ظلمة قعر البئر. و مصائخ الأسماع: خروقها. و الإصاخة: التسمّع. و الولائج: المداخل. و الأكمام: جمع كمّ بالكسر و هو غلاف الطلع. و المنقمع: محلّ الانقماع و هو الارتداع. و لحاء الشجرة: قشرها. و الأفنان: الأغصان. و الأمشاج: النطفة المختلطة بالدم، و تعفو: تمحو. و شناخيب الجبال: رؤوسها. و ذراها: أعاليها. و التغريد: ترديد صوت الطائر. و الدياجير: جمع ديجور و هو الظلام و السدفة: الظلمة. و ذرّ الشارق: طلع. و رجع الكلمة: جوابها. و النقاعة: نقرة يجتمع فيها الدم. و اعتورته: أحاطت به.

شرح

الفصل الثالث: في تمجيده سبحانه باعتبار كونه عالما بالأشياء

و عدّ من جزئيّاتها جملة هى من قوله: عالم السرّ من ضماير المضمرين إلى قوله: أو ناشئة خلق و سلالة. و لنشر إلى ما عساه يشكل من ألفاظه: الأوّل: خواطر رجم الظنون. لمّا كان الخاطر الظنىّ للإنسان يتعلّق بمظنون لا محالة بعد أن لم يكن أشبه تعلّقه به الرجم و هو الرمى بالحجر و نحوه فاستعير لفظه له و إنّما خصّ الظنّ بذلك دون العلم لما أنّ كثيرا ما يظنّ ما لا يجوز ظنّا غير مطابق كما يظنّ ببعض الناس ما يقبح منه و يصل إليه بسببه أذى و إن لم يكن صدقا فكان أشبه الأشياء برميه بالحجر المستلزم لأذاه. الثاني: عقد عزيمات اليقين ما انعقد في النفس من العزم عن يقين. الثالث: و مسارق إيماض الجفون: لمّا أشبه شعاع البصر البرق في وميضه و اختفائه عند فتح الجفون و طبقها استعار لفظ الوميض لبروزه و لفظ المسارق لمخارجه. الرابع: استعار لفظ الأكنان للقلوب بالنسبة إلى ما أخفته من الأسرار، و لفظ الغيابات للغيوب، و وجه المشابهة كون القلوب حافظة كالبيوت، و كون الظلمات مانعة من إدراك المبصرات كما تمنع الغيوب إدراك ما فيها. الخامس: مصائف الذرّ و مشاتى الهوامّ: بيوتها و إشرابها الصيفيّة و الشتويّة من بطن الأرض الواقية لها حرّ الصيف و برد الشتاء. و رجع الحنين من المولهة: ترديد صوت الثكلى في بكائها و حنينها إلى من فقدته. السادس: و لائج غلف الأكمام. إنّما حسنت الإضافة هنا لأنّ كلّ كمّ غلاف و لا ينعكس فجاز تخصيص العامّ بالإضافة إلى بعض جزئيّاته. السابع: محطّ الأمشاج: محلّ نزول النطف من الأصلاب، و مساربها، و هى الأوعية

الّتى يتسرّب فيها المنى و الأخلاط الّتى تتولّد عنها. الثامن: و ما تسقى الأعاصير بذيولها: أى ما تثيره و تذروه من التراب، و استعار لفظ الذيول لما اخذ الأرض منها. التاسع: استعار لفظ العوم لدخول عروق النبات في نواحى الأرض لملاحظة شبهها بالماء، و روى: بنات الأرض بتقديم الباء. و هى الهوامّ الّتى تنشأ في الرمل و تغوص فيه و تسير كالحلكة، و هى دويبة كالعظاءة دون الشبر صفراء ملساء تستعملها العرب للسمنة و كنوع من الحيّات و غيرها. العاشر: و تغريد ذوات المنطق استعار لفظ المنطق للطير، و وجه المشابهة أنّ مدلول تغريدها معلوم للّه فأشبه النطق المفيد من الإنسان. الحادى عشر: ما أوعبته الأصداف كاللؤلؤ و المرجان و ما حضنت عليه أمواج البحار من لؤلؤ و حيوان و غيرهما، و لفظ الحضن مستعار للأمواج ملاحظة لشبهها بالحواضن في انطباقها على البيض و الفراخ. الثاني عشر: سبحات النور ما تنزّه منه عن كدر الظلمة، و لفظ النور مستعار لمعارف جلال اللّه، و الضمير في قوله: عليها. يرجع إلى الأرض، و قرارة النطفة: مستقرّها من الأرحام، و لفظ النقاعة استعارة لمحلّ دم الحيض، و المضغة الولد في بعض أطوار خلقته كما عرّفناه قبل، و ناشئة الخلق: ما نشأ من مخلوقاته. الثالث عشر: لم يلحقه في ذلك كلفة. إلى قوله: و لا فترة. الكلفة: كون الفعل مستلزما لفاعله نوع مشقّة و تلك المشقّة إمّا لضعف قوّة الفاعل أو ضعف آلته أو قصور علمه عن تصوّر ما يفعل، و البارى تعالى منزّه عن هذه الامور لاستلزمها الحاجة، و كذلك العارضة من عوارض موانع العلوم و نفوذها يستلزم وجود المقام و المثل و قد تنزّه قدس الحقّ عنهما و أمّا الملالة فالمفهوم انصراف النفس عن الفعل بسبب تحلّل الأرواح الدماغيّة و ضعفها عن العمل أو لعارض آخر لها، و قد علمت أنّها من لواحق الأجسام و كذلك الفترة. و البارى منزّه عنهما. الرابع عشر: قوله: بل نفذ فيهم علمه. إلى قوله: و غمرهم فصله. أثبت كلّ واحدة من هذه القراين الأربع مقابلة للأربع الّتى نفاها: فنفاذ علمه فيهم مقابل لما نفاه من لحوق الكلفة في علمه بهم، و إحصاؤهم بعده مقابل للأعراض العارضة في حفظ خلقه، و وسع عدله لهم مقابل لنفى اعتوار الملالة في تنفيذ اموره و تدبير مخلوقاته إذ كان معنى عدله فيهم وضعه لكلّ موجود في مرتبته و هبته له ما يستحقّه من زيادة و نقصان مضبوطا بنظام الحكمة و اعتراض الملالة سبب لاختلاف نظام الفعل، و قوله: و غمرهم فضله مقابل لنفى الفترة فإنّ فتور الفاعل عن الفعل مانع له عن تتمّة فعله و تمام وجوده، و قوله: مع تقصيرهم عن كنه ما هو أهله تنبيه على حقارة عبادتهم في جنب عظمته و استحقاقه لما هو أهله ليدوم شكرهم و ثنائهم و لا يستكبروا شيئا من طاعتهم، و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

عَالِمُ السِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ الْمُضْمِرِينَ- وَ نَجْوَى الْمُتَخَافِتِينَ وَ خَوَاطِرِ رَجْمِ الظُّنُونِ- وَ عُقَدِ عَزِيمَاتِ الْيَقِينِ- وَ مَسَارِقِ إِيمَاضِ الْجُفُونِ- وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَكْنَانُ الْقُلُوبِ- وَ غَيَابَاتُ الْغُيُوبِ- وَ مَا أَصْغَتْ لِاسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ الْأَسْمَاعِ- وَ مَصَايِفُ الذَّرِّ وَ مَشَاتِي الْهَوَامِّ- وَ رَجْعِ الْحَنِينِ مِنَ الْمُولَهَاتِ وَ هَمْسِ الْأَقْدَامِ- وَ مُنْفَسَحِ الثَّمَرَةِ مِنْ وَلَائِجِ غُلُفِ الْأَكْمَامِ- وَ مُنْقَمَعِ الْوُحُوشِ مِنْ غِيرَانِ الْجِبَالِ وَ أَوْدِيَتِهَا- وَ مُخْتَبَإِ الْبَعُوضِ بَيْنَ سُوقِ الْأَشْجَارِ وَ أَلْحِيَتِهَا- وَ مَغْرِزِ الْأَوْرَاقِ مِنَ الْأَفْنَانِ- وَ مَحَطِّ الْأَمْشَاجِ مِنْ مَسَارِبِ الْأَصْلَابِ- وَ نَاشِئَةِ الْغُيُومِ وَ مُتَلَاحِمِهَا- وَ دُرُورِ قَطْرِ السَّحَابِ فِي مُتَرَاكِمِهَا- وَ مَا تَسْفِي الْأَعَاصِيرُ بِذُيُولِهَا وَ تَعْفُو الْأَمْطَارُ بِسُيُولِهَا- وَ عَوْمِ بَنَاتِ الْأَرْضِ فِي كُثْبَانِ الرِّمَالِ- وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ الْأَجْنِحَةِ بِذُرَا شَنَاخِيبِ الْجِبَالِ- وَ تَغْرِيدِ ذَوَاتِ الْمَنْطِقِ فِي دَيَاجِيرِ الْأَوْكَارِ- وَ مَا أَوْعَبَتْهُ الْأَصْدَافُ- وَ حَضَنَتْ عَلَيْهِ أَمْوَاجُ الْبِحَارِ- وَ مَا غَشِيَتْهُ سُدْفَةُ لَيْلٍ أَوْ ذَرَّ عَلَيْهِ شَارِقُ نَهَارٍ- وَ مَا اعْتَقَبَتْ عَلَيْهِ أَطْبَاقُ الدَّيَاجِيرِ- وَ سُبُحَاتُ النُّورِ وَ أَثَرِ كُلِّ خَطْوَةٍ- وَ حِسِّ كُلِّ حَرَكَةٍ وَ رَجْعِ كُلِّ كَلِمَةٍ- وَ تَحْرِيكِ كُلِّ شَفَةٍ وَ مُسْتَقَرِّ كُلِّ نَسَمَةٍ- وَ مِثْقَالِ كُلِّ ذَرَّةٍ وَ هَمَاهِمِ كُلِّ نَفْسٍ هَامَّةٍ- وَ مَا عَلَيْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَةٍ أَوْ سَاقِطِ وَرَقَةٍ- أَوْ قَرَارَةِ نُطْفَةٍ أَوْ نُقَاعَةِ دَمٍ وَ مُضْغَةٍ- أَوْ نَاشِئَةِ خَلْقٍ وَ سُلَالَةٍ- لَمْ يَلْحَقْهُ فِي ذَلِكَ كُلْفَةٌ- وَ لَا اعْتَرَضَتْهُ فِي حِفْظِ مَا ابْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَةٌ- وَ لَا اعْتَوَرَتْهُ فِي تَنْفِيذِ الْأُمُورِ وَ تَدَابِيرِ الْمَخْلُوقِينَ مَلَالَةٌ وَ لَا فَتْرَةٌ- بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ وَ أَحْصَاهُمْ عَدَدُهُ- وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ- مَعَ تَقْصِيرِهِمْ عَنْ كُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ

لغات

تخافت: سخن سرّى گفتن، درب گوشى حرف زدن رجم بالظنّ: خطورات قلبى- به گمان در باره چيزى سخن گفتن- گمان كنى كه واقعه اى اتّفاق افتاده است غيابة: تاريكى عمق چاه مصائخ الأسماع: پرده هاى گوش، سوراخ گوش اصاخة: قوّه شنوائى- شنيدن، گوش فرا داشتن ولائج: راههاى ورودى- جايگاههاى دخول اكمام: جمع كم به كسر كاف، غلاف شكوفه، پوشش گل منقمع: جاى اختفاء و پنهان شدن وحوش، پناه گاه شبانه حيوانات وحشى لحاء الشّجرة: پوست درخت افنان: شاخه هاى درخت أمشاج: نطفه به خون آميخته تعفو: محو مى كند نابود مى سازد شناخيب الجبال: قله هاى كوه ذراها: بلندى كوهها تغريد: پيچيدن صداى پرندگان، در گلو دياجير: جمع ديجور، تاريكى سدفة: ظلمت تاريكى ذرّ الشّارق: طلوع كردن- برآمد رجع الكلمة: پاسخ داد نقاعة: محلّى كه در آن خون جمع مى شود- كنايه از جاى تبديل شدن نطفه به علقه است اعتورته: بر آن احاطه پيدا كرد

ترجمه

آرى خداوند بر همه چيز آگاه است: از رازهايى كه در درون خاطرها نهان است و از آهسته سخن گفتن نجوا كنندگان و از آنچه كه انديشه بر آن بگذرد با خبر است. تصميماتى كه از روى يقين و ايمان گرفته شود، و بدزديده نظر كردن چشم از زير مژگان و آنچه در قعر باطن دلها نهفته باشد همه را مى داند.

خداوند بر آنچه به گوش گرفتن و استراق سمع حاصل گردد واقف است و بمراكز تابستانى مورچگان، و سوراخهاى زمستانى حشرات و گزندگان و به آه و ناله حيوانات بى زبان در فراق فرزندان، و به صداى آهسته پاى روندگان و از مراكز نموّ ميوه در رگ و ريشه درختان و از غلاف و شكوفه ها و خوشه هاى آنان مطّلع مى باشد.

آرى او از درون غار وحشيها و درندگان و درّه هاى كوهساران و جاى گزيدن پشّه ها در ميان ساقه و پوست درختان و از جاى پيوستن برگها به شاخه ها آگاهى دارد. جاى فرود آمدن نطفه آميخته بخون از صلب و رحم زنان و مردان را مى داند. بر جايگاه پديد آمدن ابرها و بهم پيوستن و متراكم شدن و باريدنشان و بادهايى كه ابرها را به هر سو مى برند و ريزش باران را محو مى كنند آگاه است.

پراكنده شدن خاشاك ها از وزش باد، و نابود شدنشان از سيلابهاى روان را مى داند.

خداوند بشناگرى حشرات و هوامّ در هر تلّ و ريگستان و به آشيانه هاى بلند پرندگان در قلّه كوهساران و به زمزمه و نالش و نغمه سرائى مرغان خوش الحان واقف مى باشد.

و به آنچه درياها در دل خود از درّ و مرجان مى پرورانند و آنچه را تاريكى شب مى پوشاند و هر ذرّه كه آفتاب بر آن بتابد همه و همه را مى داند.

آرى او حق متعال، بر ظلمات و تاريكيهايى كه پياپى مى رسد، و مراتب روشنايى كه مى تابد و هر گامى كه اثرى از خود به جاى مى گذارد و هر حركتى كه احساسى ايجاد مى كند و سخنى را بازتاب مى نمايد، و بالاتر از اين هر لبى كه به آهستگى بجنبد و جايگاه هر كس و وزن هر ذرّه و همهمه نفس هر نفس كشنده اى مطّلع است.

از ميوه هر درخت، و افتادن هر برگ تمركز نطفه، اجتماع خون، پيدايش گوشت پديد آمدن خلق و نتاج آنها با خبر است.

علم خداوند به تمام اين امور او را به رنج و زحمت نيفكنده، و در نگهدارى خلقى كه ايجاد كرده، عارضه اى به او راه نيافته است و در تدبير امور آفرينش، ملالت و سستى و دلتنگى به او دست نداده، بلكه حكمش در آنها جارى، و به شمارش آنها آگاه، عدل و داد و فضلش همگان را فرا گرفته، با وجودى كه از درك و شناخت حق چنان كه، بايسته اوست كوتاهى داشته اند.

شرح

فصل سوم در ستايش حق تعالى است به اعتبار اين كه او داناى به همه چيز است، از جمله جزئيّات علم خداوند اين است كه نهفته و باطن اشخاص را مى داند و بر جنين، رحم و نطفه در اسلاب آگاهى دارد.

در كلام امام (ع) كه فرمود: عالم السّر من ضماير المضمرين تا ناشئة خلق وسلالة الفاظ مشكلى وجود دارد كه ذيلا به شرح آنها اشاره مى كنيم.

1- فرمود: خواطر رجم الظّنون چون گمان باطنى انسان به مظنونى تعلّق مى گيرد كه ممكن است حقيقت نداشته باشد، در اين صورت اين تعلّق شباهت، به رجم و سنگ اندازى بيجا پيدا مى كند، به همين لحاظ لفظ رجم را، براى گمان استعاره به كار برده است. در باره اين كه چرا كلمه علم را بجاى ظن و گمان نياورده است به اين دليل است كه در بسيارى از موارد گمان به چيزى مى رود كه جايز نبوده و مطابق با واقع نمى باشد چنان كه گاهى نسبت به بعضى افراد گمان امر قبيحى داده مى شود، و آنها از اين نسبت آزرده خاطر مى شوند. حال اگر اين گمان صادقى نباشد، شباهت پيدا مى كند به سنگ زدنى كه موجب آزار شود.

2- عقد عزيمات اليقين: تصميمى نفسانى كه از روى يقين كامل باشد.

3- و مسارق ايماض الجفون: چون چشم انسانى، در درخشش و جلا به هنگام باز و بسته شدن پلكها به برق شباهت دارد، لفظ «و ميض» را براى آشكار شدن و لفظ «مسارق» را براى محّل بيرون آمدن استعاره به كار برده است.

4- لفظ «اكنان» را براى قلوب به لحاظ مخفى داشتن رازها و لفظ «غيابات» را براى امور غيبى استعاره گرفته است. وجه مشابهت در اين است كه دلها بسان خانه، نگاهبان امور نهفته در خود هستند. و تاريكيها از درك امور قابل رؤيت مانع مى شوند چنان كه پرده ها از ديدن آنچه در داخل آنهاست درك انسانى را باز مى دارند.

5- مصائف الذرّ و مشاتى الهوامّ. مقصود از لانه ها و آشاميدنگاههاى تابستانى و زمستانى حشرات و جنبندگان كوچك، زير زمين مى باشد كه آنها را از گرماى تابستان و سرماى زمستان حفظ مى كند. و منظور از: رجع الحنين من المولهات، آهنگ حزين گريه مادر فرزند مرده است كه در فقدان از دست دادن عزيزش ناله بر مى آورد.

6- و لائج غلف الأكمام. در عبارت فوق كلمه «غلف» به اكمام اضافه شده است، و اين اضافه جالبى است زيرا به هر «كمّى» غلاف گفته مى شود ولى هر غلافى «كم» به حساب نمى آيد. بنا بر اين رواست كه مفهوم عامّ با اضافه شدن به بعضى از جزئياتش تخصيص بيابد. (بعبارت روشن تر) غلاف مفهوم عام دارد و «كمّ» مفهوم خاصى وقتى كه غلاف را به «كم» كه خاص است و معناى همان غلاف را هم دارد اضافه كنيم معناى غلاف تخصيص مى يابد. يعنى خداوند برمحتواى نهان هر چيز آگاه است.

چنان كه قبلا اشاره شد هر دانه اى در داخل پوسته اش داخل در «كم» يعنى غلاف قرار دارد و خداوند بر جايگاه تمام حبوبات و دانه ها علم و آگاهى دارد.

7- محطّ الأمشاج: يعنى خداوند بر جايگاه فرود آمدن نطفه از صلب پدر و محلّ استقرار آن كه همان رحم، يا ظرفى كه منى در آن واقع شده و آميزشى كه با اوُل و نطفه زن پيدا مى كند آگاه است.

8- خداوند بر آنچه گردبادها بر سطح زمين پراكنده مى سازند و پس از مدتى از دل زمين سر بر مى آورد آگاه است.

امام (ع) لفظ «ذيول» را براى آنچه زمين از بذر گياهان گرفته و مى روياند استعاره آورده است.

9- لفظ «عوم» در عبارت حضرت، براى نفوذ كردن ريشه هاى گياه در اطراف زمين به دليل مشابهتشان با آب استعاره به كار رفته است. بنا به روايتى «نبات الأرض» بنات الارض قرائت شده است مطابق اين روايت. منظور از دختران زمين حشراتى هستند كه در ريگزار به وجود مى آيند و در داخل ريگها لانه مى گيرند و مانند «حلكه» راه مى روند. حلكه حشره كوچكى است كه بلندى آن به يك وجب نمى رسد، زرد رنگ است و پوست صافى دارد، و عرب آن را بر حشرات شبيه مار اطلاق مى كند.

مطابق اين روايت معناى عبارت چنين خواهد بود: خداوند بر تمام حشرات ريز و درشت كه در طبيعت بوجود آمده و زندگى مى كنند آگاه است.

10- خداوند بر معنا و مفهوم آواز پرندگان واقف است. در اين سخن حضرت نيز لفظ «منطق» براى پرنده استعاره آمده است، جهت تشبيه اين است كه معناى آواز پرندگان، همچون نطق انسان كه مفيد معنايى مى باشد براى خداوند معلوم و روشن است.

11- خداوند بر تمام درّ و مرجانهايى كه صدفها در درون خود مى پرورانند و هر آنچه امواج دريا، مانند گوهرها و حيوانات به همراه دارند و حضانت مى كنند واقف است. لفظ حضانت را كه به معنى سرپرستى است به ملاحظه تشبيه كردن امواج به حيواناتى كه بر تخم و بچّه هاى خود مراقبت مى كنند، استعاره به كار برده است.

12- حق تعالى بر جلوه هاى نور كه از تيرگى ظلمت بدورند مطلع است.

لفظ «نور» استعاره از معارف و شناخت خداوند متعال بوده و ضمير در «عليها» به زمين باز مى گردد، و مقصود از قرارگاه نطفه رحم مادران است.

لفظ «نقاعة» از جايگاه خون حيض استعاره است، و چنان كه قبلا دانستى «مضغه» به بعضى از مراحل خلقت فرزند گفته مى شود و منظور از «ناشئة الخلق» «ايجاد كردن آفريده هاست»

13- قوله عليه السلام: لم يلحقه فى ذلك كلفة الى قوله و لا فترة كلفت، كارى است كه انجام دهنده را بسختى و مشقت افكند و اين مشقّت يا به دليل ضعف نيروى فاعل و يا ضعف وسيله كار و يا به دليل ناتوانى علمى است كه فاعل از تصوّر آنچه مى بايست انجام دهد داشته است، و خداوند از تمام اين امور پاك و منزه است، زيرا ضعيف بودن خداوند در هر يك از اين سه مرحله لازمه اش نيازمندى است، و حق تعالى غنّى بالذّات و بى نياز است و هر يك از عوارض امور فوق نيز از خداوند بدور است زيرا هر يك از موانع علوم و نفوذ آنها بر ذاتى مستلزم وجود جايگاه و مثليّت بر خداوند مى شود. در صورتى كه ذات بارى تعالى از مكان و مثل و مانند داشتن پاك و منزّه است. (با توضيح فوق روشن شد كه كلفت و مشقّتى بر حق تعالى عارض نمى شود) امّا دليل عدم خستگى و ملال خداوند اين است، كه مفهوم ملال وخستگى منصرف شدن نفس است از انجام كار، بلحاظ تحليل رفتن قواى فكر و ضعف پيدا نمودن آن از عمل و يا به سبب عوارض ديگرى كه بر نفس وارد مى شود و آن را از انجام كار باز مى دارد. چنان كه دانستى خستگى از خصوصيات جسم و سستى آن مى باشد، و پروردگار جهانيان از داشتن جسم و سستيى كه از ناحيه جسم بر نفس وارد شود پاك و منزه است.

14- قوله عليه السلام: بل نفذ فيهم علمه إلى قوله و غمرّهم فضله امام (ع) در عبارت فوق چهار صفت- نفوذ علم، شمارش اعداد، گستردگى عدالت، و فراگيرى فضل- را براى خداوند اثبات مى كند چنان كه چهار صفت: مشقّت، عروض عوارض، خستگى و سستى، را از ذات حق تعالى نفى كرد به تعبير ديگر در عبارت فوق چهار صفت ثبوتى را بيان كرده است، چنان كه در عبارت قبل چهار صفت سلبى را آورده بود. بنا بر اين نفوذ علم خداوند در ميان آفريده ها، در مقابل بمشقّت افتادن حق تعالى به لحاظ آگاه شدن بر موجودات قرار گرفته و روشن بودن تعداد آفريده ها براى خداوند، در برابر فراموشى از شمارش آنهاست و گستردگى عدالت پروردگار در باره همه موجودات در مقابل، خستگى خداوند از نفوذ دادن امرش و اداره امور مخلوقات قرار دارد، زيرا معناى عدالت حق تعالى، اداى استحقاق هر موجودى در مرتبه وجودش و برآوردن نياز وجودى مخلوقات از زيادى و نقص بر حسب استحقاقى كه برايش در نظام حكمت الهى مقدر و مقرر گرديده است مى باشد: چه مى دانيم كه عروض خستگى موجب اختلاف نظم در فعل خداوند مى شود. (با اين كه مى دانيم اخلالى در نظم فعل خداوند وجود ندارد) فرو پوشيدن فضل خداوند همه آفريدگان را در مقابل نفى سستى خداوند از انجام كارهايش آمده است، زيرا سستى فاعل در كارش مانع از به پايان رسيدن و تحقّق وجودى يافتن آن مى باشد.

قوله عليه السلام: مع تقصيرهم عن كنه ما هو اهله: اين عبارت امام (ع)براى بيان اين حقيقت است كه عبادت بندگان خداوند در محاسبه با عظمت حق تعالى و استحقاق و اهليّتى كه براى ستايش دارد، ناچيز است. بنا بر اين لازم است كه همواره سپاسگزار و ثناگو باشيم و در فرمانبردارى خداوند تكبّر نورزيم.

شرح مرحوم مغنیه

عالم السّرّ من ضمائر المضمرين، و نجوى المتخافتين، و خواطر رجم الظّنون، و عقد عزيمات اليقين، و مسارق إيماض الجفون، و ما ضمنته أكنان القلوب و غيابات الغيوب، و ما أصغت لاستراقه مصائخ الأسماع، و مصائف الذّرّ و مشاتي الهوامّ، و رجع الحنين من المولهات و همس الأقدام. و منفسح الثّمرة من ولائج غلف الأكمام، و منقمع الوحوش من غيران الجبال و أوديتها، و مختبأ البعوض بين سوق الأشجار و ألحيتها. و مغرز الأوراق من الأفنان، و محطّ الأمشاج من مسارب الأصلاب، و ناشئة الغيوم و متلاحمها، و درور قطر السّحاب في متراكمها، و ما تسفي الأعاصير بذيولها و تعفو الأمطار بسيولها. و عوم نبات الأرض في كثبان الرّمال، و مستقرّ ذوات الأجنحة بذرى شناخيب الجبال، و تغريد ذوات المنطق في دياجير الأوكار، و ما أوعبته الأصداف، و حضنت عليه أمواج البحار، و ما غشيته سدفة ليل أو ذرّ عليه شارق نهار. و ما اعتقبت عليه أطباق الدّياجير و سبحات النّور، و أثر كلّ خطوة، و حسّ كلّ حركة و رجع كلّ كلمة، و تحريك كلّ شفة، و مستقرّ كلّ نسمة، و مثقال كلّ ذرّة، و هماهم كلّ نفس هامّة. و ما عليها من ثمر شجرة، أو ساقط ورقة أو قرارة نطفة أو نقاعة دم و مضغة، أو ناشئة خلق و سلالة.

لم تلحقه في ذلك كلفة، و لا اعترضته في حفظ ما ابتدعه من خلقه عارضة. و لا اعتورته في تنفيذ الأمور و تدابير المخلوقين ملالة و لا فترة. بل نفذ فيهم علمه، و أحصاهم عدّه، و وسعهم عدله، و غمرهم فضله مع تقصيرهم عن كنه ما هو أهله.

اللغة:

الكلفة: المشقة. و العارضة: ما يمنع عن العمل. و الفترة: الضعف.

الإعراب:

عالم السر خبر لمبتدأ محذوف، أي هو عالم السر، و ما بعده الى آخر المقطع عطف عليه.

المعنى:

هذا القسم أو المقطع بكامله يتلخص في أن اللّه سبحانه بكل شي ء عليم سواء أ كان جزئيا أم كليا، محسوسا أم غير محسوس، و ما ذكره من الضمائر و الخواطر، و الذر و البعوض.. الى نقاعة الدم، و ناشئة الخلق- كل ذلك مجرد أمثلة، و لا شي ء وراءها إلا البيان و الايضاح ان اللّه يعلم ما في السموات و الأرض، و من أجل هذا نقتصر على تفسير المفردات المشكلة كعادتنا في فقرة (اللغة).

(عالم السر من ضمائر المضمرين). كل سر عنده تعالى علانية (و نجوى المتخافتين) تخافت بكلامه خفضه و أخفاه (و خواطر رجم الظنون) أي ما لا واقع له منها و لا دليل (و عقد عزيمات اليقين) ما عقدت عليه ضميرك من غير تردد (و مسارق ايماض الجفون) نظرات تسترقها العيون في السر و الخفاء، قال سبحانه: «يعلم خائنة الأعين و ما تخفي الصدور- 19 غافر». (و ما ضمنته أكنان القلوب) ما سترته و أخفته (و غيابات الغيوب) أي أعماقها و جذورها.

(و ما أصغت لاستراقه مصائخ الأسماع) أي مخارق الأسماع، و هي الآذان (و مصائف الذر) محل اصطياف صغار النمل (و مشاتي الهوام) أي الحشرات، و مشاتيها محلها في الشتاء (و رجع الحنين من المولهات). و يعلم سبحانه ما تردده كل حزينة من قول و حسرة و أنين (و همس الأقدام) ما خفي من صوتها حين تمشي على الأرض (و منفسح الثمرة من ولائج غلف الأكمام) يعلم بالثمرة، و هي في غلافها، و قبل أن تظهر للعيان (و منقمع الوحوش من غيران الجبال و أوديتها).

المنقمع: موضع الاختفاء، و الغيران: جمع غار، و هو الكهف.

(و مختبأ البعوض بين سوق الأشجار و ألحيتها). و سوق: جمع ساق، و الحية: جمع لحاء أي القشر (و مغرز الأوراق في الأفنان) أي الأغصان، و مغرز الأوراق محلها الذي نبتت و بقيت فيه الى حين سقوطها (و محط الأمشاج) النطف (من مسارب الأصلاب) و هي ما يتسرب المني فيها عند نزوله (و ناشئة الغيوم و متلاحمها) و يعلم من أين تنشأ الغيوم و كيف تجتمع و تلتمّ (و درور قطر السحاب في متراكمها) حتى قطرات المطر يعلمها على كثرها و سرعتها و تراكمها.

(و ما تسفي الأعاصير بذيولها) و هو يعلم كل ما تذروه الرياح (و تعفو الأمطار بسيولها) تأتي عليه و تمحوه (و عوم نبات الأرض) أي حركة الحشرات (في كثبان الرمال) تلالها (و مستقر ذوات الأجنحة) الطيور (بذرى شناخيب الجبال) أعالي رؤوسها (و تغريد ذوات المنطق في دياجير الأوكار) أي ظلماتها، و غرد الطائر رفع صوته بالغناء (و ما أوعبته الأصداف) أي جمعته، و الأصداف: جمع صدفة- بفتح الصاد و الدال- و هي غلاف اللؤلؤ و نحوه (و حضنت عليه أمواج البحار) كالعنبر و نحوه مما يتولد في البحار.

(و ما غشيته سدفة ليل) أي غطته ظلمة الليل (أو ذر عليه شارق نهار) أي طلع عليه النهار (و ما اعتقبت عليه أطباق الدياجير). اعتقبت: تعاقبت، و الأطباق: الأغطية، الدياجير: الظلمات (و سبحات النور) موجات الضوء (و أثر كل خطوة) ما رسم من المشي على الأرض (و حس كل حركة) صوتها (و رجع كل كلمة) الرجيع من الكلام المردود الى صاحبه (و مثقال كل ذرة) و زنها (و هماهم كل نفس هامة) ترديد الصوت في الصدر من الهم.

(و ما عليها- أي على الأرض- من ثمر شجرة، أو ساقط ورقة) كما قال سبحانه: «و ما تسقط من ورقة إلا يعلمها- 59 الأنعام». (أو قرار نطفة) في الأرحام (أو نقاعة دم) ما تستقر به قطرات الدم (و مضغة) الشي ء الذي يمضغ أو ما يشبهه (أو ناشئة خلق و سلالة) ناشئة الخلق ابتداؤه أو صورته و السلالة النسل أو الأصل.

(لم يلحقه- الى- فترة). ان التعب و المشقة و الضعف و الملل، كل ذلك و ما اليه حوادث تعرض للأجسام، و اللّه سبحانه ليس بجسم، و لا محلا للحوادث.. انه يؤثر و لا يتأثر، و يغير و لا يتغير، أما المعارضة، و هي التي تمنع من العمل فمحال في حقه تعالى، لأنه على كل شي ء قدير، و كماله ذاتي من كل وجه (بل نفذهم علمه) تعالى أي أحاط بهم علما بلا كلفة و مشقة (و أحصاهم عدّه) سبحانه بلا عارضة تقف في سبيل هذا الإحصاء.

(و وسعهم عدله) عز و جل تشريعا و تكوينا حيث جعل كل شي ء في موضعه، و رتبه في مرتبته، و دبره فأحكم تدبيره (و غمرهم بفضله) فأفاض عليهم الوجود بعد العدم، و أمدهم بالرحمة و العناية (مع تقصيرهم عن كنه ما هو أهله).

مهما اجتهد المخلوق في طاعة الخالق، و بالغ في شكره فإنه لا يؤدي بعض ما له من حق، و ما لخالقه و رازقه عليه من فضل.

شرح منهاج البراعة خویی

عالم السّرّ من ضمائر المضمرين، و نجوى المتخافتين، و خواطر رجم الظنون، و عقد عزيمات اليقين، و مسارق إيماض الجفون، و ما ضمنته أكنان القلوب، و غيابات الغيوب، و ما أصغت لاستراقه مصائخ الأسماع، و مصائف الذّرّ، و مشاتى الهوامّ، و رجع الحنين من المولهات و همس الأقدام، و منفسح الثمرة من و لائج غلف الأكمام، و منقمع الوحوش من غيران الجبال و أوديتها، و مختبئ البعوض بين سوق الأشجار و ألحيتها، و مغرز الأوراق من الأفنان، و محطّ الأمشاج من مسارب الأصلاب، و ناشئة الغيوم و متلاحمها، و درور قطر السّحاب في متراكمها، و ما تسفى الأعاصير بذيولها، و تعفو الأمطار بسيولها، و عوم نبات الأرض في كثبان الرّمال، و مستقرّ ذوات الأجنحة بذرى شناخيب الجبال، و تغريد ذوات المنطق في دياجير الأوكار، و ما أوعته الأصداف و حضنت عليه أمواج البحار، و ما غشيته سدفة ليل أو ذرّ عليه شارق نهار، و ما اعتقبت عليه أطباق الدّياجير و سبّحات النّور، و أثر كلّ خطوة، و حسّ كلّ حركة، و رجع كلّ كلمة، و تحريك كلّ شفة، و مستقرّ كلّ نسمة، و مثقال كلّ ذرّة، و هماهم كلّ نفس هامّة، و ما عليها من ثمر شجرة، أو ساقط ورقة، أو قرارة نطفة، أو نقاعة دم و مضغة، أو ناشئة خلق و سلالة، لم يلحقه في ذلك كلفة، و لا اعترضته في حفظ ما ابتدعه من خلقه عارضة، و لا اعتورته في تنفيذ الأمور و تدابير المخلوقين ملالة و لا فترة، بل نفذ فيهم علمه، و أحصيهم عدّه، و وسعهم عدله، و غمرهم فضله، مع تقصيرهم عن كنه ما هو أهله.

اللغة

(السر) هو ما يكتم و هو خلاف الاعلان و (ضمير) الانسان قلبه و باطنه و الجمع ضمائر على التشبيه بسريرة و سرائر لأنّ باب فعيل إذا كان اسما لمذكر يجمع كجمع رغيف و أرغفة و رغفان قاله الفيومى، و في القاموس الضمير السّر و داخل الخاطر و (النجوى) اسم مصدر بمعنى المسارة من انتجى القوم و تناجوا تسارّوا و (التخافت) كالاخفات خلاف الجهر قال الشّاعر:

  • أخاطب جهرا إذ لهنّ تخافتو شتّان بين الجهر و المنطق الخفت

و (الخاطر) ما يخطر في القلب من تدبير أمر و نحوه و (العقد) جمع عقده بالضمّ و عقدة كلّ شي ء الموضع الذي عقد منه و احكم و (أومضت) المرأة إذا سارقت النظر و أومض البرق إذا لمع لمعا خفيفا و أومض فلان أشار اشارة خفية و (الاكنان) و الاكنّة جمع الكنّ و هو اسم لكلّ ما يستتر فيه الانسان لدفع الحرّ و البرد من الأبنية و نحوها و ستر كلّ شي ء و وقائه قال تعالى: وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً.

قال الشّارح المعتزلي: و يروى أكنة القلوب و هى غلقها و اغطيتها قال تعالى وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ. و (غيابة) البئر قعره قال تعالى: وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ.

و غيابة كلّ شي ء ما يسترك منه و (استراق) السّمع الاستماع في خفيّة قال تعالى: إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ.

و (الذّر) جمع ذرّة و هى صغار النّمل و (الهوام) جمع الهامّة و هو كلّ ذات سمّ يقتل كبعض الحيّات و ما لا يقتل فهو السّامة كالزنبور و قد يطلق الهوام على ما يدبّ من الحيوان كالحشرات و (منفسح) الثمرة بالنون و الحاء المهملة من باب الانفعال موضع انفساحها، و يروى متفسخ الثمرة بالتاء و السّين المشدّدة و الخاء المعجمة من باب التّفعل يقال: تفسّخ الشعر عن الجلد زال و (الولايج) المواضع السّاترة جمع و ليجة و هي كالكهف يستتر فيه المارّة من مطر أو غيره و يقال: أيضا في جمعه و لج و اولاج و (الغلف) بضمّة أو ضمّتين جمع غلاف ككتاب و يوجد في النّسخ على الوجهين و (الاكمام) جمع الكمّ بالكسر و هو وعاء الطلع و غطاء النّور و يجمع أيضا على الأكمة و كمام.

و (منقمع) الوحوش من باب الانفعال محلّ الانقماع و الاختفاء، و في بعض النسخ من باب التفعّل بمعناه و (الغيران) جمع غار و هو ما ينحت في الجبل شبه المغارة فاذا اتّسع قيل كهف، و قيل: الغار الجحر يأوى إليه الوحش أو كلّ مطمئنّ في الأرض أو المنخفض من الجبل و (الالحية) جمع اللّحاء ككساء و هي قشر الشجر و (الامشاج) قيل: مفرد و قيل جمع مشج بالفتح أو بالتحريك أو مشيج وزان يتيم و أيتام أى المختلط و (المسارب) المواضع الذي يتسرّب فيها المني أى يسيل أو يختفى من قولهم تسرب الوحش إذا دخل في سربه أى جحره و اختفى او مجاري المنى من السرب بمعنى الطريق، و تفسيرها بالاخلاط التي بتولّد منها المني كما احتمله الشّارح البحرانى بعيد (في متراكمها) في بعض النسخ و متراكمها بالواو و (الأعاصير) جمع الأعصار و هو بالكسر الريح التي تهب صاعدا من الأرض نحو السّماء كالعمود و قيل: التي فيها نار و قيل: التي فيها العصار و هو الغبار الشديد و (العوم) السباحة و سير السّفينة و (بنات الأرض) بتقديم الباء على النون على ما في أكثر النسخ و في بعضها بالعكس و (ذرى) جمع ذروة بالكسر و الضمّ (و غرد) الطائر كفرح و غرّد تغريدا رفع صوته و طرب به و (الحضن) بالكسر ما دون الابط إلى الكشح أو الصدر و العضدان و ما بينهما، و حضن الصبيّ من باب نصر جعله في حضنه.

و (ذرت) الشمس تذر و ذروا أى طلعت و شرقت و (شرقت) الشمس و أشرقت أى أضاءت

الاعراب

عالم السّر خبر لمبتدأ محذوف بدلالة المقام، و كلمة من في قوله: من ضماير المضمرين بيانية إن كان الضمير بمعنى السرّ و هو الأظهر و بمعنى في على حدّ قوله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ.

ان كان بمعنى القلب، و نجوى المتخافتين على كون من بيانيّة عطف على الضّماير، و على كونها بمعنى في يكون عطفا على السّر و الأوّل أظهر لأنّ نجوى المتخافتين و ما يتلوه من المعطوفات كلّها من قبيل الاسرار، و قوله: من ولايج غلف الاكمام حرف من بيانيّة أو تبعيضية على رواية منفسح بالنون و الحاء المهملة وصلة أو بيانية على روايته بالتاء و الخاء المعجمة، و إضافة الغلف إلى الاكمام من قبيل إضافة العام إلى الخاص لإفادة الاختصاص إذ كلّ كمّ غلاف دون العكس، و جملة لم يلحقه إما حال من فأعل عالم السرّ المصدر به الفصل أو استيناف بيانيّ و الثّاني أظهر

المعنى

اعلم أنّه عليه السّلام لما ذكر في الفصول السّابقة عجائب قدرته تعالى و بدايع صنعته و دلائل حكمته و براهين عظمته أردفها بهذا الفصل للتنبيه على عموم علمه سبحانه بجزئيات الامور و خفايا الأسرار، و قد مضى بعض الكلام في هذا المعنى في الخطبة الخامسة و الثمانين و الخطبة التاسعة و الأربعين، و مرّ تحقيق عموم علمه بجميع الأشياء في تنبيه الفصل السّابع من فصول الخطبة الاولى، إلّا أنّ هذا الفصل قد تضمن ما لم يتضمنه الخطب السابقة، فانّ فيه مع جزالة اللّفظ و عظم خطر المعنى و فصاحة العبارة و غزارة الفحوى الاشارة إلى أصناف خلقه و أنواع بريّته و عجائب ربوبيته، و قد أحصا عليه السّلام فيه من خفيّات المخلوقات و خبيّات الموجودات و مكنونات المصنوعات مالا يوجد في كلام غيره بل لا يقدر عليه سواه، تنبيها بذلك على برهان علمه تعالى بها، لأنّ خلقه لها و حفظه و تربيته لكلّ منها و إظهار بدايع الحكمة في كلّ صفة من أوصافها و حال من أحوالها لا يتعقّل إلّا ممّن هو عالم بها مدرك لحقايقها، كما قال عزّ من قائل: أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.

قال الشّارح المعتزلي و لنعم ما قال: لو سمع أرسطاطالس القائل بأنه تعالى لا يعلم الجزئيات هذا الكلام له عليه السّلام لخشع قلبه وقفّ شعره و اضطرب فكره، ألا ترى ما عليه من الرّوا و المهابة و العظمة و الفخامة و المتانة و الجزالة مع ما قد اشرب من الحلاوة و الطلاوة و اللطف و السلاسة، لا أرى كلاما يشبه هذا إلا أن يكون كلام الخالق سبحانه، فانّ هذا الكلام نبعة من تلك الشجرة، و جدول من ذلك البحر، و جذوة من تلك النار كأنّه شرح قوله تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ.

فلنعد إلى شرح كلامه عليه السّلام لعجز اللسان و قصور البيان عن احصاء فضائله و استقصاء خصائصه فأقول قوله: (عالم السّر من ضمائر المضمرين) أراد به أنه خبير بمكتوبات السرائر و محيط بمكنونات الضمائر، لا يعزب عن علمه شي ء منها كما قال عزّ من قائل: وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى .

(و نجوى المتخافتين) أى مسارة الذين يسرّون المنطق كما قال تعالى: ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ.

(و خواطر رجم الظنون) يعنى ما يخطر بالقلب ممّا يسبق إليه الظّنون من غير برهان (و عقد عزيمات اليقين) أى محكمات العقائد الناشئة عن اليقين التي عقد عليها القلب و اطمأنّ إليها النّفس (و مسارق ايماض الجفون) يعنى خفيات إشارة الجفون، أو المراد بالجفون العيون مجازا و بالمسارق النظرات الخفية التي للعيون كانّها تسرق النظر لاخفائها فيكون المقصود علمه بالنّظرات الخفيّة للعيون حين تومض أى تلمع لمعا خفيفا يبرز لمعانها تارة و يختفى اخرى عند فتح الجفون و طبقها كوميض البرق (و ما ضمنته اكنان القلوب) أى أستارها و أغطيتها (و غيابات الغيوب) أى ستراتها و حجاباتها المانعة من ادراك ما فيها (و ما أصغت لاستراقه مصائخ الاسماع) يعنى تسمعت و مالت إلى استماعه خفية مخارق الاسماع التي تسمع و تصاخ بها (و مصائف الذرّ و مشاتي الهوام) يعنى المواضع التي يصيف فيها أى يقيم بالصّيف صغار النمل و المواضع التي تشتو فيها أى تأوى بالشتاء حشرات الأرض (و رجع الحنين من المولهات) أراد به ترجيع الصوت و ترديد شدة البكاء من النوق و كلّ انثى حيل بينها و بين أولادها (و همس الأقدام) أخفى ما يكون من صوتها (و منفسح الثمرة من ولايج غلف الأكمام) أى موضع نموّها أو محلّ انقطاعها من بطانة الأكمام و المواضع المستترة منها (و منقمع الوحوش) محلّ اختفائها (من غير ان الجبال) و أغوارها أى جحراتها التي تأوى إليها الوحش (و أوديتها) الضمير راجع إلى الجبال و في الاضافة توسع (و مختبئى البعوض) موضع اختفاء البق (بين سوق الأشجار و ألحيتها) أى بين جذعها و قشرها (و مغرز الأوراق من الأفنان) محلّ و صلها من الاغصان (و محط الامشاج من مسارب الأصلاب) اى انحدار الاخلاط أو محلّ انحدارها من مجارى الأصلاب و مسيلها أو مخفاها قيل في قوله تعالى: إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ.

أى أخلاط من الطبايع من الحرارة و البرودة و الرطوبة و اليبوسة، و قيل: من الأجزاء المختلفة في الاستعداد، و قيل: أمشاج أى أطوار طورا نطفة و طورا علقة و هكذا، و قيل: أى أخلاط من ماء الرجل و ماء المرأة و كلّ منهما مختلفة الاجزاء في الرقة و القوام و الخواص و لذلك يصير كلّ جزء منهما مادّة عضو و قيل: ألوان فانّ ماء الرّجل أبيض و ماء المرأة أصفر فاذا اختلطا اخضّرا، و كلامه عليه السّلام يؤيد بعض الوجوه كما لا يخفى فيكون محطّ الأمشاج مقرّ النطفة من الرّحم أو من الأصلاب على بعض الوجوه في المسارب فافهم (و ناشئة الغيوم و متلاحمها) أراد أوّل ما ينشأ منها و لم يتكامل اجتماعها و ما يلتصق بعضها ببعض و يلتحم (و درور قطر السحاب في متراكمها) أى سيلان المطر في متكاثف السّحاب و مجتمعها (و ما تسفى الأعاصير) أى تذروه و تثيره من التراب و نحوه (بذيولها) بأطرافها التي تجرّها على الأرض و لطف الاستعارة ظاهر (و تعفو الأمطار بسيولها) اى تمحوه و تدرسه من الآثار بمائها الكثير السّائل (و عوم بنات الأرض في كثبان الرّمال) أراد عليه السّلام ببنات الأرض الحشرات و الهوام التي تكون في تلال الرّمال و تنشأ فيها، استعار لحركتها فيها لفظ العوم الذي هو السّباحة فى الماء بمشابهة عدم استقرارها أو غوصها فيها، و على ما في بعض النسخ من تقديم النون فلفظ العوم استعارة لحركة عروق النباتات فيها كأرجل السّابحين و أيديهم في الماء (و مستقرّ ذوات الأجنحة من الطيور بذرى شناخيب الجبال) و أعالى رؤوسها (و تغريد ذوات المنطق) أى تطريب صاحبات النطق من الأطيار و رفع أصواتها بالغناء (في دياجير الأوكار) و ظلماتها (و ما أوعته الأصداف) أى حفظته و جمعته من اللّئالي (و حضنت عليه أمواج البحار) من السمك و العنبر و غيرهما، استعار لفظ الحضن للأمواج في انطباقها بملاحظة شبهها و بالحواضن في ضمّ فرخها و بيضها إلى حضنها (و ما غشيته) و غطته (سدفة ليل) و ظلمتها (أو ذرّ عليه شارق نهار) أى طلع عليه الشّمس المضيئة بالنهار (و ما اعتقبت) و تعاقبت (عليه أطباق الدياجير) و أغطية الظلم (و سبحات النور) أى ما يجرى و يسبح عليه النور من سبح الفرس و هو جريه، و المراد بما تعاقب عليه النور و الظلمة ما تغطيه ظلمة بعد نور و نور بعد ظلمة، و يحتمل أن يراد تعاقب أفراد كلّ منهما (و أثر كلّ خطوة) أى علامة كلّ مشية تبقى فى الأرض (و حسّ كلّ حركة) و صوتها الخفى (و رجع كلّ كلمة) أراد به ما ترجع به من الكلام إلى نفسك و تردّده في فكرك، أو جواب الكلمة أو ترديد الصوت و ترجيعه عند التلفظ بالكلمة أو إرجاع النفس للتلفظ بكلمة بعد الوقف على كلمة.

(و تحريك كلّ شفة و مستقر كلّ نسمة) أى كلّ انسان أو كلّ دابة فيها روح، و مستقرّها إما الصّلب أو الرّحم أو القبر أو مكانه في الدّنيا أو في الآخرة أو الأعم (و مثقال كلّ ذرّة) يعني وزنها لا المثقال المعروف كما قال تعالى: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.

(و هما هم كلّ نفس هامة) أراد عليه السّلام ترديدات الصّوت في الحلق أو تردّداته في الصدر من الهم و الحزن من كلّ نفس ذات همة تعزم على أمر (و ما عليها) أى على الأرض المفهومة بقرينة المقام و إن لم يسبق لها ذكر في الكلام على حدّ قوله تعالى: كلّ من عليها فان (من ثمرة شجرة أو ساقط ورقة أو قرارة نطفة) مستقرّها (أو نقاعة دم) أى نقرة يجتمع فيها الدّم (و مضغة) قطعة لحم بقدر ما يمضغ (أو ناشئة خلق) أى الصّورة ينشئها سبحانه في البدن أو الرّوح التي ينفخها فيه (و سلالة) و هي في الأصل ما استلّ و استخرج من شي ء و سمّي الولد و نطفة الانسان سلالة باعتبار أنّهما استلا منه، و في هذه الفقرات إشارة إلى قوله تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ، ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ، ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ.

ثمّ إنّه بعد بيان عموم علمه بالمخلوقات على اختلاف أنواعها و أصنافها نبّه على تنزّهه سبحانه في ذلك عن صفات البشر فقال (لم يلحقه في ذلك) أى في علمه بالجزئيات المذكورة أو في خلقه لها على اختلاف موادّها و ماهيّاتها و خواصّها و حالاتها (كلفة) و مشقّة (و لا اعترضته) و منعته (في حفظ ما ابتدع من خلقه عارضة) أى حالة أو خصلة مانعة عن الحفظ (و لا اعتورته) قيل أحاطت به (في تنفيذ الامور) و إمضائها (و تدابير المخلوقين) و إجراء امورهم على وفق المصلحة و العلم بالعواقب (ملالة) و ضجر (و لا فترة) أى كسر بعد حدّة و لين بعد شدّة (بل نفذ فيهم علمه) و أحاط بطواهرهم و بواطنهم لا يعزب عنه شي ء منهم (و أحصاهم عدّه) و في بعض النسخ عدوه (و وسعهم عدله و غمرهم) أى غطاهم و شملهم و سترهم (فضله) و نواله (مع تقصيرهم عن كنه ما هو أهله) و حقيقة ما هو مستحقه من الثناء الجميل و الوصف على جهة التعظيم و التبجيل، و أن يعبد حقّ العبادة، و يعرف حقّ المعرفة و فيه تنبيه على حقارة ثنائهم و عبادتهم في جنب جلاله و عظمته و استحقاقه لما هو أهله ليدوم شكرهم و ثنائهم و لا يستكثروا شيئا من طاعاتهم و عباداتهم

شرح لاهیجی

عالم السرّ من ضمائر المضمرين و نجوى المتخافتين و خواطر رجم الظّنون و عقد عزيمات اليقين و مسارق ايماض الجفون يعنى اوست داناى نهان از خطوات در خواطر گذرانندگان و نجواى آهسته گويندگان و بخاطر رسيدهاى و گمان گمان برندگان و گرههاى ازادهاى يقين و اشارها دزد پلك چشمها و ما ضمنته اكنان القلوب و غيابات الغيوب و ما اصنعت لاستراقه مسائخ الاسماع و مصائف الذرّ و مشّاتى الهوام و رجع الحنين من المولّهات و همس الاقدام يعنى و او است داناى آن چه را كه مشتملست او را پردهاى دلها و قعرهاى پنهانيها و آن چه را كه گوش داد از براى دزدى شنيدن او قوّت سامعه گوشها و عالم و داناى بمواضع تابستانى مورچهاى صغار و بمكانهاى زمستانى حيوانات زير خاك و تبرّد صداء ناله از حيوانات بى زبان و بصداى هموار پاها و منفسح الثّمرة من ولائج غلف الاكمام و منقمع الوحوش من غيران الجبال و اوديتها و مختبأ البعوض بين سوق الاشجار و الحيتها يعنى و دانا است جاى گشوده شدن ميوه را از باطن غلافهاى خوشه ها و جاى پنهان شدن حيوانات وحشى از غارهاى كوهها و سيل گاههاى او و جاى پنهانشدن پشّه ها ميان شاخهاى درختان و پوستهاى ان و مغرز الاوراق من الافنان و محطّ الامشاج من مشارب الاصلاب يعنى دانا است بمحلّ فرو شدن برگها از شاخها و محلّ فرود امدن منيهاى مخلوطه از راههاى صلبها و رحمها و ناشئة الغموم و متلاحمها و درور قطر السّحاب و متراكمها يعنى دانا است بظاهر شدن ابرها و برهم خوردهاى ان و بريزش قطرهاى باران و اجتماع ان و ما تسفى الاعاصير بذيولها و تعفو الامطار بسيولها يعنى دانا است بآنچه پراكنده ميكند گردبادها بدامنهاى خود و محو ميكند بارانها بسيلهاى خود و عوم بنات الارض فى كثبان الرّمال و مستقرّ ذوات الاجنحة بذرى شناخيب الجبال يعنى و دانا است بشناگرى حشرات زمين در تلهاى ريگها و بمحلّ قرار پرندگان ببالاى سرهاى كوهها و تغريد ذوات المنطق فى دياجير الاوكار و ما اوعته الاصداف و حضنت عليه امواج البحار يعنى و دانا است باواز بلند مرغان صاحب الحان در تاريكى هاى آشيانها و بآنچه از مرواريد كه جاى داده او را صدفها و پرستارى بر او كرده موجهاى درياها و ما غشيته سدفة ليل او ذرّ عليه شمارق نهار و ما اعتقبت عليه اطباق الدّياجير و سبحات النّور يعنى دانا است بآنچه پوشانده است او را تاريكى شب يا تابيده است بر او آفتاب روز و بآنچه پياپى رسيده است بر او پردهاى تاريكى و درخشيدنهاى نور و اثر كلّ خطوة و حسّ كلّ حركة و رجع كلّ كلمة و تحريك كلّ شفة و مستقرّ كلّ نسمة و مثقال كلّ ذرّة و هماهم كلّ نفس هامّة يعنى دانا است به نشانه هر كامى و باواز هر حركتى و بترجيع او از هر كلمه و بحركت دادن هر لبى و محلّ قرار هر انسانى و بوزن هر ذرّه و بهمهمه او از گلوى هر نفس صاحب اراده و ما عليها من ثمر شجرة او ساقط ورقة او قرارة نطفة او نقاعة دم و مضغة او ناشئة خلق و سلالة يعنى دانا است بآنچه بر روى زمين است از ميوه هر درختى و بهر برگ ريخته و بمكان نطفه و بمحلّ جمعشدن خونى و بخون گوشت شده و پديد امده خلقى و نتيجه حيوانى لم تلحقه فى ذلك كلفة و لا اعترضته فى حفظ ما ابتدع من خلقه عارضة و لا اعتورته فى تنفيذ الامور و تدابير المخلوقين ملالة و لا فترة يعنى عارض نمى شود او را در دانستن آن چيزها مشقّتى و ظاهر نمى شود او را در نگاهداشتن آن چه را كه ايجاد كرده است از مخلوقات او عارضه و در نمى يابد او را در تمام كردن چيزها و تدبير كردن خلايق دلتنگى و نه سستى بل نفذ فيهم علمه و احصاهم عدّه و وسعهم عدله و غمرهم فضله مع تقصيرهم عن كنه ما هو اهله يعنى بلكه نافذ و فرو رونده است در مخلوقات علم او و احاطه كرده است ايشان را شماره كردن او و وسعت داشته است ايشان را عدل او و فرو گرفته است ايشان را فضل و كرم او با كوتاهى كردن ايشان از پايان اطاعتى كه اوست اهل و سزاوار ان

شرح ابن ابی الحدید

عَالِمُ السِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ الْمُضْمِرِينَ وَ نَجْوَى الْمُتَخَافِتِينَ وَ خَوَاطِرِ رَجْمِ الظُّنُونِ وَ عُقَدِ عَزِيمَاتِ الْيَقِينِ وَ مَسَارِقِ إِيمَاضِ الْجُفُونِ وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَكْنَانُ الْقُلُوبِ وَ غَيَابَاتُ الْغُيُوبِ وَ مَا أَصْغَتْ لاسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ الْأَسْمَاعِ وَ مَصَايِفِ الذَّرِّ وَ مَشَاتِي الْهَوَامِّ وَ رَجْعِ الْحَنِينِ مِنَ الْمُولَهَاتِ وَ هَمْسِ الْأَقْدَامِ وَ مُنْفَسَحِ الثَّمَرَةِ مِنْ وَلَائِجِ غُلُفِ الْأَكْمَامِ وَ مُنْقَمَعِ الْوُحُوشِ مِنْ غِيرَانِ الْجِبَالِ وَ أَوْدِيَتِهَا وَ مُخْتَبَإِ الْبَعُوضِ بَيْنَ سُوقِ الْأَشْجَارِ وَ أَلْحِيَتِهَا وَ مَغْرِزِ الْأَوْرَاقِ مِنَ الْأَفْنَانِ وَ مَحَطِّ الْأَمْشَاجِ مِنْ مَسَارِبِ الْأَصْلَابِ وَ نَاشِئَةِ الْغُيُومِ وَ مُتَلَاحِمِهَا وَ دُرُورِ قَطْرِ السَّحَابِ فِي مُتَرَاكِمِهَا وَ مَا تَسْفِي الْأَعَاصِيرُ بِذُيُولِهَا وَ تَعْفُو الْأَمْطَارُ بِسُيُولِهَا وَ عَوْمِ بَنَاتِ الْأَرْضِ فِي كُثْبَانِ الرِّمَالِ وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ الْأَجْنِحَةِ بِذُرَا شَنَاخِيبِ الْجِبَالِ وَ تَغْرِيدِ ذَوَاتِ الْمَنْطِقِ فِي دَيَاجِيرِ الْأَوْكَارِ وَ مَا أَوْعَبَتْهُ الْأَصْدَافُ وَ حَضَنَتْ عَلَيْهِ أَمْوَاجُ الْبِحَارِ وَ مَا غَشِيَتْهُ سُدْفَةُ لَيْلٍ أَوْ ذَرَّ عَلَيْهِ شَارِقُ نَهَارٍ وَ مَا اعْتَقَبَتْ عَلَيْهِ أَطْبَاقُ الدَّيَاجِيرِ وَ سُبُحَاتُ النُّورِ وَ أَثَرِ كُلِّ خَطْوَةٍ وَ حِسِّ كُلِّ حَرَكَةٍ وَ رَجْعِ كُلِّ كَلِمَةٍ وَ تَحْرِيكِ كُلِّ شَفَةٍ وَ مُسْتَقَرِّ كُلِّ نَسَمَةٍ وَ مِثْقَالِ كُلِّ ذَرَّةٍ وَ هَمَاهِمِ كُلِّ نَفْسٍ هَامَّةٍ وَ مَا عَلَيْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَةٍ أَوْ سَاقِطِ وَرَقَةٍ أَوْ قَرَارَةِ نُطْفَةٍ أَوْ نُقَاعَةِ دَمٍ وَ مُضْغَةٍ أَوْ نَاشِئَةِ خَلْقٍ وَ سُلَالَةٍ لَمْ يَلْحَقْهُ فِي ذَلِكَ كُلْفَةٌ وَ لَا اعْتَرَضَتْهُ فِي حِفْظِ مَا ابْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَةٌ وَ لَا اعْتَوَرَتْهُ فِي تَنْفِيذِ الْأُمُورِ وَ تَدَابِيرِ الْمَخْلُوقِينَ مَلَالَةٌ وَ لَا فَتْرَةٌ بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ وَ أَحْصَاهُمْ عَدَدُهُ وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ مَعَ تَقْصِيرِهِمْ عَنْ كُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ

لو سمع النضر بن كنانة هذا الكلام لقال لقائله ما قاله علي بن العباس بن جريج لإسماعيل بن بلبل

  • قالوا أبو الصقر من شيبان قلت لهمكلا و لكن لعمري منه شيبان
  • و كم أب قد علا بابن ذرا شرفكما علا برسول الله عدنان

. إذ كان يفخر به على عدنان و قحطان بل كان يقر به عين أبيه إبراهيم خليل الرحمن و يقول له إنه لم يعف ما شيدت من معالم التوحيد بل أخرج الله تعالى لك من ظهري ولدا ابتدع من علوم التوحيد في جاهلية العرب ما لم تبتدعه أنت في جاهلية النبط بل لو سمع هذا الكلام أرسطوطاليس القائل بأنه تعالى لا يعلم الجزئيات لخشع قلبه و قف شعره و اضطرب فكره أ لا ترى ما عليه من الرواء و المهابة و العظمة و الفخامة و المتانة و الجزالة مع ما قد أشرب من الحلاوة و الطلاوة و اللطف و السلاسة لا أرى كلاما يشبه هذا إلا أن يكون كلام الخالق سبحانه فإن هذا الكلام نبعة من تلك الشجرة و جدول من ذلك البحر و جذوة من تلك النار و كأنه شرح قوله تعالى وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ . ثم نعود إلى التفسير فنقول النجوى المسارة تقول انتجى القوم و تناجوا أي تساروا و انتجيت زيدا إذا خصصته بمناجاتك

و منه الحديث أنه ص أطال النجوى مع علي ع فقال قوم لقد أطال اليوم نجوى ابن عمه فبلغه ذلك فقال إني ما انتجيته و لكن الله انتجاه

و يقال للسر نفسه النجو يقال نجوته نجوا أي ساررته و كذلك ناجيته مناجاة و سمي ذلك الأمر المخصوص نجوى لأنه يستسر به فأما قوله تعالى وَ إِذْ هُمْ نَجْوى فجعلهم هم النجوى و إنما النجوى فعلهم فإنما هو كقولك قوم رضا و إنما الرضا فعلهم و يقال للذي تساره النجي على فعيل و جمعه أنجيه قال الشاعر

إني إذا ما القوم كانوا أنجيه

و قد يكون النجي جماعة مثل الصديق قال الله تعالى خَلَصُوا نَجِيًّا و قال الفراء قد يكون النجي و النجوى اسما و مصدرا . و المتخافتين الذين يسرون المنطق و هي المخافتة و التخافت و الخفت قال الشاعر

  • أخاطب جهرا إذ لهن تخافتو شتان بين الجهر و المنطق الخفت

. و رجم الظنون القول بالظن قال سبحانه رَجْماً بِالْغَيْبِ و منه الحديث المرجم بالتشديد و هو الذي لا يدرى أ حق هو أم باطل و يقال صار رجما أي لا يوقف على حقيقة أمره . و عقد عزيمات اليقين العزائم التي يعقد القلب عليها و تطمئن النفس إليها . و مسارق إيماض الجفون ما تسترقه الأبصار حين تومض يقال أومض البصر و البرق إيماضا إذا لمع لمعا خفيفا و يجوز ومض بغير همز يمض ومضا و وميضا و ومضانا و أكنان القلوب غلفها و الكن الستر و الجمع أكنان قال تعالى جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً و يروى أكنة القلوب و هي الأغطية أيضا قال تعالى وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً و الواحد كنان قال عمر بن أبي ربيعة

  • تحت عين كنانناظل برد مرحل

و يعني بالذي ضمنته أكنان القلوب الضمائر . و غيابات الغيوب جمع غيابة و هي قعر البئر في الأصل ثم نقلت إلى كل غامض خفي مثل غيابة و قد روي غبابات بالباء . و أصغت تسمعت و مالت نحوه و لاستراقه لاستماعه في خفيه قال تعالى إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ . و مصائخ الأسماع خروقها التي يصيخ بها أي يتسمع . و مصايف الذر المواضع التي يصيف الذر فيها أي يقيم الصيف يقال صاف بالمكان و اصطاف بمعنى و الموضع مصيف و مصطاف . و الذر جمع ذرة و هي أصغر النمل . و مشاتي الهوام المواضع التي تشتو الهوام بها يقال شتوت بموضع كذا و تشتيت أي أقمت به الشتاء . و الهوام جمع هامة و لا يقع هذا الاسم إلا على المخوف من الأحناش . و رجع الحنين ترجيعه و ترديده و المولهات النوق و النساء اللواتي حيل بينهن و بين أولادهن . و همس الأقدام صوت وطئها خفيا جدا قال تعالى فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً و منه قول الراجز .

فهن يمشين بنا هميسا

و الأسد الهموس الخفي الوطء . و منفسح الثمرة أي موضع سعتها من الأكمام و قد روي متفسخ بالخاء المعجمة و تشديد السين و بتاء بعد الميم مصدرا من تفسخت الثمرة إذا انقطعت . و الولائج المواضع الساترة و الواحدة وليجة و هو كالكهف يستتر فيه المارة من مطر أو غيره و يقال أيضا في جمعه ولج و أولاج . و متقمع الوحوش موضع تقمعها و استتارها و سمي قمعة بن إلياس بن مضر بذلك لأنه انقمع في بيته كما زعموا . و غيران الجبال جمع غار و هو كالكهف في الجبل و المغار مثل الغار و المغارة مثله . و مختبأ البعوض موضع اختبائها و استتارها و سوق الأشجار جمع ساق و ألحيتها جمع لحاء و هو القشر . و مغرز الأوراق موضع غرزها فيها . و الأفنان جمع فنن و هو الغصن و الأمشاج ماء الرجل يختلط بماء المرأة و دمها جمع مشيج كيتيم و أيتام و محطها إما مصدر أو مكان . و مسارب الأصلاب المواضع التي يتسرب المني فيها من الصلب أي يسيل . و ناشئة الغيوم أول ما ينشأ منها و هو النشي ء أيضا و ناشئة الليل في قوله تعالى إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً أول ساعاته و يقال هي ما ينشأ في الليل من الطاعات و متلاحمها ما يلتصق منها بعضها ببعض و يلتحم . و درور قطر السحائب مصدر من در يدر أي سال و ناقة درور أي كثيرة اللبن و سحاب درور أي كثير المطر و يقال إن لهذا السحاب لدرة أي صبا و الجمع درور و متراكمها المجتمع المتكاثف منها ركمت الشي ء أركمه بالضم جمعته و ألقيت بعضه على بعض و رمل ركام و سحاب ركام أي مجتمع .

و الأعاصير جمع إعصار و هي ريح تثير الغبار فيرتفع إلى السماء كالعمود و قال تعالى فَأَصابَها إِعْصارٌ فِيهِ نارٌ . و تسفي من سفت الريح التراب سفيا إذا أذرته فهو سفي و ذيولها هاهنا يريد به أطرافها و ما لاحف الأرض منها . و ما تعفو الأمطار أي ما تدرس عفت الريح المنزل أي درسته و عفا المنزل نفسه يعفو درس يتعدى و لا يتعدى . و بنات الأرض الهوام و الحشرات التي تكون في الرمال و عومها فيها سباحتها و يقال لسير السفينة و سير الإبل أيضا عوم عمت في الماء بضم أوله أعوم . و كثبان الرمال جمع كثيب و هو ما انصب من الرمل و اجتمع في مكان واحد فصار تلا و كثبت الشي ء أكثبه كثبا إذا جمعته و انكثب الرمل اجتمع . و شناخيب الجبال رءوسها واحدها شنخوب و ذراها أعاليها جمع ذروة و ذروة بالكسر و الضم . و التغريد التطريب بالغناء و التغرد مثله و كذلك الغرد بفتحهما و يقال غرد الطائر فهو غرد إذا طرب بصوته . و ذوات المنطق هاهنا الأطيار و سمي صوتها منطقا و إن كان لا يطلق إلا على ألفاظ البشر مجازا . و دياجير جمع ديجور و هو الظلام و الأوكار جمع وكر و هو عش الطائر و يجمع أيضا على وكور و وكر الطائر يكر وكرا أي دخل وكره . و قوله و ما أوعبته الأصداف أي من اللؤلؤ و حضنت عليه أمواج البحار أي ما ضمته كما تحضن الأنثى من الطير بيضها و هو ما يكون في لجة إما من سمك أو خشب أو ما يحمله البحر من العنبر كالجماجم بين الأمواج و غير ذلك .

و سدفة الليل ظلمته و جاء بالفتح و قيل السدفة اختلاط الضوء و الظلمة معا كوقت ما بين طلوع الفجر إلى الإسفار . و غشيته غطته و ذر عليه شارق نهار أي ما طلعت عليه الشمس و ذرت الشمس تذر بالضم ذرورا طلعت و ذر البقل إذا طلع من الأرض . و شرقت الشمس طلعت و أشرقت بالهمزة إذا أضاءت و صفت . و اعتقبت تعاقبت و أطباق الدياجير أطباق الظلم و أطباقها جمع طبقة أي أغطيتها أطبقت الشي ء أي غطيته و جعلته مطبقا و قد تطبق هو و منه قولهم لو تطبقت السماء على الأرض لما فعلت كذا و سبحات النور عطف على أطباق الدياجير أي يعلم سبحانه ما تعاقب عليه الظلام و الضياء و سبحات هاهنا ليس يعني به ما يعنى بقوله سبحان وجه ربنا لأنه هناك بمعنى ما يسبح عليه النور أي يجرى من سبح الفرس و هو جريه و يقال فرس سابح . و الخطوة ما بين القدمين بالضم و خطوت خطوة بالفتح لأنه المصدر . و رجع كل كلمة ما ترجع به من الكلام إلى نفسك و تردده في فكرك . و النسمة الإنسان نفسه و جمعها نسم و مثقال كل ذرة أي وزن كل ذرة و مما يخطئ فيه العامة قولهم للدينار مثقال و إنما المثقال وزن كل شي ء قال تعالى إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ . و هماهم كل نفس هامة الهماهم جمع همهمة و هي ترديد الصوت في الصدر و حمار همهيم يهمهم في صوته و همهمت المرأة في رأس الصبي و ذلك إذا نومته بصوت ترققه له و النفس الهامة ذات الهمة التي تعزم على الأمر . قوله و ما عليها أي ما على الأرض فجاء بالضمير و لم يسبق ذكر صاحبه اعتمادا على فهم المخاطب كما قال تعالى كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ . و قرارة النطفة ما يستقر فيه الماء من الأماكن قال الشاعر

  • و أنتم قرارة كل معدن سوءةو لكل سائلة تسيل قرار

. و النطفة الماء نفسه

و منه قوله ع في الخوارج إن مصارعهم النطفة

أي لا يعبرون النهر و يجوز أن يريد بالنطفة المني و يقويه ما ذكره بعده من المضغة . و النقاعة نقرة يجتمع فيها الدم و مثله أنقوعة و يقال لوقبة الثريد أنقوعة . و المضغة قطعة اللحم و السلالة في الأصل ما استل من الشي ء و سميت النطفة سلالة الإنسان لأنها استلت منه و كذلك الولد . و الكلفة المشقة و اعتورته مثل عرته و نفذهم علمه تشبيه بنفوذ السهم و عدي الفعل بنفسه و إن كان معدى في الأصل بحرف الجر كقولك اخترت الرجال زيدا أي من الرجال كأنه جعل علمه تعالى خارقا لهم و نافذا فيهم و يروى و أحصاهم عده بالتضعيف

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الثامن

عالم السّر من ضمائر المضمرين، و نجوى المتخافتين، و خواطر رجم الظّنون، و عقد عزيمات اليقين، و مسارق ايماض الجفون، و ما ضمنته أكنان القلوب، و غيابات الغيوب، و ما أصغت لاستراقه مصائح الأسماع، و مصائف الذّرّ، و مشاتى الهوآمّ، و رجع الحنين من المولّهات و همس الأقدام، و منفسح الثّمرة من وّلآئج غلف الأكمام، و منقمع الوحوش من غيران الجبال و أوديتها، و مختبأ البعوض بين سوق الأشجار و ألحيتها، و مغرز الأوراق من الأفنان، و محطّ الأمشاج من مّسارب الأصلاب و ناشئة الغيوم و متلاحمها، و درور قطر السّحاب فى متراكمها، و ما تسفى الأعاصير بذيولها، و تعفو الأمطار بسيولها، و عوم نبات الأرض فى كثبان الرّمال، و مستقرّ ذوات الأجنحة بذرى شناخيب الجبال، و تغريد ذوات المنطق فى دياجير الأوكار، و ما أوعبته الأصداف و خضنت عليه أمواج البحار، و ما غشيته سدفة ليل أو ذرّ عليه شارق نهار، و ما اعتقبت عليه أطباق الدّياجير، و سبحات النّور، و أثر كلّ خطوة، و حسّ كلّ حركة، و رجع كلّ كلمة، وّ تحريك كلّ شفة، و مستقرّ كلّ نسمة، وّ مثقال كلّ ذرّة، وّ هماهم كلّ نفس هآمّة، وّ ما عليها من ثمر شجرة، أو ساقط ورقة، أو قرارة نطفة، أو نقاعة دم وّ مضغة، أو ناشئة خلق وّ سلالة، لم تلحقه فى ذلك كلفة، وّ لا اعترضته فى حفظ ما ابتدع من خلقه عارضة، وّ لا اعتورته فى تنفيذ الأمور و تدابير المخلوقين ملالة وّ لا فترة، بل نفذهم علمه، و أحصاهم عدّه، و وسعهم عدله، و غمرهم فضله، و مع تقصيرهم عن كنه ما هو أهله.

ترجمه

پس از اين كه حضرت عليه السّلام از خلقت و چگونگى آفرينش آسمان و زمين و ملائكه و بشر فارغ شد با الفاظى موجز، دلكش، شيرين، و معانى باريك، و فصيح، و دلپذير بطور اجمال بصنوف مخلوقات اشاره نموده فرمايد: خداوند متعال آگاه است از رازهائى كه درون خاطرها پنهان، و از آهسته سخن راندن نجوى كنندگان و از آنچه در خاطر خطور كند از انديشه و گمان، و به تصميماتى كه گرفته شود از روى يقين و ايمان، و بذر ديده نظر كردن ديدگان از زير مژگان، و آنچه در قعر پنهانيها و پرده دلها پنهان، و دزديده گوش گرفتن گوشها سخنان، و بمراكز تابستانى مورچگان، و سوراخهاى زمستانى حشرات و گزندگان، و بنواى آه و ناله حيوانات بيزبان جدا از فرزندان، و بصداى آهسته پاى روندگان، و از مراكز نموّ ميوه در رك و ريشه و درختان، و از غلاف و شكوفه ها و خوشه هاى آنان، و از درون غارهاى وحشيها و درندگان و درّهاى كوهساران، و جاى گزيدن پشّه گان در زير پوستهاى درختان و ساقهاى آن، و جاى پيوستن برگها بشاخگان، و بمحلّ فرود آمدن نطفه آميخته بخون از صلب و رحم زنان و مردان، و به پيدا شدن ابرها و پاره هاى آن، و باراندن دانه باران هنگام بهم پيوستنشان، و بپراكنده شدن خاشاك ها از وزش بادهاى وزان و نابود شدنشان از سيلابهاى روان، و بشناگرى حشرات و هوامّ در هر تلّ و ريگستان، و بآشيانهاى بلند پرندگان در قلّه هاى كوهساران، و بزمزمه و نالش و نغمه سرائى مرغان خوش الحان در آشيانهاى تاريكشان، و به آن چه پرورانيده است امواج درياها در دل صدفها از مرواريد و مرجان، و به آن چه تاريكى آنرا بپوشاند، و هر ذرّه كه آفتاب بر آن بتابد، و به آن چه كه پى در پى پرده هاى تاريك و درخشندگيها نور آن را دريابد، و بأثر هر قدم، و صداى هر حركت، و باز گشت هر كلمه، و جنبش هر لب، و جايگاه هر كس، و وزن هر ذرّه، و همهه نفس هر نفس كشنده، و از ميوه هر درخت، و افتادن هر برگ، تمركز نطفه، اجتماع خون، پيدايش گوشت، پديد آمدن خلق و نتاج آن، (خلاصه بتمام كيفيّات و حركات و سكنات اينها آگاه و بينا و دانا و توانا است) و اين علم و دانائى بحال آنها او را در رنج و زحمتى نيفكنده، و در نگاهدارى خلقى كه ايجادشان كرده عارضه باو راه نيافته، و در تدبير امور آفرينش ملالت و سستى و دلتنگى باو دست نداده، بلكه حكمش در آنها جارى، باحصائيّه و عدد آنها آگاه، عدل و دادش در آنها وسيع، و با اين كه (دست) آفرينش از رسيدن به (دامان و كنه) آن عبادتى كه در خور و سزاوار آن ذات مقدّس باشد كوتاه است با اين وصف فضل و كرم او تمامى را فرو گرفته است (شارح معتزلى را در اين مورد در صفحه 167 جلد 2 سخنى است نيكو، او گويد: من سخنى باين شيرينى و دلكشى و عظمت جائى سراغ ندارم، جز كلام خداوند سبحان، زيرا اين سخن شاخه ايست از آن درخت، و نهرى است از آن دريا، و شعله ايست از آن آتش، گويا حضرت كلام خداى تعالى را شرح داده كه در سوره 6 آيه 59 فرمايد وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ، لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ، وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ، وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها، وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ، وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ و نزد او است كليدهاى غيب، و نمى داند آن غيب را بجز او و ميداند آنچه در بيابان و دريا است، و هيچ برگى از درخت نيفتد، و هيچ دانه در تاريكهاى زمين نموّ نكند جز آنكه او ميداند، و نيست هيچ تر و خشكى جز آنكه در كتاب آشكار درج و خداوند به آنها دانا است، و اگر ارسطاطاليس كه مى گويد: خداوند عالم بجزئيّات اشياء نيست اين سخن را شنيده بود البتّه پوست بدنش بلرزش ميافتاد).

نظم

  • پس از تعريف و خلق آسمانهاملائك را مكان دادن در آنها
  • ز شرح ماه و خورشيد و كواكب ز ثبت و سير سيّار و ثواقب
  • ز خلق أرض أبر و كوه و درياستايش ميكند از ذات يكتا
  • خدا دانا و عالم شد بهر رازضمائر را بود ور بر رخش باز
  • هر آن سرّيكه در دلها نهان استبسان روز در نزدش عيان است
  • هر آن ظنّ و گمان كاندر خواطرز عقد و عزم و ايقان و مشاعر
  • ز دزديده نظر كردن بمژگانز هر چيزى كه در دلها است پنهان
  • ز مستورات قعر چاه تاريك ز هر رمزى كه راهش هست باريك
  • ز مطلب دزدى هر پرده گوشكه بگذارد بر آن گوينده سر پوش
  • زمستانها ز مركزهاى موران بتابستان ز منزلگاه ماران
  • ز آه و ناله زنهاى مهجوركه از فرزندهاى خود شده دور
  • ز آهسته صداى پا و اقدام ز جوف ميوه ها وز قلب اكمام
  • ز حال وحشيان در غار و احجارفرو رفتن پشه در ساق اشجار
  • ز رستنگاه برگ از بيخ هر شاخ نموّ شاخها در باغ گستاخ
  • محطّ نطفه آغشته در خونز جاى آمدن ز اصلاب بيرون
  • از آن جائى كه ابر تيره خيزدسحابى را كه هر دم قطره ريزد
  • غمامى را كه باشد در تراكمز باران است قلبش پر تلاطم
  • از آن بادى كه او آتش نژاد است از آن گردى كه با هر گرد باد است
  • از آنچه محو باران بهارىكند از أرض با سيلاب جارى
  • از آن حشره كه اندر زير خار است نهان در جوف و پشته ريگزار است
  • مقام و مستقرّ بالدارانز نطق و زمزمه و آواز مرغان
  • كه آن اندر سر كويش مكان است همين جايش به تيره آشيان است
  • هر آن مرجان و لؤلؤ در صدفهاكه شاهان راست از آنها تحفها
  • كه موج بحرهاشان پرورانده است بدامان جگرشان بر نشانده است
  • از آنچه شب بتاريكيش پوشيدوز آنچه روز بر آن خور درخشيد
  • بظلمتها هر آن چيزى است مستورو يا پنهان بود در مركز نور
  • بهر جائى كاثر باشد ز أقدامز هر جنبش بهر جسمى ز أجسام
  • ز پاسخ دادن از هر حرف و مطلب ز تحريك وز جنبش دادن لب
  • ز جا و مركز هر آفريدهز ذرّاتى كه سختش ديده ديده
  • ز آوازيكه از قصد و عزيمت كشد آهسته آن داراى همّت
  • ز هر چيزى كه بر روى زمين استدرخت و ميوه يا برگ كمين است
  • ز هر نطفه كه در أرحام ماده ز پشت و صلب هر نر اوفتاده
  • از آن جائى كه جمع آيد در او خوننيارد مضغه از آن رفت بيرون
  • ز هر خلقى كز آن شد آفريده ز هر حيوان كه شد نطفه كشيده
  • همه اينها كه بشمردم يكايكبدون ظنى و ترديدى و شك
  • تمامى را خدا دانا و بينا است محيط و غالب آن حىّ توانا است
  • بدون كلفت و رنج و مشقّتتمامى را براحت كرد خلقت
  • نه كس گشتش در اين خلقت معارض نه او را خستگى گرديد عارض
  • نديد او رنج و سستى و كسالتنه گردش گشت ضعفىّ و ملالت
  • ز روى علم كرد اين خلق انشاءبدست او است هم تعداد اشياء
  • و حال آنكه در نزدش مقصّرهمه هستند او باشد مكفّر
  • بر ايشان شد ز رحمت دادگسترخطاهاشان همه پوشيد يكسر

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS