امامان بزرگوار ما، ويژگى ها و صفات شيعيان، خصوصاً از زمان حضرت زين العابدين تا حضرت رضا (عليهما السلام) را بيان كردند. واجب است تا همه كسانى كه علاقه دارند و بخواهند شيعه واقعى باشند، اين ويژگى ها را بدانند و بعد از دانستن فرموده ائمه طاهرين (عليهم السلام) لازم است كه اين ويژگى ها و صفات را در خود ظهور و بروز دهند.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: كسى كه به شيعه واقعى تبديل مى شود، همان مؤمنى است كه پروردگار عالم در قرآن مجيد مطرح كرده است كه همان انسان هاى والايى هستند كه از زمان حضرت آدم(عليه السلام) تاحضرت مسيح (عليه السلام) فرهنگ خدا را از زبان پيغمبران و كتب آسمانى مانند صحف ابراهيم، تورات، انجيل و زبور قبول كردند و در حدّ ظرفيت و استعداد خود به كار گرفتند. اين گروه از مردم مؤمن، تا زمان حضرت مسيح (عليه السلام) نيز دنيا و آخرتى پاك و آبادى را پيدا كردند كه پروردگار عالم در سوره هاى متعدّد قرآن، از اين مؤمنين ياد مى كند و از آنها تعريف كرده، به دنياى پاك و آخرت آباد آنان اشاره مى كند.
كلمه شيعه قبلًا بوده، اما بعد از نبوت و بيشتر بعد از وفات پيغمبر (صلى الله عليه و آله) مطرح شد كه در حقيقت به فرموده امام صادق (عليه السلام) در قرآن اين كلمه با مؤمن هيچ فرقى نمى كند.البته لغت شيعه نيز در قرآن مجيد آمده است. درباره وجود مقدس حضرت ابراهيم (عليه السلام) اين لغت استعمال شده و در سوره مباركه قصص نيز ذكر شده است. اما آنچه كه درباره حضرت ابراهيم (عليه السلام) است، در سوره مباركه «شعراء» آمده است، پروردگار مى فرمايد:«وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَ هِيمَ»[1] كلمه «شيعه»، «هاء» دارد. در ادبيات عرب به اين «هاء» ضمير متّصل مى گويند و «هاء» معادل «او» در فارسى و ضمير است. اين ضمير به آيه قبل اشاره دارد كه پروردگار مى فرمايد: يقيناً حضرت ابراهيم (عليه السلام) شيعه او بوده است. حضرت ابراهيم (عليه السلام) با آن عظمت، مقام و شخصيت كه به او قهرمان توحيد مى گويند و پدر تمام پيغمبران بعد از خودش نيز بوده است، يعنى همه انبياى بعد، از طريق دو فرزند او؛ يعنى حضرت اسحاق و اسماعيل (عليهما السلام) به وجود آمدند كه ما خانواده اى را در تاريخ بشر، پربركت تر از اين خانواده سراغ نداريم. از نسل حضرت اسحاق (عليه السلام) حضرت يعقوب (عليه السلام) به وجود آمد، بعد حضرت يوسف (عليه السلام). از نسل برادران حضرت يوسف (عليه السلام) حضرت موسى و هارون (عليهما السلام) به وجود آمدند، بعد حضرت زكريّا، يونس، يحيى و مسيح (عليهم السلام). اين جمع از انبيا، از طريق حضرت اسحاق (عليه السلام) به حضرت ابراهيم (عليه السلام) مى رسند. وجود مبارك پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله) تا امام زمان (عليهم السلام) همه از نسل حضرت اسماعيل (عليه السلام) هستند. ولى پروردگار حضرت ابراهيم (عليه السلام) را مى فرمايد:
«وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَ هِيمَ»
[2] «انّ» يعنى يقيناً، بى ترديد، ابراهيم شيعه او بود. آيات قبل را بايد ببينيم كه اين «او» به چه كسى برمى گردد؟
حضرت ابراهيم (عليه السلام) در اين دنيا شيعه چه كسى بوده است؟ شيعه بوده؛ يعنى چه؟ يعنى مأموم، پيرو و اقتداكننده به او بوده است. اين خيلى حرف است كه شخصيتى مانند حضرت ابراهيم (عليه السلام) كه به امامت مردم انتخاب شد:«إِنّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»[3] خودش تا قبل از امام شدن، مأموم امام ديگرى بوده است. طبق رده بندى و آيات قرآن، او اول امام نبوده است. چه وقت امام، پيشوا و الگوى انسان ها تا قيامت شده است؟ بعد از عبور از سى مرحله آزمايش، كه امام باقر عليه السلام هر سى مرحله را آدرس داده و بيان كردند. اين آيه در سوره بقره است:«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَ هِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»[4] بعد از آزمايشات سنگين، ايشان امتحان داده و لياقت پيدا كردند كه پيشواى تمام انسان ها شوند؛ يعنى انسان ها اگر بخواهند به خدا، لقا، رضا و بهشت خدا برسند، بايد با اقتدا به ايشان برسند. اما قبل از«إِذِ ابْتَلَى »[5] ايشان امام نبوده، بلكه مأموم بوده است، يا به تعبير قرآن مجيد، شيعه، پيرو و اقتدا كننده بوده است. اين مرد با اين عظمت، مأموم، اقتدا كننده و شيعه چه كسى بود؟
آيات قبل از اين آيه را كه بررسى مى كنيم، مى بينيم ضمير در «من شيعته» به وجود مقدس حضرت نوح (عليه السلام) برمى گردد؛ يعنى حضرت ابراهيم (عليه السلام) از ابتدا، قبل از اين كه امام مردم شود، شيعه حضرت نوح (عليه السلام) بوده است. معلوم مى شود فرهنگ دست نخورده و سالم حضرت نوح (عليه السلام) به وسيله همان مؤمنينى كه گفته شد، تا زمان حضرت ابراهيم (عليه السلام) آمد و ايشان از دين و فرهنگ حضرت نوح (عليه السلام) پيروى و به ايشان اقتدا كرده است. كيفيت اقتدا، پيروى و شيعه بودن حضرت ابراهيم (عليه السلام) به گونه اى بوده كه لياقت پيدا كرد تا خودش تا قيامت، امام مردم شود. مسأله اصلى در اين كلمه شيعه است. حضرت ابراهيم (عليه السلام) چه شد كه مقتدا مردم شد؟ از طريق شيعه شدن و اقتدا كردن به حضرت نوح (عليه السلام).
بنابراين كلمه شيعه كه در قرآن مجيد نيز آمده است، لفظ اختراعى ما نيست، كه به ما تهمت مى زنند كه اين فرقه شيعه ساختگى است، ساخت كيست؟ اگر هم ساختگى باشد، ساخت قرآن و پروردگار است.
همان طور كه خداوند متعال از حضرت ابراهيم عليه السلام به عنوان شيعه حضرت نوح (علیه السلام) ياد كرده است، بنا به روايات شيعه و سنّى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) كلمه شيعه را درباره اقتدا كنندگان و مأمومين اميرالمؤمنين (عليه السلام) به كار گرفتند:«اِنَّ عَلِياً وَ شِيعَتِه هُم الفائِزُون»[6] چه كسى ساخته است؟ قرآن.
شما خيلى خبر نداريد كه كنار اين مسأله، چه تهمت هاى عجيبى به شيعه زدند. كاش شما برادران و خواهران حوصله داشتيد، يك دور كامل كتاب هاى علامه عسگرى را مى خريديد و مى خوانديد، تا هم فرهنگ خود را مى شناختيد و هم استوارى تشيّع را مى ديديد و هم جنايات عجيب و غريبى كه از طريق تهمت و دروغ به شيعه زده شده است، مطلع مى شديد. در كتاب هاى اهل تسنن، درياوار به ما تهمت زده اند كه شيعه ساخت فكر و طرح فرد يهودى به نام «عبدالله بن سبأ» است و او شيعه را پايه گذارى كرده است.
شيعه بودن حضرت ابراهيم (عليه السلام) را چه كسى پايه گذارى كرده است؟
«اِنَّ عَلِياً وَ شِيعَتِه هُم الفائِزُون»
[7] را كه خود شما نقل كرده ايد كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بيست و سه سال مى فرمود، اين را چه كسى پايه گذارى كرد؟
وقتى كسى بى تقوا مى شود، از چارچوب انسانيت درمى آيد؛ قرآن و فرمايش پيغمبر (صلى الله عليه و آله) را مى بيند، باز روى عناد، لجبازى، حسادت، پول گرفتن و مأموريت از طرف ستم كاران، مى گويد: شيعه ساخت شخصى يهودى بوده است.
يكى از نوشته هاى علامه عسگرى، كتابى به نام «عبدالله بن سبا» است. ايشان با مدارك بسيار مهم، از مدارك دانشمندان اهل سنت، نه از كتاب هاى ما، ثابت مى كند كه «عبدالله بن سبا» وجود خارجى نداشته، بلكه مردى ساختگى و ساخته ذهن دشمنان است. ايشان وقتى در بغداد اين كتاب را نوشت، به مصر و مناطق ديگر فرستاد، دانشمندان بزرگ اهل سنت، بعد از اين كتاب، براى ايشان نامه هايى در ابراز تأسف نوشتند كه من بعضى از آن نامه ها را خوانده ام؛ يعنى آنها با شگفتى اين كتاب را نگاه كردند. اين كتاب، كتاب بسيار مهمى است. خدا اين لغت را در قرآن، درباره حضرت ابراهيم (عليه السلام) به كار گرفته است كه او شيعه حضرت نوح (عليه السلام) بود و پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله) بعد از قرآن اين لغت را به كار گرفتند كه شيعه يعنى پيرو، مأموم و اقتدا كننده واقعى به حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام). اين شيعه خيلى مقام دارد.
روزى در مدينه، در زمان هارون الرشيد شيعه اى را در دادگاهى براى شهادت يك پرونده خواستند. قاضى مدينه، قاضى قوى بود. در پرونده اى به صاحب پرونده گفت: شاهد بياور. گفت: مى آورم. به بازار آمد، يكى از شيعيان ناب را كه مورد احترام همه و با ارزش و بزرگوار بود ديد، به او گفت: تو در جريان كار پرونده من بودى، آيا حاضرى در دادگاه شهادت بدهى؟
كتمان شهادت از گناهان كبيره است و هر كس شاهد جريانى بوده، اما نرود شهادت بدهد كه حق به حقدار برسد، خدا در قرآن به كتمان كننده شهادت وعده داده است كه در قيامت به جهنم مى رود.
گفت: شهادت مى دهم. اين مرد الهى و با وقار، وقتى وارد دادگاه شد، صاحب پرونده به قاضى گفت: اين شاهد من است، قاضى گفت: او انسان بسيار خوب و راستگويى است، ولى چون شيعه است، من شهادتش را قبول نمى كنم. روزگار زندگى شيعه از لاى خون، زندان و تبعيد گذشته است. امنيت زمان ما را نگاه نكنيد كه ما راحت هستيم و كسى كارى به ما ندارد، روزگارى بود كه امكان برپايى اين جلسات نبود.
زمان امام صادق(عليه السلام) اگر شيعه اى سؤال داشت، خيار يا چند سطل ماست را روى تخته مى گذاشت، در حالى كه نه خيارفروش بود و نه ماست فروش، به كوچه امام صادق (عليه السلام) مى آمد، داد مى زد: خيار داريم، ماست داريم، امام صادق (عليه السلام) متوجه مى شدند كه شيعه اى سؤال دارد، به عنوان خيار خريدن مى آمدند و جواب مسأله شرعى او را مى دادند و مسأله روشن مى شد.
اگر مى فهميدند كسى شيعه است، مورد اذيت و آزار قرار مى دادند. هفتاد و دو شيعه را در يك روز، در كربلا جمع شدند و همگى را قطعه قطعه كردند و حتى دفن نكردند تا اسم آنان در اين دنيا نابود شود.
زنى در مدينه به جرم شيعه بودن، از خانه اش بيرون آوردند و او را بين در و ديوار قرار دادند، بچه داخل شكمش را كشتند. همان وقتى كه حضرت زهرا (عليها السلام) را كشتند، ماهى دوازده هزار دينار طلا به عايشه مى دادند.
حضرت زهرا (عليها السلام) نود و پنج روز بعد از رحلت پدرش، شب و روز گريه كرد، مردم مدينه گفتند: به او بگوييد يا روز گريه كند يا شب. چرا؟ حضرت زهرا (عليها السلام) فرمود: به مردم بگو از عمر من چيزى نمانده است، من تا چند روز ديگر از بين مى روم، شما راحت مى شويد. نود و پنج روز، شب و روز گريه كرد، اما كسى نيامد بگويد: درد شما چيست؟ اما بعد از كشته شدن عثمان، تا عايشه ناله زد، صد هزار نفر جمع شدند گفتند: خانم! چه شده است؟ گفت: امان از دست على بن ابى طالب، او را بكشيد تا من راحت شوم. آمدند جنگ جمل را به خاطر ناله عايشه براه انداختند كه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) را بكشند، خودشان متلاشى شدند. اما نود و پنج شبانه روز، حضرت زهرا (عليها السلام) با سوز دل اشك ريخت و گريه كرد، ايراد گرفتند كه چرا گريه مى كنى؟ چرا؟ چون شيعه بود و گرنه هيچ جرم ديگرى نداشت.
در كتاب هاى اهل تسنن، تمام اهل سنت عايشه را «ام المؤمنين» و معاويه را كه از طرف خواهر زن با پيامبر (صلى الله عليه و آله) نسبت داشت، «خال المؤمنين» نوشته اند؛ يعنى معاويه دايى تمام مؤمنين است، ما اگر اين دايى را نخواهيم، چه كسى را بايد ببينيم؟ اما در يك كتاب «محمد بن ابوبكر» را كه برادر عايشه، همسر پيغمبر(صلى الله عليه و آله) بود، «خال المؤمنين» ننوشته اند. مگر جرم او چه بود؟ جز اين كه شيعه اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود. محمد بن ابوبكر شهيد راه اميرالمؤمنين على (عليه السلام)، نبايد «خال المؤمنين» باشد!! در كتاب هاى اهل تسنن، حتى در يك كتاب، حضرت خديجه (عليها السلام) را «ام المؤمنين» ننوشته اند، چرا؟ چون جرمش اين بوده كه دامادش اميرالمؤمنين على (عليه السلام) بوده است. اگر دختر خود را به عمر داده بود، او نيز «ام المؤمنين» بود، اما مجرم است، چون دختر خود را به اميرالمؤمنين على (عليه السلام) داد و او دامادش است، پس نبايد «ام المؤمنين» باشد.
قاضى گفت: اين شخص خوبى و درستى است، ولى من در اين دادگاه شهادت او را نمى توانم قبول كنم؛ چون شيعه است. اين شيعه بزرگوار نيز گفت: قاضى! من ابداً تو را عادل نمى دانم؛ چون تو دروغ گفتى. قاضى گفت: من چه دروغى گفتم؟ گفت: تو به من گفتى شيعه، شيعه سلمان و ابوذر و مقداد بودند. من كجا و شيعه كجا؟ به قدرى ارزش شيعه بالا است كه به شيعه واقعى كه قاضى مى گويد: تو شيعه هستى، اشك مى ريزد و مى گويد: چرا به من شيعه مى گوييد؟ من كجا و شيعه كجا؟
روزى پيغمبر عظيم الشأن اسلام (صلى الله عليه و آله) اميرالمؤمنين (عليه السلام) را ناراحت ديد. فرمود:على جان! چه شده است؟ اميرالمؤمنين (عليه السلام) نزد پيامبر(صلى الله عليه و آله) از دست كسى گلايه كرد كه در حقّ حضرت على (عليه السلام) نامردى كرده بود. پيغمبر (صلى الله عليه و آله) از آزردگى او خيلى رنجيده مى شد و مى فرمود: كسى در اين دنيا على (عليه السلام) را برنجاند، تمام درهاى رحمت خدا به روى او بسته مى شود. فرمود: على جان! دست خود را در دست من بگذار، من مطلبى را براى تو بگويم كه غصّه ات برطرف شود. بعد فرمود: در قيامت اولين و آخرين مردم كه وارد محشر مى شوند، منبرى از نور در محشر مى گذارند، مرا صدا مى كنند، به من مى گويند: يا رسول الله! خدا امر كرده است كه بر اين منبر بنشينى.
وقتى من بر آن منبر قرار مى گيرم، از زمان حضرت آدم (عليه السلام) تا آخرين نفر قيامت مرا مى بينند و به دستور خدا، تو، فاطمه، حسن و حسين و نُه فرزند حسين (عليهم السلام) را صدا مى زنم كه بالاى منبر بيايند، شما مى آييد. بعد من روى منبر فرياد مى زنم كه هر مرد و زنى كه در دنيا شيعه ما بوده است، در هر جاى محشر هست به سرعت به كنار منبر بيايد. تو، فاطمه، حسن و حسينم هر چه شيعه داريد، طولى نمى كشد كه همه جمع مى شوند. جبرئيل مى آيد، كليد بهشت و جهنم را به من مى دهد، عرض مى كند: خدا اين كليد بهشت و جهنم را در اختيار تو گذاشته است. من جلوى تمام اولين و آخرين، كليد بهشت و جهنم را به تو مى دهم، بعد از منبر پايين مى آيم، من و تو جلو و فاطمه، حسن و حسينم در كنار ما و تمام شيعيان نيز پشت سر ما، آنجايى كه ما مى رويم، همه آنها را نيز با خود مى بريم.
كلمه شيعه مى گويند از «شعاع» است. شعاع خورشيد، از خورشيد جدايى دارد؟ يعنى امكان دارد خورشيد غروب كند و شعاعش بماند؟ يا وقتى غروب مى كند، شعاعش مى رود؟ شعاع خورشيد مى رود كه تاريك مى شود. وقتى طلوع مى كند، شعاعش نيز با آن پهن مى شود. شيعه به پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله) و ائمه عزيز (عليهم السلام) وصل است. در قيامت وقتى آنها راه مى افتند، شيعه وصل شده به آنها، به دنبال آنها كشيده مى شود و مانند شعاع، هرگز از آنها جدا نمى شود. اين مقام شيعه است.
زنى به حضرت زهرا (عليها السلام) عرض كرد: خانم! شوهر من در قيامت كدام طرف است؟ اهل جهنم است يا بهشت؟ فرمودند: اگر شيعه ماست، با ما و اهل بهشت است.
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان