دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 91 نهج البلاغه بخش 9 : چگونگى آفرينش زمين

خطبه 91 نهج البلاغه بخش 9 موضوع "چگونگى آفرينش زمين" را بیان می کند.
No image
خطبه 91 نهج البلاغه بخش 9 : چگونگى آفرينش زمين

موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 9

متن خطبه 91 نهج البلاغه بخش 9

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 9

9 چگونگى آفرينش زمين

متن خطبه 91 نهج البلاغه بخش 9

و منها في صفة الأرض و دحوها على الماء

كَبَسَ الْأَرْضَ عَلَى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ وَ لُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَةٍ تَلْتَطِمُ أَوَاذِيُّ أَمْوَاجِهَا وَ تَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِهَا وَ تَرْغُو زَبَداً كَالْفُحُولِ عِنْدَ هِيَاجِهَا فَخَضَعَ جِمَاحُ الْمَاءِ الْمُتَلَاطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا وَ سَكَنَ هَيْجُ ارْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِكَلْكَلِهَا وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً إِذْ تَمَعَّكَتْ عَلَيْهِ بِكَوَاهِلِهَا فَأَصْبَحَ بَعْدَ اصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ سَاجِياً مَقْهُوراً وَ فِي حَكَمَةِ الذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِيراً وَ سَكَنَتِ الْأَرْضُ مَدْحُوَّةً فِي لُجَّةِ تَيَّارِهِ وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ وَ اعْتِلَائِهِ وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ وَ كَعَمَتْهُ عَلَى كِظَّةِ جَرْيَتِهِ فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ وَ لَبَدَ بَعْدَ زَيَفَانِ وَثَبَاتِهِ فَلَمَّا سَكَنَ هَيْجُ الْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَكْنَافِهَا وَ حَمْلِ شَوَاهِقِ الْجِبَالِ الشُّمَّخِ الْبُذَّخِ عَلَى أَكْتَافِهَا فَجَّرَ يَنَابِيعَ الْعُيُونِ مِنْ عَرَانِينِ أُنُوفِهَا وَ فَرَّقَهَا فِي سُهُوبِ بِيدِهَا وَ أَخَادِيدِهَا وَ عَدَّلَ حَرَكَاتِهَا بِالرَّاسِيَاتِ مِنْ جَلَامِيدِهَا وَ ذَوَاتِ الشَّنَاخِيبِ الشُّمِّ مِنْ صَيَاخِيدِهَا فَسَكَنَتْ مِنَ الْمَيَدَانِ لِرُسُوبِ الْجِبَالِ فِي قِطَعِ أَدِيمِهَا وَ تَغَلْغُلِهَا مُتَسَرِّبَةً فِي جَوْبَاتِ خَيَاشِيمِهَا وَ رُكُوبِهَا أَعْنَاقَ سُهُولِ الْأَرَضِينَ وَ جَرَاثِيمِهَا

ترجمه مرحوم فیض

و قسمتى ششم از اين خطبه در بيان چگونگى آفرينش زمين و گسترانيده شدن بر روى آب است

(در اين فصل تدبير و حكمت خداوند سبحان را «در كيفيّت ايجاد زمين و خلقت ابر و باران و برق و نباتات و جمادات و انهار كه براى بشر سود بيشمار دارد» در ضمن اشاره به قدرت و توانائى او بيان فرموده):

خداوند متعال (بيشتر) زمين را فرو برد در جنبش موجها (ى آب) كه مانند حيوان نر بر ماده خود هنگام صولت و هيجان مى باشد،

و در درياهايى كه مملوء و پر از آب است در حالتى كه موجهاى با عظمت آن درياها متلاطم بوده ديگرى را از خود دفع مى نمايد، و مانندحيوانهاى نر كه هنگام هيجان شهوت و مستى كف بر لب مى آورند، پس آب متلاطم بجهت سنگينى زمين كه در بر گرفت از هيجان و سركشى خود دست برداشته خضوع و فروتنى پيشه گرفت، و چون زمين در آن فرو رفته گسترده شد هيجان موج و زير و رو شدنش آرامش يافت، و هنگاميكه به دوشهاى خود (جوانبش) بر روى آب غلطيد (قرار گرفت، امواج) آب ذليل و شكسته (ساكن) گشت، و بعد از هياهو و غوغا امواجش آرميده مغلوب و در حلقه آهنين لجام گردن نهاده فرمانبردار و اسير و گرفتار شد (خلاصه پس از قرار گرفتن زمين بر آب و امواج آن ساكن گرديد)و زمين در ميان آن آب پر موج قرار گرفته آنرا از تكبّر و نخوت و سركشى و بلند پروازى و بزرگى (كه بر اثر جوش و خروش امواج خود غوغايى بر پا كرده بود) باز داشت، و از شدّت جريانش (زير و رو شدن) مانع شد، پس آب بعد از خفّت و پستى ها فرو نشست، و بعد از سركشى و بر جستن (روى هم غلطيدن) دور زمين را گرفت، پس چون هيجان آن در زير نواحى زمين آرام گرفت و خداوند سبحان كوههاى بلند و بزرگ را بر دوشها (گوشه ها) ى آن نصب كرد، راه چشمه هاى آب را از بالاى زمين باز نمود و در بيابانهاى گشاده و اطراف و جوانب آن پراكنده ساخت، و حركات زمين را بسبب كوههاى ثابت و برقرار كه از قطعه سنگ سخت و عظيم و بلند فراهم آمد، ساكن نمود، پس زمين هم بجهت فرو رفتن كوهها در گوشه هاى سطح آن و نصب شدن در اعماقش و قرار گرفتن پست و بلنديهاى آن از حركت و جنبش آرام گرفت

ترجمه مرحوم شهیدی

و از اين خطبه است در وصف زمين و گستردن آن بر آب:

زمين را به موجهاى بزرگ خروشنده، و كوهه هاى درياى جوشنده، در پوشاند.

موجهايى كه بالاى آن به هم مى خورد،

و هر يك با شانه و پشت، موج ديگر را از جاى مى برد.

چون نر شتران مست، فرياد كنان و كف آورده به دهان.

پس، سركشى موج آب بر هم كوبنده، از گرانبارى زمين فرو نشست،

و هيجان و به هم خوردن آن آرام گشت، كه زمينش با برخورد سينه خويش به هم مى مالاند،

و چندانش در خاك خود غلطاند،

كه سست و آرامش گرداند،

تا پس آنكه موجهاى آن خروشان بود، آرام و خوار شد،

و در لگام اسير و فرمانبردار.

و زمين از برخورد با كوهه هاى موج آب، آرام بگستريد

و خودبينى و ناز و سركشى و بلند پروازى و گردنفرازى موجها را فرو كشيد.

و موج را با خروشندگى و تندى كه داشت مهار كرد،

تا از سبكسرى، و نازش، و جهش، و جوشش، و جست و خيزش بازداشت، و به آرامش باز آورد.

چون جوشش آب در گوشه و كنار زمين بايستاد،

و كوههاى بلند سر به آسمان كشيده را بر دوش آن نهاد،

جويها و چشمه ها از فراز كوهها بيرون آورد،

و در شكاف بيابانها و زمينهاى هموار روان كرد،

و جنبش زمين را منظّم گرداند با خرسنگهاى استوار

و كوههاى سر برافراشته پايدار.

پس، زمين آرام گرديد و بر خود نجنبيد، كه بن كوهها در جاى جاى آن درون رفته بود،

و در سوراخهاى آن خزيده،

و بر زبر هموارى و پستيهاى آن ايستاده و سركشيده.

ترجمه مرحوم خویی

بعض ديگر از اين خطبه در صفت زمين و گسترانيدن او است بر روى آب مى فرمايد: فرو برد حضرت بارى تعالى زمين را بر بالاى موجهاى با شدّت و صولت و بر روى لجّه هاى درياهاى پر شدّت بر آمده در حالتى كه مى زدند موجهاى با شدّت آنها بعضى بعضى را و ردّ مى كردند يكديگر را دفع كننده هاى موجهاى بزرگ و بلند آنها، و مى انداختند كف را مانند شتران نر در وقت هيجان آنها، پس فروتنى نمود سركشى آب موج زننده و ردّ كننده يكديگر بجهة سنگينى باران زمين و ساكن گرديد هيجان مدافعه آن وقتى كه در نور ديد زمين آن آب را بسينه خود، و خوار شد آب در حالتى كه خاضع و فروتن بود وقتى كه غلطيد زمين بر او بدوشهاى خود مانند غلطيدن حيوان در خاك پس گرديد آب بعد از اضطراب و شدّة موجهاى او ساكن و ذليل و در حلقه آهنين لجام ذلت گردن نهاده و گرفتار، و ساكن شد زمين در حالتى كه گسترانيده شده بود در ميان موج عميق آن آب، و باز گردانيد آبرا از نخوت فخر و بلندى آن و از پر بادى دماغ آن و بلندى از اندازه گذشتن آن، و ببست آبرا بر پرى روان شدن آن، پس ساكن شد آب بعد از سبكى و جهيدنهاى خود، و ايستاد بعد از تبختر كردن در جستنهاى خود، پس چون ساكن گرديد هيجان آب از زير أطراف زمين و بار فرمود حق تعالى كوههاى بلند بالا را بر دوشهاى زمين، روان گردانيد چشمهاى آبرا از بالاى بينيهاى زمين، و پراكنده ساخت آن چشمها را در بيابانهاى گشاده آن و مجارى نهرهاى آن، و تعديل فرمود حركتهاى زمين را بكوههاى ثابت شونده از سنگهاى آن، و بكوههائى كه صاحب سرهاى بلندند از سختيهاى سنگهاى آن پس ساكن شد زمين از اضطراب بجهة فرو رفتن كوهها در قطعهاى سطح آن، و بسبب در آمدن كوهها در عمق زمين در حالتى كه در آمده اند در خانهاى اندرون بينيهاى زمين بواسطه سوار شدن كوهها بر گردنهاى زمينهاى هموار و بر بلنديهاى آن

شرح ابن میثم

الفصل السادس و منها فى صفة الأرض و دحوها على الماء.

كَبَسَ الْأَرْضَ عَلَى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ- وَ لُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَةٍ تَلْتَطِمُ أَوَاذِيُّ أَمْوَاجِهَا- وَ تَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِهَا- وَ تَرْغُو زَبَداً كَالْفُحُولِ عِنْدَ هِيَاجِهَا- فَخَضَعَ جِمَاحُ الْمَاءِ الْمُتَلَاطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا- وَ سَكَنَ هَيْجُ ارْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِكَلْكَلِهَا- وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً إِذْ تَمَعَّكَتْ عَلَيْهِ بِكَوَاهِلِهَا- فَأَصْبَحَ بَعْدَ اصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ سَاجِياً مَقْهُوراً- وَ فِي حَكَمَةِ الذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِيراً- وَ سَكَنَتِ الْأَرْضُ مَدْحُوَّةً فِي لُجَّةِ تَيَّارِهِ- وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ وَ اعْتِلَائِهِ وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ- وَ كَعَمَتْهُ عَلَى كِظَّةِ جَرْيَتِهِ فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ- وَ لَبَدَ بَعْدَ زَيَفَانِ وَثَبَاتِهِ- فَلَمَّا سَكَنَ هَيْجُ الْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَكْنَافِهَا- وَ حَمْلِ شَوَاهِقِ الْجِبَالِ الشُّمَّخِ الْبُذَّخِ عَلَى أَكْتَافِهَا- فَجَّرَ يَنَابِيعَ الْعُيُونِ مِنْ عَرَانِينِ أُنُوفِهَا- وَ فَرَّقَهَا فِي سُهُوبِ بِيدِهَا وَ أَخَادِيدِهَا- وَ عَدَّلَ حَرَكَاتِهَا بِالرَّاسِيَاتِ مِنْ جَلَامِيدِهَا- وَ ذَوَاتِ الشَّنَاخِيبِ الشُّمِّ مِنْ صَيَاخِيدِهَا- فَسَكَنَتْ مِنَ الْمَيَدَانِ لِرُسُوبِ الْجِبَالِ فِي قِطَعِ أَدِيمِهَا- وَ تَغَلْغُلِهَا مُتَسَرِّبَةً فِي جَوْبَاتِ خَيَاشِيمِهَا- وَ رُكُوبِهَا أَعْنَاقَ سُهُولِ الْأَرَضِينَ وَ جَرَاثِيمِهَا

اللغة

أقول: كبسها: أغاصها في الماء بقوّة. و المور: التردّد في الحركة. و مستفحلة: صائلة: و التلاطم: الترادّ. و الأواذىّ: جمع آذىّ و هو ما عظم من موج البحر. و الاصطفاق: الترادّ أيضا. و الأثباج: جمع ثبج و هو معظمها و عواليها. و هيج الفرس: إذا غلب صاحبه و لم يملكه. و الارتماء: التقاذف و الترادّ. و الكلكل: الصدر. و المستخذى: الخاضع. و التمعّك: التمرّغ. و اصطخاب أمواجه: غلبتها و أصواتها. و الساجى: الساكن.

و الحكمة: ما أحاط من اللجام بحنك الدابّة و الدحو: البسط. و التّيار: الموج. و النخوة: الكبر و الترفّع. و البأو: الفخر. و شمخ بأنفه: تكبّر. و الغلواء: تجاوز الحدّ. و كعمته: سددت فاه. و الكظّة: شدّة البطنة. و همد: سكن و خمد. و النزق: الخفّة و الطيش. و لبد: لصق بالأرض ساكنا. و الزيفان: التبختر. و البذّخ: العالية. و العرنين: أعلى الأنف عند ملتقى الحاجبين. و السهوب: جمع سهب و هو الفلاة الواسعة. و البيد: جمع بيداء و هى الفلاة أيضا. و الاخدود: الشقّ في الأرض. و الجلاميد: الصخور و الشناخيب: رؤس الجبال و الشمّ: العالية. و الصيخود: الصخرة الصلبة. و أديمها: سطحها. و تغلغله: دخوله في أعماقها. و التسرّب: الدخول في السرب. و الجوبة: الفرجة في الأرض. و جراثيم الأرض: أعاليها و ما اجتمع منها.

المعنی

و اعلم أنّ هذا الفصل يشتمل على فصول:

الفصل الأوّل: في تمجيد اللّه تعالى باعتبار خلقه للأرض في الماء و جملة من أحوالها

و هو. إلى قوله: جواد طرقها، و فيه أبحاث:

البحث الأوّل: في الاستعارات و التشبيهات و أبحاث لفظيّة.

الأوّل:

استعارة لفظ الكبس لخلقه لها غائصا معظمها في الماء كما يغوص بعض الزقّ المنفوخ و نحوه بالاعتماد عليه.

الثاني:

استعارة لفظ الاستفحال للموج، و وجه المشابهة ما اشترك فيه الموج و الفحل من الاضطراب و الهيجان و الصولة.

الثالث:

تشبيهه بالفحول أيضا و وجه الشبه ما يظهر على رؤس الموج عند اضطرابه و غليانه من رغوة الزبد كما يظهر من فم الفحل عند هياجه.

الرابع:

استعار لفظ الجماح لحركة الماء على غير نسق و اضطراب لا يملك معه تصريفه كما يجمح الفرس.

الخامس:

استعار أوصاف الناقة من الكلكل و الكاهل للأرض و رشّح تلك الاستعارة بالوطى و التمعّك. و إنّما خصّ الصدر و الكاهل لقوّتهما و كنّى بالمجموع عن إلحاقها بالناقة.

السادس:

استعار للماء لفظ الاستخذاء و القهر و لفظ الحكمة و الانقياد و الأسر و كنّى بها عن إلحاقه بحيوان صايل قهر كالفرس و أضاف الحكمة إلى الذلّ إضافة للسبب إلى المسبّب.

السابع:

استعار لفظ النخوة، و البأو، و شموخ الأنف، و الغلواء، و النزق، و الزيفان، و الوثبات للماء في هيجانه و اضطرابه ملاحظة لشبهه بالإنسان المتجبّر التيّاه في حركاته المؤذنة بتكبّرة و زهوه.

الثامن:

استعار لفظ الأكتاف للأرض، و وجه المشابهة كون الأرض محلّا لحمل ما يثقل من الجبال كما أنّ كتف الإنسان و غيره محلّ لحمل الأثقال.

التاسع:

استعار لفظ العرنين و الأنف لأعالى رؤس الجبال كناية عن إلحاقها بالإنسان.

العاشر:

كنّى بالتغلغل و التسرّب عمّا يتوهّم من نفوذ الجبال في الأرض و غوصها فيها، و استعار لفظ الخياشيم لتلك الأسراب الموهومة. و لمّا جعل للجبال انوفا جعل تلك الأسراب المتوهّم قيام الجبال فيها خياشيم.

الحادى عشر:

استعار لفظ الركوب للجبال و الأعناق للأرض كناية عن إلحاقهما بالقاهر و المقهور.

الثاني عشر:

استعار لفظ الوجدان و الذريعة للجداول كناية عن إلحاقها بالإنسان عديم الوسيلة إلى مطلوبه.

الثالث عشر:

الضميران في تغلغلها و ركوبها و الضمير في خياشيمها يعود إلى الأرض و باقى الضمائر ظاهر.

البحث الثاني: أن مقتضى الكلام أنّ اللّه خلق الماء قبل الأرض ثمّ دحاها فيه و سكن بها مستفحل أمواجه

و هذا ممّا شهد به البرهان العقلىّ فإنّ الماء لمّا كان حاويا لأكثر الأرض كان سطحه الباطن المماسّ لسطحه الظاهر مكانا لها و ظاهر أنّ للمكان تقدّما باعتبار ما على المتمكّن فيه و إن كان اللفظ يعطى تقدّم خلق الماء على خلق الأرض تقدّما زمانيّا كما هو المقبول عند السامعين.

البحث الثالث: أنّه اشير إلى كونها مدحوّة في القرآن الكريم أيضا

وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها مع أنّ الأرض كرة كما ثبت بيانه في علم الهيئة. فلا بدّ من التأويل و قد نبّهنا إليه في قوله: اللهم داحى المدحوّات، و قد ورد في الخبر: أنّ الأرض دحيت من تحت الكعبة. قال بعض العارفين: الإشارة بالكعبة إلى كعبة وجود واجب الوجود الّتى هى مقصد وجوه المخلصين الّتى جعلت هذه الكعبة في عالم الشهادة مثالا لها و دحوها من تحتها عبارة عن وجودها عن ذلك المبدأ.

البحث الرابع: الإشارة إلى خلق الجبال فيها و كونها سببا لسكونها

و للناس في تكوين ما تكوّن من الجبال فيها وجوه: أحدها: أنّه قد يكون عن بخار زالت مياهها. الثاني: قد يكون عن زلزلة فصلت قطعة على ناحية فارتفعت. الثالث: قد تكون عن رياح جمعت بهبوبها ترابا فتراكم و علا. الرابع: قد تكون لعمارات تراكمت فتخرّبت. فأمّا كونها أسبابا لسكون الأرض فقد سبقت الإشارة إليه في الخطبة الاولى، و اعلم أنّ البرهان مطابق على الشهادة بسكونها كما اشير إليه في مظانّه.

البحث الخامس: في تفجير ينابيع العيون في الجبال و غيرها

و قد أشار العلماء إلى أسبابه فقالوا: إنّ الأدخنة و الأبخرة ما يحتبس منها تحت الأرض و فيه ثقب و فرج فيها هواء تبرّد الأبخرة و الهواء فيصير ماء فما له قوّة و مدد يتفجّر عيونا و يجرى على الولاء لعدم مدخل الهواء بين الخارج و ما يتّصل به و يتبعه، و ما لا مدد له من العيون يركد، و ما له مدد إلّا أنّ أجزاءه مبدّدة و الأرض واهية لا تحتاج إلى مقاومة يتحصّل منه القنوات، و ماء البئر أيضا من قبيل ماله مدد لكنّه لم يجد سبيلا إلى أحد الجوانب لعدم رخاوة أرضه فخالف القنوات. و إنّما خصّ الجبال بتفجّر العيون منها لأنّ العيون أكثر ما يتفجّر من الجبال و الأماكن المرتفعة و ذلك لشدّة احتقان الأبخرة تحتها بالنسبة إلى ساير الأماكن الهابطة الرخوة فإنّ الأرض إذا كانت رخوة نفضت البخار عنها فلا يكاد يجتمع منه قدر ما يعتدّ به و لأنّ هذا التخصيص أدّل على حكمة الصانع و عنايته بالخلق. و هو في معرض تمجيده و تعديد آلائه.

البحث السابع: في إخراجه تعالى أهل الأرض إليها بعد تمام مرافقها كما قال تعالى وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ«» و الإشارة بأهلها المخرجين إليها إلى الحيوان مطلقا. و أعلم أنّ أوّل ارتفاقهم بها أن جعلها قرارا لهم صالحا للسكنى عليها كما قال تعالى الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً و لكونها فراشا شرايط:

أحدها: أن تكون ساكنة ليصحّ الاستقرار عليها و التصرّف فيها بحسب الاختيار و موافقة المصلحة دون كونها متحرّكة.

الثاني: أن تكون خارجة من الماء و ذلك أنّ الإنسان و غيره من الحيوان البريّة لا يمكنه أن يعيش في الماء فاقتضت عناية الحقّ سبحانه بالحيوان أن أبرز بعضها من الماء ليعيش فيه و يتصرّف عليه.

الثالث: أن لا يكون في غاية الصلابة كالحجر و إلّا لكان النوم و المشى عليها مولما، و أيضا لم يكن لينبت فيها أنواع النبات و الأشجار، و أيضا لكانت تسخن في الصيف كثيرا و تبرد كثيرا في الشتاء فما كانت تصلح لسكنى الحيوان، و أيضا كان يتعذّر حفرها و تركيب بعضها ببعض.

الرابع: أن لا يكون في غاية الرخاوة كالماء و غيره من المايعات الّتى يغوص فيه الإنسان.

الخامس: أنّه سبحانه لم يخلقها في غاية الشفّافيّة و اللطافة فإنّها إن كانت مع ذلك جسما سيّالا كالهواء لم يتمكّن من الاستقرار عليه و إن كان جسما ثابتا صيقلا برّاقا احترق الحيوان و ما عليها بسبب انعكاس أشعّة الشمس عليها كما يحترق القطن إذا قرب من المرايا المحاذية للشمس و البلّور لكنّه خلقها غبراء ليستقرّ النور على وجهها فيحصل فيها نوع من السخونة، و خلقها كثيفة لئلّا تنعكس الأشعّة منها على ما فيها فتحرقه فصارت معتدلة في الحرّ و البرد تصلح أن تكون فراشا و مسكنا للحيوان.

ترجمه شرح ابن میثم

بخش ششم خطبه اشباح كه در باره چگونگى آفرينش زمين و ديگر خصوصيات متعلق به شگفتيهاى خلقت و نشان كنه قدرت حق تعالى است.

كَبَسَ الْأَرْضَ عَلَى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ- وَ لُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَةٍ تَلْتَطِمُ أَوَاذِيُّ أَمْوَاجِهَا- وَ تَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِهَا- وَ تَرْغُو زَبَداً كَالْفُحُولِ عِنْدَ هِيَاجِهَا- فَخَضَعَ جِمَاحُ الْمَاءِ الْمُتَلَاطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا- وَ سَكَنَ هَيْجُ ارْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِكَلْكَلِهَا- وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً إِذْ تَمَعَّكَتْ عَلَيْهِ بِكَوَاهِلِهَا- فَأَصْبَحَ بَعْدَ اصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ سَاجِياً مَقْهُوراً- وَ فِي حَكَمَةِ الذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِيراً- وَ سَكَنَتِ الْأَرْضُ مَدْحُوَّةً فِي لُجَّةِ تَيَّارِهِ- وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ وَ اعْتِلَائِهِ وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ- وَ كَعَمَتْهُ عَلَى كِظَّةِ جَرْيَتِهِ فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ- وَ لَبَدَ بَعْدَ زَيَفَانِ وَثَبَاتِهِ- فَلَمَّا سَكَنَ هَيْجُ الْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَكْنَافِهَا- وَ حَمْلِ شَوَاهِقِ الْجِبَالِ الشُّمَّخِ الْبُذَّخِ عَلَى أَكْتَافِهَا- فَجَّرَ يَنَابِيعَ الْعُيُونِ مِنْ عَرَانِينِ أُنُوفِهَا- وَ فَرَّقَهَا فِي سُهُوبِ بِيدِهَا وَ أَخَادِيدِهَا- وَ عَدَّلَ حَرَكَاتِهَا بِالرَّاسِيَاتِ مِنْ جَلَامِيدِهَا- وَ ذَوَاتِ الشَّنَاخِيبِ الشُّمِّ مِنْ صَيَاخِيدِهَا- فَسَكَنَتْ مِنَ الْمَيَدَانِ لِرُسُوبِ الْجِبَالِ فِي قِطَعِ أَدِيمِهَا- وَ تَغَلْغُلِهَا مُتَسَرِّبَةً فِي جَوْبَاتِ خَيَاشِيمِهَا- وَ رُكُوبِهَا أَعْنَاقَ سُهُولِ الْأَرَضِينَ وَ جَرَاثِيمِهَا

لغات

كبسها: با قدرت و قوت آن را در آب فرو برد مور: دگرگون شدن حركت، بالا و پايين رفتن موج مستفحله: هيجان حيوان نو براى جهيدن بر حيوان ماده تلاطم: جنبش آب دريا اواذى: جمع آذىّ: موج بزرگ دريا اصطفاق: به حركت در آمدن امواج دريا اثباج: جمع ثبج: پس و پيش رفتن امواج دريا و متراكم شدن آب هيج الفرس: وقتى كه اسب هيجان زده شود و اختيار را از كف صاحبش بگيرد.

ارتماء: جذر و مدّ يافتن امواج دريا كلكل: صدر و سينه مستخذى: خضوع كننده تمعّك: با خاك در آميختن و دگرگون شد اصطخاب امواجه: بر امواج آب غلبه يافت و سر و صداى آن را فرو نشاند ساجى: آرام، آرامش پيدا كننده حكمة: افسارى كه بر سر حيوان مى زنند و آن را در اختيار مى گيرند دحو: گستردن پهن كردن تيّار: موج دريا نخوة: خود برتر و بزرگ ديدن بأو: فخر و افتخار شمح بأنفه: تكبّر كرد غلواء: پا از حد بيرون نهادن كعمته: دهانش را بست كظة: نهايت بزرگى شكم همد: آرام گرفت و خاموش شد

نزق: سبك و خوار شدن، مورد حمله قرار گرفتن و لبد: آرام گرفت و بر زمين چسبيد زيفان: فخر و غرور بذخ: بلند عالى برجسته عرنين: بالاى دماغ نزديك جايى كه دو ابرو به هم پيوسته مى شوند سهوب: جمع سهب: بيابان وسيع بيد: جمع بيداء: بيابان اخدود: شكاف زمين حلاميد: صخره ها، سنگهاى سخت شناخيب: بلنديهاى كوه شم: بلندى صيخود: سنگ سخت و محكم اديمها: سطح زمين تغلغله: داخل شدن كوهها در عمق زمين تسرّب: داخل شدن كوهها در شكاف زمين جوبة: شكافهاى مسطح زمين جراثيم الأرض: بلنديهاى زمين و آنچه از موّاد زمين در يك جا مجتمع شود.

ترجمه

«پس از آفرينش آسمانها و سكونت دادن فرشتگان در آنها خداوند متعال، زمين را بر روى موجهاى پرهيجان و لجّه درياهاى سرشار (مانند حيوان نر و هيجان زده اى كه بر حيوان ماده مى جهد) به طورى كه بر سرهم مى غلطيدند، و صداى مهيب ايجاد مى كردند، بپا كند. آرى درياهاى ذخّار و سرشارى كه امواج پر تلاطم آن خود را برهم زده و درهم فرو مى رفتند، و همچون شتران كه به هنگام هيجان شهوت، كف بر لب مى آورند كف بر سر آورده بود.

(با قرار دادن زمين در داخل درياها) بس كه پيكر زمين سنگين بود آن درياى پر موج و متلاطم، از خروش افتاد، زمين چنان دريا را در زير جثّه سنگين و كتف و شاخه خود مالش داد، كه از آن هيجان و تندى و مستى به آرامش و افتادگى گراييد، و آن سر و صدا و هياهويش به شكستگى مبدّل و مطيع فرمان بردار حكمت الهى شد. و پالاهنگ ذلّت و اسيرى، انقياد و تسليم پروردگار را بر گردن نهاد. پس از آرام گرفتن دريا، زمين بساط خود را، بر روى امواج آن گسترانيد، و دريا باد نخوت و غرور و بلند پروازى را از دماغش بيرون كرد، و آب پس از آن همه جوش و خروش و درهم غلطيدنها، فرو نشست و زمين بر روى آب ساكن، قرار يافت و آب اطراف زمين را فرا گرفت.

آن گاه خداوند متعال بار گران كوههاى بلند و قلّه هاى بر افراشته را بر دوش زمين نهاد (و زمين در اثر آن بار سنگين، ناگزير بر آب فشار آورد چنان كه در اثر فشار، خون از دماغ انسان جارى مى شود) آب چشمه سارها از خيشوم دماغ كوهسارها بيرون زد و در فضاى بيابانها و شكافهاى زمين جارى و متفرق شد. حركات زمين به واسطه كوههاى محكم و پابرجا و قلّه هاى بزرگ و سر بر (فلك) كشيده، مساوى و آرام گرديد.

و آن كوهها در سطح و سوراخهاى بينى زمين فرو رفت، بر گردنش سوار و پست و بلندش را نرم و هموار كرد.

شرح بخش ششم خطبه اشباح

بايد دانست كه اين فصل از خطبه اشباح، خود، در بردارنده چند فصل به شرح زير است.

فصل اول در ستايش خداوند متعال به لحاظ آفرينش زمين در آب و خصوصيات ديگرى كه براى زمين مقرر شده است مى باشد.

ادامه اين مقال از اول فصل تا جمله «جواد طرقها» است، و خود داراى بحثهايى است به طريق زير:

بحث اول: در باره استعاره ها، تشبيهات و بحثهاى لفظى است كه در كلام امام (ع) به كار رفته است

(و شارح طىّ بيست شماره به شرح زير آنها را توضيح داده است) 1- لفظ «كبس» را براى خلقت زمين كه بخش اعظم آن در آب قرار دارد استعاره به كار برده است، از جهت تشبيه كردن زمين به مشكى كه در آن دميده و بر آب افكنده باشند چنان كه مشك در آب فرو نمى رود و بر آب تكيه دارد، زمين نيز بر آب تكيه دارد.

2- لفظ «استفحال» را براى موج استعاره آورده جهت شباهت شركت داشتن موج و حيوان نر، در هيجان، اضطراب و حمله است.

3- موج دريا را به حيوان نر تشبيه كرده است وجه شباهت جوشش و خروش و كفى است كه بر روى موج پديد مى آيد، چنان كه بر دهان حيوان نر بهنگام هيجان كف ظاهر مى شود.

4- لفظ «جماح» را براى حركت بى نظم و ترتيب آب استعاره به كار برده، زيرا حركت امواج چنان اضطراب آميز است كه قابل كنترل نيست، مانند اسبى كه اختيار را از كف سواره بگيرد. و قدرت بر رام كردن آن نباشد.

5- اوصاف شتر را از سينه و شانه «كلكل و كاهل» براى زمين استعاره آورده و با ذكر «وطى و تعمكّ» كه، به معناى لگد مال كردن و به هم ماليدن مى باشد، استعاره را ترشيحيّه كرده است. اختصاص دادن «سينه و شانه» به ذكر و بيان بدليل نيرويى است كه در اين دو عضو شتر وجود دارد، و همه اين اعضا را كنايه از شتر آورده است.

6- براى آب دريا كلمات «استخذا- قهر- حكمت- انقياد و اسهر» را استعاره به كار برده، و همه اينها كنايه از ملحق كردن آب بحيوانى است كه داراى صولت و قدرت و... باشد، مانند اسب. اضافه كردن كلمه حكمت به كلمه «ذلّ» از باب اضافه سبب به مسبّب است.

7- الفاظ «النخوة، البأو، شموخ الأنف، الغلواء، النّزق، الزّيفان و الوثبات» را به دليل اضطراب و هيجان آب براى دريا استعاره آورده است، از باب تشبيه كردن آب به انسان گستاخ و سرگردان كه حركات و رفتارش بيان كننده تكبّر و غرور مى باشد.

8- لفظ «اكتاف» را براى زمين استعاره به كار برده است. جهت مشابهت اين است كه زمين جايگاه حمل بار سنگين كوههاست، چنان كه شانه انسان محلّ برداشتن بارهاى سنگين مى باشد.

9- لفظ «عرنين و انف» را براى ناحيه بلند قلّه كوه، استعاره آورده است كه كنايه از تشبيه كردن كوهها به انسان مى باشد.

10- عبارت «تغلغل و تسرّب» كنايه است از تصوّر فرو رفتن كوهها در عمق زمين و سپس لفظ «خياشيم» را كه به معناى دماغ است، براى اين فرو رفتگى تخيّلى استعاره به كار برده، زيرا، به توهّم، براى كوهها دماغها فرض شده است ايستادگى تخيّلى كوهها در منافذ زمين، خياشيم ناميده شده است.

11- استعاره بكار بردن لفظ «ركوب» براى كوهها و گردن براى زمين كنايه از غالب و مغلوب است، يعنى زمين مغلوب كوهها شد.

12- استعاره آوردن «وجدان و ذريعة» براى جدول و نهرهاى كوه كنايه از انسانى است كه براى رسيدن به مطلوبش وسيله اى ندارد.

13- مرجع ضمير در كلمه هاى «تغلغلها، ركوبها و خياشيمها» زمين است مرجع بقيّه ضماير در عبارت روشن و آشكار مى باشد.

بحث دوّم: از محتواى كلام امام (ع) چنين استفاده مى شود كه خداوند آب را پيش از زمين آفريده

و سپس زمين را بر آب گسترده است و بوسيله زمين هيجان و اضطراب آب را فرو نشانده است.

اين مدّعا با برهان عقلى قابل اثبات مى باشد، زيرا آب بيشتر روى زمين را فرا گرفته و سطح باطنى زمين مماس با سطح ظاهرى آب است، به گونه اى كه آب به لحاظ خلقت و آفرينش بر زمين مقدّم آفريده شده و هم به لحاظ اين كه زمين در داخل آب قرار دارد و آب مكان زمين به حساب مى آيد.

از ظاهر كلام امام (ع) چنين استفاده مى شود كه تقدم خلقت آب بر زمين تقدّم زمانى است، شنوندگان نيز همين تقدّم زمانى را قبول دارند.

بحث سوم: اشاره كلام امام (ع) به گسترش يافتن زمين است، چنان كه قرآن كريم نيز گوياى اين حقيقت است، آنجا كه مى فرمايد: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها«» با وجودى كه در علم هيأت كروى بودن زمين اثبات شده است. پس ناگزير بايد كلام امام (ع) را تاويل كنيم. ما ذيل جمله: اللّهم داحى المدحوّات تاويل كلام و معناى ضمنى آن را تذكّر داديم.

در خبر آمده است كه زمين از زير خانه كعبه گسترده شده است. بعضى از عرفا گفته اند: مقصود از كعبه، كعبه وجود واجب الوجود است كه مقصد حقيقى، مخلصان مى باشد، و اين كعبه در عالم حضور و شهود، مثال كعبه وجود حق تعالى است. منظور از گسترش زمين از زير كعبه، وجوديابى موجودات از مبدأ وجود مى باشد.

بحث چهارم: در باره آفرينش كوهها بر زمين و آرام گرفتن زمين بوسيله كوهها است.

مردم در آفرينش كوهها نظرات گوناگونى دارند. از جمله 1- كوهها از گازهاى متراكم و انباشته اى كه آب آنها از ميان رفته است خلق شده اند.

2- زلزله قطعه اى را از زمين جدا كرده و بر روى هم انباشته و بنماى كوه در آمده است.

3- بر اثر وزش بادهاى تند خاكها در نقاط مخصوصى ارتفاع يافته، متراكم گرديده و كوهها را بوجود آورده اند.

4- كوهها در اثر ساختمانهاى بلند و متراكم كه بعدها خراب و ويران شده اند بوجود آمده اند. امّا دليل آرامش زمين بوسيله كوهها را، در خطبه اوّل بدان اشاره كرديم و نيازى به تكرار آن نيست. برهان عقلى بر سكون زمين نيز چنان كه مشاهده مى شود مى توان اقامه كرد، اميد است كه پس از اين بذكر برهان عقلى آن اشاره كنيم.

بحث پنجم: در اين فراز پيرامون جريان يافتن چشمه ها از كوه و مناطق ديگر زمين بحث مى شود

علما به علت و اسباب جوشش چشمه ساران و ديگر آبهاى سطح زمين اشاره كرده و چنين توضيح داده اند: دود و بخارهايى كه در زير زمين محبوس شده اند داراى سوراخها و شكافهايى مى باشند كه در داخل آنها هوا جريان دارد، و بر اثر جريان هوا در داخل بخار، بخارها تبديل به آب مى شوند.

آبهايى كه داراى فشار قوى باشند بصورت چشمه بروز مى كنند و بدليل عدم جريان هوا در داخل آب خارج زمين و منبع اصلى آن بر سطح زمان جريان مى يابند. امّا آبهايى كه داراى فشار قوى نباشند در لايه هاى سطحى زمين راكد مى مانند.

آبهايى كه داراى منبعى غنى و وسيع باشند امّا پراكنده و متفرّق و زمين مجاور اين آبها سست و بى مقاومت باشد از اين آبها قنات حاصل مى شود.

آب چاه نيز مشابه آب قنات است، با اين تفاوت كه زمين اطراف چاه محكم و مقاوم است و آب چاه به اطراف نفوذ نمى كند بر خلاف زمين مجاوز قنات.

اختصاص دادن جوشش چشمه ها را به كوه به اين دليل است كه بيشتر چشمه ها از كوه و نقاط برجسته زمين مى جوشند، و بلحاظ شدّت تراكم بخارها در مناطق كوهستانى آب از قسمتهاى مختلف كوهها جارى مى شود. در صورتى كه نقاط ديگر زمين به محكمى و استوارى اراضى كوهها نمى باشند، و هرگاه زمين سست و كم صلابت باشد، بخارها بخارج زمين راه يافته و در دل زمين به اندازه لازم تجمّع و تراكم پيدا نمى كنند.

اختصاص يابى جريان چشمه ها به كوه برترين دليل بر حكمت آفريدگار و توجّه حضرت حق نسبت به بندگان مى باشد. غرض امام (ع) از بيان اين حقايق ستايش خداوند و بر شمارى نعمتهاى اوست.

بحث هفتم: در باره خلقت و آفرينش اهل زمين است

كه به اراده حق تعالى پس از تمام ملاحظات و ريزه كاريها صورت گرفته است. چنان كه خداوند متعال فرموده است: وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ«». مقصود از اهل زمينى كه خداوند آنها را بيرون آورده است، مطلق حيوانات مى باشد.

اولين ارفاقى كه خداوند در حق حيوانات كرده است اين است كه زمين را شايسته سكنى قرار داده، چنان كه خود مى فرمايد: «خداوند كسى است كه زمين را براى شما فرش قرار داد» فرش بودن زمين شرايطى دارد به شرح زير:

1- زمين ساكن و آرام باشد، تا سكنى گرفتن و استقرار يافتن بر آن ممكن گردد و از روى اراده و اختيار بتوان در زمين تصرّف كرد و از آن بهره برد بر خلاف آن كه اگر متحرّك باشد هيچ يك از فوايد ياد شده ميسور نخواهد بود.

2- زمين از آب بيرون باشد، زيرا انسان و حيوانات ديگر صحرايى ممكن نيست در آب زندگانى كنند، مقتضاى توجّهات حق سبحانه و تعالى اين بوده است كه قسمتى از زمين در خارج از آب باشد تا امكان زندگى و تصرّف در زمين ممكن شود.

3- زمين در نهايت سختى چون سنگ نباشد، در غير اين صورت خوابيدن و راه رفتن بر روى زمين آزار دهنده بود، بعلاوه انواع گياهان و درختان بر آن نمى روييد و مضافا در تابستان به شدت گرم و در زمستان بشدت سرد مى شد و ديگر شايسته زندگانى حيوانات نبود گذشته از همه اينها حفّارى و تركيب قسمتى از آن با ديگر قسمتها انجام نمى گرفت.

4- زمين در نهايت سستى و رخوت مانند آب و ديگر مايعات نيست چه اگر چنين بود انسان در آن فرو مى رفت (قدرت بر اداره زندگى نداشت).

5- خداوند زمين را در نهايت شفافيّت و لطافت نيافريده است، زيرا اگر چنين حالتى داشت، و در عين حال مانند هوا جسمى سيّال بود، استقرار يافتن بر روى آن غير ممكن بود و اگر جسمى ثابت و صيقلى و برّاق مى بود به دليل انعكاس نور خورشيد در آن موجودات روى زمين و حيوانات مى سوختند و از بين مى رفتند. چنان كه پنبه اگر در مقابل نور خورشيد بازتاب شده از ذره بين و بلورهاى شفاف قرار گيرد، آتش گرفته و مى سوزد. ولى خداوند زمين را به صورت تيره و خاك آلود بيافريد تا نور خورشيد بر روى آن قرار گيرد و مختصر گرمايى ايجاد كند، و زمين را غير شفّاف خلق كرد تا نور خورشيد را بازتاب نكند تا گياهان و حيوانات را از گرما تلف كند. بنا بر اين زمين به لحاظ گرما و سرما معتدل آفريده شد، تا براى فراش و مسكن بودن حيوانات صالح و شايسته باشد.

شرح مرحوم مغنیه

كبس الأرض على مور أمواج مستفحلة، و لجج بحار زاخرة. تلتطم أواذيّ أمواجها، و تصطفق متقاذفات أثباجها، و ترغو زبدا كالفحول عند هياجها. فخضع جماح الماء المتلاطم لثقل حملها، و سكن هيج ارتمائه إذ وطئته بكلكلها، و ذلّ مستخذيا إذ تمعّكت عليه بكواهلها. فأصبح بعد اصطخاب أمواجه ساجيا مقهورا. و في حكمة الذّلّ منقادا أسيرا. و سكنت الأرض مدحوّة في لجّة تيّاره، و ردّت من نخوة بأوه و اعتلائه و شموخ أنفه و سموّ غلوائه، و كعمته على كظّة جريته. فهمد بعد نزقاته، و لبد بعد زيفان و ثباته. فلمّا سكن هياج الماء من تحت أكنافها و حمل شواهق الجبال الشمّخ البذّخ على أكتافها فجّر ينابيع العيون من عرانين أنوفها، و فرّقها في سهوب بيدها و أخاديدها و عدّل حركاتها بالرّاسيات من جلاميدها و ذوات الشّناخيب الشّمّ من صياخيدها فسكنت من الميدان لرسوب الجبال في قطع أديمها، و تغلغلها متسرّبة في جوبات خياشيمها، و ركوبها أعناق سهول الأرضين و جراثيمها

اللغة:

المراد بكبس الأرض هنا غمسها بالماء بدليل السياق. و المور: الاضطراب. و مستفحلة: هائجة. و اللجج: جمع اللج- بضم اللام- معظم الماء. و زاخرة: ممتلئة. و أواذي: جمع آذيّ، و هو أعلى الموج أو الموج العالي. و تصطفق: تهتز. و الأثباج: جمع ثبج، و المراد به هنا ملاقاة الأرض للماء. و مستخذيا: منقادا. و معك الشي ء: دلكه، و تمعكت الدابة تمرغت في التراب. و الكاهل: أعلى الظهر. و الصخب: ارتفاع الصوت. و ساجيا: ساكنا. و الحكمة- بفتح الحاء و الكاف و الميم- ما أحاط بحنكي الفرس من اللجام. و الدحو: كالبيضة. و التيار: الموج الهائج. و النخوة: الحماسة و المروءة و الفخر. و البأو: الزهو و الفخر. و الشموخ: العلو. و الغلواء- بضم الغين- الغلو و تجاوز الحد. و كعمته: منعته. و الكظة: الامتلاء و التخمة. و النزق: الطيش. و لبد بالمكان: أقام فيه. و الزيفان: التبختر. و الأكناف: النواحي و الأجناب. و العرنين: أعلى الأنف عند ملتقى الحاجبين. و السهوب: الفلوات الواسعة. و البيد: أيضا الفلوات. و الأخدود: الشق في الأرض. و الجلاميد: الصخور. و الشناخيب: رءوس الجبال. و الصياخيد: الصخور الصلبة. و أديمها: سطحها. و الخياشيم: منافذ الأنوف الى الرأس. و جراثيمها: ما اجتمع منها.

الإعراب:

زبدا مفعول مطلق لترغو مثل قمت وقوفا، لأن المراد بالزبد هنا ما يعلو الماء من الرغوة و الخبث، بدليل قوله بلا فاصل: «كالفحول عند هياجها «و مستخذيا حال من الضمير المستترقي ذل، و سياجيا خبر أصبح لأنها من أخوات كان، و في حكمة الذل منقادا، أي و أصبح منقادا في حكمة الذل، و مدحوّة حال من الأرض، و فجر جواب «لما»، و متسربة حال من ضمير تغلغلها

علم الطبيعة كل يوم هو في شأن:

قال علماء الطبيعة: انفصلت الأرض عن الشمس، ثم انفصل القمر عن الأرض، و بعد أن صعد الانسان إلى القمر، و درس العلماء تربته، و ما تحتوي عليه من العناصر قالوا: «ان الدراسة الدقيقة ترفض كل النظريات الشائعة عن القمر، و منها انفصاله عن الأرض، و لا تقبل إلا تفسيرا واحدا، و هو أن القمر كائن مستقل، و مصنوع صنعا دقيقا و محكما، و ان الذي صنعه قوة خارقة العادة و مذهلة تملك من الطاقات ما لا يملكه أي كائن من الكائنات». و أيضا يصدق هذا على الأرض و انها كائن مستقل لم ينفصل عن الشمس.. و على أية حال فإن علماء الطبيعة لم يتفقوا على نظرية واحدة في أصل الكون، و لا في نشوء الشمس و القمر و الأرض، و من هنا قال اينشتاين: «ان العالم الخارجي لا يمكن معرفته بطرق مباشرة، و لا بد من توسط شي ء آخر».

و بالتالي فقد اتفق الجميع على ان نتائج البحوث الطبيعية كلها نسبية، و يمكن ان تتغير مع الزمن و التقدم، لأن منهجها يقوم على مشاهدة الحواس التي لا يعنيها إلا الظواهر، و هي وحدها موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 9 العلوم الطبيعية، و اعتمادا عليها يقرر العلماء النتائج التي تبدو لهم، و بمتابعة الدراسة و تطور أجهزتها تظهر لهم نتائج أخرى على النقيض من الأولى، و معنى هذا أن ما يقوله علماء الطبيعة الآن، و يسمونه علما- قد يصبح جهلا و خرافة بعد أمد قصير أو طويل.«» و مهما يكن فإن الإمام لم يتعرض في هذه الخطبة لأصل الأرض و تكوينها، و إنما أشار الى بعض حالاتها بعد خلقها و وجودها، و فيما يلي البيان:

المعنى

(و كبس الأرض على مور أمواج مستفحلة، و لجج بحار زاخرة). ان اللّه سبحانه بعد أن خلق الأرض غمسها في بحار هائجة مائجة، و قال بعض الشارحين: المراد بكبس الأرض خلقها و تكوينها، و هذا التفسير خلاف الظاهر، قال الشيخ محمد عبده: كان حق التعبير كبس بها الموج، و لكن الإمام أقام الآلة مقام المفعول. و مراده بالآلة الأرض، و بالمفعول الموج أي ان الأرض كانت موجودة قبل الكبس (تلتطم أواذي أمواجها إلخ).. تقدم في فقرة (اللغة) معنى الأواذي و الأثباج، و لا شي ء وراء معناهما اللغوي يحتاج الى شرح و تفسير.

(فخضع جماح الماء إلخ).. أي ان غمس الأرض في البحار تم بيسر و سهولة، و ان ثورة البحار هدأت و همدت بعد هذا الغمس. و عبّر الإمام عن سكون البحار و هدوئها بالذل و الخضوع و الأسر و الانقياد لأمره تعالى (و سكنت الأرض مدحوة) كالبيضة. و في كتب اللغة: «مدحى النعام: موضع بيضها». و يقول أحدث الآراء: إن الأرض ليست كرة تماما، بل هي بيضوية الشكل. و مراد الإمام ان الأرض سكنت في لجة البحار مؤقتا لا دائما بدليل قوله في خطبة ثانية من خطب النهج: «و أنشأ الأرض فأمسكها من غير اشتغال، و أرساها على غير قرار، و أقامها بغير دعائم». و من خطبة رواها الشيخ هادي كاشف الغطاء في (المستدرك): «و رفع السماء بغير عمد، و بسط الأرض على الهواء بغير أركان».

(وردت من نخوة إلخ).. عاد الإمام الى حديث البحر، و ان ثورته هدأت و استقرت بعملية الكبس (فجّر ينابيع العيون من عرانين أنوفها). أي أخرج سبحانه الماء ينابيع من أعالي الجبال (و فرّقها في سهوب بيدها و أخاديدها).

بعد أن تفجرت الينابيع اتخذ الماء سبيله في السهول و السواقي و الأودية (و عدل حركاتها- الى- جراثيمها). تدور الأرض بسرعة محددة، و في اتجاه معين، و على نظام ثابت من يوم تكونت الى ما شاء اللّه، و للجبال الراسيات أثرها في هذا النظام، و لولاها لمادت الأرض بأهلها كما قال سبحانه: وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ- 15 النحل.

شرح منهاج البراعة خویی

الفصل السادس

منها فى صفة الارض و دحوها على الماء كبس الأرض على مور أمواج مستفحلة، و لجج بحار زاخرة، تلتطم أو اذيّ أمواجها، و تصطفق متقاذفات أثباجها، و ترغو زبدا كالفحول عند هياجها، فخضع جماح الماء المتلاطم لثقل حملها، و سكن هيج ارتمائه إذ وطئته بكلكلها، و ذلّ مستخذئا إذ تمعّكت عليه بكواهلها، فأصبح بعد اصطحاب أمواجه ساجيا مقهورا، و في حكمة الذّلّ منقادا أسيرا، و سكنت الأرض مدحوّة في لجّة تيّاره، و ردّت من نخوة بأوه و اعتلائه، و شموخ أنفه و سموّ غلوائه، و كعمته على كظّة جريته، فهمد بعد نزقاته، و لبد بعد زيفان و ثباته، فلمّا سكن هيج الماء من تحت أكنافها، و حمل شواهق الجبال البذّخ على أكنافها، فجر ينابيع العيون من عرانين أنوفها، و فرّقها في سهوب بيدها و أخاديدها، و عدّل حركاتها بالرّاسيات من جلاميدها، و ذوات الشّناخيب الشّمّ من صياخيدها، فسكنت من الميدان برسوب الجبال في قطع أديمها و تغلغلها، متسرّبة في جوبات خياشيمها و ركوبها أعناق سهول الأرضين و جراثيمها

اللغة

(دحا) اللّه الأرض يدحوها دحوا بسطها و دحيا لغة و (كبس) الرّجل رأسه في قميصه اذا أدخله فيه و كبس البئر و النهر اذا طنّها بالتراب و فى شرح المعتزلي كبس الأرض أى أدخلها الماء بقوّة و اعتماد شديد و (استفحل) الأمر تفاقم و اشتدّ و (اللّجج) جمع اللّجة و هي معظم الماء قال سبحانه: فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ و (الأواذى) جمع الآذى بالمدّ و التشديد و هو الموج الشديد و (الصفق) الضرب يسمع له صوت و الصرف و الرّد و (الثبج) بتقديم الثاء المثلّثة على الباء الموحّدة معظم البحر و الجمع أثباج كسبب و أسباب و فى شرح المعتزلي أصل الثبج ما بين الكاهل الى الظهر و المراد أعالى الأمواج و (ترغو زبدا) من الرغا و هو صوت الابل و قيل من الرّغوة مثلّثة و هى الزّبد يعلو الشي ء عند غليانه يقال: رغا اللّبن أى صارت له رغوة ففيه تجريد و (جماح) الماء غليانه من جمح الفرس اذا غلب فارسه و لم يملكه و (هيج) الماء ثورانه و فورته و (الارتماء) الترامى و التقاذف و أصل (الوطى) الدّوس بالقدم و (الكلكل) بالتخفيف الصدر قال امرء القيس:

  • فقلت له لما تمطّى بصلبهو أردف اعجازا و ناء بكلكل

و ربما جاء في ضرورة الشّعر بتشديد اللام الثانية و (ذلّ) أى صار ذليلا أو ذلو لا ضدّ الصّعب و فى بعض النسخ كلّ أى عرض له الكلال من كلّ السّيف اذا لم يقطع و (المستخذى) بغير همز كما فى النسخ الخاضع و المنقاد و قد يهمز على الأصل و (تمعّكت) الدابة تمرّغت فى التراب و (الكاهل) ما بين الكتفين و (الاصطخاب) افتعال من الصخب و هو كثرة الصّياح و اضطراب الأصوات و (الحكمة) محرّكة وزان قصبة حديدة فى اللّجام تكون على حنك الفرس تذلّلها لراكبها حتّى تمنعها الجماح و نحوه مأخوذة من الحكم و هو المنع يقال: حكمت عليه بكذا اذا منعته من خلافه فلم يقدر على الخروج منه و (التيّار) الموج و قيل أعظم الموج، و لجّته أعمقه و (النخوة) الافتخار و التعظم و الانفة و الحمية و (البأو) الكبر و الفخر يقال بأى كسعى و كدعا قليل بأوا و بأواء فخر و تكبّر و نفسه رفعها و فخربها و (شمخ) الجبل شموخا علا و طال و الرّجل بأنفه تكبّر و (الغلواء) بضم الغين المعجمة و فتح اللّام و قد تسكن الغلو و أوّل الشّباب و سرعته و مثله الغلوان بالضمّ و (كعمت) البعير من باب منع شددت فاه بالكعام و هو على وزن كتاب شي ء يجعل فى فيه اذا هاج لئلّا يعضّ أويأ كل و (الكظة) شي ء يعترى الممتلى من الطعام يقول: كظه الطعام ملأه حتى لا يطيق التنفس و اكتظّ المسيل بالماء ضاق به لكثرته أو هو من الكظاظ وزان كتاب و هو الشدّة و التّعب و طول الملازمة و (الجرية) بكسر الجيم مصدر جرى الماء أو حالة الجريان و (همدت) الريح سكنت و همود النار خمودها و (نزق) الفرس من باب نصر و ضرب و سمع نزقا و نزوقا نزى و وثب و النزقات دفعاته و (لبد) بالأرض من باب نصر لبودا لزمها و أقام بها و منها اللبد وزان صرد و كتف لمن لا يبرح منزله و لا يطلب معاشا و (زاف) البعير يزيف زيفا و زيفانا تبختر فى مشيته و فى بعض النسخ بعد زفيان و ثباته بتقديم الفاء على الياء و هو شدّة هبوب الريح يقال: زفت الريح السحاب اذا طردته و (الوثبة) الطفرة و (الأكناف) بالنون جمع الكنف محركة كالأسباب و السبب و هو الجانب و الناحية و (شواهق) الجبال عواليها و (البذخ) جمع الباذخ و هو العالى و (الينبوع) ما انفجر من الأرض من الماء و قيل الجدول الكثير الماء و (عرنين الانف) أوّله تحت مجتمع الحاجبين و (السّهب) الفلاة البعيدة الأكناف و الأطراف و (البيد) بالكسر جمع بيداء و هى الفلاة التي تبيد سالكها أى ينقطع و يهلك و (الأخاديد) جمع الأخدود و هو الشقّ فى الأرض قال تعالى: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ.

و (الراسيات) جمع الراسية من رسى السّفينة وقفت على البحر و ارسيته قال تعالى: بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها.

و (الجلاميد) جمع جلمدوزان جعفر و هو الصخر كالجلمود بضمّ و (الشناخيب) جمع شنخوب بالضّم أيضا و هو أعلى الجبل و (الشم) جمع الشميم أى المرتفع و (الصياخيد) جمع الصّيخود و هي الصخرة الصلبة (فى قطع) اديمها فى بعض النسخ وزان عنب جمع قطعة بالكسر و هى الطائفة من الشي ء تقطع و الطائفة من الأرض اذا كانت مفروزة و في بعضها بسكون الطاء وزان حبر و هي طنفسة«» يجعلها الراكب تحته و يغطى كتفي البعير و جمعه قطوع و أقطاع و (أديم) الأرض وجهها و الأديم أيضا الجلد المدبوغ و (التغلغل) الدخول و (السّرب) محركة بيت في الأرض لا منفذله يقال: تسرب الوحش و انسرب فى جحره أى دخل و (الجوبة) الحفرة و الفرجة و (الخيشوم) أقصى الانف و (جرثومة) الشي ء أصله و قيل التراب المجتمع في اصول الشجرة و هو الأنسب

الاعراب

على في قوله عليه السّلام على مور بمعنى في كما في قوله تعالى: دخل المدينة على حين غفلة، و جملة تلتطم منصوبة المحلّ على الحالية، و او اذي بالرفع فاعله، و ترغو زبدا إن كان ترغو من الرغا فزبدا منصوب بمقدّر أى ترغو قاذفة زبدا، و إن كان من الرّغوة فانتصابه به على التجريد أى ترمى زبدا و يشعر بتضمّنه معنى ترمى قوله عليه السّلام فى الخطبة الاولى: فرمى بالزّبد ركامه، فافهم و مدحوّة منصوبة على الحال، و فى لجّة إما للظر فئة أو بمعنى على و الأوّل أولى إذ الأصل الحقيقة و قوله: ردّت فاعله ضمير مستكن عايد إلى الأرض و مفعوله محذوف و هو الضمير الراجع إلى جماع الماء و الباء فى قوله، بالراسيات تحتمل الصلة و السّببية كما سنشير اليه، و ذوات الشناخيب بالكسر عطف على جلاميدها، و تغلغلها و ركوبها بالجرّ معطوفان على الرسوب، و قوله: متسربة حال مؤكدة من ضمير تغلغلها على حدّ قوله تعالى: ولّى مدبرا

المعنى

اعلم أنّ هذا الفصل من كلامه عليه السّلام مسوق للاشارة إلى قدرته سبحانه و تدبيره في كيفيّة ايجاد الأرض و دحوها على الماء و خلقة الغمام و المطر و البرق و النبات و الأنهار و الأزهار و متضمّن لما أعدّ اللّه للناس فيها من المنافع العظيمة و الفوايد الجسيمة، و الرفد الروافغ، و النعم السوابغ و هو قوله عليه السّلام: (كبس الأرض على مور أمواج مستفحلة) استعار لفظ الكبس لخلقه لها غائصا معظمها في الماء كما يغوص و يكبس بعض الزقّ المنفوخ و نحوه في الماء بالاعتماد عليه، و وصف الأمواج بالاستفحال لشدّتها أو لكونها كالفحول في الصّولة (و لجج بحار زاخرة) أى كثيرة مائها مرتفعة أمواجها حال كونها (تلتطم أو اذي أمواجها) أى تضرب شدايد أمواجها بعضها بعضا (و تصطفق متقاذفات أثباجها) أى تردّ متراميات أمواجها العالية المعظمة (و ترغو زبدا كالفحول عند هياجها) أى تصوت قاذفة زبدا أو ترمى زبدا عند اضطرابه و غليانه كالفحول الهايجة (فخضع جماح الماء المتلاطم لثقل حملها) استعار لفظ الجماع لغليان الماء و اضطرابه و جريانه على غير نسق كما يجمح الفرس الجموح بحيث لا يتمكن من ردّه و منعه يقول عليه السّلام: ذلّ اضطراب الماء لثقل حمل الأرض عليه (و سكن هيج ارتمائه إذ وطئته بكلكها) أى سكن ثوران تراميه و تقاذفه حين و طئته الأرض و داسته بصدرها تشبيها لها بالناقة و تخصيص الصدر بالذكر لقوته (و ذلّ مستخذيا إذ تمعّكت عليه بكواهلها) أى صار ذليلا منقادا حين تمرغت عليه الأرض كالدابة المتمرغة و تخصيص الكواهل بالذكر للقوّة أيضا (فأصبح بعد اصطخاب أمواجه) و اضطرابها (ساجيا مقهورا) أى ساكنا مغلوبا (و فى حكمة الذلّ منقادا اسيرا) كالدابة المذللة بالحكمة المنقادة لصاحبها، هذا و محصل كلامه عليه السّلام من قوله: فخضع إلى هنا أنّ هيجان الماء و غليانه و موجه سكن بوضع الأرض عليه و استشكل فيه بأنّ ذلك خلاف ما نشاهده و خلاف ما يقتضيه العقل لأنّ الماء السّاكن إذا جعل فيه جسم ثقيل اضطرب و تموّج و صعد علوّا فكيف الماء المتموّج يسكن بطرح الجسم الثقيل فيه و اجيب بأنّ الماء إذا كان تموّجه من قبل ريح هايجة جاز أن يسكن هيجانه بجسم يحول بينه و بين تلك الرّيح، و لذلك إذا جعلنا في الاناء ماء، و روّحناه بمروحة يموّجه فانه يتحرّك، فان جعلنا على سطح الماء جسما يملأ حافات الاناء و روّحناه بالمروحة فانّ الماء لا يتحرّك لأنّ ذلك الجسم قد حال بين الهواء المجتلب بالمروحة و بين سطح الماء، فمن الجائز أن يكون الماء الأوّل هائجا لاجل ريح محرّكة له فاذا وضعت الأرض عليه حال بين سطح الماء و بين تلك الريح و قد مرّ في كلامه عليه السّلام فى الفصل الثامن من فصول الخطبة الأولى ذكر هذه الرّيح و هو قوله عليه السّلام: ثمّ أنشأ سبحانه ريحا اعتقم مهبها و أدام مربها إلى أن قال: أمرها بتصفيق الماء الزخّار و اثارة موج البحار فمخضه مخض السّقاء و عصفت به عصفها بالفضاء، إلى آخر ما مرّ قال المحدّث العلّامة المجلسيّ ره في البحار بعد ذكر هذا الاشكال و الجواب: و الأولى أن يقال: إنّ غرضه عليه السّلام ليس نفي التموّج مطلقا بل نفى الشديد الذى كان للماء اذ حمله سبحانه على متن الريح العاصفة و الزعزع القاصفة بقدرته الكاملة و أنشأ ريحا تمخّضه مخض السقاء فكانت كرة الماء تدفق من جميع الجوانب و ترد الرّيح أوّله على آخره و ساجيه على مائره كما مرّ في كلامه عليه السّلام أى فى الفصل المذكور من الخطبة الأولى، ثمّ لما كبس الأرض بحيث لم يحط الماء بجميعها فلا ريب فى انقطاع الهبوب و التمويج من ذلك الجانب المماسّ للأرض من الماء و أيضا لمّا منعت الأرض سيلان الماء من ذلك الجانب إذ ليست الأرض كالهواء المنفتق المتحرّك الذى كان ينتهي اليه ذلك الحدّ من الماء كان ذلك أيضا من أسباب ضعف التموّج و قلّة التّلاطم و أيضا لمّا تفرقت كرة الماء فى أطراف الأرض و مال الماء بطبعه الى المواضع المنخفضة من الأرض و صار البحر الواحد المجتمع بحارا متعدّدة و ان اتّصل بعضها ببعض و احاطت السواحل بأطراف البحار بحيث منعت الهبوب إلّا من جهة السّطح الظاهر سكنت الفورة الشديدة بذلك التفرّق و قلّة التعمّق و انقطاع الهبوب، و كلّ ذلك من أسباب السّكون الذى أشار اليه عليه السّلام و أقول: و ممّا يبيّن ذلك أنه إذا فرضنا حوضا يكون فرسخا في فرسخ و قدّرنا بناء عمارة عظيمة في وسطه فلا ريب في أنّه يقلّ بذلك أمواجه، و كلّما وصل موج من جانب من الجوانب اليه يرتدع و يرجع ثمّ إنّ هذه الوجوه إنما تبدى جريا على قواعد الطبيعيّين و خيالاتهم الواهية و إلّا فبعد ما ذكره عليه السّلام لا حاجة لنا الى إبداء وجه، بل يمكن أن يكون لخلق الأرض و كبسها في الماء نوع آخر من التأثير في سكونه لا تحيط به عقولنا الضعيفة كما قال عليه السّلام: (و سكنت الأرض) حال كونها (مدحوّة) مبسوطة (فى لجّة تياره) أى أعمق موجه و معظمه (و ردّت الماء من نخوة بأوه و اعتلائه) أى فخره و ترفعه (و شموخ انفه و سمّو غلوائه) أى تكبّره و علوّ غلوّه و هذه كلّها استعارات للماء في هيجانه و اضطرابه بملاحظة مشابهته بالانسان المتجبّر المتكبّر التياه في حركاته و أفعاله و الغرض بيان سكون الأرض في الماء المتلاطم و منعها إيّاه من تموّجه و هيجانه (و كعمته على كظّة جريته) و المراد بكظّة الجرية ما يشاهد من الماء الكثير في جريانه من الثقل نحو ما يعتري المملي من الطعام، أو أراد به شدّة جريانه و طول ملازمته له، أو التعب العارض له من الجريان على سبيل الاستعارة تشبيها له بالانسان المتعب من كثرة المزاولة لفعل (فهمد بعد نزقاته) أراد به سكونه بعد و ثباته و (لبد بعد زيفان و ثباته) أى أقام بعد تبختره في طفراته (فلما سكن هيج الماء من تحت أكنافها) يعنى أطراف الأرض و جوانبها (و حمل شواهق الجبال البذخ على اكتافها) استعار عليه السّلام لفظ الاكتاف للأرض لكونها محلا لحمل ما يثقل من الجبال كما أنّ كتف الانسان و غيره من الحيوان محلّ، لحمل الأثقال (فجر ينابيع العيون) لعله عليه السّلام اعتبر في الينبوع الجريان بالفعل فيكون من قبيل اضافة الخاص الى العام، أو التكرير للمبالغة، و إن كان الينبوع بمعنى الجدول الكثير الماء على ما مرّ فهو مستغن عن التكلّف و قوله: (من عرانين انوفها) من باب الاستعارة تشبيها للجبال بالانسان و لأعاليها و رؤوسها بعرنينه و أنفه، و انما خصّ الجبال بتفجّر العيون فيها لأنّ العيون اكثر ما يتفجّر من الجبال و الأماكن المرتفعة و أثر القدرة فيها أظهر و نفعها أتمّ (و فرقها) أى الينابيع (فى سهوب بيدها و أخاديدها) المراد بالأخاديد مجارى الأنهار (و عدل حركاتها بالراسيات من جلاميدها) قال المحدّث المجلسيّ «قد» لعلّ تعديل الحركات بالراسيات أى الجبال الثابتات جعلها عذيلا للحركات بحيث لا تغلبه أسباب الحركة فيستفاد سكونها فالباء صلة لا سببية، أو المعنى سوّى الحركات في الجهات أى جعل الميول متساوية بالجبال فسكنت لعدم المرجّح فالباء سببية، و يحتمل أن يكون المراد أنه جعلها بالجبال بحيث قد تتحرّك بالزلازل و قد لا تتحرّك و لم يجعل الحركة غالبة على السّكون مع احتمال كونها دائما متحرّكة بحركة ضعيفة غير محسوسة، و من ذهب الى استناد الحركة السريعة الى الأرض لا يحتاج إلى تكلّف و كيف كان فالمعنى أنه سبحانه عدل حركات الأرض بالجبال الثابته من صخورها و ب (ذوات الشناخيب الشمّ من صياخيدها) أى بصاحبات الرءوس المرتفعة من صخورها الصلبة (فسكنت) الأرض (من الميدان) و الاضطراب (برسوب الجبال فى قطع اديمها) أى دخولها في قطعات وجه الأرض و أعماقها (و تغلغلها متسربة في جوبات خياشيمها) أى دخولها حال كونها نافذة فى حفرات انوف الأرض و فرجاتها (و ركوبها أعناق سهول الأرضين و جراثيمها) استعار لفظ الركوب للجبال و الأعناق للأرضين كناية عن الحاقهما بالقاهر و المقهور و ذكر السّهول ترشيح، و لعلّ المراد بجراثيمها المواضع المرتفعة منها و مفاد هذه الفقرات أنّ الأرض كانت متحرّكة مضطربة قبل خلق الجبال فسكنت بها، و ظاهره أنّ لنفوذ الجبال فى أعماق الأرض و ظهورها و ارتفاعها عن الأرض كليهما مدخلا في سكونها و قد مرّ الكلام فى ذلك في شرح الفصل الثالث من فصول الخطبة الاولى فتذكر

شرح لاهیجی

كبس الارض على مور امواج مستفحلة و لجج بهار زاخرة يعنى داخل كرد زمين را بر اضطراب موجهاى شديده و بر بلنديهاى درياهاى عظيمه تلتطم اواذىّ امواجها و تصطفق متقاذفات اثباجها يعنى در حالتى كه برهم مى كوفتند موجهاى شديد ان درياها و در حالتى كه برهم مى زدند برهم ريختهاى ابهاى بزرگ ان درياها و ترغوا زبدا كالفحول عند هباجها يعنى بيرون مى انداختند كف را مثل شتر نر در وقت مستى خود فخضع جماح الماء المتلاطم لثقل حملها و سكن هيج ارتمائه اذ وطئته بكلكلها و ذلّ مستخذيا اذ تمعّكت عليه بكواهلها يعنى ارام شد بآرامى و چموشى اب هم كوبنده از جهة سنگينى برداشتن زمين و ساكن گرديد و ايستاد هيجان و شدّت برهم ريختن اب در وقتى كه پامال كرد زمين اب را بسينه خود و نرم رفتار گرديد آب در حالتى كه خاضع است در زمانى كه غلطانيد زمين بر آب شانهاى خود را فاصبح بعد اصطخاب امواجه ساجيا مقهورا و فى حكمة الذّلّ منقادا اسيرا يعنى صبح كرد بعد از بلند كردن صدا موجهاى او ارام گيرنده مغلوب شده و در حلقه لجام مذلّت پيرو و گرفتار شده و شايد كه مراد از اب متلاطم ذخّار موّاج مضطربى كه بعد از فرو شدن ارض در او ساكن و ارام شد حصّه از مادّه عنصرى باشد كه بتقريب ايجاد طبيعت ارضيّه و حلول صورت نوعيّه ارض كه حقيقت ارض است بلكه ارض حقيقى است در او ساكن گرديد و با قرار و ارام شد و جسم ارض موجود شد و يا اب گرديد يك كره و قرار گرفت در وسط كره هوا چنانچه مرصود و محسوس است و اللّه اعلم و سكنت الأرض مدحوّة فى لجّة تيّاره و ردّت من نخوة بأوه و اعتلائه و شموخ انفه و سموّ غلوائه يعنى ساكن گرديد زمين پهن كرده شده در معظم موج او و برگرداند او را از نخوت و غرور فخر او و سركشى او و بلندى بينى او كه تكبّر او باشد و بلندى تجاوز از حدّ گردنهاى او و كعمته على كظّة جريته يعنى و به بست او را از شدّت روان شدن او همد بعد نزفاته و لبد بعد زيفان و ثباته يعنى پس فرو نشست بعد از برجستن او و برهم نشست بعد از طغيان برجستنيهاى او فلمّا سكّن هيج الماء من تحت اكنافها و حمّل شواهق الجبال البدّخ على اكتافها فجرّ ينابيع العيون من عرانين انوفها يعنى پس در زمانى كه ساكن گردانيد هيجان اب را از زير اطراف زمين و بار كرد كوههاى بلند را بر دوشهاى زمين شكافت چشمهاى اب ها را از بالاى بينى هاى او كه كوهها باشند و فرّقها فى سهوب بيدها و اخاديدها و عدّل حركاتها بالرّاسيات من جلاميدها و ذوات السّناخيد الشّمّ من صياخيدها يعنى متفرّق گردانيد ان چشمه ها را در فضاهاى بيابانهاى زمين و در شكافهاى زمين و تعديل كرد و هم زور گردانيد حركات بجهات مختلفه زمين را بسنگهاى بلند ان و بصاحب سرهاى بلند از سنگهاى بزرگ ان فسكنت من الميدان برسوب الجبال فى قطع اديمها يعنى پس ساكن گرديد زمين از اضطراب و حركت بسبب فرو رفتن كوهها و ثبات كوهها در پارهاى روى زمين و تغلغلها متسرّية فى جوبات خياشيمها و ركوبها اعناق سهول الارضين و جراثيمها يعنى و بسبب داخل شدن جبال در حالتى كه راه گيرنده و داخل شونده اند در سوراخهاى بينى زمين و بسبب سوار شدن جبال گردنهاى هموار زمين ها را و ناهموار زمين ها را زيرا كه زمين بسبب ثقيل مطلق بودن بالطّبع اقتضاء ميكند حركت بسوى مركز عالم را از هر جهتى از جهات و منطبق شدن مركز ثقلش بمركز عالم و بودن مكانش در وسط همه اجسام و مغمور بودن در ميان كره اب و چون تعيّش و زندگانى حيوانات متنفّسه بهوا خصوصا انسان بتقريب غلبه جزو خاكى ممكن نباشد مگر بر روى زمين و اين كه ممكن نبوده با مغمور بودن زمين در ميان اب پس بحكمت كامله سبحانى و قدرت شامله ربّانى خلق شد در يك طرف از زمين كوههاى بلند و سنگهاى بزرگ در ظاهر و در باطن و اعماق آن طرف تا اين كه مركز حجم زمين غير مركز ثقل ان شده و چون مركز ثقلش منطبق گردد و بمركز عالم زمين ساكن شود در ميان اب و حجم يك طرفش زياده شود بر طرف ديگرش بقدرى كه يك ربع سطح ظاهر ان معمور و مكشوف گردد از اب نه مغمور و نه پنهان تا توانند حيوانات متنفّسه بهوا خصوصا انسان در ان تعيّش و زندگانى كرد و اگر مركز ثقلش با مركز حجم يكى بودى ممكن نبودى مكشوف بودن ربع ظاهر زمين بلكه بالطّبع حركت كردى بسوى مركز عالم و مغمور شدن در اب را پس خلقت كوهها سبب شد از براى سكون زمين در وسط با مكشوف شدن ربع مسكونش و سرّش آنست كه مركّبات معدنيّه هر چند جزو غالب انها خاك باشد لكن بتقريب تركيب با اجزاء عناصر حقيقيّه ثقيل تر از اب و خفيف تر از خاك بسيط باشند پس جزوى از معادن كه هم وزن جزوى از خاك بسيط باشد البتّه مقدار حجم ان بيشتر از حجم انجزو بسيط باشد پس حجم دو نصف هموزن زمين مختلف و حجم ان نصف كه جبال و معادن در ان خلق شده بيشتر باشد از حجم نصفى كه خالص و بسيط است بالضّرورة و اينست سرّ معنى آيه شريفه وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ و شايد كه مراد از جبال ميل و اعتماد بوده باشد كه عبارتست از كيفيّت ثقل در زمين كه بسبب حلول كيفيّت كوههاى ثقيل و سنگينى در ظاهر و باطن زمين ساكن گرديده در وسط عناصر زيرا كه ميل كه ثقلست در زمين بشرط نبودن در مكان طبيعى موجب حركت است بسوى مكان طبيعى و بشرط بودن در مكان طبيعى موجب سكون و برقرار بودن او است در مكان طبيعى مثل وجود ميل و خفّت در هوا كه بشرط خروج سبب حركت هوا است بسوى مكان طبيعى او و بشرط بودن در مكان طبيعى سبب سكون هوا است در او و تكثّر و تعدّد ميول باعتبار اختلاف قبول قطعات فرضيّه زمين است بسبب تخلخل و تكاثف و صلابت و لين و اندماج و انتفاش قطعات بتقريب عوارض خارجيّه و اگر چه تعدّد ميول بتقريب قبول اين اختلافات تعدّد اعتباريّه باشد امّا بى شبهه نفس الامرى است پس صحيح است تعبير از ان بلفظ جمع كه جبال و نظاير ان باشد

شرح ابن ابی الحدید

وَ مِنْهَا فِي صِفَةِ الْأَرْضِ وَ دَحْوِهَا عَلَى الْمَاءِ كَبَسَ الْأَرْضَ عَلَى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ وَ لُجَجِ بِحَارِ زَاخِرَةٍ تَلْتَطِمُ أَوَاذِيُّ أَمْوَاجِهَا وَ تَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِهَا وَ تَرْغُو زَبَدًا كَالْفُحُولِ عِنْدَ هِيَاجِهَا فَخَضَعَ جِمَاحُ الْمَاءِ الْمُتَلَاطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا وَ سَكَنَ هَيْجُ ارْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِكَلْكَلِهَا وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً إِذْ تَمَعَّكَتْ عَلَيْهِ بِكَوَاهِلِهَا فَأَصْبَحَ بَعْدَ اصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ سَاجِياً مَقْهُوراً وَ فِي حَكَمَةِ الذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِيراً وَ سَكَنَتِ الْأَرْضُ مَدْحُوَّةً فِي لُجَّةِ تَيَّارِهِ وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ وَ اعْتِلَائِهِ وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ وَ كَعَمَتْهُ عَلَى كِظَّةِ جَرْيَتِهِ فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ وَ لَبَدَ بَعْدَ زَيَفَانِ وَثَبَاتِهِ فَلَمَّا سَكَنَ هَيْجُ الْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَكْنَافِهَا وَ حَمَلَ شَوَاهِقَ الْجِبَالِ الشُّمَّخِ الْبُذَّخِ عَلَى أَكْتَافِهَا فَجَّرَ يَنَابِيعَ الْعُيُونِ مِنْ عَرَانِينِ أُنُوفِهَا وَ فَرَّقَهَا فِي سُهُوبِ بِيدِهَا وَ أَخَادِيدِهَا وَ عَدَّلَ حَرَكَاتِهَا بِالرَّاسِيَاتِ مِنْ جَلَامِيدِهَا وَ ذَوَاتِ الشَّنَاخِيبِ الشُّمِّ مِنْ صَيَاخِيدِهَا فَسَكَنَتْ مِنَ الْمَيَدَانِ لِرُسُوبِ الْجِبَالِ فِي قِطَعِ أَدِيمِهَا وَ تَغَلْغُلِهَا مُتَسَرِّبَةً فِي جَوْبَاتِ خَيَاشِيمِهَا وَ رُكُوبِهَا أَعْنَاقَ سُهُولِ الْأَرَضِينَ وَ جَرَاثِيمِهَا  

كبس الأرض أي أدخلها في الماء بقوة و اعتماد شديد و يقال لضرب من التمر الكبيس لأنه يكبس حتى يتراص و المور مصدر مار أي ذهب و جاء و مستفحلة هائجة هيجان الفحول و استفحل الأمر تفاقم و اشتد و زاخرة زخر الماء أي امتد جدا و ارتفع . و الأواذي جمع آذي و هو الموج و تصطفق يضرب بعضها بعضا و الأثباج هاهنا أعالي الأمواج  و أصل الثبج ما بين الكاهل إلى الظهر فنقل إلى هذا الموضع استعارة . و ترغو تصوت صوت البعير و الرغاء صوت ذات الخف و في المثل كفى برغائها مناديا أي أن رغاء بعير المضيف يقوم مقام ندائه للضيافة و القرى و زبدا على هذا منصوب بفعل مقدر تقديره و ترغو قاذفة زبدا و الزبد ما يظهر فوق السيل يقال قد أزبد البحر و السيل و بحر مزبد أي مالح يقذف بالزبد و الفحول عند هياجها فحول الإبل إذا هاجت للضراب . و جماح الماء صعوده و غليانه و أصله من جماح الفرس و هو أن يعز فارسه و يغلبه و الجموح من الرجال الذي يركب هواه فلا يمكن رده و خضع ذل و هيج الماء اضطرابه هاج هيجا و هياجا و هيجانا و اهتاج و تهيج كله بمعنى أي ثار و هاجه غيره يتعدى و لا يتعدى و هيج ارتمائه يعنى تقاذفه و تلاطمه يقال ارتمى القوم بالسهام و بالحجارة ارتماء و كلكلها صدرها و جاء كلكل و كلكال و ربما جاء في ضرورة الشعر مشددا قال  

  • كأن مهواها على الكلكلموضع كفي راهب مصلى

. و المستخذي الخاضع و قد يهمز و قيل لأعرابي في مجلس أبي زيد كيف تقول استخذأت ليتعرف منه الهمزة فقال العرب لا تستخذئ و همزه و أكثر ما يستعمل ملينا و أصله من خذا الشي ء يخذو و خذوا أي استرخى و يجوز خذي بكسر الذال و أذن خذواء بينة الخذاء أي مسترخية . و تمعكت تمرغت مستعار من تمعك الدابة في الأرض و قالوا معكت الأديم أي دلكته و كواهلها جمع كاهل و هو ما بين الكتفين و يسمى الحارك . و اصطخاب أمواجه افتعال من الصخب و هو الصياح و الجلبة يقال صخب الرجل فهو صخبان و اصطخب افتعل منه قال  

إن الضفادع في الغدران تصطخب

. و الساجي الساكن و الحكمة ما أحاط من اللجام بحنك الدابة و كانت العرب تتخذها من القد و الأبق لأن الزينة لم تكن قصدهم قال زهير  

  • القائد الخيل منكوبا دوابرهاقد أحكمت حكمات القد و الأبقا

. و استعار الحكمة هاهنا فجعل للذل حكمة ينقاد الماء بها و يذل إليها . و مدحوة مبسوطة قال تعالى وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها و يجوز أن تكون مدحوة هاهنا بمعنى مقذوفة مرمية يقال دحوت الحصاة أي قذفتها و يقال للاعب الجوز ادح و أبعد المدى و التيار أعظم الموج و لجته أعمقه و البأو الكبر و الفخر تقول بأوت على القوم أبأى بأوا قال حاتم  

  • فما زادنا بأوا على ذي قرابةغنانا و لا أزرى بأحسابنا الفقر

. و هذا الكلام استعارة يقال كسرت الأرض سورة الماء الجامح كما تكسر سورة بأو الرجل المتكبر المفتخر و الاعتلاء التيه و التكبر و الشموخ العلو مصدر شمخ بأنفه أي تكبر و الجبال الشوامخ الشاهقة و السمو العلو و سمو علوائه أي غلوه و تجاوزه الحد . و كعمته أي شددت فمه لما هاج من الكعام و هو شي ء يجعل في فم البعير و بعير مكعوم . و الكظة الجهد و الثقل الذي يعتري الإنسان عند الامتلاء من الطعام يقول كعمت الأرض الماء حال كونه مكظوظا لشدة امتلائه و كثرته و ازدحام أمواجه فهمد أي سكن همدت النار تهمد بالضم همودا أي طفئت و ذهبت البتة و الخمود دون الهمود و النزقات الخفة و الطيش نزق الرجل بالكسر ينزق نزقا و النزقات الدفعات من ذلك . و لبد الشي ء بالأرض يلبد بالضم لبودا أي لصق بها ساكنا و الزيفان التبختر في المشي زاف البعير يزيف و الزيافة من النوق المختالة و يروى و لبد بعد زفيان وثباته و الزفيان شدة هبوب الريح يقال زفته الريح زفيانا أي طردته و ناقة زفيان سريعة و قوس زفيان سريعة الإرسال للسهم و أكنافها جوانبها و كنفا الطائر جناحاه و يقال صلاء مكنف أي أحيط به من جوانبه و تكنفه القوم و اكتنفوه أحاطوا به . و الجبال الشواهق العالية و مثله البذخ و العرنين أول الأنف تحت مجتمع الحاجبين و الينابيع جمع ينبوع و هو ما انفجر من الأرض عن الماء و السهوب جمع سهب و هو الفلاة و البيد جمع بيداء و هي الفلاة أيضا . و الأخاديد جمع أخدود و هو الشق في الأرض قال تعالى قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ و الراسيات الثقال و الشناخيب رءوس الجبال و الشم العالية و الجلاميد الصخور واحدها جلمود و الصياخيد جمع صيخود و هي الصخرة الصلبة . و الميدان التحرك و الاضطراب و ماد الرجل يميد أي تبختر و رسوب الجبال نزولها رسب الشي ء في الماء أي سفل فيه و سيف رسوب ينزل في العظام . و قوله في قطع أديمها جمع قطعة يريد في أجزائها و أبعاضها و يروى في قطع أديمها بضم القاف و فتح الطاء جمع قطعة و هي القطعة مفروزة من الأرض و حكي أن أعرابيا قال ورثت من أبي قطعة و يروى في قطع أديمها بسكون الطاء و القطع طنفسة الرحل فنقل ذلك إلى هذا الموضع استعارة كأنه جعل الأرض ناقة و جعل لها قطعا و جعل الجبال ثابتة في ذلك القطع . و أديم الأرض وجهها و ظاهرها و تغلغل الماء في الشجر دخوله و تخلله في أصوله . و عروقه متسربة أي داخلة تسرب الثعلب أي دخل السرب و جوبات جمع جوبة و هي الفرجة في جبل أو غيره و خياشيمها جمع خيشوم و هو أقصى الأنف و تقول خشمت الرجل خشما أي كسرت خيشومه و جراثيمها جمع جرثومة و هي أصل الشجر .

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم السادس (و منها) (فى صفة الأرض و دحوها على الماء) كبس الأرض على مور أمواج مّستفحلة، و لجج بحار زاخرة، تلتطم أواذىّ أمواجها، و تصطفق متقاذفات أثباجها، و ترغو زبدا كالفحول عند هياجها، فخضع جماح الماء المتلاطم لثقل حملها، و سكن هيج ارتمائه اذ وطئته بكلكلها، و ذلّ مستخذيا إذ تمعّكت عليه بكواهلها، فاصبح بعد اصطخاب أمواجه ساجيا مّقهورا، و فى حكمة الذّلّ منقادا أسيرا، وّ سكنت الأرض مدحوّة فى لجّة تيّاره، و ردّت من نّخوة بأوه و اعتلائه، و شموخ أنفه و سموّ غلوائه، و كعمته على كظّة جريته، فهمد بعد نزقاته، و لبد بعد زيفان و ثباته، فلمّا سكن هيج الماء من تحت أكنافها، و حمل شواهق الجبال الشّمّخ البذّخ على أكتافها، فجّر ينابيع العيون من عرانين انوفها، و فرّقها فى سهوب بيدها و أخاديدها، و عدّل حركاتها بالرّاسيات من جلاميدها، و ذوات الشّناخيب الشّمّ من صياخيدها، فسكنت من الميدان لرسوب الجبال فى قطع أديمها، و تغلغلها متسرّبة فى جوبات خياشيمها، و ركوبها أعناق سهول الأرضين و جراثيمها

ترجمه

قسمتى از اين خطبه شريفه در چگونگى آفرينش زمين و ابر و باران و برق و خرّمى باغها و گياهها كه بشر از آن استفاده مى برند و قدرت خداوند يكتا از آنها ظاهر مى شود ميباشد (پس از آفرينش آسمانها و سكونت دادن فرشتگان در آنها خداوند متعال) فرو برد زمين را در ناف موجهاى سركش تيّاريكه (مانند شتر مستيكه بر ماده بجهد) بر سر هم مى غلطيد و در درياهاى ذخّار و سرشارى كه امواج پر تلاطم آن لطمه ها بهم مى كوفتند، و خود را بهم زده و درهم فرو مى رفتند، مانند شتران نريكه هنگام هيجان شهوت كف بر لب مى آورند پس از پس پيكر زمين سنگين بود آن درياى پر موج و تلاطم از خروش افتاد، و چنان آن دريا را در زير جثّه و دوش و شانه خود مالش داد، كه از آن هيجان و تندى و مستى بآرامش و افتادگى گرائيد، و آن سر و صدا و هياهويش بشكستگى مبدّل شده، دچار حلقه هاى پولادين حكمت خدا گشته، پالهنگ ذلّت و اسيرى و انقياد او را بگردن زد پس (وقتى كه زمين خوب آن دريا را در زير سينه سنگين خويش مالش داد بر روى آب) آرام گرفته و بساط خويش را بر روى آن امواج پهن كرد، و باد نخوت و سركشى و بلند پروازى را از دماغش بيرون كرد، آن گاه آن آب پس از آن همه جوش و خروشها و درهم غلطيدنها فرو نشست، پس زمين بر روى آب ساكن، و آب اطراف آنرا پرّه زد، آن گاه خداوند تعالى بار گران كوههاى بلند و قلّه هاى شامخه را بر دوش زمين نهاد پس (زمين در اثر حمل آن بار سنگين ناچار بر آب فشار آورد، همانطورى كه در اثر فشار خون از دماغ انسان جارى مى شود) آب چشمه سارها و منبعها از خيشوم دماغ كوهسارها بيرون زده در فضاى بيابانها و شكافهاى زمينها متفرّق و جارى گرديد، و حركات زمين بواسطه كوههاى محكم و پاى بر جا و قلّه هاى بزرگ سخت سر كشيده مساوى و آرام شد، و آن كوهها در سطح و سوراخهاى بينى زمين فرو رفته، بر گردنش سوار و پست و بلندش را نرم و هموار.

نظم

  • پس از توحيد و شرح چرخ و افلاكشناسائى ملائك را بادراك
  • ز خطبه قسمتى در شرح ارض است كه بر آبش مكان از طول و عرض است
  • زمين را حق ز قدرت چون برآورددر امواج خروشانش فرو برد
  • بدريائى پر أمواج و تلاطم كه بد چون نر بماده در تهاجم
  • يكى آبى بسى ذخّار و تيّارخروش و هم نهيبش تند و بسيار
  • ز هر سو موجه آن سهمگين يم به سختى كوفتندى لطمه بر هم
  • چو كوه آن موج گاه اين موج راندىكه آن اين را بجاى خود نشاندى
  • كفش بر لب بسان اشتر مستكه نشناسد ز سر مستى سر از دست
  • كه بر ماده همى خواهد جهيدن شود دل از نهيبش در طپيدن
  • زمين چون در دل اين بحر مسكننمود از بحر خاضع گشت گردن
  • ز بس سنگين بدش آن حمل و آن بارشد آن درياى جوشان نرم و هموار
  • زمين آن بحر را با سينه افشردكه شد ستخوان امواجش بهم خورد
  • بدوش و كتف و بر پشتش بغلطيدكه آن ديوانه دريا نرم گرديد
  • بر آمد از دل پر جوش وى دودسر ذلّت بپاى خاكها سود
  • پس از آن نعره ها درياى مغروراسير خاك گشت و خوار و مقهور
  • لجامى بر سرش زد از سلاسلبهم بشكست از او كتف و كواهل
  • بساط خويشتن را بر سر آب زمين گسترد و بر دوش طاقت و تاب
  • سرش از باد نخوت كرد خالىبه پستى بردش از آن جاى عالى
  • دماغش را چنان آن خاك ماليدكه زير دست و پايش سخت ناليد
  • پس از آن موج و كبر و خود پسندىبپائين رفت از أوج بلندى
  • بروى وى در بگريختن بستبه پشتش ساكن و آرام بنشست
  • پس آنگه بست محكم دست يزدانبميخ كوهسار اين خاك آسان
  • بدوش او جبلهاى شوامخ نهاد و هم قللهاى بواذخ
  • ز خيشوم و دماغ كوهسارانبرون آورد صدها چشمه ساران
  • هزاران نهر آب سرد و شيرين برون شد از دل هر كوه سنگين
  • بدشت و درّه ها آبش روان شدبيابانها از آنها بوستان شد
  • سپس آن كوه و صخره سخت و صمّاكه قلّه اش سر زدى بر چرخ اعلا
  • فلك در بيم و وحشت از ستيغشدريده قلب ابر از نوك تيغش
  • زمين را از كمر تا ناف بشكافت چو آب اندر درون خاك ره يافت
  • چنان گهواره كز ميخ است محكمز ميخ كوه رفت اين تخته در هم
  • خدا از بو قبيس و آلپ و الوندهم از هيماليا قاف و دماوند
  • پى و زانوى اين خاك چو آتشبهم در بست و آوردش برامش
  • بگرده ارض چون كهسار بنشستبمغز و در دماغش راه پيوست
  • ز جنبشهاى بيجا گشت ساكنزمين بر ساكنينش گشت آمن

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS