كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، ارنست پرون، محمدرضا شاه، له روز، سوئيس
نویسنده : طلعت ده پهلواني
ارنست پرون، یکی از نزدیکترین و صمیمیترین دوستان محمدرضا شاه و پسر فرّاش مدرسه لهروزه در کنار دریاچه ژنو در سوئیس بود. رضا شاه میخواست فرزندش به روش غربیان بار بیاید؛ از این رو مدرسه لهروزه را در سوئیس (بیطرف) برگزیده بود تا احتمال بروز مخاطرات سیاسی ناشی از تحصیل ولیعهدش را در یکی از کشورهای درگیر مسائل سیاسی ایران به کمترین مقدار کاهش دهد.
ارنست ۱۰ سال از محمدرضا بزرگتر بود. وی در مراقبت از زمینها و بناهای آن مدرسه به پدرش کمک میکرد. یکی از زندگینامهنویسان درباره آغاز دوستی محمدرضا و پرون مینویسد: «... (پرون) لاغر و کوچکاندام بود... و بسیاری از شاگردان او را دست میانداختند. روزی یکی از شاگردان، فرقون محتوی کودی را که پرون حمل میکرد، با لگد سرنگون میسازد. محمدرضا مقصر را کتک میزند. پس از آن در مدت چند روز، پسر فرّاش و پسر پادشاه ایران با هم دوستانی صمیمی میشوند.»[1]
برخی منابع، مدعیاند که رضاشاه از پرون، نفرت خاصی داشت. البته به نظر نیز نمیرسید که رضاشاه از دوستی ولیعهدش با یک جوان باغبانزاده یا پیشخدمت (اگرچه سوئیسی) زیاد خوشحال شده باشد. فردوست در خاطراتش آورده است که رضاشاه با آمدن پرون به تهران، همراه ولیعهدش کاملاً مخالف بود و پس از اعلام موافقت بر اثر اصرار محمدرضا شاه، تهدید کرد که اگر وی را نزدیک خود ببیند، به قصد کشت وی را تنبیه میکند؛ البته یک بار هم به این تهدید جامه عمل پوشاند و در باغ کاخ با چوب به تعقیب پرون پرداخت.[2]
قدرت سیلسی پرون در دربار ایران
پس از تبعید رضا شاه از ایران و گذشت پنج سال از ورود ارنست پرون، او صاحب اختیارات تام و تمام دربار شد. رضا شاه مثل یک عروسک کوکی، فرمانبردار دستورهای او بود و شاه به هیچوجه قادر نبود، آشکارا برخلاف دستورهای او رفتار کند. همه درباریان، رجال سیاسی و سران نظامی نیز در برابر ارنست پرون، کلاه از سر برمیداشتند و برایش احترام قائل بودند. این مرد، نفوذ مغناطیسی عجیبی بر شاه داشت. او در حد کمال، شوخطبع بود و شاید واقعا به همین دلیل بود که شاه، عاشق و دلباختهاش شده بود... .[3]
رضاخان، نگران این مسئله بود که یک باغبانزاده نمیتواند برای وراثت سلسله پهلوی، همدم مناسبی باشد. از این بدتر رضاخان، مدتها نگران فرزندش بود و به عنوان مأموریتی اساسی، وظیفه خود قرار داده بود تا مایه تقویت آن را فراهم سازد. بازگشت ولیعهد از خارج با مردی سالمندتر از خودش به عنوان دوست، نگرانی عمیق شاه را درباره محمدرضا در پی داشت. با این همه، ماهیت دقیق ارتباط شاه با پرون، نامشخص مانده است.[4]
ازدواج ولیعهد ایران با ارنست پرون
ولیعهد، هنگام بازگشت به ایران احساس میکرد علاقه فراوانی به ارنست پرون پیدا کرده است؛ از این رو با سادگی و وضوح تمام، این مطلب را به او گفت و قول داد که وی را به دربار ببرد و از یک زندگی تجملاتی و عالی برخوردار کند. ارنست نیز که در عین بیسوادی؛ زیرک، باهوش و مکار بود به او گفت چون ما هر دو همجنسگرا (همو سکچوآل) هستیم باید نزد کشیشی برویم تا ما را به عقد هم در آورد. در این صورت هر کجا که بخواهی با تو خواهم آمد.
ولیعهد که حاضر نبود به هیچوجه، ارنست را از دست بدهد، ناگزیر در جنونآمیزترین دقایق زندگی خود به این رسوایی تن داد و در کلیسایی در بین شهر لوزان و ژنو به دست کشیشی همجنسباز به عقد ارنست درآمد.[5]
نقش فعال سیاسی - اجتماعی پرون در دربار پهلوی
پرون نزدیک 20 سال در تهران زندگی کرد.[6] ثریا معتقد است که او رابط شاه با معشوقههایش بوده است؛ ولی فردوست، این ادعای ثریا را به شدت رد میکند و معتقد است که پرون، رابطه شاه با معشوقههایش را بر هم میزد. او حتی نقش پرون را در بر هم زدن رابطه نامشروع شاه با یکی از معشوقههایش (دیوسالار) هنگامی که همسر فوزیه بوده است، به طور مفصل تعریف میکند. این ادعای ثریا با توجه به دشمنی او با پرون، در خاطراتش مشخص است.
پرون در طول عمر خود در دربار از رابطه پادشاه برای برخی توصیهها بهره برده است. یکی از مثبتترین این بهرهها، تشویق محمدرضا ولیعهد به تغییر نظر رضا شاه درباره محل تحت نظر قرار گرفتن مصدق بوده است.[7] در اوایل تابستان سال 1319، دکتر محمد مصدق، وزیر دربار و نماینده پیشین مجلس، به دستور رضا شاه دستگیر و از تهران به زندان کثیقی در بیرجند منتقل شد. از آنجا که سابقه چنین تبعیدهایی درباره نصرتالدوله، سید حسن مدرس و تیمورتاش، بوی حزن میداد، بسیاری از افراد، از جمله اشرف و فوزیه، واسطه شدند تا با میانجیگری، مصدق را رها کنند؛ ولی همه ناکام ماندند. در این میان، پرون که همزمان در بیمارستان تحت مدیریت پسر مصدق، بشیری و تحت درمان بود، موفق شد محمدرضا را متقاعد کند تا خودش برای انتقال مصدق و تحت نظر گرفتنش در یک محل، امن اقدام کند.
اشرف نیز در خاطراتش تنها در یک مورد به نقش پرون در بر هم زدن رابطه وی با هوشنگ تیمورتاش به دستور برادرش اشاره میکند.[8] از این نقل قول مشخص میشود که یکی دیگر از وظایف پرون، انجام مأموریتهای خصوصی برای شاه بوده است.[9] پرون در طلاق شاه و فوزیه نیز نقش اساسی داشت.[10] فوزیه پس از جدایی از شاه، تا پایان عمر طولانیاش سکوت اختیار کرد.[11]
ثریا اسفندیاری بختیاری، همسر دوم شاه، از سالهای آخر اقامت خود در دربار و کاخ شاه میگوید که پرون و شاه هر روز صبح یکدیگر را در اتاق شاه ملاقات میکنند و پرون در این ملاقاتها به دسیسهچینی علیه دشمنان میپردازد.[12]
حسین فردوست ـ همکلاسی دوست و شاه که از شش سالگی با وی ارتباط تنگاتنگ داشت و همراه وی به سوئیس رفت ـ در کتابش مینویسد: «لحن صحبت و نحوه رفتار پرون با محمدرضا شاه، شایسته شاه نبود. او به اندازه کافی به شاه احترام نمیگذاشت. [13]
ارنست پرون، جاسوس انگلیس
وی در خانهای در خیابان نادری تهران اقامت داشت و عضو لژ بزرگ سازمان فراماسونری در ایران بود. تاریخنگاران، پرون را عامل سرویس جاسوسی انگلستان دانستهاند. ثریا اسفندیاری در خاطرات خود نوشته است: «او رابطی بین سفرای آمریکا و انگلیس با شاه بود.»[14]
فردوست درباره جاسوسی پرون نوشته است: مدیر مدرسهای که محمدرضا در آنجا درس میخواند یک فرد سیاسی و تبعه کشور بلژیک و همسرش آمریکایی بود. از صحبتهایش مشخص بود که با انگلیسیها میانه خوبی داشت. روشن بود که پرون، قبل از ورود با موافقت مدیر مدرسه و شاید با هدایت مستقیم او با کمک سرویس اطلاعاتی انگلیس در مدرسه استخدام شد. وی بعدها به جاسوس انگلیس و مرموزترین چهره پشت پرده دربار ایران بدل شد.[15] ارنست پرون به عنوان یک اروپایی، با نمایندگان کشورهای خارجی در تهران، روابط نزدیک برقرار کرده بود. وی در جنگ جهانی دوم، رابط مهمی با دیپلماتهای انگلیسی و آمریکایی بود و طی دورانهای بحرانِ دولت مصدق نیز رابط درباریان با سرویسهای مخفی دو کشور بود.[16]
تغییر نظر شاه در باره پرون پس از کودتای 28 مرداد
پس از استقرار مجدد شاه بر تخت سلطنت به دنبال کودتای 28 مرداد، رابطه او با شخص پرون به شکل مؤثری تغییر کرد. در آن هنگام، شاه از دوست قدیمیاش خواست تا کاخ سلطنتی را ترک کند؛ چون شاه، وی را موضع شایعهپردازی، عامل دسیسهچینی درباریها و در نهایت یک خارجی میدانست؛ البته دیپلماتهای آمریکا این نتیجهگیریها را به شاه ابلاغ کرده بودند؛ بنابراین شاه، پرون را در اواخر سال 1332 طرد کرد. پس از آن، شمس پهلوی که از مدتها پیش به آیین کاتولیک گرویده بود، با این همکیش خود احساس همدردی کرد و او را به کاخ مسکونی خود برد. پرون از شاه دور شد. در اصل، ایالات متحده آمریکا شاه ایران را برای طرد پرون مجبور کرد.[17]
پرون در شعر، ادبیات و فلسفه، دارای معلومات سطح بالایی بود. وی در رمانخوانی، مهارت عجیبی داشت و برای محمدرضا رمانهای عجیبی میخواند. شیوه خواندن او طوری بود که محمدرضا را جذب میکرد و محمدرضا شیفتهاش شده بود. پرون، شاعر نیز بود و شعرهای زیبایی میسرود؛ البته در سطح شعرای متوسط و معمولی بود.[18] این شخصیت سوئیسی در سال 1340 فوت کرد. شاه ایران در سال ۱۳۴۰ به کمک یک مستشار آمریکایی مقیم دربار با خیبرخان گودرزی، گلفباز معروف بینالمللی آشنا شد و پس از چندی دلبستگی عجیبی به او پیدا کرد؛ در نتیجه، ارنست پرون را که پیر و ناتوان و کاملاً مزاحمش بود، پس از 25 سال زندگی مسموم کرد و به دیار عدم فرستاد.[19]
ارنست بر اثر این بیماری برای معالجه به اروپا رفت و پس از چندی فوت کرد. دکتر ایادی، پزشک مخصوص دربار شاه، علت مرگ او را سکته قلبی تشخیص داد و جواز دفن ارنست پرون را صادر کرد. به دستور شاه، او را مانند یک فرد گمنام مجهولالهویه و بیکس و کار در ضلع شمالی قبر ظهیرالدوله، نزدیک دیوار دفن کردند و حتی سنگ قبری هم بر گور او ننهادند و گاهگاهی در شبهای جمعه، بعضی از زنان رجال سیاسی و سران نظامی که از ارنست پرون (راسپوتین) دربار ایران فرزندی داشتند، با دسته گلی بر سر گور او میرفتند.[20]