كلمات كليدي : نظم، شعر، نثر، الفيه، نصاب الصبيان، ارسطو، عبدالقاهر جرجاني، دلائل الاعجاز، گاهان، حنظله بادغيسي، مسعودي مروزي، رودكي سمرقندي، ادبيات فار
نویسنده : حميده سلطاني مقدم
نظم در لغت، کلام موزون مقابل نثر تعریف شده است،[1] در عرف اهل ادب معمولا شعر و نظم به صورت دو تعبیر مختلف از مفهوم واحد به کار میرود. علمای علم بلاغت میان شعر و نظم تفاوت قائل هستند. شعر به معنی خاص کلمه ممکن است منظوم نباشد و هر نظمی نیز از مقولهی شعر به حساب نیاید.[2] شعر، معانی و مفاهیم خاص خود را دارد که البته در بیشتر موارد با مختصات لفظی کلام بیان میگردد، گاهی نیز میتواند، یا قیود ضوابط نظم را به تمام و کمال بپذیرد یا در آن به اقتضای معنی و مورد تغییراتی بدهد و تصرفاتی داشته باشد. در این صورت اگر نظم حاوی معانی و مفاهیم شعری نباشد، یا گاه از این حد نیز فراتر رفته معانی خاص نثر را به کار برد، نمیتوان عنوان شعر را بر آن اطلاق کرد. مثلا با آثاری از قبیل "الفیهی" ابنمالک یا "منظومهی" حاج ملاهادی سبزواری یا "نصاب الصبیان" ابونصر فراهی که اولی در قواعد زبان عربی و دومی در فلسفه و سومی در لغات عربی و معادل فارسی آن است و هر سه آن از معانی خاص نثر به شمار میرود، نمیتوان عنوان شعر به آن داد، تنها عنوان نظم بر آنها صادق است، در مقابل، آثار زیادی از آثار منثور در ادب فارسی وجود دارد که از نظر مفهوم و موضوع از مقوله شعر شمرده میشود، در حالیکه نام نثر بر آن اطلاق میکنیم.[3] ارسطو میان شعر و نظم فرق گذاشته است و اصل شعر را در معنی و مضمون آن میجوید. صورت شعر را که مقید به وزن و قواعد دیگر نظم است جزء ماهیت آن نمیشمارد و معتقد است که بسیاری از سخنان منظوم را که موضوع آنها برای مثال پزشکی و علوم طبیعی است از جنس شعر نباید شمرد. ابو علیسینا در این باره میگوید: «اهل منطق را هیچ وزن تساوی و قافیه در نظر نیست مگر اینکه ببیند که چگونه سخن خیالانگیز و شوراننده میشود».[4]
تفاوت نظم و نثر
علما و قدمای اهل ادب در تعریف نظم گفتهاند: «کلامی است موزون و مقفی که دارای معنی باشد.» این تعریف نظم است در مقابل نثر. نثر را معمولا نقطه مقابل نظم تعریف میکنند و میگویند کلامی است غیر منظوم یا آزاد از قیود نظم یا سخن بیوزن و قافیه.
با توجه به آنچه در مورد تفاوت نظم و نثر در بالا گفته شد میتوان گفت: وزن و قافیه و دیگر قیود لفظی تا حدودی، تنها میتواند فصل ممیز نظم و نثر به شمار آید اما در میان شعر و نثر روابط لفظی و معنوی زیادی وجود دارد که آن دو را به یکدیگر پیوند میدهد حتی در مسیر تحول و تکامل مراحلی از وزن، درجاتی از قافیه نیز در نثر به کار میرود، در این صورت نظم ممکن است شعر باشد یا نباشد و نثر نیز در مراحل تطور میتواند هم از جنبهی لفظی به نظم و هم از نظر معنی و مفهوم به شعر تا آنجا نزدیک شود که تنها وزن عروضی، این دو نوع کلام را از هم متمایز کند.[5]
"جرجانی" صفت منظوم را برای نظم و نثر به کار میبرد و از آن حیث میان آن دو تفاوتی قائل نیست. او در "دلایلالاعجاز" میگوید: "هیچ کلامی منظوم شمرده نمیشود مگر آنکه در آن معانی به یکدیگر مرتبط و متصل باشند؛" در جای دیگری میگوید: "از نظم در کلام، مقصود تنها این نیست که الفاظ در پی هم آیند بلکه باید معانی با نظم فکری و منطقی به یکدیگر بپیوندند." خلاصه اینکه بین نظم و نثر از جهت انتخاب لفظ و شرایط آن تناسب و مشابهتی موجود است که آن شرایط و حدود را ذوق شاعر یا نویسنده تعیین میکند. در مقایسه بین نظم و نثر میتوان گفت تنها تفاوتی که از نظر لفظ بین آنها وجود دارد، محدود بودن دامنهی نظم به قیود خاص خود و آزادی و وسعت میدان نثر است و همین محدودیت است که در هر زبانی الفاظ و تعبیرات و ترکیبات خاصی در نظم ایجاد میکند که آنرا از نثر متمایز میکند. "ابن اثیر" در همین مورد میگوید: "تمامی الفاظی که در کلام منثور به کار میرود در نظم نیز میتوان به کار برد لیکن تمام الفاظی که در نظم استعمال میشود در نثر مورد استعمال ندارد."[6] عبدالقاهر جرجانی از دانشمندان علم بلاغت در کتاب "دلائل الاعجاز" صفت منظوم را برای نثر و نظم هر دو به کار میبرد و میگوید: آنچه در نظم به کار میرود در نثر مورد استعمال ندارد.[7]
شعر و نظم پیش از اسلام
از ادبیات کهن پیش از اسلام تنها بخشهای پنجگانه اوستا یعنی "گاهان" بر جای مانده است. گاهان در اوستا به معنی "سرود" است. سرایندهی این سرودها خود زرتشت است که به خط پهلوی اوستایی است، که جمعآوری و نگهداشت این سرودهها در زمان اشکانیان یعنی بعد از بازگشت ایرانیان به قدرت صورت گرفت.[8] از میان این سرودهها و منظومهها میتوان به کتابهای "بندهشن"، "درخت آسوریک" و "یادگار زریران" که نظم آن به زبان پهلوی ساسانی است، اشاره کرد. نتیجه اینکه ایرانیان پیش از اسلام نیز شعر داشتهاند اما بسیاری از این اشعار بعد از اسلام از بین رفت. در پی پیروزی اسلام در ایران گروه بسیاری از ایرانیان به اسلام گرویده و به فراگیری زبان عربی پرداختند؛ ناگزیر این تمایل به ضعف زبان فارسی انجامید و اثری از آن جز در تالیفات نادر به گوش نرسید.[9]
افول ادب فارسی
زبان فارسی به مدت دو قرن پس از ورود اعراب به ایران از زبان رسمی و ادبی بودن باز ماند. این دو قرن تقریبا دورهی سیادت زبان عربی بود چه از جهت رسمی، چه ادبی؛ سپس زبان فارسی در لباس جدید در قرن سوم شروع به نشو و نما کرد و طبیعی بود که ادبیات ملی ایران در طی دو قرن نخستین مانند دیگر سرزمینهایی که عرب بر آنها چیره شده بود شکل و رنگ اسلامی به خود بگیرد. البته با بررسی نمونههای شعر فارسی در آن زمان به این نتیجه میرسیم که شعر فارسی در طول دو قرن اولیهی اسلامی از بین نرفته است بلکه از صورت رسمی ادبی به سطح کوچه و بازار میان مردم رسیده است و مردم با آن احساسات خود را بیان میکردند و بین این زبان و زبان بزرگان و تربیت یافتگان فاصله افتاد اما به ناچار مردم نیز زبان عربی را پذیرفتند و به روش آن شعر گفتند.[10]
آغاز شعر فارسی
در مورد شعر فارسی ادبی که مسلما در پایان قرن دوم و اوایل قرن سوم هجری به وجود آمده است و آغاز پیدایش آن مصادف است با حرکتهای انقلابی قوم ایرانی در اواخر قرن دوم هجری هنگامی که ایرانیان خود را از خلافت عباسی رها کرده و از نو، به برپایی دولت پرداختند و در تجدید زبان فارسی کوشیدند و تا میتوانستند تلاش کردند تا این زبان را برای بار دوم گسترش دهند و آنرا به مقام زبانهای ادبی برسانند.[11] قرن سوم آغاز جلوهی ادبیات فارسی است آن هم به این جهت که سلسلههای پادشاهان ایرانی به استقلال در بعضی نقاط حکومت میکردند. اولین سلسلهی ایرانی تبار، طاهریان بودند که مستقل از عباسیان در خراسان از سال (200_253 هجری قمری) حکومت میکردند. صفاریان در (253 ه.ق)، سامانیان سلسلهی بعدی در ( 279 ه.ق ) و آلزیار در (316 ه.ق) دربارهایی ترتیب دادند که دوباره تمدن ایرانی در آن پدیدار گشت و رونق گرفت؛ خاصه صفاریان و سامانیان که از خاندانهای متعصب و نژاد ایرانی بودند. زبان سرزمین ایشان (سیستان، ماوراءالنهر و بخارا) دَری بود و با کمال آزادی زبان فارسی را ترویج میکردند. بدین جهت پیدا شدن ادبیات فارسی مرهون مساعی صفاریان و سامانیان است. اولین شعر فارسی که به ما رسیده در اوایل قرن سوم یافت شده است و قدیمیترین شاعری که از او اثری باقی مانده است "حنظله بادغیسی" است که ظاهرا در ( 219 ه.ق ) درگذشته است. او دیوان شعری داشته است که جز پنج بیت از آن باقی نمانده است. در خراسان اولین کسی که در سال (253 ه.ق) شعر گفته است "محمدبن وصیف سگزی" است (253 ه.ق) که در مدح "یعقوب لیث صفاری" شعر گفته است.[12]
در دربار صفاریان در سیستان شاعران دیگری نیز چون فیروز مشرقی (281 ه.ق)، ابوسلیک گرگانی (289 ه.ق) بودهاند. مقارن همین دوران شاعر دیگری در خراسان میزیسته به نام "مسعودی مروزی" که داستانهای قدیم ایرانی را به نظم کشیده است که منظومهاش بسیار مشهور بوده است، چنانکه ایرانیان همه، آنرا میخواندهاند و به آن فخر میکردند و برای آن تصویر ساخته بودند که متاسفانه تنها سه بیت از آن باقی مانده است. این چند تن پایهگذاران شعر فارسی میباشند.[13] اما شعرای دربار سامانی بسیارند خصوصا در دربار نصر بن احمد سامانی (301-331 ه.ق). از شعرای قبل از نصربن احمد میتوان به "رونقی بخارایی" و "سپهری بخارایی" و از همه معروفتر "ابوالموید بلخی" اشاره کرد و از شعرای پر شمار دربار نصربن احمد میتوان از "ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی" نام برد. رودکی متولد قریهی "رودک" از توابع سمرقند است که در شعر منتهای قدرت را داشته و یک میلیون و سیصد هزار بیت شعر داشته و دارای پنج منظومه مثنوی است.[14]
کاربرد شعر
اگر از اشعار مدحی دورهای کهن که بیشتر برای خوشایند پادشاهان و راهی برای تقرب و بهدست آوردن انعام فراوان بوده است، بگذریم، ایرانیان همواره شعر را در حکم ابزاری برای بیان افکار و عقاید خود به کار بردهاند و کمتر موضوعی است که دربارهی آن شعر نگفته باشند، فلسفه، دین، عرفان، تصوف، وصف طبیعت، مدح ممدوح و معشوق، عشق الهی[15] و...
اشعاری که از دورهی پهلوی برای ما باقی مانده است بسیاراند که همان نیز دچار تحریف و دستکاریهای بسیار شده است. بعضی از قطعات باقیمانده اشعار تعلیمی و اخلاقیاند و بیشتر شامل سخنان حکیمانه و دستورهایی در مورد ادارهی مملکت بوده است.[16]
اما از شروع شعر فارسی که با ابو وصیف سگزی مقرب دربار صفاریان آغاز شد، مضامین شعر بیشتر مدح ممدوحان است. شعر فارسی نخست در قالب قصیده و به منظور مدیحهسرایی آغاز شد و در دورههای بعد در شعر فارسی مقامی ممتاز یافت. حتی نسخههایی از این مدایح را به بلاد اطراف نیز میفرستادند تا هم ابزاری برای تبلیغ و هم وسیلهای برای تهدید و قدرتنمایی باشد. البته صلههای فراوان پادشاهان و امرا در ترویج این نوع شعر نقش به سزایی داشت.
مرثیه، نیز از قدیمترین دوران شعر فارسی در شعر شاعران راه یافته است و در دیوان شاعرانی چون فیروز مشرقی، رودکی و شهید بلخی دیده میشود:
مرد مــــــرادی نه همانا که مرد
مرگ چنان خواجه نه کاری است خرد
جان گـــرامــی به پـــــدر باز داد
کـــــالبـــــد تــیـــره به مـــــــادر سپرد
کــاه نبـــد کــه بــه بادی پریـــد
آب نبــــد او کـه به سرمــــا فــــســـرد
رودکی
شعر اخلاقی، نیز از عهد فردوسی در سخن شاعران داخل شد. شاعران بدون توجه به احساسات شخصی و منافع از روی کمال حسن نیت و رواج خوبیها و زیباییها به منظور بالا بردن سطح اخلاقی مذهبی و سعادت بشر به این نوع شعر روی آوردند. از سرآمدان این نوع شعر، فردوسی و سنایی را میتوان نام برد.[17]