كلمات كليدي : رئاليسم، انسان شناسي، هستي شناسي، شناخت شناسي، ارزش شناسي، مديريت آموزشي
نویسنده : راضيه ابراهيم زاده
رئالیسم که در فارسی "واقعگرایی" و "اصالت واقع" نامیده میشود، تقریبا نقطهی مقابل ایدهآلیسم بوده و برای اشیای مستقل از ذهن و فکر ما واقعیت قایل است. رئالیسم، اشیاء را آنچنان که هستند، قبول دارد و از تعبیر و تفسیر جهان خارج طبق تجربههای شخصی خودداری میکند. آنچه که در این مقاله آورده شده است، چکیده آرای فیلسوفان و رئالیستهای غربی است.
دو اصل فلسفهی رئالیسم
1. اصل استقلال(ناپیوستگی): یعنی وجود جهان، اشیاء و حوادث در روابط بین اشیاء و حوادث به انسان بستگی ندارد. به عبارت دیگر، جهان، مستقل از ذهن و عقل انسان وجود دارد، اگرچه انسانی نباشد که آن را درک کند.
2. اصل قابلیت شناسایی: یعنی جهان آنچنان که هست، قابلیت شناختهشدن را دارد. به بیان دیگر، جهان را آنچنان که وجود دارد، میتوان شناخت.
واقعگرایان غربی به منطق استقرایی(تفکر از جزء به کل) و روش علمی معتقدند و میان پدیدههای جهان به روابط علت و معلولی عقیده دارند و جهان را مکانیکی میپندارند.[1]
مفهوم رئالیسم
اندیشههای واقعگرایانه، تاریخی طولانی دارد. معمولا ارسطو را پدر فلسفهی واقعگرایی میدانند. از زمان وی تاکنون فیلسوفان واقعگرا هر کدام تفکرات متفاوت داشتهاند و هرچه به زمان حال نزدیکتر میشویم، بر گسترهی تفکرات رئالیستی افزوده میشود. عمدهترین معیار برای تمایز رئالیست از ایدهآلیست، پذیرش جهان مادی و طبیعی به عنوان یک واقعیت غیرقابلکتمان است و اینکه دانشها و ارزشها، مستقل از ذهن انسان وجود دارند. با این حال، برخی از متفکران رئالیست علاوه بر عالم مادی به عالم غیرمادی نیز باور دارند. از اینرو برخی از اندیشمندان، رئالیستها را به واقعگرایان علمی یا طبیعی و عقلانی یا قدیمی تقسیم کردهاند.[2]
واقعگرایان طبیعی یا علمی، جهان را مستقل از ذهن و زیر سیطرهی قوانین طبیعی میدانند و میگویند وظیفهی علم این است که به شناخت هستی طبیعی بپردازد. در تربیت نیز بیشتر به پرورش حواس و تشویق شاگردان به مشاهده و تجربه تمایل دارند. آنها جریان تربیت را شکل دادن به رفتار انسان دانسته و با تلقی کردن انسان به عنوان موجودی زیستی – اجتماعی، او را برای سازگاری با محیط طبیعی و اجتماعی آماده میکنند.
اما واقعگرایان عقلانی یا قدیمی(کلاسیک یا سنتی)، معتقد به دو بعد جسم و روح در کل وجود انسان هستند. آنها انسان را با وجود جسمانی – روحانی بودنش به صورت یک کل، مورد توجه قرار داده و معتقدند که از آنجا که کل هستی بهطور طبیعی دارای چنین جنبههایی است، بنابراین برخورد ما با کل وجود انسان بدون توجه به دو جنبهی وجود او، باید یکسان باشد. واقعگرایی عقلانی، غرض اصلی از تربیت را، سعادت انسان میپندارد و تحقق آن را در پرورش انسانی متعادل که دارای قوای جسمانی و روحانی هماهنگ باشد، امکانپذیر میداند.[3]
واقعگرایی علمی
انسان در واقعگرایی علمی: در این دیدگاه که دنبالهی تحولات علمی پس از رنسانس اروپا است، انسان به عنوان موجودی زیستی – اجتماعی در نظر گرفته شده است. براساس این نگرش، تجربههای اکتسابی نقش مهمی در ساختن انسان ایفا میکنند. در این مکتب، بر این اعتقاد که انسان و ویژگیهای وی، حاصل برخورد ارگانیسم با محیط است، تأکید میشود.
با پیدایش این نظریه نفس، عقل، روح و استعدادهای ذاتی جای خود را به روان و کنشهای روانی داد. به این معنی که، رفتار انسان را حاصل کنش و واکنشهای درونی و ذاتی دانستند که از بدو تولد تا بزرگسالی در برخورد با محیط صورت میگیرد. اندیشههای فرانسیس بیکن، جان لاک و دیگر متفکران پس از رنسانس پایههای این تفکر را به وجود آورده و نظریهی داروین، آن را به اوج رساند.
هستیشناسی: جهان در این دیدگاه(رئالیسم علمی)، فقط به جهان مادی و قابل تجربه محدود میشود که علم، هر روز بخشی از آن را کشف میکند و این اکتشاف پیوسته و مستمر صورت میگیرد. از نظر رئالیسم علمی، غایتی برای جهان وجود ندارد و هستی لایتناهی است.
ارزششناسی: ارزشها، همه نسبی و پیوسته در حال تغییر و تحولاند. در حقیقت فقط این موضوع مطلق است که، همه چیز نسبی است. حقایق که انعکاس واقعیت در ذهن انسان است، تا زمانی ارزش مطلق دارد که دستخوش تغییر و تحول نشده باشد. به محض اینکه شرایط تغییر به وجود آمد، حقایق و واقعیات نیز دگرگون میشود و والاترین ارزشها، ارزشهای انسانی است. "انسان" موضوع و مرکز تمام فعالیتهای آدمی است. هنر، اخلاق و یافتههای دیگر علوم انسانی باید در خدمت بشر قرار گیرند.
شناختشناسی: تنها وسیلهی شناخت و دقیقترین آن، شناخت علمی است که به صورت روش خاص علمی انجام میپذیرد. این شناخت نیز نتیجهی تجربهی انسان است که در طول تاریخ و با گذشت سالها، بدان دست یافته است.[4]
به نظر برخی از رئالیستها، ذهن انسان هنگام تولد، همانند لوح سفید است و بهتدریج در طول زندگی از راه حواس مختلف نقوشی بر آن بسته میشود که ما از آنها به "محفوظات" یا "معلومات" تعبیر میکنیم و این نقش بستن را به اصطلاح "یادگیری" مینامیم. واقعیت، جنبهی مادی داشته و درک آن جز از راه حواس و تجربه امکانپذیر نیست.[5]
واقعگرایی عقلانی
انسان در واقعگرایی عقلانی: این دیدگاه به پیروی از ارسطو معتقد است که انسان موجودی جسمانی – روحانی است. به عبارت دیگر، انسان دارای ویژگیهای بسیاری است که خاص خود اوست. بارزترین آنها عقل است و عقل از نیروهای عمدهی روح است و آنچه انسان را انسان میسازد، روح یا نفس اوست که بر فراز تمام ویژگیهای طبیعی و جسمی او قرار دارد. روح، برترین مرتبهی هستی انسان است و قوهی عقل و اندیشه انسان از روح است که میتواند با نفوذ در پدیدههای مادی، ماهیت غیرمادی و معقول را شناخته و هدفهایی برتر از اهداف مادی را خواستار باشد.
هستیشناسی: واقعگرایان عقلانی، در این نکته توافق دارند که جهان مادی و واقعی مستقل از ذهن ما وجود دارد، اما واقعیت را منحصر به جهان مادی نمیدانند. از نظر آنان، جهان دارای صفاتی است که با یکدیگر روابط متقابل دارند. اشیاء مانند کوه، انسان، سنگ و ... در جهان ثابت هستند و تغییر نمیکنند؛ مثلا اگر همهی انسانها از بین بروند، انسان بودن باقی میماند.
شناختشناسی: در این دیدگاه، شناخت به وسیلهی تجربه و عقل صورت میپذیرد. یعنی عقل میتواند جهان را همانگونه که هست، درک کند؛ چون عقل به شناخت کلیات میپردازد و در این راه از حواس نیز کمک میگیرد، اما تجزیه و تحلیل دادههای حسی و تجربی بر عهدهی تعقل است.
ارزششناسی: در رئالیسم عقلانی، ریشهی ارزشها در ساخت وجودی و روابط انسانها وجود دارد. ممکن است جزئیات ارزشها تغییر کند اما شالوده و اساس ارزشها ثابت هستند. ولی در دیدگاه رئالیسم طبیعی یا علمی، هر چیز سازگار با طبیعت، ارزش است و ارزشها واقعیات اجتماعی را منعکس میکنند و با تغییر واقعیات اجتماعی، ارزشها نیز تغییر میکنند.[6]
آموزش و پرورش واقعگرایانه
هدف از تعلیم و تربیت واقعگرایانه، عبارت است از مجهز کردن شاگردان به مهارتهایی که برای زندگی و سازگاری آنها با محیط لازم است. در این دیدگاه بر جوانب علمی تعلیم و تربیت، تأکید بیشتری میشود و هدف از تربیت، پیوند دادن میان مدرسه و جامعه است. برآورده ساختن نیازهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، علمی، فنی و اخلاقی جامعه و فرد از جمله هدفهای عمده در این دیدگاه است.
در این نظریه، معلم راهنمای شاگرد تلقی میشود و او نیز مانند شاگرد پیوسته باید بر دانش و بینش خود بیفزاید. معلم باید با بهرهجویی از یافتههای روانشناسی تربیتی و کودکشناسی در کودکان انگیزه ایجاد نماید. اما محور همه مسایل آموزشی معلم نیست، بلکه وی نیز به عنوان عنصری از عناصر آموزش و پرورش، شرایط یاد دادن و یاد گرفتن را تسهیل میکند و در این راستا، از یافتههای علمی جدید در عرصههای گوناگون بهره میجوید و علاوه بر شخصیت اخلاقی معلم، مهارتها و دانشهای وی نیز دارای اهمیت فراوان است.[7]
میتوان گفت، هدف تربیت در واقعگرایی علمی، سازگاری با محیط طبیعی و اجتماعی از طریق کسب اطلاعات و آشنایی با میراث فرهنگی نسلهای گذشته است و در واقعگرایی عقلانی، پرورش انسان کاملا متعادل از نظر روحی و جسمی است.[8]
· آموزش و پرورش واقعگرایانه، کودکمحور است.
· به تفکر و تعقل علمی، بیش از تجربه اهمیت میدهد.
· گنجاندن علوم طبیعی به جای مواد ادبی در برنامهی تحصیلی را مهم میداند.
جان لاک، هربارت، اسپنسر، راسل و ... از پیروان این مکتب هستند و هدف تعلیم و تربیت از دیدگاه "برودی"، دارا شدن یک زندگی خوب شامل سلامت بدن، سلامت عاطفی، احساس قدرت و احترام و بیم و امید نسبت به آینده میباشد.[9]
زندگی خوب به عنوان هدف تعلیم و تربیت
برودی، زندگی خوب را هدف اساسی تعلیم و تربیت تلقی میکند، ولی معتقد است که نظر مربیان دربارهی آنچه زندگی را خوب میسازد، یکسان نیست. زندگی خوب با فرد و جامعهی خوب ارتباط نزیک دارد. پس این مفهوم باید فعالیتهای تربیتی را راهنمایی کند.
جنبههای شخصی زندگی خوب
· برخورداری از سلامت بدن
· برخورداری از امنیت عاطفی: منظور این است که فرد به وسیلهی همسر، برادر، خواهر، فرزند، والدین، دوست و ... مورد محبت قرار گرفته و نیاز او به محبت تأمین گردد.
· احساس قدرت و احترام: فرد میل دارد مستقلا کاری را انجام دهد یا قدرت انجام کاری را داشته باشد تا از این لحاظ وضع او در جمع تثبیت شود.
· بیم و امید نسبت به آینده: این جنبه دو حالت متضاد را در خود جمع میکند. از یک طرف، فرد به آینده امیدوار است و از طرف دیگر، نگران وضع خود در آینده میباشد.
گاهی آنچه از نظر فرد، خوب یا بد تلقی میشود با آنچه دیگران دربارهی او میگویند، تفاوت دارد. یکی ممکن است سالم باشد ولی در عین حال، سلامتی را به عنوان رکن اساسی زندگی خوب تلقی نکند. در اینجا نحوهی احساس و نظر فرد نسبت به امور مختلف در قضاوت او تأثیر دارد. بیماری یا سلامتی و تأثیر آنها در زندگی به احساس و نظر فرد نسبت به زندگی وابسته است. علاوه بر این، استعداد و توان فرد و چگونگی پرورش آنها نیز در برخورد او به زندگی تأثیر دارد. توجه به احساس یا نظر فرد و تحقق استعدادهای او در تلفیق جنبههای شخصی زندگی خوب با جنبههای اجتماعی یا آنچه دیگران توقع دارند، تأثیر فراوان دارد.[10]
محتوا و برنامهی درسی
در این تئوری، محتوای برنامهها باید برآورندهی نیازهای گوناگون فردی و اجتماعی باشد. از اینرو، موضوعهای علمی و فنی از اهمیت فراوانی برخوردار است. یافتن بینش علمی و شناخت پدیدههای هستی از نظر علمی و در نتیجه، بهکارگیری روشهای علمی، بهویژه پژوهش و فعالیتهای فردی شاگردان، دارای اهمیت بسیاری است.
بهطور کلی، سر رشتهی عمدهی علمی، مهارتی و بینشی، محتوای آموزش و پرورش رئالیستی را تشکیل میدهد. در اینجا نیز، پژوهشهای علمی و یافتههای حاصل از آن، محتوای برنامهها را پیوسته متحول مینماید. از اینرو، در برنامههای واقعگرایانهی امروز، برنامهریزی آموزشی و درسی که شاخههایی از رشتهی علوم تربیتی است، دارای اهمیت ویژه شده است. از دیدگاه آموزش و پرورش واقعگرایانه، فعالیتهای جسمی و ذهنی باید به صورت هماهنگ صورت پذیرد. پس ورزش، کارهای هنری، پژوهشهای فردی، مهارتآموزی، آگاهی از دانشهای بشری، علوم پایه و ریاضیات، عمده مطالب درسی را تشکیل میدهند.[11]
روشهای آموزش
از نظر رئالیستها، روشها باید مبتنی بر یافتههای علمی و پژوهشی باشند. اساس روشها و فنون تربیت را باید روانشناسی، جامعهشناسی و علوم تربیتی تشکیل دهد. روشهای آموزشی اکتسابی و آموختنی است. بنابراین، معلمان باید ضمن کسب آموزشهای مستمر، در زمینهی اصول و فنون و روشهای تدریس، امر یاددهی و یادگیری را به منطقیترین صورت انجام دهند. علایق کودک و تواناییهای وی و ویژگیهای مراحل رشد او و توجه به تفاوتهای فردی باید محور تشکیل روشها باشد.
در این مکتب ارزشیابی، نه به عنوان آخرین مرحله از مراحل آموزش، بلکه پیوسته و به منظور آگاهی از چگونگی آموزش صورت میگیرد. ارزشیابی نیز باید براساس یافتههای علمی انجام پذیرد.[12]
رئالیستها، معتقدند که تعلیم و تربیت با جنبههای واقعی یادگیری که همان آموزش و یادگیری است، باید به همان اندازه که مفید است، لذتبخش نیز باشد.
جان لاک، بر این عقیده بود که بازی قطعا به یادگیری کمک میکند. به نظر میرسد او نسبت به روانشناسی کودک، حساسیت داشت و از روشهای جدید آموزشی حمایت میکرد. علاوه بر سودمندی بازی، او اصرار میکرد، بیش از آنچه که کودکان آمادگی پذیرش دارند، نباید درسهای خستهکننده که بالاتر از سطح آمادگی آنهاست، بر کودکان تحمیل شود و باید به آنان پاداش داد تا برای یادگیری بعدی تشویق شوند.
رئالیستها، از روش سخنرانی و سایر روشهای تدریس حمایت میکنند. با اینکه اهدافی از قبیل خودشکوفایی ارزشمند است، اعتقاد دارند که خودشکوفایی، هنگامی به بهترین صورت حاصل میشود که شاگردان در مورد جهان خارج، شناخت پیدا کنند. در نتیجه، باید واقعیات بر آنها عرضه شود و روش سخنرانی میتواند کارآمد، سازماندار و منظم برای رسیدن به این هدف کمک نماید. بنابراین، روش سخنرانی، تنها روشی نیست که رئالیستها، ترویج میکنند، زیرا آنها معتقدند از هر روشی که استفاده شود، باید از ویژگی انسجام که ناشی از شناختی روشمند، نظامدار و قابل اعتماد است، برخوردار باشد.[13]