تأثيرات تلويزيون بر جامعه غرب
ميشل بيكس
مسأله ابعاد و عمق تأثیرات تلویزیون بر جامعه، موجب گردیده که صاحبنظران در غرب، نقش تلویزیون را فراتر از یک رسانه صرف و واسطه انتقال پیام بدانند و لذا برای آن تأثیرات ساختاری، بنیانی و ماندگار در فرهنگ قائلاند. میشل بیکس از جمله این متفکران است که ادله خود را در این باب در حد یک مقاله، ارائه داده است.
در آغاز این تحقیق، من در پی این بودم که اثر اخبار رسانهها را بر دیدگاهها و ارزشهایمان بررسی کنم. فرضیه اولیه من این بود که بخشهای خبری رفته رفته، متعصبانهتر و برای اذهان، منصرفکنندهتر میشوند. تعجبآور نخواهد بود که این بررسی اولیه، منجر به بررسیهایی در هزاران جهت در مورد آثار تلویزیون بر فرهنگ ما گردید. آنچه در ابتدای این بررسی متذکر میشوم، زمینههای مختلفی است که از تلویزیون، تأثیر میپذیرد. تلویزیون اساساً گونههای قدیمی ارتباطات اعضای خانواده را تحت تأثیر گذاشته و فعالیتهای اوقات فراغت را تغییر داده، شیوه ارائه گزارشهای خبری را متفاوت کرده، پیشرفت کودکان را عوض نموده و بر خشونت در جامعه مؤثر بوده است.
تماشای تلویزیون، فعالیتی ارزان و استراحتبخش است. این فعالیت می تواند به تنهایی صورت گیرد و موجب انصراف حواس افراد از زندگی واقعی گردد. تلویزیون همواره برنامه دارد و همیشه در یک زمان، فرد میتواند چند برنامه را انتخاب کند، از این رو فرد میتواند مدت بسیار زیادی را به تماشای تلویزیون بگذراند، بدون این که فکر خود را دقیقاً معطوف به آن نماید و درنهایت باید گفت تلویزیون میتواند باعث تفریح باشد.
از سوی دیگر، تلویزیون آثار منفی خویش را نیز دارد. در موارد بسیاری، تلویزیون منجر به از بین رفتن کیفیت زندگی خانوادگی، به حداقل رساندن ارزش آموزش برای کودکان و ترویج خشونت و سکس شده است که این موارد اخیر، خصوصیت ویژه برنامههای تلویزیونی مدرن است که میخواهند روابط افراد بالغ را به صورت دست نخورده و درنهایت آن به تصویر بکشند. امروزه تماشاگران، بیشتر خواهان سریالها هستند؛ سریالهایی از قبیل "کارولین و دوستانش در شهر " که اساساً مبتنی بر طنزها و کنایههای جنسی در برنامههای کمدی خود است.
درباره ماهیت تماشای تلویزیون، بحثهای فزایندهای صورت گرفته است. منتقدین تلویزیون ادعا میکنند که تماشای تلویزیون عملی انفعالی است که در آن، بیننده در طول تماشا کردن به صورت غیرهوشیار جذب تلویزیون میشود و از این رو تلویزیون به عادتی برای بسیاری از آمریکاییها تبدیل شده است. طرفداران تلویزیون معتقدند که تماشای تلویزیون، عملی فعالانه است، چرا که بینندگان خود انتخاب میکنند که چه ببینند و دیدههای خود را نیز به واسطه نیازها و سوابق ذهنی خود تفسیر میکنند.
"جری ماندر " تلویزیون را نوعی "آموزش در خواب " مینامد، چرا که مغز و اعضای آدمی در برابر آنچه که از تلویزیون دریافت میکند، عکسالعمل نشان نمیدهد و نمیتواند نشان بدهد، او علاوه بر این میافزاید:
"ترسناکی تلویزیون از آن روست که اطلاعات وارد مغز ما میشوند، ولی ما عکسالعملی نشان نمیدهیم. اطلاعات وارد شده مستقیماً به ذخیره حافظه آدمی اضافه میشود و احتمالاً بعداً به آن عکسالعمل نشان میدهیم، در حالی که نمیدانیم به چه چیزی عکسالعمل نشان میدهیم. هنگام تماشای تلویزیون، انسان در حال تمرین است تا به آنچه که میبیند عکسالعمل نشان ندهد، اما بعداً کارهایی انجام میدهد، بدون آنکه بداند چرا آنها را انجام داده و یا این افکار از کجا آمده است ".
شاید این حالت، بیش از همه به کار موفقیت آگهیهای تبلیغاتی بیاید. در هر زمانی در طول روز ممکن است ما، یکی از غذاها و یا کالاهایی را که قبلاً در تلویزیون تبلیغ شده هوس بکنیم و یا شاید دیدن یک صحنه برای ما یادآور یکی از کالاهای تبلیغ شده در تلویزیون که قبلاً دیدهایم، باشد. این امر، باعث میشود که حواس ادراکی ما از لحاظ نور و صدا تضعیف شده و تصاویر را دریافت کند. روشی که این تصاویر از طریق آن وارد ذهن منفعل و ناخودآگاه ما میشود، شامل جزئیات نیست، بلکه صرفاً یک ایدهی کلی را در ذهن القاء میکند؛ یک روش فرا عکسالعملی کاملاً ماشینی که در آن دادهها بدون هیچ نیازی به خودآگاهی، وارد ذهن میشوند. همچنین استدلال شده است که در این میان "یک واسطه به خصوص از نوع مغز آدمی وجود دارد که ورودیای برای تمایز حوادث خودآگاه و ناخودآگاه است ". چشم آدمی، واحد تحلیل و مغز او واسطهای است که تحریککنندههای خودآگاه و ناخودآگاه از طریق آن دریافت میشود. تصاویر تلویزیونی در این میان بدون هیچگونه انگیزش خودآگاهی فرد، وارد ذهن میشوند. ذهن ما توان یادآوری تصاویر متحرک را دارد ولی از عکسالعمل به آنها، خصوصاً هنگامی که آنها را دریافت میکند، ناتوان است و علت تأثیر بسیار زیاد تصاویر تلویزیونی بر جامعه نیز همین است.
بینندگان تلویزیون، اغلب غرق در تماشا میشوند و تلویزیون آنها را ساعتها در جلوی خود در حالتی منفعلانه نگه میدارد. "ماری وین " تلویزیون را یک "ماده مخدر برقی " مینامد. او میگوید: دلیل این که میتوان آن را با اعتیاد به الکل و مواد مخدر برابر دانست این است که "معتادان به تلویزیون در حین تماشا در یک الگوی ثابت زندگی میکنند که از انجام عملی که رشد و تکامل را ایجاد میکند، به دور هستند ".
فرهنگ
اختراع تلویزیون و ظهور آن در جامعه آمریکا در 1959م، انقلابی اساسی در شیوه زندگی آمریکا ایجاد کرد. ریشه اصلی تلویزیون به ایرلند 1873م بازمیگردد که یک اپراتور تلگراف به نام "جان می " اثر فتوالکتریک را کشف کرد. او پی برد که تفاوت شدید نور در پرتو سلینیوم، اثر پایداری را نشان میدهد که میتواند به علامتهای الکتریکی تبدیل شود. اولین پخش وسیله تلویزیونی در برلین در بازیهای المپیک 1936م و در پاریس 1935 بود.
اولین پخش وسیع تلویزیونی در آمریکا در نیویورک 1939 صورت گرفت. در هر صورت، مشخص کردن مخترع دقیق تلویزیون، امری مشکل است که برای بسیاری منشأ مباحث جدی شده است. اختراع تلویزیون رنگی و دیجیتال، دو نقطه عطف در عرصهی تکنولوژی تلویزیون بود. با توجه به این تاریخچه، میتوان این سؤال را مطرح کرد که آیا در این مدت کوتاه، تلویزیون میتوانسته است تأثیری شایان ذکر بر فرهنگ داشته باشد؟
تلویزیون به ایجاد یک احساس مشترک فرهنگی و اتحاد فرهنگی در میان آمریکاییها منجر شده است. در سال 1998م، تحقیقی از سوی TV - Free در آمریکا صورت گرفت که نشان میداد 98 درصد از خانوادههای آمریکایی دارای حداقل یک تلویزیون هستند. تلویزیون باعث شده است که مردم آمریکا به حوادث جاری متصل شوند، مثل فرود اولین انسان بر روی ماه پیش از اختراع تلویزیون، افرادی که در جاهای مختلف یک کشور یا جهان زندگی میکردند، ضرورتاً دارای تجارب فرهنگی مشترک کمتری بودند.
حتی آمارهای موجود در مورد برنامههای مشهوری که اکثر مردم آنها را میبینند، بیانکننده چیزهای زیادی در مورد ارزشهای فرهنگی ماست. وقتی برنامههایی مانند برنامه "جنایت " و " NYPP Blue " که اکثراً در مورد خشونت هستند با استقبال فراوان مردم روبرو میشود، میتوان مدعی شد که مردم آمریکا در برابر چنین خشونتهایی منفعل هستند و یا شاید مردم، میان دنیای واقعی و حوادث ظاهرسازی شده در تلویزیون تفکیک قائل میشوند. این مسأله یکی از داغترین بحثهایی است که در مورد تأثیر تلویزیون بر فرهنگ ما صورت میگیرد. حتی میتوان آمارهای موجود از تماشاگران برنامههای ورزشی در هر سال را تحلیل کرد. چنین تحلیلی، تأثیر ورزش را بر فرهنگ ما مشخص خواهد نمود. شبکههای تلویزیونی، روند تمایلات مردم را مورد بررسی قرار میدهند. آنها فضای خالی میان برنامه های ورزشی خود را به تبلیغ برنامه های خود برای بیشترین تماشاکننده اختصاص میدهند. علاوه بر اینها، شبکههای تلویزیونی بر مبنای تمایلات فعلی و اخلاقی مردم است که برنامه های خود را انتخاب میکنند.
با انتخاب برنامهها و پر کردن فضای خالی آنها از تبلیغات است که به جهان مصرفکننده وارد میشویم و قالبهای تجاری و تبلیغی شکل میگیرد.
مصرفگرایی
جری ماندر، قویترین مخالف تأثیر شرکتها بر تلویزیون است. ما اکنون در فرهنگ مصرفیای زندگی میکنیم که خصوصیت اصلی آن چرخه کار مصرف بدهی است. نظام سرمایه سالاری، مردم را تشویق میکند که برای درآمد هرچه بیشتر کار کنند و با این درآمد، آنها میتوانند کالاهای مادیای را که جایگاه آنها را مشخص میکند خریداری کنند. متأسفانه دنیای فعلی ما بیش از حد ضرورت، مادی شده و همواره مصرفکننده را تقویت میکند. بههرحال، معمولاً ابزارها آنچه ما میخواهیم، انجام نمیدهند. "ماندر " در این مورد میگوید: "همه رسانهها در پی این کار هستند که تبلیغات را هرچه بهتر در مغز افراد جای دهند، اما در این میان برخی بهتر از مابقی کار میکنند و تلویزیون با فاصله بسیار زیادی از بقیه درصدر قرار دارد ". او میافزاید که تبلیغ درواقع، فشاری برای پیشنهاد دادن چیزی که مورد نیاز نیست میباشد. با این وجود، تبلیغات به نحوی عمل میکند که افراد حقیقتاً فکر میکنند به بسیاری از این محصولات نیازمند هستند و اگر ابزار تبلیغ نبود، مردم پی میبردند که به راستی کدام کالا، نیاز ضروری آنهاست. افراد در حالت عادی به راحتی میان نیازهای ضروری و غیرضروری خود تفکیک میکنند، اما تبلیغات کالاهایی غیرضروری برای افراد به جهان مصرفکنندگی، این محصولات غیر ضروری را برای بقای فرد و حیات او واجب و ضروری میکند. تبلیغکنندگان میدانند که چگونه برنامههای تلویزیونی و ساعات پربیننده آن را مدیریت کنند تا کالاهای خود را برای بیشترین بینندگان (طبقه متوسط) تبلیغ کنند. "ماندر " در یکی از آخرین بیانات خود میگوید: "هنگامی که تفاوت تجارب به واسطه تلویزیون محدود شد، یک گروه کوچک مرتبط با هم میتوانند تمام هوشیاری مردم را با تلویزیون اداره کنند. در سیستم سرمایهسالاری، تبلیغکنندگان این خوشبختی را دارند که هر کس پول بیشتری پرداخت کند، به تلویزیون دسترسی بیشتر و اولیتری دارد ".
مطلبی که "ماندر " در این جا بیان داشت به آینده تلویزیون نیز مربوط میشود. اگر وضع به آنجا بینجامد که یک فرد و یا یک شرکت به تنهایی و مستقلاً بتواند کنترل تلویزیون را به دست گیرد و به تبع آن کنترل حیات ما را به دست آورد، آنگاه فرهنگ و حیات روزمره ما چگونه خواهد شد؟ آیا ما برده تکنولوی نخواهیم شد؟ آیا مجبور به تبعیت از مستمسکهای ساختگی تکنولوژی بر ماهیت، احساسات، شخصیت و دیدگاههای انسان نخواهیم شد؟ برای پیشرفت در چنان دنیایی فرد باید خود را هرچه بیشتر با تکنولوژی تطبیق دهد. به عبارت دیگر، ما بالقوه در خطر زندگی در جامعهای قرار میگیریم که "اورول " در کتاب 1984م خود به تصویر کشیده است.[1] در این حالت برادر بزرگتر از راه رسیده است و تلویزیون قدرت واحده موجود در حیات بشر است.
وجه دیگری از مصرفگرایی را که میخواهیم مورد بررسی قرار دهم، ماهیت نامحسوسی است که تبلیغ تلویزیونی، آن را برای افزایش میزان فروش، مؤثر یافته است. علت این که آگهیهای تبلیغاتی تا این حد موفق هستند، آن است که خودآگاهی ما را تحریک میکنند.
همانگونه که "ماندر " میگوید: "ترسناکی تلویزیون از آن روست که اطلاعات وارد مغز ما میشوند ولی ما عکسالعمل نشان نمیدهیم، اطلاعات وارد شده مستقیماًً به ذخیره حافظه آدمی اضافه میشود و احتمالاً بعداً به آن عکسالعمل نشان میدهیم در حالی که نمیدانیم به چه چیزی عکسالعمل نشان میدهیم ".
امروزه کمپانیها بر پیامها و تصورات نامحسوس برای فروش کالاهای خود تأکید دارند. به عنوان مثال مک دونالد و نیک را در نظر بگیرید. آنها شاخههایی جهانی دارند و به واسطه تأثیر سمبل (آرم تجاری) خود بر فرهنگ جهان به چنین جایگاهی دست یافتهاند. کافی است تا در جایی از دنیا فرد دو کمان را در نظر آورد تا ذهن او ناخودآگاه به یاد مک دونالد بیافتد و یا حتی کافی است چیزی شبیه به علامت تجاری مک دونالد که دو کمان است به چشم فرد بیاید مانند (M) و این او را به یاد مکدونالد بیندازد.
تلویزیون و کودکان
تبلیغات بر زندگی کودکان نیز مانند بزرگسالان اثر فراوان داشته است. یک گزارش در این زمینه، بیان میدارد که به طور متوسط 202 مورد تبلیغات مواد غذایی در طول 4 ساعت برنامه کودکان صبح شنبه پخش میشود. واضح است که بیننده کارتونها کودکان هستند و بنابراین تبلیغگران، این آگهیها را متناسب با بینندگان تنظیم کردهاند.
طبق گزارشها کودکان تا پیش از رسیدن به سن 18 سالگی به طور متوسط 25 هزار ساعت تلویزیون نگاه میکنند و کودکان زیر دبستان هر هفته به طور متوسط 28 ساعت تلویزیون میبینند. این امر به طور فزایندهای مشکلساز است. تلویزیون دیدن، یک تجربه احساسی قابل توجه برای کودکان است. کودک در هنگام تماشای تلویزیون کاملاً غیرفعال است، چراکه برای توجه به تلویزیون باید اینگونه باشد، در حالی که این انفعال، میزان انرژی کودک را مشخص نمیکند و این میزان تماشای تلویزیون که کودکان امروزه به آن میپردازند، باعث کاهش فعالیت آنها میگردد. سالها قبل، کودکان اوقات فراغت خود را با بازیهای فعالتر و ورزشهای بیرون از خانه پر میکردند و همین بازیها برای رشد و سلامتی کودکان مفید بود، اما امروزه تلویزیون عملاً خود نوعی از زندگی برای کودکان شده است. علاوه بر این، با افزایش درصد تماشای تلویزیون در میان کودکان، درصد وزن کودکان 11 الی 16 ساله نیز افزایش یافته است. در سال 1963، 5/4 درصد کودکان 11 الی 16 ساله دچار اضافه وزن بودهاند. حال آنکه در سال 1993م این میزان به 14 درصد افزایش یافته است و در سال 1985م، 12 تحقیق پزشکی در مورد رابطه میان چاقی و تماشای تلویزیون صورت گرفته است.
به همین طریق، تحقیقات بیشماری نیز در مورد رابطهی میان خشونتهای تلویزیونی و رفتار کودکان صورت گرفته است. کودک معمولاً صحنههای تلویزیونی را به عنوان زندگی واقعی میبیند، چرا که هنوز برای تفکیک میان زندگی واقعی و ساختارهای تلویزیونی آن هم با جاذبهی مسحورکننده تلویزیون بسیار کوچک است. در سال 1996م، محققان دانشگاه کالیفرنیا در سانتاباربارا هشدار دادند که "خطر مشاهده صحنههای تلویزیونی خشونتآمیز شامل بیقید شدن نسبت به عواقب خطرناک خشونت از یک سو و از سوی دیگر ایجاد هراس از مورد حمله قرار گرفتن است ". علاوه بر این "دیدن صحنههای فراوان خشونت در تلویزیون ضرورتاً منجر به رفتار خشونتآمیز از سوی کودک نمیشود، اما این عقیده را در وی به وجود میآورد که خشونت دارای جایگاهی عادی در زندگی روزمره است و علاوه بر آن، این ترس را در کودک ایجاد میکند که در خیابان مورد حمله قرار گیرد ".
بازهم مهمترین روش کنترل و جلوگیری از این حالت، نظارت پدر و مادر میباشد، اما گزارشهای دیگری در این باره بیان میدارد که از میان هر 12 پدر و مادر، صرفاً یکی از آنها از کودک خود میخواهد که پیش از تماشای تلویزیون، درسهایش را تمام کند. چنین روشی، نظم را در کودک نهادینه میکند و جنبه اثباتی آن، این است که والدین تلویزیون را به عنوان جایزهای برای کودک قرار میدهند. علاوه بر این، اگر پدر و مادر به همراه کودک در دیدن برنامه کودکان شرکت کنند، حالتی از زندگی خانوادگی را که معمولاً با تلویزیون دیدن از میان رفته است ایجاد میکنند. از سوی دیگر، اگر پدر و مادر نتوانند خود را برای بر عهده گرفتن نقشی فعال در این زمینه آماده کنند، مشکلات فراوانی در این زمینه بروز خواهد کرد.
قانون گذاری
قانونگذاران اخیراً سعی کردهاند که میزان خشونتی را که کودکان هر روز از طریق تلویزیون شاهد آن هستند، قانونمند کنند. قانون "ارتباطات از راه دور " که در سال 1996 در زمان کلینتون تصویب شد به نوعی محدودیتهای والدین را بر آنچه که کودکان تماشا میکنند، تقویت کرد.
اولین قدم در این زمینه، این است که والدین باید در ایجاد محدودیت، نقش فعالی بر عهده گیرند. ین قانون، تعبیه V- Chip را در همه تلویزیونهای جدید الزامی کرد. V-Chip این امکان را ایجاد میکند که هر برنامه موردنظر از طریق دستگاه تلویزیون، قفل و دیدن آن غیرممکن شود.
به علاوه برای افزایش فعالیتهای قانونگذاری، حرکت ملی که از سوی گروه TV-Free حمایت میشود، به وجود آمده است. این گروه، هر ساله، هفته بدون تلویزیون را برگزار میکنند که در آن کاهش تماشای تلویزیون را به کودکان پیشنهاد میکنند. مثلاً خواندن، صحبت کردن با دیگران، بازی و یا ساختن چیزها و والدین را به مشارکت فعال در این کارها دعوت میکند. پیشنهاد دیگر به والدین این است که متناسب با سن فرزندانشان آراء و عقاید سیاسی و اجتماعی را با آنها به بحث بگذارند.
این تلاشها، گامهایی کوچک در جهت حل مسألهای بزرگ است. این مسأله، قابل طرح است که همه راهحلهای سازنده ما در برابر تخریبی که تلویزیون متوجه جامعه میکند، اصلاحاتی صرفاً سریع و موقتی است. آیا تلویزیون به عنوان یک قدرت مقتدر و واحد که زندگیها را اداره میکند ما را تهدید نمیکند؟ شاید اکنون این گونه نباشد ولی چنین شرایطی هرگز غیرمحتمل نیست.
نقش رسانهها
در نهایت میخواهم نقش رسانهها و چگونگی تأثیر تلویزیون در شکلدهی به زندگی آمریکا را مورد بحث قرار دهم. "هجوم تلویزیون به مغز انسانها، رفتارهای آنها را تغییر داده است. انسانها دائماً تصاویری را که ساخته رسانههاست کسب میکنند؛ از این رو، رفته رفته برداشت خود را از واقعیت کنار مینهند و از مولد بودن میافتند ".
"جری ماندر " در این بیان، ماهیت ادارهکنندهی رسانهها در عرصهی پخش تلویزیونی را نشان میدهد. او متذکر میشود که: "در طول آشوبهای دههی 60، رسانههای خبری، راهپیماییهای اعتراضآمیز را به عنوان خشونت مطرح کردند و نظر راهپیمایان را در این باره نادیده گرفتند.
شهروندان موردنظر، حداکثر افشاگری را به کار برده بودند تا حداقل، صدای آنها به گوش دیگران برسد، اما داستان آنها در تلویزیون تحریف شد و در روزنامهها رنگ عوض کرد ".
تلویزیون ماشینی برای ساختن و دستکاری کردن است. وسیلهای است که کانونهای خبری با آن آراء و امور راشکل میدهند تا تصویر موردنظر خود را بسازند. هزینهی تلویزیون عمدتاً از سوی شرکتهای تجاری بزرگ تأمین میشود، بنابراین تصاویری را خلق میکند که به نفع و در جهت رضایت این شرکتها باشد.
با توجه به مثال راهپیمایان و معترضین سالهای دههی 60، میتوان احتمال قوی داد که عقاید و آراء و یا استدلالهای معترضین آن سالها، برخلاف خواست شرکتهای تأمینکننده سرمایه شبکهها بوده است. بنابراین، این شبکهها به خاطر از دست ندادن بخش زیادی از سرمایههای خود، تصویری زشت و منفی از معترضین، به بینندگان خود نشان میدهند. تلویزیون و تکنولوژی برای چنین تحریفات و دستکاریهایی ساخته شدهاند. امروزه، تحریف و قلب واقعیت و ارائه یک تصویر ساختگی به گونهای که بیننده، اعتقاد غلطی پیدا کند، امری معمول است.
نتیجهگیری
من تحلیل کاملی در مورد آثار تلویزیون بر جامعه انجام دادم؛ هرچند این تحقیق، بیشتر در مورد جامعه آمریکا صدق میکند، ولی مختص به آن نیست. نوآوریهای تکنولوژی و رویکردهای فلسفی کنونی در مورد اخلاق اطلاعرسانی به ظهور آنچه که اکنون در عرصه تلویزیون شاهد آن هستیم، کمک کرده است. تلویزیون همچنین اثر به سزایی بر میزان خشونت در جامعه ما داشته است، خصوصاً در مورد زندگی کودکان که به تبع، منجر به قانونگذاری در این زمینه شده است.
کیفیت زندگی ما و سلامت شخصی ما نیز تحت تأثیر تلویزیون بوده است. این تحقیق برای باز کردن چشمان افراد بر روی تأثیر بسیار زیاد تلویزیون بر زندگی ما صورت گرفته است. والدین باید نقشی فعال در تماشای تلویزیون از سوی فرزندانشان بر عهده بگیرند و ما باید آگاهانه از تفاوت زندگی واقعی و دنیای ساخته و پرداخته تلویزیون باخبر باشیم.