كلمات كليدي : جامعه توده وار، واكنش محافظه كارانه، نظريه هاي ارتباطات، نظريه هاي جامعه شناسي، رسانه هاي جمعي
تئوری جامعه تودهوار Mass Society theory
جامعه تودهوار، جامعهای است که در آن سازمانها و جماعاتی که واسطهای میان فرد و برگزیدگان حاکم هستند به دلایل مختلف اجتماعی و تاریخی از میان رفتهاند و افراد بدون واسطههایی مثل اتحادیههای کارگری و باشگاهها و کلیسا و مساجد، که حائل بین او و حکومت باشند، تنها در میان جمعیت و در برابر حاکمان ایستادهاند.[1]
جامعه تودهوار که گسترش آن از أهداف رژیم توتالیتر است در مقابل جامعه مدنی قرار میگیرد و به جامعهای دلالت میکند که در آن انسان از واسطه خرد شخصی و نیز نهادهای مدنی در برابر حکومت برخوردار نیست و ممکن است به توتالیتاریسم منتهی شود. یعنی جامعه با تودهای از انسانهای از خود بیگانه پیرو رفتار جمعی توده، و رهبران فکری است که نوعی اتحاد بین تودهها و رهبران فکری پدید میآید.[2]
مفهوم جامعه توده در مرکز یکی از نظریات کلیدی مباحث علوم اجتماعی است که صاحبنظران آن جامعه معاصر را دارای خصوصیات زیر میداند:
1. بیشتر افراد شبیه یکدیگرند، نامتفاوت ماندهاند، برابرند و فردیتی از خود نشان نمیدهند؛
2. کار یکنواخت و بیگانه کننده است؛
3. مذهب نفوذ خود را از دست داده است و هیچگونه ارزشهای اخلاقی که عمیقاٌ مورد اعتقاد باشد و دارای اهمیت شمرده شود وجود ندارد. گرچه تودهها مستعدند که بوسیله تعصبات ایدئولوژیکی وسوسه شوند ولی رابطه بین افراد سست و درجه دوم است؛
4. در این جامعه به پیوندهای خویشاوندی اهمیتی داده نمیشود؛
5. واکنش نشان نمیدهند؛ تودهها از نظر سیاسی مستعدآلت شدن بوسیله دیکتاتورها و دیوانسالاریها و به عبارتی، انسانهای منفعلی هستند.
وقتی میگوییم فرهنگ، ادبیات، هنر و فلسفه بصورت توده درآمده، یعنی به پایینترین سطح ذوق و قریحه تنزل کرده است. نویسندگانی که جامعه را با این صفات توصیف میکنند، مفهوم جامعه تودهوار را در وجه منفی آن بکار برده و معمولاٌ بیماریهای اجتماعی را به سرمایهداری یا توسعه صنعتی نسبت میدهند. برخی از این مضامین در آثار صاحبنظران اجتماعی قرن 19 مثل دوتو کویل و توئیس وجود دارد ولی به صورت مشخص نظریه جامعه تودهوار بین 1960- 1920 بوجود آمد و در سه جهت رشد و نمو یافت.
1. عدهای از نویسندگان انگلیسی، بویژه منتقدان ادبی، نظیر «ت.اس.الیوت» و «ف. ر. لویس»، توجه خود را به نکوهش فقدان علوّ و فضیلت در ادبیات و فرهنگ بطور کلی، و ناپدید شدن مردمان مهذب و بافرهنگ متمرکز کردند. انتقادات اینان اساساٌ واکنشی محافظهکارانه در برابر جامعه سرمایهداری بود؛ که بوسیله تنی چند از جامعهشناسان خصوصاٌ مانهایم اخذ شد و در آثارشان منعکس گشت.
2. اعضای مکتب فرانکفورت، بخصوص بعد از فرارشان از آلمان هیتلری به ایالات متحده آمریکا، بیش از جنبههای فرهنگی، جنبههای سیاسی جامعه تودهوار را مورد تحلیل قرار دادهاند. استدلال آنها این بود که نظام سرمایهداری با به وجود آمدن جامعه تودهوار، شرایط إغوا و آلت دست کردن تودهها بوسیله برگزیدگان حاکم را فراهم آورده است. این تحلیل، پاسخ نسبتاٌ سوسیالیستیتری را به مسائل اجتماعی و بینالمللی دوره میان دو جنگ، نشان میداد.
3. بعضی نویسندگان آمریکایی به مفهوم جامعه تودهوار نگاه مثبتتری دارند. بعنوان مثال شیلر میگوید، تودهها رفته رفته بطرف سیاست کشیده میشوند و منحصر بودن سیاست به برگزیدگان را دشوارتر میکنند.
حوزه مطالعاتی
مطالعات جامعه تودهوار در سه حوزه عملی انجام میشود:
الف) حوزه مطالعات اجتماعی و جامعهشناسی سیاست؛ مثل پژوهشهای تورنهاورز و جان وایس و تا حدودی هارد کونل؛
ب) حوزه روانشناسیسیاسی؛ مثل اریک فروم، فروید و یونگ؛
ج) حوزه اندیشه که خود در سه طیف و رویکرد است:
1) محافظهکارانه؛ (اندیشمندانی چون دومستر، بونالد، پارتو، اسپنگر و گوستاولبون) این اندیشه، نگاهش به جامعه تودهوار، دیدار ارگانیک است که از دیدگاه آنها تودههای انسانی استعدادهای یکسانی ندارند و قادر به مشارکت در حیات سیاسی نیستند؛ لذا باید از نخبگان اطاعت کنند؛
2) دموکراتیک یا لیبرال دموکراسی؛ (دوتوکویل و هانا آرنت) به عقیده این اندیشمندان جامعه تودهوار وقتی ظاهر میشود که نخبگان وظایف خود را انجام نمیدهند و لایههایی از درون تودهها به شیوههای مختلف آزادی را از آنها میگیرند و آنها را از سنتها و هنجارهایی که موجب همبستگی جامعه است دور میکنند.
3) اندیشه چپ؛ از نظر مکتب فرانکفورت، ویژگی فرهنگ توده، استانداردسازی، کلیشهسازی، محافظهکاری و مصرفگرایی است. فرهنگ تودهای از ابزارهای عمده سلطه ایدئولوژی سرمایهداری است که به هنجارسازی و یکسانسازی ذوق و ذهنیت تودهها میانجامد.
تودهسازی جوامع، جزء برنامههای کلان امپریالیزم غرب بوده که تلاش میکند جوامع را در مقابل سلطهگریهای اقتصادی - سیاسی خود، بیتفاوت و بیخاصیت کند؛ طوری که در مقابل همه برنامههای ضد فرهنگی آنها، هیچ گونه واکنشی از خود نشان ندهند.
نقد نظریه
حجمی از نخستین تحقیقاتی که راجع به رسانههای جمعی انجام شده، تحت تأثیر جامعه تودهوار، خصوصاٌ آراء مکتب فرانکفورت قرار گرفته است. این تحقیقات نشان میدهند که مخاطبان رسانهها، نسبتاٌ بیتفاوت بوده و به راحتی تحت تأثیر یا مورد إغوای برنامه رادیویی و تلویزیونی قرار میگیرند؛ اما امروزه این نظریه، نفوذ چندانی در جامعهشناسی ندارد، زیرا آن طور که قائلین به این نظریه عنوان میکنند؛
1) جوامع معاصر به صورت تودههای همگن و نامتفاوت خودنمایی نمیکنند؛ بلکه به نظر میرسد از تعداد بیشماری نیروهای رقابتکننده تشکیل شدهاند؛
2) طبقات پایین و تحت سلطه، آلت دست برگزیدگان قرار نگرفتهاند بلکه کاملاٍ قادرند نارضایتیهایشان را فعالانه ابراز کنند؛
3) پیوندهای خانوادگی و الفتهای اجتماعی به آن شکل که در جامعه تودهوار عنوان میشود، دچار گسیختگی نشده است.[3]