20 دی 1389, 0:0
علوم انساني و سايه سنگين منور الفكري
روح الامین سعیدی
یکی از حقایق کشف شده در عرصه تفکر و اندیشهورزی کشور بعد از جریان فتنههای پس از انتخابات این بود که نشان داد سیطره جریان منوّرالفکری غربزده بر فضای اندیشهورزی جامعه بالاخص در عرصه فلسفه و علوم انسانی از یک سو و کم کاری نخبگان اسلامگرای حوزه و دانشگاه برای تولید علوم انسانی بومی با صبغه اسلامی ـ ایرانی از سوی دیگر چه عواقب وخیمی را به همراه خواهد آورد. این مسئلهای است که تصمیم سازان و اصحاب فکر و اندیشه کشور میبایست با نگاهی ژرف و با لحاظ نمودن شرایط نوین جامعه متعاقب حوادث اخیر بدان بنگرند و توجه داشته باشند چیزی که آقای «سعید حجاریان» در خلال اعترافاتش در دادگاه با عنوان کاربست نامُنقّح تئوریهای غربی از آن یاد کرد، چگونه میتواند ظرف چند سال یک تهدید امنیتی جدی را فرا روی نظام جمهوری اسلامی قرار دهد.
جریان منورالفکری که تقریباً از ابتدای دهه هفتاد سایه سنگین اندیشهورزی به سبک غربی را شتابان بر فضای محافل علمی و دانشگاهی کشور گسترانیده بود، وقتی که از خرداد 76 قدرت سیاسی و اجرایی را در قبضه اقتدار خود دید، طی هشت سال کاملاً بی پروا و لجام گسیخته کمر به هدم سنتها و باورهای دینی ملت و اصول اساسی انقلاب بست. نیروهای مستعد و خوشفکرِ این جریان با همه ظرفیت و توان به میدان آمدند تا به زعم خود موانع برکندن جامه ارتجاع و پوشیدن جامه فاخر مدرنیته را یک به یک از سر راه بردارند.
یکی نبوت را تا حد تجربه شخصی پیامبر(ص) فروکاست؛ یکی کلام وحی را غیرقابل استناد خواند؛ یکی الگوی فاطمی را برای زنان امروز منسوخ دانست؛ یک حسین را خشونت طلب نامید؛ یکی از کهنگی و تحجر قوانین اسلام سخن گفت؛ یکی عصمت اهل بیت را انکار نمود؛ یکی موجودیت امام زمان(عج) را زیر سئوال برد؛ یکی ولایت فقیه را دیکتاتوری نامید؛ یکی حجاب و عفاف را آفت حضور اجتماعی زن تلقی کرد؛ یکی به جواز عصیان و اعتراض حتی در مقابل احکام الهی فتوا داد و یکی...
اما در مقابل، همگی تابلوی دلربایی را از مدرنیته غرب به تصویر کشیدند که هر بینندهای را مُجاب میکرد که برای خلق دوباره چنین تابلویی میبایست به سبک نقاشان چیره دست مغرب زمین قلم بزنیم. پس اگر آنها فرایند اصلاح مذهبی و پروتستانیسم را تجربه کردند، ما نیز باید همین بلارا بر سر اسلام بیاوریم؛ اگر آنها با ترویج سکولاریسم دیوار حائلی میان دین و دنیا ساختند، ما نیز باید چنین کنیم؛ اگر آنها مسیحیت را در چهاردیوار کلیسا به صلیب انزوا کشیدند، ما نیز باید اسلام را در اندرون مساجد محبوس نماییم؛ اگر آنها دین و اخلاقیات را به پای بُت اومانیسم قربانی کردند، ما نیز محتاج این قربانی هستیم و اگر آنها از قول «فردریش نیچه» مرگ خدا را اعلام نمودند، ما نیز برای ملبّس شدن به جامه زربفت مدرنیته باید ابتدا تشییع جنازه خداوند را برپا سازیم و رشته اتصال آسمان و زمین را از هم بگسلیم. عجیب است که اینان درنیافتند یا شاید نخواستند دریابند که مدرنیته غربی یک پدیده خاص تاریخی و معلول و محصول شرایط منحصر به فرد جامعه اروپایی بوده و تکرار آن با همان سبک و سیاق در یک بستر تاریخی و اجتماعی کاملاً متفاوت امکان پذیر نمیباشد.
درنتیجه، روشنفکران جامعه ما گرفتار افسون اندیشه غرب مدرن، مبدل به ماشینهای مترجم و کپی برداری شدند که آموزههای وارداتی را بدون اینکه کمترین خلاقیتی در جهت بومی سازی و همسنخ کردنشان با شرایط جامعه اسلامی ـ ایرانی از خود بروز دهند، برگردان نموده و به خورد دانشجویان فلسفه و علوم انسانی کشور دادند. متون ترجمهای همچون قارچ تکثیر یافتند و قفسه کتابخانهها را به تسخیر درآوردند. نخبگان منورالفکر ما نیز در صحنه دانشگاه با افتخار تمام مقابل دانشجویان مشتاق ایستادند تا تکرارگرِ بیکم و کاستِ همه چیزهایی باشند که زمانی پیشتر در دانشگاههای اروپا و آمریکای شمالی تقریر شده بود.
اینک که قریب به دو دهه از مجاهدت علمی جریان منورالفکری میگذرد، میتوان رسوب القائات رهبران آن در ذهن قشرهایی از نسل جوان را به وضوح در محتوای شعارهای آشوبگران و معترضان حوادث پس از انتخابات مشاهده کرد. به راستی چه رخ میدهد که در لفافه اعتراض به نتایج انتخابات، ناگاه جماعتی نوک پیکان حملات را به جانب اسلام نشانه میروند؟! چرا جمهوری ایرانی بر جمهوری منبعث از شریعت اسلام ترجیح داده میشود؟! چرا جمعی از جوانان این کشور اسلامی در روز قدس از ابراز همدردی با ملت مظلوم فلسطین و اعلام برائت از رژیم نژادپرست صهیونیست امتناع میورزند؟! چرا ولایت فقیهِ ماذون از امام معصوم را دیکتاتوری خطاب میکنند حال آنکه دموکراسی همچون بتی مُنزه از هر کژی تسبیح و تقدیس میگردد؟! چه میشود که عدهای هنجارشکن در ظهر عاشورای حسینی حرمت مقدسترین شعایر شیعیان را لگد مال نموده و پرچم عزای سرسلسله آزادگان عالم را با شعار آزادی و دموکراسی به آتش میکشند؟! آیا این شعارها خلق الساعه بودند یا معلول یک جریان هدفمند که سالهاست در عمق کالبد فرهنگی و فکری جامعه ایرانی رخنه کرده است؟ آن جوانی که حسین(ع) را قهرمان دنیای عرب و نامرتبط با فرهنگ خود میپندارد و در عوض از احساس تفاخر به اسطورههای کهن پارسی همچون آرش کمانگیر یا کاوه آهنگر دم میزند، در کدامین بستر فکری تربیت یافته است؟! چه کسی پاسخگوی این میزان زاویه گرفتن اقشاری از نسل دوم و سوم انقلاب از مبانی و سنن اصیل اسلامی ـ ایرانی و مستحیل گردیدن آنان در فرهنگ وارداتی غرب میباشد؟
به نظر میرسد در طول سه دهه حیات جمهوری اسلامی ایران نوعی اهمال و سهل انگاری در واگذاری اتاقهای فکر و کرسیهای نظریهپردازی علوم انسانی به جریان منورالفکر غربزده که اختلافات عقیدتی بنیادینی با معماران انقلاب داشته و چندان پایبند و دلبسته آرمانهای اسلامی و انقلابی نیست صورت گرفته است. عدم اهتمام جدی اندیشمندان متعهد حوزه و دانشگاه به امر خطیر تشریح مبانی ایدئولوژیک انقلاب اسلامی برای نسلهای دوم و سوم به نحوی که سبب زدودن شبهات ذهنی گوناگون آنان گردد از یک سو و یله و رها کردن محافل فکری در اختیار طیفهای لیبرالِ سکولار از سوی دیگر موجب شده تا امروز بخش قابل توجهی از نسل جوان که در این فضای ناسالم فکری تنفس کردهاند، هیچ باوری به آموزههای دینی و انقلابی نداشته باشند و نه تنها میان خود با دولت و انقلاب بلکه حتی با اصل اسلام نیز نوعی رابطه غیریت و خصومت تعریف نمایند. در آشوبهای پس از انتخابات شاهد حضور نمایندگانی از همین قشر در خیابانهای پایتخت بودیم که شعار سرنگونی نظام اسلامی و جایگزینی آن با یک دموکراسی سکولار غربگرا و یا حتی رجعت به سلطنت را فریاد میزدند.
علیالظاهر جمهوری اسلامی ایران تا کنون فاقد یک راهبرد جامع و مشخص در زمینه علوم انسانی بوده و اصولاً رفعت جایگاه علوم انسانی در امر تداوم انقلاب به درستی درک و هضم نگردیده است. لکن بحران سیاسی ـ اجتماعی اخیر همچون تلنگری بود که بسیاری از مسئولین ذیربط را تکان داد و متوجه این معنا ساخت که غفلت از جریان حرکت فکر و اندیشه در جامعه چه بسا میتواند به پیدایی تهدیدات امنیتی عظیمی علیه نظام حاکم بینجامد. لذا شاهد بودیم که بازار بحثها پیرامون بومی سازی علوم انسانی رونق گرفت و علیرغم رهنمودهای موکد رهبر فرزانه انقلاب طی چند سال گذشته مبنی بر ضرورت آغاز جنبش نرم افزاری و تولید علم در کشور، عدهای تنها پس از لمس عینی پیامدهای وخیم سیطره نظریههای وارداتی به صرافت اقدام عاجل افتادند.
اگرچه شاید اکنون نیز اندکی دیر شده باشد و حرکت امروز بسیار صعبتر و پرهزینهتر از حرکت دیروز باشد، اما بیهیچ تردیدی بازنگری بنیادین در علوم انسانی رایج از زوایای گوناگون معرفت شناختی، هستی شناختی و روش شناختی و سازگار نمودن آن با ایدئولوژی و باورهای انسان مسلمان ایرانی، شرط لازم تداوم انقلاب در خلال دهه چهارم عمر آن خواهد بود. اصولاً راز ماندگاری یک گفتمان در میزان توانایی اش برای پالایش و باز تولید مداوم خود در بستر زمان نهفته است. گفتمان انقلاب اسلامی نیز از این امر مستثنی نیست و میبایست فرایند پالایش و باز تولید مداوم را در چارچوبه علوم انسانی بومی طی نماید. البته باید توجه داشت که بازنگری در علوم انسانی و بومی سازی آن یک پروژه عظیم، پرهزینه، زمانبر و دیربازده ملی است که ارادهای از جنس اراده توامان نظام و ملت برای دستیابی به انرژی هستهای را طلب میکند.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان