كلمات كليدي : تاريخ، امام حسين(ع)، عبدالرحمن بن عبدالله، عبدالرحمن بن عبد رب انصاري، عبدالرحمن بن عروة غفاري، عبدالرحمن بن مسعود بن حجاج، عبدالله بن بشير
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
عبدالرحمن بن عبدالله یزنی
او نیز از جمله یاران وفادار ابا عبدالله الحسین(ع) بود که در حمایت از آن حضرت(ع) شمشیر کشید و به میدان رفت. او در حالی که این رجز را میخواند:
انا ابن عبدالله من آل یزن دینی علی دین الحسین(ع) و الحسن(ع)
اضربکم ضرب فتیّ من الیمن ارجو بذاک الفوز عند المؤتمن
«من فرزند عبدالله از آل یزن هستم، دین من همان دین حسین(ع) و حسن(ع) است؛ شما را با شمشیر میزنم زدن جوانی از یمن، امید رستگاری دارم نزد پروردگار.»[1] با یزیدیان به نبرد پرداخت و پس از مدتی جنگ به شهادت رسید.
عبدالرحمن بن عبد رب انصاری
عبدالرحمن از اصحاب پیامبر اکرم(ص) و از راویان حدیث آن حضرت(ص) معرفی شده است.[2] او هم چنین از مخلصان و یاران صدیق امیرالمؤمنین علی(ع) نیز به شمار میرود.[3] از عبدالرحمن به عنوان مردی نیکوکار و فاضل یاد شده است.[4] عبدالرحمن از جمله کسانی است که وقتی امام علی(ع) در رحبهی کوفه از مردم خواست کسانی که در واقعه غدیر خم حاضر بوده و حدیث غدیر را شنیدهاند برخیزند و شهادت دهند، او به همراه گروهی دیگر برخاسته و گفتند: «نشهد انا سمعنا رسول الله یقول: الا ان الله عزوجل ولیی و انا ولی المؤمنین الا من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و اعن من اعانه»[5]
نقل شده که او تربیت یافته مکتب علی(ع) بود و قرآن را در محضر شریف آن حضرت(ع) تعلیم دیده بود.[6]
عبدالرحمن از جمله یارانی بود که امام حسین(ع) را از مکه تا کربلا همراهی کرده بود تا این که سرانجام در روز عاشورا و در حمایت از فرزند رسول خدا(ص) شمشیر کشید و در این راه به شهادت رسید.[7]
در منابع روایی و تاریخی از بذلهگویی و شوخی بریر بن خضیر با عبدالرحمن در روز عاشورا سخن به میان آمده است. در این منابع آمده:
بریر در روز عاشورا با عبدالرحمن بن عبد رب انصاری مزاح و شوخی میکرد عبدالرحمن به او اعتراض کرد که الآن زمان شوخی و بذلهگویی نیست؛ بریر در پاسخ گفت: «ای برادر! اقوام و خویشان من میدانند که زمانی که جوان بودهام اهل بذله گویی نبودهام، چه رسد به زمان پیری و کهولت سن؛ اما من به آن چه که به زودی ملاقاتش خواهیم کرد واقفم. به خدا سوگند، تنها فاصله ما و حورالعین حمله این قوم با آن شمشیرهایشان است، چقدر مایلم که آن زمان هم اکنون باشد».[8]
در برخی منابع گزارش شده که او در حمله نخست به شهادت رسیده است.[9]
شیخ طوسی او را از اصحاب امام حسین(ع) میداند.[10]
عبدالرحمن بن عروة بن حّراق غفاری
عبدالرحمن نیز چون برادرش -عبدالله- از شیعیان و ارادتمندان خاص ساحت مقدس امام علی(ع) و از بزرگان قبیله بنیغفار و از شجاعان قوم خود بود. جدش حراق از اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) بود و در جنگهای سه گانه آن حضرت(ع) شرکت جسته بود.[11] او به همراه برادرش -عبدالله- به کربلا وارد شد و به کاروان امام حسین(ع) پیوست.
نقل شده که در روز عاشورا عبدالرحمن به همراه برادرش به خدمت امام(ع) آمد و گفت: «یا ابا عبدالله(ع) سلام ما بر شما؛ دشمن به شما نزدیک شده است دوست داریم که در کنار شما با دشمن بجنگیم و دشمن را از شما دور کنیم و مانع پیشروی آنها شویم.» امام(ع) فرمود: «آفرین به شما آنان را دور کنید.»[12] آنان با دشمن به مبارزه برخاستند و در حالی که رجز میخواندند:
قد علمت حقاً بنو غفار و خندف بعد بنی نزار
لنضر بنّ معشر الفجّار بکل عصب صارم بتّار
یا قوم ذودوا عن بنی الاطهار بالمشر فیو العناالحظّار
«بنو غفار و خندف و بنینزار به حق میدانند که با هر شمشیر بران گروه بدکاران را میزنیم. ای قوم! با [شمشیر] مشرفی و نیزه جنبنده از فرزندان آزادگان دفاع کنید.»
به دشمن حملهور شدند.[13] این دو برادر در برابر امام(ع) با دشمن مبارزه کردند تا اینکه به شهادت رسیدند.[14] برخی از منابع شهادت عبدالرحمن را در مقاتله با دشمنان در بعد از ظهر عاشورا به ثبت رساندهاند. [15]
از او و برادرش در زیارت ناحیه مقدسه چنین یاد شده است: «السّلام علی عبدالله و عبدالرّحمن ابنی عروة بن حراق الغفاریّین»
عبدالرحمن بن مسعود بن حجاج تیمی
او و پدرش -مسعود بن حجاج- از شیعیان به نام و شناخته شده کوفه بودند و در شجاعت و دلاوری شهرت داشتند. آنان پس از رسیدن امام حسین(ع) به کربلا، همراه با سپاه عمر بن سعد از کوفه به سوی کربلا خارج شدند و در ایامی که هنوز جنگ بین دو سپاه آغاز نشده بود به سپاه امام(ع) پیوستند.[16]
عبدالرحمن به مانند پدرش، در صبح عاشورا در حمایت از امام زمان خود شمشیر به دست گرفت و با دشمنان فرزند رسول خدا(ص) جنگید تا این که در رکاب آن امام همام(ع) به شهادت رسید.[17] برخی منابع نام او را از جمله شهدای حمله نخست به شمار آوردهاند.[18]
عبدالله بن بشر(بشیر) خثعمی
عبدالله بن بشر از دلاوران نامی و از حامیان و طرفداران حق به شمار میرفت. او و پدرش در جنگها شهرتی به هم رسانده بودند.[19] عبدالله بن بشر به قصد جنگ با امام(ع) به همراه لشکر عمر بن سعد به کربلا آمد؛ اما قبل از آغاز جنگ به سپاه امام حسین(ع) پیوست.[20] گفته شده که او نیز به مانند بسیاری از اصحاب و یاران امام(ع) قبل از ظهر عاشورا و در جریان اولین حمله به شهادت رسید.[21]
عبدالله بن عروة بن حرّاق غفاری
او از مردان شجاع و از بزرگان قوم خود به شمار میرفت. جدش حراق از اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) بود و در جنگهای سه گانه ایشان شرکت جسته بود.[22] او به همراه برادرش عبدالرحمن به کربلا وارد شدند و به کاروان امام حسین(ع) پیوستند.[23] نقل شده که در روز عاشورا عبدالله به همراه برادرش به خدمت امام(ع) آمد و گفت: «یا ابا عبدالله(ع) سلام ما بر شما؛ دشمن به شما نزدیک شده است. دوست داریم که در کنار شما با دشمن بجنگیم و دشمن را از شما دور کنیم و مانع از پیشروی آنها شویم.» امام(ع) فرمود: «آفرین بر شما؛ آنان را دور کنید.»[24] آن دو در حالی که رجز میخواندند:
قد علمت حقاً بنوغفار و خندف بعد بنی نزار
لنضر بنّ معشر الفجّار بکل عصب صارم بتّار
یا قوم ذودوا عن بنی الاطهار بالمشر فیو العناالحظّار
به دشمن حمله کردند[25] و با آنان جنگ سختی کردند تا این که سرانجام به فیض شهادت نائل آمدند؛[26] اما برخی از منابع شهادت او را در حمله نخست ذکر کردهاند.[27] در زیارت ناحیه درباره آنها آمده: «السّلام علی عبدالله و عبدالرحمن ابنی عروة بن حراق الغفاریین.»
عبدالله بن عمیر بن جناب الکلبی
ابو وهب[28] عبدالله مردی شجاع و شریف[29] و در بین قوم خود با قامتی بلند و بازوانی پرتوان[30] و در نبرد بسیار ورزیده بود. او از شیعیان و ارادتمندان خاص امام حسین(ع) بود.[31]
عبدالله بن عمیر در نزدیکی کوفه و در اطراف بئر الجعد که متعلق به قبیله همدان بود منزلی را تهیه دیده بود و به همراه همسرش -امّ وهب دختر عبد از قبیلهی بنی نمر بن قاسط- در آن سکنی گزیده بود.[32]
ابومخنف چگونگی پیوستن او به سپاه امام(ع) را چنین بیان کرده است که: «روزی عبدالله بن عمیر متوجه گروهی شد که به سوی اردوگاه نخلیه در حرکتند تا از آنجا به سوی نبرد با امام حسین(ع) بروند. عبدالله پیش رفت و از آنها پرسید که چه عزمی دارید؟ به او گفتند: که جهت جنگ با حسین(ع) فرزند فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) بسیج میشوند. عبدالله گفت: «به خدا قسم برای جهاد با اهل شرک بسیار حریص هستم و من امیدوارم که ثواب جهاد با کسانی که جنگ با پسر دختر پیامبرشان را قصد کردهاند از جهاد با مشرکان کمتر نباشد.» سپس نزد همسرش -ام وهب- رفت و او را از این ماجرا آگاه و تصمیمش را با او در میان گذاشت. همسرش گفت: «درست اندیشیدهای، خداوند تو را به بهترین راهها و درستترین اندیشهها راهنمایی کند، همین کار را بکن و مرا نیز با خود ببر.» او به همراه همسرش شبانه از شهر خارج شد و خود را به امام حسین(ع) رساند.»[33]
برخی از منابع نقل کردهاند که او پسری به نام وهب داشته که او نیز پدر و مادرش را در این سفر همراهی میکرد.[34]
صبح روز عاشورا یسار -غلام زیاد بن ابیه- و سالم -غلام عبیدالله بن زیاد- پیش آمدند و هماورد طلبیدند، حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر از جای برخاستند تا به میدان بروند، امام حسین(ع) مانع شد، عبدالله بن عمیر به پا خاست و از حضرت(ع) اجازه خواست، امام(ع) به عبدالله توجهی کردند و فرمودند: «گمان دارم که او برای جنگ با همتایان خود کفایت کند، اگر مایلی برای جنگ با آنان خارج شو. »
او به میدان رفت آن دو پرسیدند: «تو کیستی؟» عبدالله خود را معرفی کرد. آنها گفتند: «ما تو را نمیشناسیم، باید جهت جنگ با ما افرادی چون زهیر و حبیب و بریر حاضر شوند.» یسار جلوتر از سالم ایستاده بود و فاصله چندانی با عبدالله نداشت. عبدالله بن عمیر گفت: «از جنگ با مردم ننگ داری؟ هر کس به جنگ تو آید بهتر از تو خواهد بود.» پس بر او حمله برد و او را با شمشیرش به قتل رساند؛ در آن هنگام که عبدالله سرگرم مبارزه با "یسار" بود، "سالم" از سوی دیگر به سوی عبدالله یورش آورد، یاران امام(ع) فریاد برآوردند: «عبدالله به هوش باش غلام خونت را نریزد»؛ اما عبدالله زمانی متوجه "سالم" شده بود که او به عبدالله نزدیک شده بود و ضربتی را فرود آورده بود، پس عبدالله به ناچار دست چپ خود را سپر خود قرار داد. ضربت سالم انگشتان دستش را قطع کرد. عبدالله نیز پس از دفع حمله سالم، امانش نداد و به او نزدیک شد و او را به هلاکت رساند.[35] اندکی بعد عبدالله در حالی که هر دو غلام را کشته بود و رجز میخواند که:
ان تنکرونی فانا ابن کلب حسبی ببیتی فی علیمِ حسبی
انّی امرء ذو مرة و عصب ولست بالخوّار عند الحرب
انّی زعیم لک امّ وهب بالطّعن فهم مقدماً و الضّرب
«اگر مرا نمیشناسید من فرزند قبیلهی کلب هستم، کفایت میکند که بیت من در قبیله بنیعلیم است. مردی هستم نیرویم را از تیع بخواهید، و اگر مرا مشکلی پیش آید ضعیف نباشم. ای امّ وهب! من تعهد میکنم که با نیزه و شمشیر زدن به دشمن روی کنم».
نزد امام(ع) بازگشت[36] در این هنگام امّ وهب -همسر عبدالله بن عمیر- عمود خیمه را بر گرفته و به سوی همسر خود روانه شد، چون به عبدالله رسید. او را مورد خطاب قرار داده گفت: «پدر و مادرم به فدایت! در برابر این فرزند رسول خدا(ص) با دشمنان نبرد کن.» عبدالله بن عمیر سعی کرد تا او را به سوی خیمه برگرداند، اما امّ وهب لباس همسر خود را گرفته و میگفت: «هرگز تو را رها نمیکنم تا در کنارت کشته شوم.»
امام حسین(ع) همسر عبدالله را خطاب قرار داد و فرمود: «خدا شما خاندان را جزای خیر دهد، به سوی زنان باز گرد و با آنان باش، خدا تو را رحمت کند، بر زنان جنگ نیست.» پس او بازگشت.[37]
پس از مبارزه تن به تن با سالم و یسار، به ناگاه عمرو بن حجاج -فرمانده جناح چپ لشکر عمر بن سعد- به همراه یارانش به جناح راست لشکر امام(ع) حمله برد در این زمان عبدالله بر اسب خویش نشست و با نیزه خود به سپاه دشمن حملهور شد[38] و به نقل برخی دیگر از منابع پس از کشته شدن سالم و یسار، سپاه عمر بن سعد به یکباره از سواره و پیاده به یاران امام(ع) حملهور شدند عمرو بن حجّاج زبیدی به میمنه لشکر امام(ع) حمله برد و شمر بن ذیالجوشن بر میسره سپاه امام(ع). یاران امام(ع) نیز به سختی مقاومت کردند و آنان را با نیزه میراندند. جنگ سختی در گرفت و اکثر یاران امام(ع) بر روی زمین افتادند. عبدالله بن عمیر در جناح چپ لشکر امام(ع) شجاعانه با دشمن میجنگید تا این که، هانی بن ثبیت حضرمی و بکیر بن حی تمیمی بر او حمله بردند و او را به شهادت رساندند.[39]
مرحوم مقرم در کتابش شهادت عبدالله را چنین روایت میکند که: پس از حمله دشمن به جناح چپ لشکر امام(ع)، یاران امام(ع) به مقابله برخاستند و آنان را عقب راندند در این نبرد عبدالله بن عمیر نوزده سواره و دوازده پیاده از دشمن را به هلاکت رساند هانی بن ثبیت حضرمی و بکر بن حی با او درگیر شدند هانی دست راست و بکر پای چپ او را قطع کردند و بعد از اسارت او را به شهادت رساندند.[40]
چون غبار میدان رزم فرو نشست، همسر عبدالله بن عمیر به سوی جسم بیجان عبدالله به راه افتاد و بر بالین او نشست و خاک از رخسار او پاک کرد و گفت: «بهشت خداوند بر تو گوارا باد! از خدایی که بهشت را روزی تو کرد میخواهم که مرا هم نشین تو در بهشت قرار دهد.»
در این هنگام شمر به غلامش -رستم- دستور داد تا با عمودی که در دست دارد بر سر همسر عبدالله بکوبد؛ رستم نیز چنین کرد و عمود خود را بر سر آن زن فرود آورد، در اثر این ضربه امّ وهب به آرزوی خود رسید و در کنار همسر شهیدش جان داد.[41]