دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

فرار از استضعاف / بخش نخست

ظاهر آیه شریفه فوق از گفتگوی بسیار جالبی که میان فرشتگان مأمور قبض ارواح با برخی انسانها در هنگام مرگ رخ می‌دهد، حکایت دارد.
فرار از استضعاف / بخش نخست
فرار از استضعاف / بخش نخست

نویسنده: آیت‌الله دکتر سید مصطفی محقق داماد

ان الذین توفّیهُمُ الملائکهُ ظالمی أنفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنّا مستضعفین فی الارض قالوا ألم تکُن أرض الله واسعه فتُهاجروا فیها فاولئک مأویهُم جهنم وساءت مصیرا. الا المُستضعفین من الرجال والنساء والولدان لا یستطیعون حیله ولا یهتدون سبیلا

کسانی که فرشتگان [قبض ارواح] روح آنها را گرفتند، در حالی که به خویشتن ستم کرده بودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالی بودید؟ [و چرا با اینکه مسلمان بودید، در صف کفار جای داشتید؟]» گفتند: «ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم.» [فرشتگان] گفتند: «مگر سرزمین خدا پهناور نبود که مهاجرت کنید؟» آنها [عذری نداشتند، و] جایگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدی دارند. مگر آن دسته از مردان و زنان و کودکانی که به راستی تحت فشار قرار گرفته‌اند [و حقیقتاً مستضعفند]؛ نه چاره‌ای دارند، و نه راهی [برای نجات از آن محیط آلوده] می‌یابند. ممکن است خداوند آنها را مورد عفو قرار دهد و خداوند، عفو کننده و آمرزنده است. (نساء،97)

ظاهر آیه شریفه فوق از گفتگوی بسیار جالبی که میان فرشتگان مأمور قبض ارواح با برخی انسانها در هنگام مرگ رخ می‌دهد، حکایت دارد. قضیه از این قرار است که آیه شریفه می‌فرماید برخی افراد هستند که وقتی ملائکه مأمور قبض ارواح برای گرفتن روحشان حاضر می‌شوند، می‌بینند که آنان دچار «ظلم به خویشتن» شده‌اند. از آنان می‌پرسند که: شما چه وضعی داشتید، چرا این طور شده‌اید؟ آنان در پاسخ، به نحو عذرآوری می‌گویند که: ما در وطنمان «مستضعف» بودیم. ملائکه مزبور عذر آنان را نمی‌پذیرند و معترضانه می‌گویند: مگر زمین خدا پهناور و وسیع نبود؟ چرا مهاجرت نکردید؟ و آنگاه آنان را به جایگاه آتش محکوم می‌کنند.

معمولا مفسران شأن نزول آیه شریفه فوق را مسلمانان غیر مهاجر و باقی ماندگان در مکه پس از مهاجرت رسول اکرم(ص) نقل کرده‌اند که دچار سختی‌ها و دشواریها شدند؛ ولی با قطع نظر از شأن نزول، تفسیر آیه به گونه‌ای که با مشکل کلامی مواجه نشویم از یک سو، و از سوی دیگر قرآن مجید را فرا موردی وفرا زمانی تفسیر کنیم، چندان آسان نیست ودقت بیشتری نیاز دارد.

شیخ طوسی از جمله ذیل آیه که مأموران الهی به صورت اعتراض سوال می‌کنند که: چرا مهاجرت انجام نشده است؟ حکم فقهی وجوب مهاجرت را از سرزمین شرک استنباط می‌کند.1 پس از ایشان هم فقهای دیگر از جمله محقق حلّی در شرایع الاسلام گفته است: «تجب المهاجره عن بلد الشرک علی من یضعف عن اظهار شعائر الاسلام: برای کسی که از انجام شعائر اسلامی ناتوان است، مهاجرت از بلاد شرک واجب است.»2 صاحب جواهر مستندات حکم فوق را پنج آیه از آیات قرآن به شرح زیر بیان نموده است:

1ـ آیه شریفه فوق. (نساء/97)

2ـ یا عبادی الّذین آمنوا إنّ أرضی واسعه فإیای فاعبُدون (عنکبوت/56)

صاحب جواهر در مورد این آیه چنین می‌گوید که استفاده وجوب هجرت از این آیه، مبتنی برآن است که مفهوم مهاجرت، انتقال از یک نقطه مکانی به مکان دیگر یعنی انتقال از سرزمینی که عبادت درآن سرزمین میسور نیست، به سرزمینی که میسر است، باشد.3

3ـ من یخرُج من بیته مُهاجراً إلى الله و رسوله ثمّ یدرکهُ الموتُ فقد وقع أجرُهُ على الله.(نساء/100) استفاده وجوب از این آیه نیز مبتنی برآن است که مهاجرت به معنای مهاجرت مادی یعنی نقل مکان از سرزمینی باشد به سر زمین دیگر،وچون در آیه کاملا مطلوب بودن آن مشهود و مفهوم است، از طلب استنتاج وجوب می‌شود.

4ـ و الّذین هاجروا فی سبیل الله ثُمّ قُتلوا أو ماتُوا لیرزُقنهُمُ اللهُ رزقا حسنا و إنّ اللّه لهُو خیرُ الرّازقین.(حج/58) استدلال به این آیه نیز به همان نحو آیه قبل است.

5ـ و الذین هاجروا فی الله من بعد ما ظُلموا لنُبوّئنّهُم فی الدّنیا حسنه ولاجرُ الاخرة أکبرُ لو کانوا یعلمون. الذین صبروا و على ربّهم یتوکّلون.(نحل/41 و 42)

صاحب جواهر سپس به روایاتی نیز تمسک فرموده‌اند از جمله: از رسول الله (ص) منقول است که فرمود: «من فرّ بدینه من أرض إلی أرض و إن کان شبرا من الأرض استوجب الجنه وکان رفیق أبیه ابراهیم و نبیه محمد». به نظر صاحب جواهر استفاده مطلوب بودن مهاجرت از این آیات وروایات مسلم است وبا اضافه کردن اینکه اصل در طلب وجوب است، استنتاج حکم وجوب شرعی می‌شود.4 بنابراین به نظر ایشان با توجه به وجوب مهاجرت از سرزمین کفر در فرض عدم امکان انجام شعائر، اقامت مسلمان در چنین سرزمینی حرام می‌باشد.

پس از محقق حلّی، فقیهان زیادی ـ از جمله محقق قمی ـ نیز با استناد به همین آیه شریفه، بر همین حکم فتوا صادر کرده‌اند. محقق قمی در مجموعه فتاوایی که تحت عنوان «جامع الشتات» باقی مانده، آورده است: «تأکیدی که دراین آیه وجود دارد، در دیگر موارد نیست؛ از این رو ترک این وجوب (هجرت) از کبائر موبقه است.»5قبل از ایشان، علامه در «منتهی» و شهید و محقق کرکی نیز بر این نظر بودند.6

نقد و بررسی

به نظر می‌رسد حکم وجوب همان طورکه صاحب «جواهر» گفته، کاملا روشن است؛ ولی نقطه سؤال شرایط و عناصر لازم برای چنین حکمی است، که با امعان نظر و دقت در آیات کاملا مشخص می‌گردد.

عناصر لازم برای وجوب مهاجرت: مطالعه در آیات و روایات کاملا نشان می‌دهد که منظور از مهاجرت، نقل مکان از سرزمینی به سرزمین دیگر و اقامت در آنجاست بدون قصد بازگشت؛ ولی در هیچ کدام از این آیات و روایات، سرزمین مبدأ و منتهی به وصفی نظیر سرزمین کفر و یا اسلام توصیف نگردیده و برای حکم وجوب و مطلوبیت مهاجرت، دو عنصر مشخص بیان شده است که ذیلا توضیح داده می‌شود.

عنصر اول) ظلم: مسلمان در سرزمینی که زندگی می‌کند، مورد ظلم قرار گرفته باشد. این شرط از کلمه «ظالمی أنفسهم» در آیه نخستین ونیز از جمله «من بعد ما ظلموا» در آیه أخیر استفاده می‌شود. با توضیح فوق کاملا روشن می‌گردد که بر خلاف نظر برخی از فقیهان که عنصر اصلی را برای تحقق حکم وجوب مهاجرت، شرک و یا کفر بودن سرزمین می‌دانند، چنین برداشتی از آیات محل تأمل است. صاحب «جواهر» گفته است: «مهاجرت از سرزمین شرک واجب است»، در حالی که برخی دیگر از جمله شیخ طوسی درباره مبدأ مهاجرت شرط شرک بودن سرزمین را لحاظ نکرده و به صورت مطلق آورده‌اند وعلی الظاهر نظر جناب شیخ طوسی اقوی است؛ چون در آیات قرآن مجید چنین توصیفی مطرح نمی‌باشد.

به گواهی تاریخ در بسیاری از موارد، مسلمان در سرزمین اسلامی بیشتر مورد ستم قرار می‌گرفته‌اند تا سرزمین کفر. و به هیچ‌ وجه چنین نیست که فقط امنیت در سرزمین اسلامی وجود داشته باشد و جاى دیگر برای آنان هیچ نوع امنی وجود نداشته باشد. پس نکته قابل توجه در آیات این است که محور اصلی که شاید عنصر بنیادین را برای وجوب مهاجرت تشکیل می‌دهد، ظلم است نه شرک و کفر.

منظور از ظلم چیست؟

فقها ظلم را در آیات فوق بر عدم امکان شعائر دینی تطبیق و تفسیر کرده‌اند. صاحب «جواهر» در توضیح کلام محقق حلی، ظلم را به عدم امکان اظهار شعائر (نظیر اذان و اقامه علنی نماز و امثال آن) تفسیر کرده است؛ ولی جای این سؤال وجود دارد که: هر چند شأن نزول آیات شریفه، مسلمانان ساکن مکه قبل از فتح بوده است، ولی ناگفته پید است که مورد و شأن نزول آیات قرآن به هیچ‌وجه نمی‌تواند مخصص و مقید عموم آیات باشد. قرآن مجید محور را ظلم به مسلمانان قرار داده است و حسب نقل تواریخ و روایات و آیات، مسلمانان در آن تاریخ نه فقط از انجام اعمال عبادی در مضیقه و منع بودند که آنان همواره مورد ستمها‌ى گوناگون و عدم امنیت مطلق قرار داشتند. مخالفان همواره برای آنان محیط رعب و وحشت و احیاناً ترور مادى و شخصیتی فراهم می‌ساختند، شکنجه‌شان می‌دادند و گاهی فرزندان آنان ‌را می‌ربودند. بنابراین محور اصلی، وجود ظلم وستم است که از ناحیه مردم مخالف که توسط قدرت حاکم بر سرزمین محل اقامت مسلمان، مورد حمایت قرار گیرد.

این جانب مایلم توجه بیشتری برآیه نخستین اعمال دارم. در آیه اول همان طور که گفتیم، گفتگو میان ماموران (یعنی ملائکه) که از ناحیه پروردگار مامور قبض روح عده‌ای از مسلمانان هستند، با آنان برقرار می‌گردد که برخلاف آیه اخیر که قرآن تعبیر فرموده، به آنان ظلم شده، چنین تعبیر نشده، بلکه گفته شده که: آنان خودشان به خودظلم کرده‌اند: «ظالمی انفسهم».

این جمله چه معنی می‌دهد؟ظلم به دیگری روشن است،ظلم به خویشتن یعنی چه؟ اگر گفته می‌شد به آنان ظلم شده، چنین معنی می‌داد که عده‌ای مسلمان مورد ظلم وستم غیر مسلمانان قرار گرفته‌اند؛ ولی دراین جمله که آمده است: خودشان به نفسشان ظلم کرده‌اند، علی الظاهر مفهوم دیگری خواهد داشت که باید بررسی شود.

عنصردوم) استضعاف: عنصر دوم از جمله بعد روشن می‌گردد. در جمله بعد آنان خود را «مستضعف» معرفی می‌کنند ومی‌خواهند این امر را عذر خود قرار دهند؛ ولی ملائکه عذرشان را نمی‌پذیرند وآنها را به عذاب جهنم محکوم می‌کنند. نپذیرفتن عذر ومحکوم کردن به مجازات توسط ملائکه بی‌گمان به امر پروردگار صورت می‌گیرد؛ زیرا ملائکه جز مأمور وفرمانبر بی چون وچرای حق متعال نمی‌باشند: «لا یسبقونهُ بالقول و هُم بأمره یعملُون: [ملائکه] هرگز در گفتار از خدا پیشی نمی‌گیرند و به فرمان او کار می‌کنند.»(انبیاء/27) از سوی دیگر از آیه شریفه مورد بحث وآیه بعد آن معلوم می‌شود که مستضعف بودن در صورتی می‌تواند عذر محسوب بشود که امکان مهاجرت وجود نداشته باشد و در غیر این صورت، چنانچه مهاجرت ممکن بوده وانجام نگرفته، تارکین مهاجرت، معذور نخواهند بود. شاهد این امر آن است که درآیه بعد برای افرادی که مهاجرت برایشان میسّر نبوده، مستضعف بودن به عنوان عذر پذیرفته شده است. با دقت در آیه شریفه و با توجه به مستضعف دانستن خودشان در توجیه ظلم به خویش، علی الظاهر معنی ظلم به خود (ظالمی انفسهم) می‌تواند یکی از دو معنای زیر باشد:

1ـ ظلم به خود، به معنای تحمل ظلم باشد: این احتمال بعید به نظر می‌رسد زیرا تحمل ظلمویا ستم‌پذیری هرچند خصلتی مذموم است، ولی چنان گناهی نیست که مأوای در نار جزایش باشد. به نظر راغب اصفهانی «مأوی» که به معنای جایگاه ومسکن است، در اینجا حاکی از«خلود» است؛ یعنی جایگاه ابدی آنان آتش خواهد بود.

تحمل ظلم که واژه مقابل آن در عربی «انظلام» ویا «مظلوم شدن» است، در ادبیات اسلامی مورد نکوهش قرار گرفته است. درسوره شوری یکی از نشانه‌های مومنان این خصلت شمرده شده که: «و الذین إذا أصابهُمُ البغی هم ینتصرُون: مومنان وقتی مورد ستم قرار می‌گیرند، تحمل نمی‌کنند و برای رفع ستم، دیگران را به یاری می‌طلبند.» (شوری / 39 ) و نیز در سوره بقره درخصوص نهی از ربا خواری، چنین آمده که از شخص مدیون همان مقدارمبلغی را که داده‌اید، بستانید نه بیشتر. اگر چنین کنید، نه ظلم کرده‌اید و نه ظلم شده‌اید:

«فلکُم رُءُوسُ أموالکم لا تظلمون ولا تُظلمون» (بقره/ 279)؛»

ولی با همه اینها مجازاتی در حد خلود در آتش برای تحمل ظلم بیان نشده است.

2ـ «نفس ـ خود» در اینجا «خود» علوی انسانی و ظلم به خود، به معنای عدم شکوفا شدن استعداد و ظرفیت انسانی در سیر کمال بشری باشد. و به عبارت دیگر ظلمی که بر نفس و روان اثر گذاشته باشد و به تعبیر دیگر، ظلم به خود، ظلمی است که اثرش استضعاف باشد.برخی استضعاف را به معنای «ناتوان» ترجمه کرده‌اند. ناگفته پیداست که ناتوان بودن عنصری نیست که برای ظلم به نفس، عذر مرتبطی محسوب شود. برخی دیگر «ضعیف شمرده شدن» ترجمه کرده‌اند که باز با همان مشکل مواجه است؛ لذا بایست به گونه‌ای معنا کنیم که با «ظلم به نفس» مرتبط باشد.

استضعاف مصدر باب استفعال است. باب استفعال گاه به معنای «طلب چیزی» است؛ مانند استمداد که به معنای طلب یاری است.که دراینجا چنین معنائی برای استضعاف (یعنی طلب ضعف) موجه نمی‌باشد. معنای دوم باب استفعال «پذیرش» است که ظاهراً در اینجا آن معنی موجه است. استضعاف به معنای «ضعف‌پذیری» است. حال ببینیم پذیرش ضعف به چه معناست؟

توضیح این است که بشر دارای استعداد و ظرفیتی است که چنانچه در شرایط محیطی سالم وتحت تربیت نیکو قرار گیرد، رشد می‌کند و به درجات بسیار بلندی از کمال خواهد رسید، و چنانچه در شرایط نامناسب قرار گیرد، از آن تعالی محروم خواهد شد. به دیگر سخن خط کمالی بشر به نحو بالقوه در وجودش نهاده شده، به گونه ای که چنانچه در شرایط خاص قرار گیرد، به فعلیت می‌رسد و چنانچه در شرایط مناسب قرار نگیردو یا در شرایط نامناسب قرار گیرد، از حرکت کمالی متوقف می‌شود و به قول حکما حرکت ارتجاعی و زبولی یعنی بازگشت وعقب‌گرد می‌کند و به نقطه کمال انسانی نمی‌رسد. فلاح ورستگاری نصیبش نمی‌شود. درست مانند درختی که با شرایط نامناسب مواجه شود و از تکامل باز ایستد وخشک شود و میوه ندهد. چنین درختی سرانجامش سوختن در آتش است. ناصر خسرو به زیبایی سروده است:

بسوزند چوب درختان بی بر سزا خود همین است مر بی بری را

ظلم به نفس در قرآن در چند مورد به چنین معنایی به کاررفته است.از آیه مورد بحث به وضوح مشهود است که افرادی که ظلم به نفس کرده‌اند، خودشان هم دراین مظلومیت مقصر بوده‌اند و لذا خداوند عذرشان را در مستضعف شدن نمی‌پذیرد و آنان را به مجازات محکوم می‌کند؛ بنابراین عنصر تقصیر و آگاهی در ارتکاب باید مورد لحاظ قرار گیرد؛ زیرا مجازات اشخاص بی تقصیر توسط حضرت باری‌تعالی با مشکل کلامی مواجه است و قطعاً خلاف عدالت الهی است. بنابراین برای آنکه با چنین ایرادی مواجه نشویم، به طور قطع بایست برای مستضعفانِ محکوم به عذاب خداوندی، دنبال اثبات عنصر تقصیر بگردیم.برای اثبات تقصیر به این نتیجه می‌رسیم که:

اولا: افراد مزبور به عدم تکامل بشری وعقب افتادگی فکری مبتلا شده‌اند.

ثانیا: آنان به عوامل فراهم آورنده این بلا وستم توجه وآگاهی داشتند و به عبارت دیگر آنان فهمیده بودند که در چنین شرایط محیطی، فکر آنان از پیشرفت تربیتی متوقف، و روان آنان جامد و از هرگونه کمال به دور خواهند ماند.

ناگفته پیداست که درفرض عدم آگاهی، عذر آنان به علت فقدان عنصر معنوی جرم، بایست نزد خداوند پذیرفته شود، در حالی که آیه شریفه به صراحت عذر آنان را غیر مقبول معرفی می‌کند. انسانی که به علت شرایط محیط مستضعف شده، خودش مقصر است و نمی‌تواند گناه را به گردن دیگران ویا شرایط چرخ وفلک وعوامل طبیعی خارج از اختیار خویش بیفکند. باز به قول ناصر خسرو در همان ابیات مستشهد گردم:

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را

برون کن ز سر باد خیره‌سری را

بری دان از افعال، چرخ برین را

نشاید ز دانا نکوهش بری را

توچون خود کنی اختر خویش را بد

مدار از فلک، چشمْ نیک اختری را

درخت تو گر بار دانش بگیرد

به زیر آوری چرخ نیلوفری را

بنابه مراتب، آنچه از آیه شریفه به نظر می‌رسد در مورد ظلم به نفس این است که: ظلم به خود به معنای عقب افتادگی فکری به علت قرار گرفتن تحت فشار و ـ به اصطلاح عرف ـ‌ بمباران تبلیغاتی است که موجب شستشوی مغزی آدمی شود. مقدمات تحقق این امر ممکن است به خود انسان منتسب گردد. آیه مورد بحث را باید باتوجه به آیه شریفه سوره بقره تفسیر کرد که می‌فرماید:

«الله ولی الّذین آمنوا یخرجُهُم من الظّلمات إلی النور و الذین کفروا أولیاءُ هم الطّاغُوت یخرجونهم من النور إلی الظّلمات أولئک أصحابُ النّار هم فیها خالدون»

«خدا راهنما و کارساز کسانی است که ایمان آورده باشند. ایشان را از ظلمت‌ها به سوی نور هدایت می‌کند و کسانی که کافر شده‌اند، راهبرشان طاغوت است که از نور به سوی ظلمت سوقشان می‌دهد. آنان آتشیانند و خود در آن به طور ابد خواهند بود.» (بقره/257)

در هر دو آیه افرادی برایشان سرنوشت سیاه، جایگاه ابدی آتشین پیش‌بینی شده است: یکی با تعبیر «اولئک مأویهم جهنم» و دیگری «اصحاب النار هم فیها خالدون» تعبیر شده است. معانی دیگر نمی‌تواند معنای اصطلاح ظلم به نفس در آیه شریفه باشد؛ به علت اینکه بی تردید چنانچه انسانهایی در شرایطی نتوانند اظهار شعائر دینی کنند و یا حتی برای انجام اعمال عبادی خود به صورت علنی مورد شکنجه قرار گیرند؛ ولی با ایمانی راسخ دردل و عبادت مخفیانه وغیر علنی و توجه به معنویت نفسانی و حفظ ایمان قلبی بزیند، آیا عذاب،آنهم به مأوای آتش دوزخ، توجیه عقلانی دارد؟ هرگز! این معنا با مشکل کلامی واضح مواجه خواهد بود؛ زیرا این گونه افراد نه تنها می‌توانند از تعالی نفسانی عقب نیفتند، بلکه چه بسا پیشتر هم بروند. آنان به یقین به نفس خویش نه تنها ستمی روا نداشته‌اند، که شاید همین تحمل دشواری در تربیت نفس و وصول کمال آنان نقش مؤثرداشته باشد. مگر نه همین است معنای استقامت وپایداری در راه خدا که حسب وعده الهی موجب نوشیدن از جام گوارای هدایت و نزول فرشتگان وبشارت به آرامش، آسایش در خلد برین خواهد بود؟ قرآن فرموده است:

ـ و أن لو استقاموا علی الطّریقه لاسقیناهُم مّاءً غدقا (جن/16)

ـ انّ الّذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّلُ علیهم الملائکه ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنّه التی‌ کنتم توعدون (فصّلت/30)

خلاصه آنکه ظلم به خود، چیزی بیش از مورد ظلم قرار گرفتن است. شخصی که به نحو مادی مورد ضرب وشتم قرار می‌گیرد؛ ولی از نظر روحی و نفسانی درجات عالیه کمال را از این رهگذر طی می‌کند، هرچند مظلوم است، ولی گناهی ندارد و در این مورد ظلم به نفس به گونه‌ای که عامل و فاعل ستم خودش باشد، اتفاق نیفتاده است. وقتی شخص فاعل ظلم به نفس محسوب و مستحق عذاب ومجازات است که به نحوی در ظلمی که برایش پیش آمده، مقصر باشد.

مصداق این معنا در هر دو آیه شریفه 275 بقره و 97 نساء که مورد بحث ماست، کسانی هستند که خودشان به نحوی در بدبختی خویش موثر بوده‌اند. در 275 سوره بقره افرادی خودشان طاغوت را برای خویش راهبر و کارساز انتخاب کرده‌اند ودر 97 نساء افرادی این مقدار درک می‌کرده‌اند که در شرایطی قرارگرفته اند که به تدریج در جهل ونادانی واستضعاف فرو می‌روند و فرار از شرایط هم برایشان فراهم بوده؛ ولی آنان قرار را بر فرار ترجیح داده‌اند و به سیاهی، ظلمت وجهل مبتلا شده‌اند و چه جهنمی سوزان تر از جهل ونادانی! بنابراین عنصر دوم برای وجوب مهاجرت، عدم قدرت برای مقابله ومبارزه با شرایط موجود است. توضیح اینکه: برای شخص مسلمان در فرض وجود جوّ فشار و مضیقه فکری، سه حال ممکن است متصور باشد:

یکی اینکه وضعیت او به نحوی باشدکه از طریق مبارزه مثبت بتواند جوّ را بشکند وستم را دفع کند وشرایط را به نفع خود مبدل سازد.

دوم اینکه هرچند نمی‌تواند دیگران را متحول سازد، ولی توان صیانت وحفظ نفس خویش را دارد.

وسوم اینکه چنین توانی هم برای او وجود نداشته باشد؛ یعنی خطر آنکه بر اثر تلقینات دست‌اندرکاران ترویج جهل و نادانی و به قول قرآن مجید «طاغوتان» فراهم آورندگان تاریکی، به تدریج نور نفس به خاموشی گراید و در ظلمات جهل فرو رود.

به یقین شخصی که حکم وجوب مهاجرت برای او مطرح می‌گردد، فردی است که حالت سوم را دارد؛ به خاطر آنکه شخص در حالت نخستین اصولا مشمول عنوان مستضعف قرار نمی‌گیرد؛ زیرا ناگفته پیداست فردی که از چنین قدرت تحلیل وتفکری برخوردار است که نه تنها تحت تاثیر عوامل فکری مخالف قرار نمی‌گیرد که بالعکس، می‌تواند دیگران را تحت نفوذ فکری خود قراردهد وجامعه رامتحول سازد، مصداق مستضعف نیست وچنین دغدغه‌ای برای اونخواهد بود. چنین شخصی مصداق آیه دیگری است به شرح زیر:

«الّذین یبلّغون رسالت الله و یخشونهُ و لا یخشون أحداً إلا الله و کفی‌ بالله حسیبا»

«کسانی که رسالتهای خدا را ابلاغ می‌کنند، و از او می‌ترسند، و از احدی به جز خدا نمی‌ترسند، و خدا برای حسابرسی کافی است.» (احزاب/39)

شخصی که در شرایط دوم قرار دارد نیز بایست مقاومت کند و نباید مهاجرت نماید. او مصداق آیه شریفه زیر است:

«یا أیها الذین آمنوا علیکم أنفسکم لا یضُرّکُم من ضلّ إذا اهتدیتم. إلی اللّه مرجعُکُم جمیعا فینبّئکم بما کنتم تعملون»

« ای کسانی که ایمان آورده‌اید، بر شما باد رعایت نفس خودتان؛ چه، آنان که گمراه شده‌اند، گمراهی‌شان به شما ضرر نمی‌رساند اگر شما خود راه را از دست ندهید. بازگشت همه شما به خداست و پس از آن به آنچه عمل می‌کردید، آگاهتان می‌کند.» (مائده/105)

بنابراین به یقین مصداق آیه شریفه مورد بحث، شخص سوم است و عنصر لازم برای وجوب مهاجرت، عدم توان برای مبارزه با فضای حاکم وعدم توان مقاومت وبیم فرورفتن درجهل است.

شخص دانا و آگاه و نیرومندی که می‌تواند جامعه را دگرگون سازد، ابداً مجاز به مهاجرت نیست. البته مقاومت در اینجا به مناسبت حکم و موضوع مقاومت فرهنگی و روشنگری است. درست همان که قرآن مجید در سوره فرقان به آن عنوان جهاد کبیر داده است. هر چند برای برخی مقاومت، معانی دیگر نیز ممکن است داشته باشد؛ مثلا پایداری منفی از طریق مقاومت مدنی و غیره . گاندی در هند از مصادیق مبارزان در شرایط مخالف بود که توانست در افراد زیادی نفوذ کند و آنان را به حقوق خویش آگاه سازد و بتواند از طریق مقاومت منفی، وضعیت فکری را عوض کند و در نهایت فشار را بشکند و رفع نماید. مطالعه قیام گاندی نشان می‌دهد که توده مردم مظلوم هند قبل از حرکت گاندی، نه تنها به حقوق خویش آگاه نبودند که تحت فشار تبلیغات، چنان فکر می‌کردند که بایست تحت سیطره بیگانگان باشند وآنان حق حاکمیت بر مردم هند دارند.

حرکتهای انبیا در میان اقوامشان علی الاصول همین گونه می‌باشد که حتی مردم تحت ستم چنان شستشوی مغزی شده‌اند که به ظلمی که به آنان می‌شود، توجهی ندارند وخیال می‌کنند در وضعیت بهینه قرار گرفته‌اند. چنان مستضعف شده‌اند که برای ستمگران و زورگویان حق سلطنت بر خود را قائلند و معتقدند که تکلیف آنان برده بودن است، و ارباب بودن حق حاکمان است. معنای آیه شریفه « ویضعُ عنهُم إصرهُم و الأغلال التی کانت علیهم» همین معناست.

راه دوری نرویم در زمان ما در کشور کره شمالی مردمی زندگی می‌کنند که از حد اقل شرایط حیات یک انسان برخوردار نیستند؛ ولی تبلیغات حاکمیت فکر آنان را چنان ساخته که خیال می‌کنند در بهشت‌برین‌ هستند.

این افراد در تاریکی هستند؛ ولی قدرت مشت آهنین اجازه روشنگری به هیچ فردی نمی‌دهد. جالب است که رهبرشان اخیراً مرده؛ ولی مردم بدبخت کره شمالی رهبر فعلی حکومتشان را «معاون رهبر» می‌نامند؛ چرا که به فرموده مقامات آن کشور: «کیم ایل سونگ نمرده است، بلکه به خورشید پیوسته و هر روز جهان را گرم و روشن می‌کند. در نتیجه مقام رهبری ایشان محفوظ است!» در کره شمالی تنها کسی که حق فکر کردن دارد، رهبر حکومت است که «فرمانده بزرگ» نامیده می‌شود. وقتی فرمانده بزرگ درباره مسئله‌ای حرفی زد، دیگر هیچ کس حق ندارد در آن زمینه اظهار نظر کند.

از نظر حکومت کمونیستی آن کشور ، مردم کره شمالی و حتی مدیران و مقامات آن کشور وظیفه‌ای جز کشف حقیقت در افکار و سخنان رهبر نظام کمونیستی ندارند! کره شمالی طبیعت بسیار زیبایی دارد و دارای تنوع آب و هوایی شگفت انگیزی است؛ اما مردم این کشور حق خروج از روستا‌ها یا شهرها را ندارند. در واقع همه در همان جایی که زندگی می‌کنند، زندانی هستند. برای رفتن از روستایی به روستایی دیگر و یا شهری به شهر دیگر، باید از حکومت اجازه بگیرند. در کره شمالی کسی حق انتخاب همسر و ازدواج را ندارد، مگر با موافقت وزارت امنیت؛ یعنی دختر و پسری که عاشق هم شده‌اند، باید گزارش کاملی از نحوه عاشق شدنشان، دلیل عاشق شدنشان، میزان علاقه و احساسی که نسبت به یکدیگر دارند و خیلی چیزهای دیگر را در چندین صفحه بنویسند و تحویل مقامات امنیتی بدهند تا نوبت مصاحبه‌شان بشود. قبل از مصاحبه، سیستم‌های امنیتی و نظامی کره شمالی هفت نسل پشت و جد و آباء دختر و پسر را بررسی می‌کنند تا مطمئن شوند که زوجین هر دو در اعتقاداتشان خللی وجود ندارد و نهایتا اگر مورد مشکوکی دیده نشد، برای ازدواج آن دختر و پسر جوان مجوز صادر می‌کنند.9

در این موقعیت اگر مردمی چنان مغزشان شستشو شده باشد که همان طور که در رسانه‌ها دیدیم، در مرگ طاغوتی که آنان را از هرگونه جرقه نوری به دور داشته و در ظلمات کامل فرو برده، چنان ضجه و شیون بزنند و مویه‌کنان بر سر و سینه بکوبند و تأسف بخورند، برای آنان به موجب نص قرآن مجید چاره‌ای وجود ندارد. آنان یاران آتشند و جایگاهشان برای ابد همان است؛ اما برای کسانی که به وجود آن وضعیت آگاهی دارند، مهاجرت، بلکه به تعبیر رسول گرامی اسلام(ص) فرار و گریز اگر میسور باشد، نه یک جواز، که یک تکلیف است. به هرحال چنانچه مسلمان در موقعیتی این چنین قرارگیرد که نتیجه آن استضعاف می‌باشد، بایست مهاجرت کند تا درچنین وضعی قرار نگیرد، و چنانچه در انجام این تکلیف کوتاهی کند و طبعاً در ورطه استضعاف فرو افتد، گناهی نابخشودنی برای او محسوب می‌شود.

مقاله

نویسنده آیت‌الله دکتر سید مصطفی محقق داماد

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
رساله حقوق امام سجاد(ع)

رساله حقوق امام سجاد(ع)

اشاره: برخی محققان میراث علمی امام سجاد(ع) را به سه بخش تقسیم کرده‌اند: روایات، ادعیه (به‌ویژه در صحیفه سجادیه)و رساله حقوق.
فلسفه چیست؟

فلسفه چیست؟

فلسفه حوزه‌ای از دانش بشری است که به پرسش و پاسخ درباره مسائل بسیار کلی و جایگاه انسان در آن می‌پردازد؛ مثلاً این که آیا جهان و ترکیب و فرآیندهای آن به طور کامل مادی است؟
رابطه علم و عمل

رابطه علم و عمل

علم و دانش بشری زمانی برای جامعه و مردم سودمند و مفید است که با عمل و اجرا همراه گردد یعنی عالم به علم و دانسته‌های خود عمل کرده و آن را با اشتیاق به دیگران نیز بیاموزد.
الخیر فی ماوقع

الخیر فی ماوقع

برای خیلی‌ها این پرسش مطرح می‌شود که چرا ما هر گاه با مصیبت و گرفتاری مواجه می‌شویم، و نخستین تحلیل و توصیف ما از آن این است که در آن خیری بوده است؟
Powered by TayaCMS