كلمات كليدي : اقبال لاهوري، توسعه و تكامل ماوراءالطبيعه، خاطرات پراكنده، اسرار خودي، خضر راه، طلوع اسلام، شعر، زبان اردو، ادبيات فارسي
نویسنده : حميده سلطاني مقدم
احوال اقبال و سرگذشت او را از زبان خودش که در آغاز رسالهی دکتریاش آورده است، میآوریم. این مطالب از آن جهت که به دست خود اقبال نوشته شده است منبع موثق و معتبری است که اطلاعات کلی را به دست میدهد.
«من در سوم ذیقعده 1294ه.ق/1876م در شهر سیالکوت پنجاب به دنیا آمدم. تحصیلاتم با مطالعهی زبانهای عربی و فارسی شروع شد. چند سال بعد وارد یک مدرسهی محلی شدم. با قبولی در نخستین امتحان عمومی دانشگاه پنجاب در سال 1891م تحصیلات دانشگاهیام آغاز گردید. در سال 1893م امتحان کلاس دهم را با موفقیت گذراندم و سپس وارد دانشکده مسیحی سکاچ سیالکوت شدم و بعد از دو سال آموزش در این دانشکده در سال 1895م امتحان دیپلم دانشگاه پنجاب را گذراندم. در سالهای 1897م و 1899م به ترتیب در امتحانهای کارشناسی و کارشناسی ارشد دانشکدهی دولتی لاهور قبول شدم. در دوران تحصیلات دانشگاهی بخت با من یار بود چنانکه مدالهای طلایی و نقرهای و بورسهایی را از آن خود کردم. بعد از قبول شدن در کارشناسی ارشد، در دانشکدهی خاورشناسی لاهور بهعنوان پژوهشگر زبان عربی منصوب شدم و در آنجا سه سال رشتههای تاریخ و اقتصاد سیاسی را تدریس نمودم. بعد از آن در دانشکدهی دولتی لاهور بهعنوان استادیار فلسفه استخدام شدم و در سال 1905م برای مدت سه سال از آنجا مرخصی گرفتم تا تحصیلاتم را در اروپا به پایان برسانم.»
محمد اقبال لاهوری از خانوادهی برهمنان کشمیری است که نیاکان او در قرن هفدهم میلادی به دین اسلام گرویدند. آنها در شهر "سرینگر" زندگی میکردند، اما ظلم و ستم بیش از حد راجای هندوی آن سامان، جد بزرگ اقبال را مجبور میکند که به "سیالکوت" مهاجرت نماید. پدر اقبال "شیخ نورمحمد" و مادرش "امام بیبی" نام داشت. نورمحمد مرد بسیار نیک و صالحی بود و علاقهی عمیقی به عرفان و تصوف داشت، مادر اقبال نیز زنی پارسا و بیشتر اوقاتش را صرف عبادت مینمود.[1]
اقبال تحصیلات خود را در سیالکوت گذراند. وی عربی و فارسی را در مدرسهی "مولانا سیدحسن" و زیر نظر او فرا گرفت. شخصیت مولانا سیدحسن بر اقبال تاثیر عمیقی گذاشت و تیزهوشی و پشتکار اقبال، او را در زمرهی بهترین شاگردان مولانا سیدحسن قرار داد. همانطور که در ابتدا آوردیم اقبال در سال 1890م دیپلم خود را در مدرسهی سکاچ گرفت و با موفقیتها و دریافت بورس تحصیلی، تحت تاثیر معلم خود در رشتهی فلسفه، کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را گذراند.
اقبال، شعرگویی را از همان اوان نوجوانی در سیالکوت آغاز کرده بود. او در اوایل، شعر خود را برای اصلاح به "میرزا داغ" (یکی از اساتید شعر هند در آن دوره) میفرستاد. بعد از مدتی چون میرزا داغ به اقبال اطلاع داد شعر او دیگر نیازی به اصلاح ندارد، رسما به شاعری روی آورد، و در مدت کوتاهی شهرتش نه تنها در لاهور، بلکه در سراسر هند پیچید. او اولین بار در سال 1899م در جلسهی انجمن حمایت اسلام شرکت کرد و منظومهی (نالهی یتیم) خود را خواند. این منظومه اثر عمیقی در حاضرین جلسه گذاشت و شهرت اقبال را بهعنوان یک شاعر ملی به گوشه و کنار شبه قارهی هند رسانید. از همان ابتدا در غزل اقبال یک گرایش فکری نمایان بود که عنصر نوینی در غزل اردو محسوب میشد و به مرور زمان این گرایش برجستهتر و اهمیت بیشتری یافت.
سبک شعر اقبال
اقبال در همه اسلوبها و انواع شعر فارسی به غیر از قصیده کار کرده است. او در مثنویها به سبک و شیوهی مولانا توجه داشته است و در غزلسرایی بیشتر به حافظ عنایت داشته است.[2]
آثار اقبال
اولین کتاب اقبال رسالهای بود با عنوان "علم الاقتصاد" که در سال 1903م به چاپ رساند. دومین کتاب که در واقع شرحی بر رسالهی دکترای او بود "توسعه و تکامل ماوراءالطبیعه" نام داشت. "خاطرات پراکنده" یکی از تالیفات مهم او بعد از بازگشت به اروپا بود. اما کتابی که موجب شهرت اقبال شد "اسرار خودی" بود اقبال در این اثر اشاره کرده است که علت بیارادگی جبرگرایی است.[3]
اقبال بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه در 1902م و تدریس در دانشکدهی خاورشناسی لاهور، همزمان اشعار خود را برای مجلهی معروف ادبی "سر عبدالقادر" میفرستاد. مردم نیز کمکم با اشعار او آشنا میشدند و نشریات بسیاری نیز خواستار شعر او بودند. در 1905م اقبال عازم اروپا شد و در "کالج تریتینی" کمبریج وارد شد. او در آنجا با اساتیدی همچون پرفسور میک تگرت، "پرفسور براون" و "پرفسور نیکلسون" آشنا شد و از محضر آنان کسب فیض کرد و رسالهی دکتری خود را در موضوع (ماوراءالطبیعه ایران) به دانشگاه مونیخ تقدیم نمود و مدرک دکترای خود را گرفت.[4]
اقامت اقبال در انگلیس و سپس در آلمان از این لحاظ اهمیت زیادی دارد که او در این زمان نه تنها دربارهی فلسفهی اسلامی، تصوف و تاریخ مطالعات عمیقی انجام داد، بلکه زبانهای عربی، فارسی و سانسکریت را نیز مورد مطالعه قرار داد. این زحمات به جهت غنیکردن شخصیت اقبال، او را بهعنوان چهرهی برجستهی روزگار خود شناساند. در این زمان اقبال آثار اندیشمندان و متفکران غربی را به دقت مطالعه نمود و به آن نتیجه رسید که انسان نمیتواند به وسیلهی تفکر غربی به نجات کامل دست یابد. تلاش خستگیناپذیر در شعر و فلسفه و گرایش او به عرفان شخصیت او را در مظان تاثیرات عجیب و غریبی قرار داده بود. مقارن همین ایام اقبال به این نتیجه رسید که در اثر وطنپرستی در جوامع انسانی، فساد بزرگی در حال رشد است. بنابراین باید تصور برادری عالمگیر انسانی را هر چه بیشتر رواج داد تا کینهای را که تحتتاثیر وطنپرستی به وجود میآید برای همیشه ریشهکن شود. برای نیل به این هدف، او راه اسلام را برگزید. زیرا اسلام بهعنوان یک دین از این استعداد به حد بسیار بهرهور بود که بشریت را در رشتهی اخوت جهانی درآورد. اما وضع اسلام و مسلمانان با همهی گرفتاریها و جهل و بیخبریهایشان بر اقبال پر واضح بود. بنابراین او معتقد بود که مسلمانان باید از لحاظ اخلاقی در جایگاه بلندی قرار داشته باشند. آنها باید حتما با علم و اندیشه آراسته گردند و حتی در عرصهی عمل هم پا در عرصه گزارند و در مرهمگذاری بر زخمهای بشریت بکوشند. برای تحقق بخشیدن این تفکر، اقبال در زمان اقامت خود در اروپا، نظم و نثر هر دو را وسیلهی اظهار پیام خود ساخت و این احساسات و نظریات او تاثیرات عمیقی بر جای گذاشتند.
اقبال پس از یک اقامت سه ساله در اروپا از 1908م به کشورش بازگشت در حالی که در شخصیت او انقلابی رونما شده بود او در لاهور سکنی گزید و وکالت دعاوی را بهعنوان حرفه خود برگزید و اوقات فراغت خود را به فعالیتهای علمی و همفکری و همکاری عمیق با "سر عبدالقادر" میگذراند. این سالها سالهای رونق و کمال شعر فارسی و اردوی اقبال بود او در همین زمان تالیفات (اسرار خودی، رموز بیخودی، پس چه باید کرد، جاویدنامه، زبور عجم، پیام شرق در فارسی و بال جبرئیل و ضرب کلیم ) را به اردو تالیف کرد.
در20 تا 25 سال اول قرن بیستم مفاهیم شعری اقبال اهمیت زیادی دارد. در شعر این دوره احساسات ملیگرایانه غلبه دارد و نظم و نثر او به موضوعاتی چون نظم اسلامی، برتری جهان اسلام و عظمت بشر اختصاص دارد. در تاریخ مسلمانان شبه قاره در زمان پر آشوب جنگ جهانی اول هیجان و اغتشاشات زیادی به چشم میخورد. در آن زمان ظلم و ستم زیادی از طرف انگلیسیها برآنان وارد شد. از سوی دیگر در اروپا آفتاب اقبال دولت عثمانی نیز غروب کرد و به گفتهی اقبال در اثر فریب غربیان همبستگی و همسوئی اسلام پاره پاره شد. اقبال نخست تحتتاثیر این وضعیت قرار گرفت و تمام شعر او مرثیهی این نابسامانی است. منظومههای او از جمله "خضر راه" و "طلوع اسلام" به وضوح روشن میکند که دلش مملو از درد مسلمانان است و ردپای احیای عظمت انسان لحظهای او را رها نمیکند. مقارن با همین ایام انگلیسیها لقب "سر" را به او اعطا کردند و کوشیدند او را همفکر و همراه خود سازند، اما بدون تردید اقبال راه خود را برگزیده بود. در "پیام مشرق" که در سال 1923م منشر شد و در آن اندیشههای او دربارهی کشمکش شرق و غرب به وضوح، مواضع او را روشن میساخت، اقبال تا حد زیادی در سیاست عملی نیز شرکت جست و در سال 1926م بهعنوان عضو مجلس قانونگذاری پنجاب انتخاب شد[5] و مرتبا در جلسات متعدد، تفکرات و احساسات خود را در مورد وضع سیاسی مسلمانان هند ابراز میداشت؛ اما روشهای هندوها آنچنان او را آزرده خاطر میکرد که او نجات مسلمانان را در این دید که آنان به هر نحوی که شده وحدت خود را در سیاست اجتماعی هند حفظ کنند.[6] چنانکه در خطبهای که او در جلسهی سالیانهی "مسلم لیگ" در 1930م در "اله آباد" ایراد نمود در آن این نکته را به وضوح مطرح ساخت که تنها راه نجات مسلمانان هند در این است که در مناطقی که آنها در اکثریت هستند یک کشور جداگانه داشته باشند این خطبه تاثیر عمیقی بر سیاست مسلمانان گذاشت و از آن پس آنها کوشیدند که تا ملت و جامعهای مستقل از هندوها تشکیل دهند. اگرچه اقبال در سال 1938م درگذشت اما اندیشههای او چنان رواج پیدا کردند که دو سال بعد از مرگ او در 1940م قطعنامهی پاکستان در لاهور به تصویب رسید و برای تحقق بخشیدن به آن مسلمانان هند زیر رهبری قائد اعظم محمدعلی جناح به فعالیت پرداخته و در نتیجهی آن در سال 1947م سرانجام پاکستان تاسیس شد.[7]
شعر و فکر اقبال
تحولاتی که بر اثر نهضت آزادیخواهی در یکصدسالهی اخیر در هند پدید آمد، تاثیر عمیقی در اندیشهی شاعران و گویندگان آن سامان به جای گذارد. به نظر اقبال ارزش هنر شاعر به اندازهی خدمتی است که به پیشرفت جامعهی خود میکند:
فطرت شاعر سراپا جستجوست
خالق و پروردگار آرزوست
شاعر اندر سینه ملت چو دل
ملتی بیشاعری انبار گل
شعر را گر مقصود آدمگری است
شاعری هم وارث پیغمبری است
چنانکه از شعر او پیداست، اقبال معتقد بود شعر مقصود اصلی نیست، بلکه وسیلهای است برای رسیدن به مقصود.
اقبال شاعری را با زبان اردو آغاز کرد ولی به زودی پیبرد که زبان اردو گنجایش گهرهای گرانبهای اندیشههای عمیق او را ندارد و باید افقی وسیعتر برای اندیشهی خود بیابد. از این رو زبان پخته و منسجم فارسی را برگزید. سبک شعر اقبال در اصل سبک خود اوست که در آن افکار نوین را به شیوهی خاص در قالبهای قدیم ریخته است.
افبال مردیست که در عین حال نه مانند غرب علم را عامل کافی برای نجات بشر بداند و نه مانند برخی دانشمندان، اقتصاد و تامین نیازهای مادی را برای سعادت بشر معرفی کند و نه مانند متفکران بزرگ هند و بودائی صفای باطن و رستن از این زندگی را انجام رسالت بشری میداند و خیال کند در جامعهای که گرسنگی و ضعف و ذلت هست، میتوان انسانهای متعالی و سعادتمند ساخت. نه، اقبال با مکتب خویش و اساسا با هستی خویش نشان میدهد که اندیشهای که به آن وابستگی دارد، یعنی اسلام، اندیشهای است که در عین حال که به دنیا و نیازهای مادی بشر سخت توجه دارد، اما باز دلی به آدمی میبخشد که به قول خودش زیباترین حالات زندگی را در شوقها و تاملهای سپیدهدم و صبحگاه میبیند.
ایران از نگاه اقبال
اقبال در اشعار اردو و فارسی خود از ایرانیان و بزرگان فرهنگ ایرا ن بسیار نام برده است و دو کتاب شعر خود را به نام "زبور عجم" و "گلشن راز" که اولی به نام "کتاب یا نوشتههای ایران" و دومی تحتتاثیر "گلشن راز شیخ محمود شبستری"، عارف مشهور ایرانی نامگذاری نموده و در آنها از افکار عارفانه و حکیمانهی ایرانیان به تفصیل سخن رانده است. در زبور عجم میگوید:
کنشت و کعبه و بتخانه و کلیسا را
هزار فتنه در آن چشم نیم باز آور[8]
ز بادهیی که بخاک من آتشی آمیخت
پیالهیی به جوان نو نیاز آور
به نیستان عجم باد صبحدم تیز دست
شرارهیی که فرو میچکد ز ساز آور