كلمات كليدي : تاريخ، غلامرضا پهلوي، توران اميرسليماني، محمدرضا پهلوي
نویسنده : طلعت ده پهلواني
غلامرضا پهلوی، پنجمین فرزند رضاشاه از توران امیرسلیمانی بود که 25 اردیبهشت 1302ش. در تهران متولد شد. مادرش(ملکه توران) دختر مجدالسلطنه و نوه مجدالدوله امیرسلیمانی از بزرگان خاندان قاجاریه بود؛ ولی اطلاعات دقیقی درباره هویت آنها در دسترس نیست. مادرش اندکی بعد از تولد وی از رضاشاه جدا شد. از همان زمان، غلامرضا با مادرش در خانهای زندگی کرد که رضاشاه برایشان تهیه کرده بود.[1]
وی تحصیلات ابتدایی را در ایران گذراند. در سال 1313 همراه سه برادر دیگرش عبدالرضا، احمدرضا و محمودرضا برای ادامه تحصیلات به "مدرسه لوروزه" در سوئیس فرستاده شد.[2] مدرسه لوروزه، همان مدرسهای است که محمدرضا در آنجا مشغول تحصیل بود. در سال 1315 همه برادران به اتفاق محمدرضا به تهران برگشتند و در دبیرستان نظام، مشغول تحصیل شدند.[3]
در سال 1320 پس از تبعید رضاخان، غلامرضا و دیگر برادرانش مجبور شدند پدر را همراهی کنند و به آفریقای جنوبی بروند. اندکی پس از مرگ رضاشاه، غلامرضا که هنوز برای بازگشت به ایران اجازه نداشت، راهی آمریکا شد و در "مدرسه پرینستن" مشغول تحصیل شد.[4]
غلامرضا در نامهها و تلگرافهای متعددی از محمدرضا خواست که اجازه دهد تا به ایران بازگردد؛ اما جواب مثبتی نشنید. وی علت ردّ تقاضای خودش را دخالت "تاج الملوک"(مادر محمدرضا) میدانست. او در این باره میگوید: «تلگرافی به شاه زدم تا شاید بتوانم برای تابستان به ایران بیایم و وضعیت خود را و شما را رو به راه بنمایم ... ؛ اگر شاه، خود به کارها رسیدگی میکرد و مادرش دخالت نمیکرد خیلی گمان میرفت که تا من به حال دوباره به ایران آمده بودم ... .»[5]
غلامرضا پس از اقامت یک ساله در آمریکا و جلب موافقت محمدرضا شاه، سرانجام به ایران بازگشت و وارد دانشکده افسری شد و در مهر 1327 دانشکده نظام را به پایان برد. وی در اسفند 1350 به درجه سرتیپی نایل شد.[6]
غلامرضا یک مقام رسمیِ نظامی به شمار میرفت و در ضیافتهای خارجی و داخلی به جای شاه حاضر میشد. عدهای از سیاستمداران و نظامیان سعی داشتند او را به ولایتعهدی برسانند؛ چون انتظار سقوط سریع شاه را داشتند؛ ولی این موضوع با تولد رضا خاتمه یافت.[7]
اهمّ مشاغل غلامرضا عبارت بودند از: ریاست کمیته المپیک، ریاست باشگاه سوارکاران، آجودان ویژه شاه، ریاست عالی بازرسی ویژه فرماندهی عالی و عضو شورای نیابت سلطنت.[8]
ازدواج غلامرضا پهلوی
غلامرضا پهلوی در سال 1326 با "هما اعلم" دختر امیر اعلم، پزشک رضاشاه ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو فرزند بود: دختری به نام "مهرناز" که در سه سالگی بر اثر بیماری در یکی از بیمارستانهای پاریس درگذشت و دیگری پسری به نام "بهمن" که از بدو تولد، تحت تربیت یک پرستار آلمانی بود. او به راحتی، آلمانی تکلم میکرد و در تابستان 1341 رهسپار آلمان شد.[9] وی را به مدرسهای در شمال هامبورگ فرستادند؛ ولی اولیای مدرسه از وضعیت تحصیلی او راضی نبودند و این مطلب را بارها به غلامرضا متذکر شدند.[10]
دومین ازدواج غلامرضا با "منیژه جهانبانی" دختر سرلشکر منصور جهانبانی بود. پدر زن غلامرضا مدتی رئیس پلیس راهآهن بود و سپس سناتور شد. دار و دسته جهانبانی در دربار نفوذ داشتند. مادر زن غلامرضا نیز به نمایندگی مردم شیراز به مجلس راه یافت.[11] غلامرضا از منیژه جهانبانی، صاحب سه فرزند به نامهای مریم، آذردخت و بهرام شد.[12]
خصوصیات اخلاقی
او در میان خاندان پهلوی به فردی فاقد شخصیت، پولدوست و خسیس شهرت داشت.[13] او از فعالان فراماسونری در ایران بود. محمدرضا لاریجانی در کتاب خود از وی با عنوان استاد اعظم لژ فرامرسونی نام میبرد.[14] به گفته "شعبان جعفری"، او به قدری حریص و پولپرست بود که یک بار وقتی آجودانش یک سکه ده ریالی را به وی پس نداده بود، سراغ سکه را گرفت و او را مؤاخذه کرد. در جای دیگر گفته است: «غلامرضا همیشه دستش دراز بود و میخواست آدم را تیغ بزند. خیلی گدا و پولپرست بود.»[15]
فعالیتها و عملکردهای اقتصادی
اعضای خانواده پهلوی عموماً از مسائل سیاسی بیاطلاع بودند. آنها به دور از جریانهای سیاسی به امور اقتصادی اعم از: فعالیتهای سرمایهگذاری در شرکتهای تجاری و بازرگانی، شهرکسازی، ایجاد کازینو، تأسیس شرکتهای تجاری و بازرگانی و خلاصه، فعالیتهای سودآور میپرداختند و در اکثر فعالیتهای اقتصادی کشور، جای پای خانواده پهلوی دیده میشد؛ اما محمدرضا از این وضع راضی بود. شاید دلیل رضایتش این بود که فعالیتهای اقتصادی خانوادهاش باعث میشد که آنها همواره از فعالیتهای سیاسی دور باشند و او به این ترتیب، معارضی برای تاج و تخت خود حس نکند و حاکمی مقتدر باقی بماند.[16]
از اسناد لانه جاسوسی آمریکا چنین برداشت میشود که غلامرضا و دو برادرش به نامهای احمدرضا و محمودرضا نیز در زمینهای کشاورزی خود و با مجوز رسمی از دولت به کشت تریاک مشغول بودند و آن را در داخل و خارج از کشور میفروختند.[17]
یکی از وجوه بارز خاندان پهلوی، ایستادگی در مقابل قانون بود که غلامرضا از این امر مستثنا نبود.[18]
از دیگر فعالیتهای ایشان: ساختمانسازی و ساخت ویلاهای شخصی در رامسر، ایزدشهر، کرج و ... بود. غلامرضا از بحران مسکن استفاده شایانی کرد. شهرداری جز در محدوده مشخص و یا تحت ضوابطی خاص، جواز ساختمان صادر نمیکرد. آنها نظر شهردار تهران را جلب کردند و برای احداث ساختمان در محلی با موقعیت و منافع عالی، جواز گرفتند.[19]
جاسوس بزرگ دربار
اخیراً در اروپا کتابی با عنوان «افق سرخ» منتشر شده است. نویسنده آن، رئیس اسبق سازمان جاسوسی رومانی در زمان حکومت نیکولاس چائوشکو است. در این اثر آمده است که غلامرضا پهلوی، جاسوس و گردآورنده اطلاعات محرمانه و حیاتی برای شوروی سابق بوده است.
وی اسناد، شواهد و برخی اطلاعات را از طریق رومانی به شورویها میرساند و هر سال، مبلغ هنگفتی برای دستمزد خیانت به کشور و پادشاه(برادرش) دریافت میکرد.
در واقع چون غلامرضا پهلوی از خانواده پهلوی نبود و در اصل از خاندان قاجاریه شمرده میشد؛ چنانکه در خاطراتش هم آمده است طرد او از خانواده، بدبینی وی را به پدر و برادرش در پی داشت؛ در نتیجه وی علیه منافع سلطنت فعالیت میکرد.
زندگی کنونی غلامرضا پهلوی
شعبان جعفری در کتاب خاطراتش میگوید: «غلامرضا پهلوی در لوس آنجلس زندگی انگلی سابق خود را ادامه میدهد و مرتباً به ایرانیان مقیم، پول و پله دارها و ثروتمندان آویزان است تا مشروب مجانی بخورد و تریاک مجانی بکشد.»[20]
در حال حاضر او در ایالت کالیفرنیا در منطقه «بورلی هیلز لولس آنجلس»؛ از جمله میلیاردرهای معروف آمریکا(برولی هاهیلز – کالیفرنیا - لوس آنجلس) میباشد که در ویلای مجللی بر بالای تپهای مشرف به هالیوود زندگی اشرافی و شاهانهای دارد. او مالک امپراتوری بزرگی از شرکتها و مؤسسات پولساز در آمریکا و اقصی نقاط جهان است که اداره آنها را فرزند ارشدش بهمن به عهده دارد.[21]
او همچون گذشته از فعالیتهای سیاسی به دور است و به عشق مورد علاقهاش (جمع آوری پول) اشتغال دارد ... .
فعالیتهای سیاسی
غلامرضا در سالهای بحرانی 1325 ـ 1332 تمایلاتی جسته و گریخته برای دستیابی به قدرت از خود نشان داد؛ اما زود متوجه شد، قدرتهای خارجی تمایلی به او ندارند و به همین سبب، سریعاً به هوش آمد و خود را از رقابت خطرناک با برادر شکاک و بیرحمش کنار کشید.
در واقع او با گرفتن درس عبرت از سرنوشت شوم علیرضا پهلوی ـ که در جنگ قدرت با برادرش به قتل رسید ـ عمدتاً خود را به جهالت زده بود تا برادرش احساس کند که غلامرضا کبریت بیخطر است.[22]
در زمان تیراندازی به شاه(در دانشگاه تهران) موقعی که شایع شد، برادران شاه در این توطئه دست داشتهاند، اسم غلامرضا هم به میان آمد. محمدرضا این مطلب را نپذیرفت و فقط به دلیل بزدلی و ترسو بودن، وی را سرزنش کرد. علیرضا و غلامرضا در آن حادثه، همراه شاه بودند و به محض شنیدن صدای گلولهها هر کدام به سویی گریختند و برادر خود را تنها گذاشتند.
حسین فردوست در کتاب خاطرات خود(ظهور و سقوط سلطنت پهلوی) به تمایل وی به ولایتعهدی شاه و حتی نشستن بر تخت سلطنت به جای او اشاره کرده است.[23]
اکثر بازماندگان، رجال و سردمداران رژیم گذشته و اعضای خانواده پهلوی که در غربت، کتابهای خاطرات خود را منتشر کردهاند از غلامرضا به بدی نام برده و او را از نظر روانی، فردی بیمار و بسیار مادیگرا و پولپرست معرفی کردهاند.[24]