كلمات كليدي : شروان، شرواني، خاقاني، افضل الدين بديل بن علي نجار شرواني.
نویسنده : الهام السادات برقعي
افضل الدین بدیل بن علی نجار شروانی، معروفترین شاعر قرن ششم و از نامآوران شعر فارسی است که در سال 520 هجری قمری در شروان یا شیروان( شهری منسوب به انوشیروان و زادگاه برخی شعرا مانند خاقانی و فلکی و سیدعظیم و صابر و بهار شروانی) چشم به جهان گشوده و در 595 هجری قمری درگذشته است. نام او بدیل بوده چنان که خود گفته است:[1]
بدل من آمدم اندر جهان سنایی را
بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاده
القاب و عناوین این سخنور نامدار امیرالشعرا، سلطان الفصحا، حسان العجم، افضل الدین بدیل و الحقایقی بوده است. خاقانی در هر دو زبان پارسی و عربی ادیب و در هر دو صنعت نظم و نثر استاد بوده است. قصاید غرا و قطعات بینظیری دارد و قسمت بزرگی از اشعار وی هم رباعی و هم مثنوی است. خاقانی قصاید بلندی در وصف اصفهان، خراسان، بغداد و دربند گفته و در شرح منازل حج و وصف کعبه قصاید بلندی ساخته است که «باکورة الاشجار» و «تحفة العراقین» از جمله آنهاست. قصاید «صفیرةالضمیر» و «منطق الطیر» و « سوگند نامه» نیز از امهات قصاید اوست. قصیده ای که خاقانی در مقابل ایوان کسری و وصف خرابه مداین گفته نخبه آثار اوست.
زبده قصاید وی در وصف حضرت رسول و مدح سلاطین شروان و قزلارسلان سلجوقی است و تخلص خاقانی هم منسوب به خاقان اکبر منوچهر بن کسران از سلاطین شروان است که به هر قصیده هزار دینار صله و جایزه از وی میگرفته است. خاقانی دو مرتبه به زیارت خانه کعبه رفته و مثنوی تحفة العراقین را در طول راه به نظم کشیده است.
برخی از استادان معرفت شرحها و تفسیرهایی در چگونگی کلمات و حواشی و تعلیقاتی بر اشعار مشکله خاقانی نوشته اند، از جمله: خواجه حسن دهلوی شرحی بر دیوان وی نوشته و کمال تتبع و شعرشناسی خود را در آن ظاهر کرده است.
زندانی شدن خاقانی
خاقانی حدود هفت ماه تا یک سال را در زندان به سر برده است. بنا بر تحقیقات به عمل آمده به زندان افتادن خاقانی به دستور اخستان بن منوچهر و درسال 569 هجری قمری بوده است. در این سال خاقانی به زیارت حج، قصد خروج از شروان را داشت که اخستان طی نامهای او را فراخواند ولی خاقانی در جواب شاه شروان نامهای نوشت و ادعا کرد که نمیتواند به حضور او شرفیاب شود، که امروزه این نامه در دست است. نامه مزبور، اخستان را بسیار ناراحت کرد تا جایی که دستور زندانی شدن خاقانی را صادر نمود.
پنج قصیده از قصاید خاقانی حبسیه است که در آنها از رنج و تعب زندان حکایت و شکایت می کند. یکی از این قصاید، قصیده مسیحیت یا ترساییه است که ممدوح او طبق تحقیق انجام گرفته، کمننوس شاهزاده مسیحی بوده و خاقانی ممدوح را واسطه قرار داده و از او خواسته که آزادیش را از شاه شروان بگیرد و مطلع قصیده مسیحیت این است:
فلک کجروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا
حوادث ناگوار در زندگی خاقانی
از دیگر حوادث رنج آور و ناملایم دوران زندگی خاقانی، مرگ زن و فرزند و خویشان اوست. نخستین سوگ و ماتم او از مرگ کافیالدین عمر عثمان که نه تنها عمو بلکه مربی و معلم خاقانی بوده و خاقانی از مرگ وی بسیار اندوهناک شده و قصاید سوزناکی در مرثیه او گفت. از آن جمله قصیدهای به مطلع زیر است:
راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب
کو همنفسی تا نفسی رانم ازین باب
بعد از مرگ عمویش، حادثه ناگوار مرگ فرزندش رشیدالدین روی داده که در سال 571 هجری قمری پس از بازگشت از سفر حج اتفاق افتاد. پس از مرگ فرزند بزرگش در مرگ همسر و فرزند خردسالش سوگوار شد و برای آنها شعر غمانگیز سرود و آنگاه وحیدالدین پسر عمویش درگذشت که همچنان او را آزرده خاطر و رنجور ساخت.
مذهب خاقانی
خاقانی شافعی مذهب بود. او در عین حال در همه ادیان و مذاهب مطالعه کرده بود چنان که آیین مسیح در اشعارش زیاد آمده و شاعران دیگر کمتر در این باره کمتر شعر دارند البته مادرش نسطوری تازه مسلمان بوده و خود او هم در محیط مسیحیت می زیسته و با مسیحیان مربوط بوده است.[2]
کلام خاقانی
او را باید در شمار بزرگترین قصیده پردازان شعر فارسی به حساب آورد. و در ترکیب الفاظ و خلق معانی و آوردن مضمونهای تازه و نوآوری در تشبیه التزام و ردیفهای دشوار بر بسیاری از شاعران پارسی سر است[3]. استفاده از حکایات در مدح و وصف و موعظه و مرثیه، وارد کردن آگاهیهای علمی در مضامین شعری، بهرهگیری از مثل و تمثیل در مباحث تعلیمی، و برجستگی های دیگر، همگی حکایت از ابعاد وسیع خلاقیّت هنری و ذوقی این شاعر همه فن حریف می کند و بجاست که شیوه شاعری او را همان «شیوه خاص» و «طرز تازه»ای بدانیم که خود به آن اشاره کرده است.
بخشی از قصاید خاقانی مربوط به کبر و غرور و فخر و مباهات میباشد و برخی دیگر در تواضع و شکست نفس وی است. قسمت دیگری از قصاید وی راجع به ندبه و نوحه است، از آن جمله ترکیب بند مفصّلی است که در مرثیه منوچهر پادشاه گفته است. قصاید مفصّلی هم در مرثیّه امام محمد بن یحیی از علمای نیشابور و کافی الدین طبیب ، عموی خود و فرزندش ساخته است که در خور توجه است. خاقانی در تجرد و توحید و سیر و سلوک نیز قصیده های منظوم ساخته و هنوز قصیده «شینیه»ی او مطرح انجمن شعرا بوده و باب مشاعره و تتبع مفتوح است و قصیده «رائیه»ی حکیم سنایی را جواب گفته که عدد آن از صد و هشتاد بیت گذشته و سه مطلع دارد. عبدالرحمن جامی در نفحات الانس این شاعر نامی را در طبقه عرفا مسلک شمرده است.
گریز چامه های خاقانی
عزلت و انزوا از عالم (که تربیت عمومی زمان خاقانی و بلکه قرون متمادی بخصوص قرن های پنجم تا هفتم هجری درایران بوده است ) و دیدگاه تیره و تاریک خاقانی نسبت به دنیا در سراسر دیوان او به چشم می خورد. به نظر می رسد ناپایداری زندگی ناسوتی و عمر کوتاه بشری از علل اصلی پیدایش بینشی اینچنین منفی و گریز از همنشین سست پیمان روزگار باشد؛ و در کنار آن احساس تنهایی و غربت و نداشتن همنفسی، موجب رمیدگی خاقانی از دنیا و از اهل دنیا شده است. و تمایل به سفرهای دور و دراز او نیز ظاهراً ازهمین احساس سرچشمه می گیرد. خاقانی در دنیایی که احساس می کند چهار سوی آن را وحشت فرا گرفته، خود را چون سیمرغ تنها و بیکس می بیند؛
در چار سوی کون ومکان وحشت است خیز
خلوتسرای انس جز از لامکان مخواه
خاقانی بی هیچ گمان یکی از بزرگترین چامه سرایان در پهنه ادب فارسی است. خاقانی بارها در سروده هایش از زاد و بومش یاد کرده، گاه نیز این یادکردنها تلخ و نکوهش آمیز است آنچنان که از تنگنای جای و تنگنای شروان نالیده است و آن را سرای ستم و سرزمین تیرگیها خوانده است.[4]
کاندر ظلمات خاک شروان
اشعار من است آب حیوان
جهان بینی عمومی و فلسفی خاقانی
به طور کلی دید خاقانی نسبت به عالم، دیدی تیره و تاریک است و این دید با توجه به شواهد و قراین آشکار غالباً نه از سر تفکرات فلسفی و یا بینش عرفانی، بلکه به خاطر توقعات بی پایان، و بر نیامدن انتظارات و خواسته های او از روزگار است؛
کی باشد کاین قفس بپردازم
در باغ الهی آشیان سازم
وین دیو سرای استخوانی را
در پیش سگان دوزخ اندازم
گذری بر زندگی خاقانی
میرزا کافیالدین عمر بن عثمان، عموی خاقانی همچون پدری مهربان و معلمی دلسوز در فقدان پدر خاقانی، نقشی ویژه در زندگی و نشو و نمای وی ایفا نمود. این که در یک جای دیوان خود و خانواده خود را به مریم و یوسف وعیسی تشبیه می کند، امری اتفاقی نباید پنداشت، زیرا تا حدودی آداب و مذهب مادری در او اثر گذاشته بود. خاقانی پدر و قیم خود علی نجار را فراموش نمی کند و حتی قصیده ای را به وی تخصیص می دهد. به ویژه از مادر خود که کنیز نسطوری نو مسلمانی بوده و خاقانی اصول عقاید و مراسم و آداب مسیحیت را از وی آموخته، با شور و مهر فراوان یاد می نماید. شاعر اطلاعات و معلومات خود از مسیحیت را که در ادبیات فارسی قرون نادر است، مرهون مادر و محیط خود می داند. دیوان خاقانی سرشار است از نکات خاص مسیحیت که با افکار و عبارات ویژه اسلام به هم می آمیزد. در دیوان او حتی متون ادعیه مسیحی نیز نقل گردیده است. در هیچ مکان دیگری جز ماورای قفقاز که هر دوی این مذاهب را در دامن میپرورانده، نمیتواند این اشعار به وجود بیاید. از دیوان او چنین برمیآید که خاقانی در تفلیس نیز به سر برده و با زبان و فرهنگ گرجی نیز آشنا بودهاست. دوران کودکی شاعر در فقر و تنگدستی و خفت گذشته است. اگر عمویش که طبیب و عطار و مرد روشنفکری بوده او را عربی نمی آموخت و به استعداد و هوش کم نظیرش توجه نمینمود، کودک در خانواده پیشه ور چون درختی جنگلی، خودرو بار می آمد.[5]