14 فروردین 1397, 18:50
نقش مردم در مشروعیت و مقبولیت حکومت اسلامی
چکیدهای از مباحث جلسه قبل
قرنها است که شیعه در مساله «رهبری» و «امامت»، بر این عقیده پای میفشرد که این مقام «انتصابی» است و خدای متعال هر کس را که خود صلاح بداند برای این امر برمی گزیند. با این همه، متاسفانه در سالهای اخیر برخی افرادی که به ظاهر ادعای اسلام و تشیع دارند این نظر را مطرح کرده اند که امامت مقامی است که مردم به پیامبر(صلی الله علیه وآله) و حضرت علی و ائمه(علیهم السلام) میدهند! اینان معتقدند تعیین حاکم و حکومت در اختیار مردم است و حاکمان و حکومتها آن گاه مشروع هستند و حق اعمال حاکمیت دارند که مردم این حق را به آنان داده باشند. گفته میشود، بر این اساس که خداوند انسانها را آزاد آفریده و آنان را حاکم بر سرنوشت خودشان قرار داده، بنابراین کسی حق ندارد بر آنها حکومت کند! حتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) نیز، گرچه خدا گفته باشد، چنین حقی ندارد! مردم حاکم بر سرنوشت خودشان هستند و پیغمبر(صلی الله علیه وآله) و حضرت علی(علیه السلام) و هر کس دیگری، زمانی حق حکومت بر مردم را پیدا میکنند که مردم این حق را به آنها واگذار کنند. اگر مردم رای بدهند و بیعت کنند، آن گاه آنها حق حکومت پیدا میکنند. این هم که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) در روز غدیر و مواقع دیگر خلافت علی(علیه السلام) را مطرح کرده اند، چیزی بیش از کاندیداتوری نبوده است. این کار پیامبر(صلی الله علیه وآله) فقط بدین معنی بود که به نظر من این شخص برای حکومت مناسب است، به او رای بدهید! اما چون در طول 25 سال مردم به آن حضرت رای ندادند، امام و رهبر نشد و حق امامت و رهبری نیز نداشت! کسی حق امامت داشت که مردم به او رای داده بودند. بر این اساس، سه خلیفه قبلی حق حکومت داشتند و حکومت اسلامی در آن 25 سال حق آنها بود.
متاسفانه امروزه این شبهه را از زبان کسانی میشنویم که خود را شیعه و پیرو علی(علیه السلام) میدانند و احیاناً عمامه نیز بر سردارند! این در حالی است که، شیعه همیشه معتقد بوده و هست که منصب امامت و خلافت، از جانب خدای متعال به حضرت علی(علیه السلام) داده شده است. بر این اساس حتی اگر تمام مردم جمع شوند و در مخالفت با علی(علیه السلام) شعار بدهند، از مشروعیت و حق حکومت او چیزی کاسته نمی شود. مگر آن زمان که اکثریت مردم با پیامبر(صلی الله علیه وآله) مخالفت میورزیدند و در طائف به سر و روی مبارک آن حضرت سنگ میزدند، آن حضرت از رسالت و نبوت و حق حاکمیت خلع میشد؟! همان طور که در اعطای مقام رسالت به آن حضرت از جانب خدای متعال، خواست و پذیرش مردم هیچ نقشی نداشت، خداوند مقام امامت و حق حاکمیت و رهبری جامعه را هم به پیامبر(صلی الله علیه وآله) داده بود، چه مردم بپذیرند، چه نپذیرند. هنگامی که خداوند مقام امامت و حق حاکمیت و رهبری جامعه را به حضرت ابراهیم(علیه السلام) عطا فرمود، آن حضرت از خدا خواست که این مقام به فرزندانش نیز داده شود؛1 طبق نصوصی که از شیعه و سنی نقل شده، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: آن امامی که حضرت ابراهیم(علیه السلام) دعا کرد ـ که خدایا امامت را در نسل من هم قرار بده ـ من هستم.2 بنابراین مقام امامت برای پیغمبر(صلی الله علیه وآله) ثابت شد چون خدا به او داده بود، نه چون مردم با ایشان بیعت کردند. پس از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نیز این مقام به امیرالمومنین(علیه السلام) اعطا شد؛ چرا که پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: من کنت مولاه فهذا عل ی مولاه.3 این مقام به پذیرش یا عدم پذیرش مردم ارتباطی ندارد و مقامی خدادادی است.
و اما دلیل این که حضرت علی(علیه السلام) برای احقاق حق خود و گرفتن حکومت اقدام نکرد این بود که کسی آن حضرت را یاری نکرد. وقتی آن حضرت در مقابل هزاران نفر مخالف فقط چند نفر طرفدار داشت چگونه میتوانست اقدام کند؟ این کار جز این که عده ای بی جهت کشته شوند و جامعه نوپای اسلامی دچار تشتّت و اختلاف گردد، نتیجه دیگری نداشت. حتی با این که جنگی صورت نگرفت، طولی نکشید که از اطراف افرادی مرتد شده و از اسلام برگشتند و در برابر جامعه اسلامی ایستادند. از زمان خلیفه اول جنگ هایی با مرتدان آغاز شد که در تاریخ به «جنگهای ردّه» معروف است. در چنین شرایطی، اگر جنگ داخلی در مدینه النبی (صلی الله علیه وآله) هم به راه افتاده بود، دشمنانی که در اطراف مدینه بودند، فرصت را غنیمت شمرده و فاتحه کشور نوپای اسلامی را میخواندند. از این رو برای حفظ اساس اسلام، حضرت علی(علیه السلام) از اقدام به جنگ برای گرفتن حق خود خودداری نمود. البته آن حضرت حجت را بر مردم تمام کرد؛ به در خانههای آنها رفت و با یادآوری داستان غدیر و موارد دیگر، از آنها خواست برای شهادت بر این که خلافت حق آن حضرت است در مسجد حاضر شوند؛ اما مردم همراهی نکردند. هم چنین حضرت زهرا(علیها السلام) در مسجد بر مردم احتجاج کردند و حجت بر مردم تمام شد. در عین حال و علی رغم سکوت ظاهری، امیرالمومنین(علیه السلام) در زمان خلفا در هیچ جنگی شرکت نکرد و هیچ منصبی را از طرف آنان نپذیرفت؛ برای آن که معلوم باشد این حکومت را به رسمیت نمی شناسد؛ گرچه برای آن که اختلاف در جامعه اسلامی پیش نیاید در ظاهر با آنها بیعت کرد.
همراهی علی(علیه السلام) با جامعه غیر اسلامی؟
تردیدی نیست که مخالفت آگاهانه با حضرت علی(علیه السلام) مساوی با کفر است. کسی که حکم خدا را آگاهانه رد کند، قطعاً در باطن کافر است، گرچه در برخی صور حکم به کفر ظاهری او نشود. بر این اساس، و با توجه به این که حضرت علی(علیه السلام) از جانب خدای متعال برای حکومت نصب شده بود. باید بگوییم جامعه ای که این حکم خدا و حق علی(علیه السلام) را نادیده گرفت جامعه ای کافر بود (هر چند کفر باطنی باشد). اکنون با عنایت به این مساله، سوالی که پیش میآید این است که چرا با این همه، حضرت علی(علیه السلام) میخواست آن جامعه کافر را حفظ کند؟!در پاسخ میتوان گفت، اسلامی و غیراسلامی بودن جامعه از امور تشکیکی است و مراتب دارد و به اصطلاح، امر آن دایر بین «همه یا هیچ» نیست. زمانی، تمام احکام اسلام در جامعه اجرا و تمام ارزشهای اسلامی پیاده میشود و در راس آن هم امام معصوم(علیه السلام) است؛ این جامعه ایده آل و صددرصد اسلامی است. اما هر قدر به احکام و ارزشهای اسلامی کمتر توجه شود، جامعه از اسلامی بودن کامل و از مرتبه صد فاصله میگیرد و مراتب نازل تری از «جامعه اسلامی» را خواهیم داشت.
از این رو اولا، مادامی که در جامعه صحبت از این است که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) و قرآن حق هستند و احکام و ارزشهای اسلامی کاملارعایت میشود، جامعه ایده آل اسلامی است. اگر روزی با برخی توجیهات و شبهه افکنیها بعضی از احکام را ترک کرده، برخی را بگویند مصلحت نیست و برخی را بگویند معنی آیه این نیست و قرائت ما چیز دیگری است و...، باز هم به اسلامی بودن اصل جامعه ضرری نمی زند. بنابراین مادامی که این تفکر حاکم است که اسلام، قرآن و احکام اسلامی حق است، مرتبه ای از حکومت اسلامی وجود دارد و چنین کشور و جامعهای کافر نیست، گرچه افرادی در آن ـ در ظاهر یا فقط در باطن ـ کافر باشند.
ثانیاً، اگر بر فرض، اکثریت یک جامعه کافر شوند و نظام هم دیگر نظام اسلامی نباشد، اما اگر امید این باشد که در آینده بتوان همین افراد را اصلاح کرد، باز لازم است به عنوان مقدمه، وحدت را حفظ کرد تا روزی که بتوان حکومت حقی را برای آنها ایجاد کرد. در این فرض، حکومت، حکومت کفر است، دیگر صحبت از احکام اسلامی هم نمیشود و همان احکام جاهلیت را دوباره زنده کردهاند یا طبق فرهنگ غربی و احکام کشورهای اروپایی عمل میکنند؛ اما اگر امیدی هست که بعد از چندی حکومتی اسلامی سر کار بیاید، نباید اختلاف ایجاد کرد. شاهد این مدعا سخن قرآن است، هنگامی که حضرت موسی(علیه السلام) به کوه طور رفت، به برادرش هارون فرمود: در نبود من تو جانشین منی. مواظب باش بین بنی اسرائیل، اختلاف ایجاد نشود. پس از رفتن حضرت موسی(علیه السلام)، داستان سامری پیش آمد. گوساله ای درست کردند و عدهای مشغول پرستش گوساله شدند. عکس العمل حضرت هارون این بود که فقط به نصیحت اکتفا کرد؛ چرا که دستور نداشت با آن گوساله پرستها بجنگد. وقتی حضرت موسی(علیه السلام) برگشت و مشاهده کرد عده زیادی از مردم ـ در بعضی روایات هست که بیش از نصفشان ـ گوساله پرست شدهاند، بسیار عصبانی شد. یقه برادرش حضرت هارون را گرفت که چرا گذاشتی اینها کافر و مشرک شوند؟ حضرت هارون پاسخ داد: یا بن امّ لاتاخذ بلحیتی و لابراسی؛4 دست از سر و ریش من بردار، نّ القوم استضعفونی و کادوا یقتلونن ی؛5 اینها نزدیک بود مرا بکشند، نمیتوانستم کاری انجام بدهم. هم چنین عذر دیگر حضرت هارون این بود که:انّی خشیت ان تقول فرّقت بین بنی اسرایل؛6 من اگر در این فاصله ده روزی که به پایان چهل روز مانده بود جنگی به راه میانداختم، بین بنی اسرائیل اختلاف میافتاد. از این رو من این چند روز را تحمل کردم تا این وحدت از هم نپاشد تا خودت برگردی و هر طور صلاح است عمل کنی.
پس با این که گوساله پرست و کافر شده بودند، حضرت هارون آنها را طرد نکرد، بلکه مماشات نمود، به امید این که حضرت موسی(علیه السلام) خودش برگردد و دستور خدا را درباره آنها اجرا کند. بنابراین حتی ـ العیاذ بالله ـ با ظهور کفر در یک جامعه اسلامی، باز هم اگر امیدی باشد که به تدریج از طرقی خاص، زمینه ای فراهم شود که دوباره مردم هدایت شده و حکومت اسلامی برقرار شود؛ باز هم صبر کردن و خون دل خوردن جا دارد تا چنین روزی فراهم شود. حضرت علی(علیه السلام) نیز با علم امامتش میدانست که مردم روزی دوباره به حق بازخواهند گشت و نوبت او خواهد رسید. از این رو 25 سال صبر کرد تا روزی بیاید که بتواند احکام دین را کامل اجرا کند و آب رفته را به جوی بازگرداند.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان