كلمات كليدي : حافظ، خواجه حافظ شيرازي، لسان الغيب، محمد گلندام، نظم پريشان، شعر حافط.
نویسنده : داریوش سعادتی لیلان و اعظم بابائی
شمس الدین محمد، ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب، از مشهورترین شعرای تاریخ ایران و از تابناکترین ستارههای آسمان ادب و هنر ایران زمین است. نام پدرش را بهاء الدین دانستهاند که ممکن است به شیوۀ معمول «بهاء الدین» لقب او بوده باشد.[1]
حافظ در اوایل قرن هشتم هجری و در حدود سال 727 هجری در شیراز به دنیا آمد. او از نظر سنّی از برادرانش کوچکتر بود و بعد از مرگ پدرش، روزگارش به تهیدستی میگذشت، اما عشق به تحصیل کمالات او را به مکتبخانه کشانید و حافظ در جرگۀ طالبان علم در آمد و در مجالس درس علما و ادبای زمان خود در شیراز شرکت می کرد و به فراگیری کتب اساسی علوم شرعی و ادبی میپرداخت. محمد گلندام، دوست و همدرس وی، او را در مجلس درس قوامالدین ابوالبقا مشهور به «ابنفقیهنجم» عالم معروف به قراآت سبعه و فقیه بزرگ عهد خود، دیده بود. به قول محمد گلندام، حافظ به دو رشته از دانشهای زمان، یعنی علوم شرعی و علوم ادبی پرداخت که خود نیز در اشعار خویش به اشتغال مداوم به کلامالله مجید اشاره کرده است و بنابر تصریح صاحبان تراجم، تخلص «حافظ» را نیز به دلیل از حفظ داشتن قرآن مجید، برای خود برگزیده است.
شیراز در دوره حافظ اگر چه وضع سیاسی آرامی نداشت، اما یکی از مراکز بزرگ علمی و ادبی ایران و جهان اسلام به شمار میرفت و پناهگاه فرهنگ ایرانی، مقارن حمله مغول بود و حافظ در این شهر میتوانست در محافل ادبی و عرفانی حضور یابد و به امور دیوان و ملازمت شغل سلطان بپردازد و حقوق مقرری دریافت کند. به همین جهت در شعر او نشانههای فراوانی از مصاحبت با شاهانی چون بواسحاق اینجو (مقتول به سال 758 هـ . ق) ، شاه شجاع (متوفی به سال 786 هـق) و شاه منصور (متوفی 795 هـ . ق) ، ارتباط با پادشاهان جلایری در بغداد و رجال بزرگ معاصر چون حاجی قوام الدین محمد صاحب عیار، و... دیده میشود.
اگر چه حافظ به قصد سفر به دکن، به هرمز رفت، ولی در آنجا از ادامۀ سفر منصرف گشت و سفری نیز به یزد داشت، اما از اقامت در آنجا خسته شد و این امر نشان می دهد که او نیز مانند هر متفکر بزرگ دیگری از گوشه گیری و تسلیم خود به عوالم تخیلات شاعرانه بیشتر لذت میبرده است؛ حافظ در باره این سفر غزلی دارد با مطلع زیر:
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
تاریخ وفات حافظ را سال 792 هـ . ق. نوشتهاند. حافظ را در خاک مصلایی که مأوی و محل گشت و تفرج او بود، به خاک سپردند.
از زندگانی خانوادگی حافظ، اطلاعات محدودی در دست است، در عوض افسانه های بسیاری در باره زندگی اش ساخته اند. او زن و فرزندان داشت و دربارۀ عشق او به دختری به نام «شاخ نبات» داستانهایی رایج است؛[2] و در دیوان حافظ یک جا از فقدان محبوبی در سال 764 هـ . ق. سخن میرود که در سی و هشت سالگی ِ شاعر اتفاق افتاده است و در مواردی نیز اشاراتی به مرگ فرزند وجود دارد.[3]
شعر حافط
شعر حافظ، مثل هر شاعر دیگری از چند نظر قابل بررسی است: 1- ساختمان شعر؛ 2- معنا و مضمون اشعار؛ 3- زبان شعر.
ساختمان شعر:
شهرت و اوج موفقیت هنری حافظ در گرو غزلیات اوست. غزل حافظ اوج بهمآمیختگی زیباییهای لفظی و موسیقی و معنا است. حافظ با تسلط بینظیر بر زبان، بهترین و سنجیدهترین واژه ممکن را برای بیت، یا غزل خویش برگزیده و علاوه بر این به بهترین نحو در کنار هم گذاشته تا علاوه بر ارائه معنایی زیبا، نوع واژه و هم نشینی آن، موسیقایی خاصی را تداعی میکند که این موسیقی نیز در خدمت القای مفهوم قرار گرفته است.
تحولی که حافظ در ساختمان غزل ایجاد کرد، در محور عمودی آن است. با این توضیح که قبل از حافظ، هر شعر چه در قالب غزل و یا قصیده و قطعه، عموماً معنایی مستقل ارائه میداد؛ هر گاه پیچیدگیهای لفظی و بلاغی حل میشد، خواننده با یک مفهوم و معنای مشخص و عریان مواجه میشد و به طور طبیعی معنای هر بیت در ارتباط با ابیات قبل و بعد بود، اما نوآوری حافظ در این بود که استقلال معنا و وحدت مضمون را به هم زد؛ وقتی غزلی از حافظ میخوانیم، میبینیم در یک غزل ِ کوتاه 7 یا 8 بیتی چند مضمون متفاوت و گاه متضاد مطرح میشوند بی آنکه ظاهراً با هم ارتباط داشته باشند و این ویژگی غزل حافظ بسیاری را بر این باور غلط واداشت که احیاناً کاتبان هنگام نوشتن غزل در آن دستکاری کرده و ابیات را جابجا نمودهاند، اما اینطور نبود، بلکه این عدم وحدت مضمون، ویژگی اصلی غزل حافظ و تحولی بود که او در ساختمان غزل ایجاد کرد. استاد بهاء الدین خرمشاهی، این «نظم پریشان» غزلهای حافظ را الهام گرفته از ساختمان سورههای قرآن میداند.[4] قرآن، این اعجاز عظیم الشأن نیز در نگاه اول نامتّسق، جسته جسته و به اصطلاح از این شاخه به آن شاخه مینماید. سورههای قرآن نیز وحدت مضمون ندارند و مثلاً در دل یک سوره، مضامین، قصهها، احکام شرعی و ....مطرح میشوند و همین ویژگی قرآن از دیرباز مورد توجه بوده و گاه محل اشکالگیری ظاهربینان قرار گرفته است؛ اما این ویژگی، اسلوب ویژه قرآن و وجه تمایز آن – حداقل از یک منظر- با سایر کتب اسب. خرمشاهی شکل و شیوه غزل حافظ را متاثر از صورت و ساختمان سوره های قرآن می داند.[5]
معنا و مضمون در شعر حافظ
برسی معنا و مضمون ارائه شده در شعر حافظ، در گرو شناخت ما از مکتب تصوف و شناخت عرفان شرقی و ایرانی است.
سه آبشخور عمده فکری بشر عبارتند از: دین، فلسفه و اشراق یاعرفان. انسان همواره برای یافتن پاسخ سؤلات مهم و اساسی خویش – نظیر از کجا آمدن، سرانجام هستی، مرگ و... – دست به دامان یکی از این دستگاههای فکری شده است. حافظ بیشتر سؤلات خویش را در درون عرفان جستجو کرده و یافته است.
عرفان شرقی که یکی از ریشههای آن را در فلسفۀ بودائی - هندی میتوان یافت، به شاخههای بسیار منشعب گشته و شاخه ایرانی آن در جامه شکوفههای شعر فارسی، دلربایی بینظیر یافته است. در دستگاه فکری حافظ – تحت تأثیر عظیم عرفان – برای فلسفه خلقت، این سؤال عظیم فلسفه، جوابی نیکو میدهد. حافظ بر اساس یک تصور زیبا، انگیزۀ خلقت جهان را تجلی پرتو حسن خالق میداند؛
«در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد»
پس شاعر آغاز و انگیزۀ هستی را تجلی حُسن خالق میداند. زیبایی برانگیزنده عشق است جلوهی آن در آینه جهان، عشق و شوریدگی پدید آورد و «عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»؛ اما، به عقل اجازه داده نشد تا «زآن شعله چراغ افروزد»، پس مرد راه برای وصول به حق باید راه «خرد» را رها کند و راه عشق را برگزیند و چون برای رسیدن به عشق درک زیباییهای جمال خالق لازم است، شاعر در سراسر کتاب خود ما را به شناخت زیبایی رهنمون میشود زیرا، به نظر او «غرض کرشمۀ حُسن است » در خلقت جهان و نه حاجتی دیگر. بنابراین او هدف غایی زندگی را شناخت و لذت بردن از زیبایی میداند و او زیبایی را در تمام طبیعت میبیند؛ نغمه موسیقی، پرنده زیبا، انسان، گیاه، لفظ، معنا و....، همه جلوهای از جمال اویند.[6]
پس «عشق و زیبایی» دو رکن مهم اندیشه هستیشناسانه حافظ است. او عشق را راه وصول به حقیقت میداند و راه رسیدن به این نوع بینش را پاک کردن دل از آلودگیها، پست نشدن، مهر ورزیدنِ قطره دریا و ذره ناچیز به سرچشمه مهر دانسته است:
کمتر از ذره نهای، پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
از طرفی، اندیشه و خیال نازکاندیش خود را درگیر درک فلسفۀ پیچیده هستی نمیکند و معتقد است:
حدیث از مطرب دمی گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را
برای اینکه غفلت گریبان آدمی را نگیرد هشدار میدهد: «عاقبت منزل ما وادی خاموشان است»؛ و برای اینکه این عاقبت خاموش هم اکنون دست و دل او را سرد نکند، میافزاید:
«حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز».
ناپایداری جهان نه تنها او را به گوشهگیری و ترک دنیا نمیکشاند، بلکه انگیزهای است برای استفاده بیشتر از موهبتهای دنیایی:
چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
* * *
بوسیدن لب یار اوّل ز دست مگذار
کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
* * *
به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمین گه عمرند قاطعان طریق!
گذشته از اینها حافظ معتقد است که «ریا» «دروغ» و «مردم آزاری» بدترین نوع گناهان است. او در تمام دیوانش به مبارزه با ریاکاران و دروغگویان پرداخته است و در خلال پروراندن این مضمون «طنز» شگفت و زیبای حافظ شکل گرفته است.
طنز حافظ بحثی بسیار گسترده و شیرین است که این بحث مجال پرداختن به آن را ندارد و مخاطب را به مقاله استاد شفیعی کدکنی در کتاب «این کیمیای هستی» ارجاع میدهیم.[7]
به طور کلی باید گفت حافظ حافظه ما ایرانیهاست، شعرش همانند یک منشور است که تمام افکار، اندیشههای انسانی در آن بازتاب یافته و به زیباترین شکلی پرداخته شده است. اندیشۀ انسان دربارۀ هستی، مرگ، زمان، زیبایی، معشوق و... هر کدام به زیبایی در شعر این عارف اندیشمند متجلی شدهاند.
حافظ نه تنها در بین ایرانیان و فارسیزبانان جهان محبوبیتی ویژه دارد، بلکه امروزه غزلهای او به زبانهای زندۀ دنیا ترجمه شده و در زمرۀ معروفترین کتب ادبی جهان است و سالیانه چندین سمینار در ارتباط با بررسی شخصیت این شاعر برجسته در ایران و سایر کشورهای جهان برگزار میشود. یکی از شیفتگان حافظ در جهان، «گوته» آلمانی است که آثار خود از جمله «دیوان شرقی» را تحت تأثیر شگفت این شاعر عارف خلق کرد. به قول مولوی:
گر بریزند بحر را در کوزهای
چند گنجد؟ قسمت یک روزهای!
گنجاندن اندیشه و هنر حافظ در صفحهای چند، کاری است ناممکن؛ پس به ساحت این شاعر، از زبان خودش میگوئیم:
به کوی میکده گریان و سرفکنده روم
چرا که شرم همی آیدم ز حاصل خویش!
<