در ادامه سلسله نشستهایی درباره علم دینی، روز یکشنبه 8 خرداد نشستی با سخنرانی دکتر مهدی گلشنی در محل تالار شهید مطهری دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد که در اینجا بخشهایی از سخنان وی را میخوانیم.
هدف علم
بحث علم دینی، بحث نسبتا جدیدی است که نه در دوره تاریخ تمدن اسلامی صحبتی از آن بوده و نه در شروع علم جدید در غرب، چون آنها مطالعه طبیعت را جدای از دین میدانستند. ولی چیزی که در دو سه قرن اخیر اتفاق افتاده و به جهان اسلام هم منتقل شده است، باعث شده در محیطهای اسلامی و غیراسلامی آن را مطرح کنند، البته متاسفانه این واژه زیاد به کار رفته و میتواند معنای متفاوتی دهد به طوری که معنای امروزی آن لوث شده است.
مرحوم سیدجمال الدین اسدآبادی که مساله علم جدید را مطرح کرد معتقد به این بود که این ادامه همان علم قبلی است و چیز جدیدی نیست. زمانی که علم غربی به محیط ما منتقل شد، تفکر غربی یک تفکر پوزیتیویستی بود که فقط به تجارب حسی ارزش میگذاشت.
این مساله در محیطهای علمی ما همچنان بشدت برقرار است، ولی در سطح عمومی امروز این تلقی وجود دارد که علم چیزی را که از آن انتظار میرفت برآورده نکرده است و علم افسار گسیخته، گذشته از این که متضمن سعادت بشر نیست، خطراتی را هم برای آینده بشر در پی دارد. آمار میگوید 50 درصد دانشمندان ایالات متحده و 30 درصد از عالمان انگلیس درگیر ساخت سلاحهای مخرب هستند. این امر تا آنجا پیش رفته که در همین سالهای اخیر، ماکسول اعلان میکند که ممکن است تمدن بشری از بین برود و فلسفه علم باید اصلاح شود.
نکته دیگر این که استفاده از علم نیز تغییر کرده است؛ به طوری که علمایی چون ابوعلی سینا برای این دنبال علم میرفتند که آن را وسیلهای برای کشف نشانههای الهی در طبیعت میدانستند. همین مساله در صحبتهای دانشمندان مسیحی هم مشاهده میشود و برای مثال نیوتن میگوید، من کتاب اصول را برای این نوشتم که توجه عدهای را به صنع الهی جلب کنم. توجیه محیطهای سنتی اسلام و مسیحیت برای کشف علم مطالعه آثار الهی در طبیعت است ولی در 200 سال اخیر خواسته دیگری از علم مورد توجه قرار گرفت و از آن برای پیشرفت صنعت و کسب قدرت و ثروت استفاده شد.
در عصر ما تمرکز بر تخصص هاست. هشداری که علمای عصر ما به ما دادهاند این است که تخصص یک مطلب است و کوتاه نگری و تنگ بینی یک مطلب دیگری است؛ شما با جهانی مواجه هستید که ابعاد گوناگونی دارد باید همه ابعاد را در نظر گرفت و دانشمند امروز باید بداند که با دغدغههای انسانی و طبیعی غیر از حوزه تخصص خود نیز مواجه است. اگر فقط به دنبال بعد مادی یک مساله باشیم، آن مساله بعد معنوی و اثربخشی خود را از دست خواهد داد.
یک مساله که بعد از پیشرفت علم اتفاق افتاد و در ذات علم نبود، توجه اکید به مادیات و غفلت از معنویات و خلاصه کردن عالم در مادیات است. یعنی گفته شد اگر چیزی را شما نتوانستید مشاهده کنید جایگاهی در علم ندارد. اولین جایی که متوجه این شدند در خود فیزیک بود که گفتند ما اگر نتوانیم چیزی را مشاهده کنیم نباید به آن اعتنا کنیم و بلافاصله متوجه شدند همین مساله جلوی پیشرفت علم را میگیرد و متوجه شدند به خاطر عدم رویت بعضی چیزها نمیتوانند آن را کنار بگذارند.
نکته دیگری که در عصر حاضر حاکم شد، غفلت از انسانیت و جدایی علم از اخلاق بود. برخی فلاسفه معتقد بودند که این دو از هم جدا هستند و این باعث شد علم از اخلاق فاصله بگیرد و چیزی را که از آن غافل شدند این بود که خود اخلاق در علم شان و منزلت والایی دارد. خود پوپر که معتقد به جدایی علم و دین بود گفت ما در علم از اخلاقیات بی نیاز نیستیم. اینها باعث ایجاد یک نگرش مجدد به علم شد.
تفاوتی که بین علم و دین قائل بودند این بود که دین مبتنی بر ایمان است و علم مبتنی بر اثبات است، ولی این به طور مطلق درست نیست. شما در خود علم مسائلی را بصورت اعتقادی میپذیرید که اصلاقابل اثبات نیست.
آسیبهای علم زدگی
نکتهای که علم زدگان به آن اعتقاد دارند این که همه مسائل در علم قابل اثبات است و این هم درست نیست. نظریههای علمی به طور کامل قابل اثبات نیستند. قضیه ای 80 سال پیش در منطق ریاضی ثابت شده که میگوید شما اگر مجموعه ای از اصول را بپذیرید همواره یک قضایایی میماند که شما نمی توانید درست بودن یا نادرست بودن آن را ثابت کنید. مساله دیگر که میگویند این است که نظریههای علمی ابطال پذیرند، ولی مسائل دینی ابطال پذیر نیستند. این ابطال پذیری تز پوپر بود؛ در واقع نظریه از یک اجزایی ساخته شده که وقتی این با تجربه تطبیق نمی کند مجموعه اینها با تجربه تطبیق نمیکند شما نمیتوانید هیچ وقت کل قضایا را ابطال کنید.
علم برای پاسخگویی به همه نیازهای بشر ناکافی است؛ این که علم به همه سوالات جواب میدهد درست نیست، چراکه اولادر خود علم مسائلی است که علم نمیتواند پاسخ مناسبی برای آنها ارائه کند مثلااین که چرا فضا 3 بعد است و زمان یک بعد و مسائلی از این دست. این چراها را نمی تواند خود علم پاسخگو باشد و همواره علم برای پاسخگویی به اینها از حوزه علم تجاوز میکند.
وقتی علم به تنهایی نمیتواند پاسخگوی همه سوالات بشر باشد، پس باید چارچوبی را انتخاب کنیم که وسیع تر از علم فعلی باشد و علاوه بر این که علم فعلی را در بر بگیرد، ابعاد دیگر علم فعلی را هم شامل شود. به نظر من جهان بینی دینی چنین خاصیتی را دارد. معرفت شناسی دینی نه تنها تجربه، شهود، و نظریه پردازی را معتبر میشناسد، بلکه یک سرنخ هایی به ما میدهد که بشر بدون اینها نمیتوانست به این اکتشافات دست یابد. علم فقط 5 درصد از عالم ماده را میشناسد و 95 درصد از آن را نمیشناسد، با این وجود چگونه به خودمان جرات میدهیم که اظهار نظرهای وسیع بکنیم. علم چارچوبی دارد که باید آن را رعایت کرد، ولی چیزی که دین بر ما تکلیف کرده این است که به دنبال کشف طبیعت باشیم و حتی تا آنجا پیش میرود که امیرالمومنین صراحتا میفرمایند: علم گمشده مومن است، بگیرید آن را حتی اگر نزد مشرکان باشد.