كلمات كليدي : جورج هومنز، مبادله، موفقيت، ارزش، محروميت، انگيزه، پاداش
نویسنده : ابوذر رحيمي
جورج کاسپر هومنز، در یازدهم اگوست 1910، در شهر بوستون در ایالت ماساچوست آمریکا در خانوادهای ثروتمند و با طرز زندگی برهمنی زاده شد. در سال 1928 وارد دانشگاه هاروارد شد و در رشته ادبیات انگلیسی به تحصیل پرداخت و مدرک لیسانس خود را در سال 1932 از این دانشگاه گرفت. آشنایی هومنز با آثار پارهتو مسیر تحصیلی او را تغییر داد چنانکه با همکاری چارلز کورتیس کتابی با عنوان "مقدمهای بر آرای پارهتو" نوشت که در سال 1934 منتشر شد. هومنز بلافاصله در همان سال به مقام دستیار آموزشی حوزه جامعهشناسی در انجمن علمی دانشگاه هاروارد برگزیده شد. هومنز با اینکه خود هیچگاه به دریافت درجه دکتری نائل نشد، یکی از برجستهترین چهرههای جامعهشناسی در زمان خود شد. هومنز در این زمان خود را در مرکز مکتبی که به کارکردگرایی ساختاری معروف شد میدید. رویکر کارکردگرایانه هومنز در "دهقانان انگلیسی در قرن سیزدهم میلادی" (1941) مشهود است. در سال 1939 به مقام مربی جامعهشناسی ارتقاء یافت و تا سال 1941 در این مقام باقی ماند. در سال 1953 استاد صاحبکرسی جامعهشناسی شد و در سال 1955 فوقلیسانس خود را در رشته زبان انگلیسی گرفت. هومنز تمام دوران تدریساش را در هاروارد گذراند و در مقام استاد ممتاز در سال 1988 برنده دانشپژوه ممتاز انجمن جامعهشناسی امریکا شد. وی در 29 می 1989 شهر کمبریج در ایالت ماساچوست آمریکا درگذشت.[1]
آثار هومنز
- "مقدمهای بر آرای پارهتو" (1934)؛
- "دهقانان انگلیسی در قرن سیزدهم میلادی" (1941)؛
- کتاب "گروه بشری" (1950)؛ هومنز بیشتر تحت تأثیر رفتارگرایی روانشناختی قرار گرفته بود، آرای اسکینر (Burrhus Frederic Skinner: 1904-1990)، نقش تعیینکنندهای در تفکرات هومنز و در تکوین نظریه مبادله او داشتند. وی در این کتاب به تجزیه و تحلیل ساختارهای گروههای انسانی در شرایط گوناگون و فرایند تکوین آنها، از گروههای کارگری در کارخانهها گرفته تا قبایل بومی اقیانوس آرام پرداخته است. او در این کتاب در پی دستیابی به حکمی بود که در مورد کنشهای انسانی در هر شرایطی صادق باشد. او به تشریح اصولی پرداخت که در نهایت، به "نظریه مبادله" شهرت یافت و در "شکلهای بنیادین رفتار اجتماعی" (1961) به انتشار رسید. هومنز این اصول را با تفصیل بیشتر، در "احساسات و اعمال" (1962) و در مقدمۀ ماهیت علوم اجتماعی با عنوان "مناسبت جامعهشناختی رفتارگرایی" (1969) مطرح کرده است.[2]
تأثیرپذیری و اثرگذاری هومنز
هومنز متأثر از دریافت فردگرایانه انگلیسی بود، و بر همین اساس به نقد دیدگاه ساختگرایی لوی اشتروس (Claude Levi-Strauss: 1908-2009)، پرداخت. اشتروس از سنت فکری جمعگرایی فرانسوی پیروی میکرد. تأثیرپذیری هومنز از اقتصاد از کاربرد مفهوم قیمت، تقاضا، عرضه، سرمایهگذاری، پسانداز و سود روشن میگردد. وی برای تبیین رابطه، انگیزه پاسخ و عمل (پاداش و مجازات) از مفاهیم و قضایای موجود در روانشناسی رفتاری که بیشتر توسط اسکینر مطرح شده است استفاده کرد. انسانشناسانی مانند موس، مالینوفسکی و جیمز جرج فریزر در شکلدهی نظریه مبادله موثر بودهاند.[3]
در مجموع هومنز از متفکرانی مانند پارتو، زیمل، اسکینر، دورکیم، لارس هندرسن و التن مایو تأثیر پذیرفته بود و از حوزههایی چون بیوشیمی، روانشناسی رفتاری، انسانشناسی کارکردگرایانه، فایدهگرایی و اقتصادپایهای بهره برده بود.
در زمینه اثرگذاری هومنز میتوان گفت که مهمترین کمک هومنز به پیشرفت نظریه جامعهشناختی، تدوین نظریه مبادله اجتماعی است. در مورد کارایی آرای او در هزاره سوم میتوان با توجه به تأثیری که بر نظریهپردازانی چون پیتربلاو، ریچارد امرسون و کارن کوک گذاشته است، قضاوت کرد. این نظریهپردازان نظریه مبادله را بهگونهای تغییر دادهاند که به کمک آن بتوان به موضوعات در سطح کلان پرداخت.[4]
نظریه مبادله (Exchange Theory)
نظریه مبادله اساساً تلاشی است به منظور انتخاب اصول رفتارگرایی، آمیختن آنها با ایدههای دیگر و بهکارگیری آنها در موضوعات مورد توجه جامعهشناسان. این نظریه ریشه در آثار جورج هومنز در دهه 1950 دارد. بخش عمدهای از نظریه مبادله هومنز را میتوان واکنشی در برابر آرای پارسونز، دورکیم و بهطور کلی کارکردگرایی ساختاری دانست. این نظریه را باید اثباتگرایانه دانست، چرا که مبتنیبر این فرض است که رفتار بشر را میتوان با استفاده از قوانین طبیعی تشریح کرد. دیدگاه اصلی هومنز این است که جامعهشناسی باید به تبیین رفتار فردی و کنش متقابل انسان بپردازد.
در نظریه مبادله واحد تحلیل و موضوعی که هنگام مشاهده باید به آن دقت شود و موضوع اصلی در تبیین نظم، فرد است. این نظریه بر نوعی از کنش اجتماعی که ارادهگرایی نام دارد، تأکید میکند. این نظریه رفتار روزمره را پاسخی به خواسته و محاسبه فردی میداند و بر این اعتقاد است که کنشکنندگان در انتخابهای خود از آزادی زیادی برخوردارند.[5]
مزیت نظریه مبادله این است که میتواند جامعهشناسی را به اقتصاد نزدیک کند، یعنی آن رشته از علوم انسانی که بیشتر کاربردی و پیشرفت بیشتری کرده ولی از جنبههای نظری دور شده است. هر چند مفهوم مبادله در اقتصاد کلاسیک است اما نظریه جدید مبادله جنبههای مادی و غیرمادی را با هم در نظر میگیرد.[6]
اساسیترین فرض نظریه مبادله این است که افراد رفتارهایی را که در قبال انجامشان، پاداش میگیرند، تکرار میکنند و از رفتارهایی که قبلاً هزینه زیادی برای آنان دربرداشته است پرهیز میکنند. دراین نظریه، رفتار اجتماعی عبارت است از مبادله یا عملی محسوس یا نامحسوس، توأم با میزانی از پاداش یا هزینه، که دستکم بین دو فرد رخ میدهد.[7]
قضایای هومنز
هومنز با طرح پنج قضیه کوشید تمام رفتارهای انسان را توضیح دهد. هومنز با توسل به دو متغیر اساسی "قضایای عام" خود را بیان میکند این دو متغیر عبارتاند از: ارزش و کمیت؛ یعنی، ارزش واحد عملی که بر شخصی وارد میشود و تعدد چنان واحدهایی که در طول زمانی معین وارد میشوند.[8] قضایای هومنز از این قرارند:
- قضیه موفقیت (Success Proposition)؛ در مورد همه اعمالی که اشخاص انجام میدهند، غالباً اینگونه است که هر عملی از یک شخص اگر که مورد پاداش قرار گیرد، احتمالاً تکرار آن عمل بهوسیله همان شخص افزایش مییابد.[9]
رفتار برابر با قضیه موفقیت، سه مرحله دارد: نخست؛ کنش یک شخص، دوم؛ نتیجه همراه با پاداش، و سرانجام؛ تکرار کنش نخستین یا کنشی که دستکم از برخی جهات با کنش اولی مشابه باشد.
- قضیه انگیزه (Stimulus Proposition)؛ اگر در گذشته وجود یک انگیزه خاص یا یک مجموعه از انگیزهها، فرصتی بوده که در آن، عمل شخص به پاداش منجر شده، هر قدر وضعیت جدید شبیه گذشته باشد احتمال اینکه فرد به انجام عمل یا اعمال شبیه به آن دست بزند بیشتر است.[10]
متغیر اصلی در قضیه انگیزه، درجه مشابهت میان انگیزههای حال و انگیزههایی است که عمل را در گذشته پاداش داده است.
- قضیه ارزش (Value Proposition)؛ هر اندازه نتیجه عمل یک شخص برای او باارزشتر باشد، بههمان اندازه علاقه وی نسبت به تدارک انجام آن عمل بیشتر میشود؛ تغییر ارزش ممکن است مثبت باشد یا منفی، نتایج اعمال شخص را که برای او نتیجه مثبت دارند پاداش، و نتایج اعمالی را که منفی هستند تنبیه مینامند.[11]
این قضیه بیانگر آن است که افزایش در ارزش مثبت یا پاداش، این احتمال را افزایش میدهد که شخص یک عمل خاص را انجام دهد. بنابراین افزایش در ارزش منفی احتمال انجام آن عمل را کاهش میدهد.
- قضیه محرومیت و اشباع (Deprivation-Satiation Proposition)؛ هر اندازه فرد در گذشته نزدیک، نوع خاصی از پاداش را بیشتر دریافت کرده باشد، بههمان اندازه واحدهای بعدی آن پاداش برای وی ارزش کمتری دربر خواهد داشت.[12]
در اینجا، هومنز دو مفهوم اساسی دیگر را مطرح میکند که عبارتاند از: خسارت و سود. خسارت در هر رفتاری با پادشهایی مشخص میشود که یک کنشگر در فواصل معین یک کنش از دست میدهد. سود در تبادل اجتماعی، با تعداد بیشتر دریافت پاداش در مقایسه با میزان خسارت، مشخص میشود.[13] این دو مفهوم باعث شد که هومنز قضیه محرومیت را به این شکل که هرچه یک شخص در نتیجه یک عمل سود بیشتری کسب کرده باشد، احتمال بیشتری میرود که آن عمل را دوباره انجام دهد طرح کند.
- قضیه پرخاشگری و تأیید (Aggression-Approval Propositions)؛ هرگاه یک شخص از کنش خود پاداشی را که انتظار دارد بهدست نیاورد و یا تنبیهی را دریافت دارد که انتظارش را ندارد، خشمگین خواهد شد و در چنین موقعیتی احتمال بیشتری دارد که از خود رفتار پرخاشگرانهای نشان دهد. و هرگاه شخصی پاداش مورد انتظارش را بهدست بیاورد، بهویژه اگر پاداش بیش از حد چشمداشتش باشد، یا با تنبیه مورد انتظارش روبرو نشود، احساس خرسندی خواهد کرد، در این صورت، احتمال بیشتری میرود که آن شخص رفتار تأییدآمیزی از خود نشان دهد و نتایج رفتارش نیز برایش ارزشمندتر میشود.[14]
سیستم گروهی
هومنز در تعریف گروه میگوید: اگر افراد در دوره معینی از زمان، کنش و واکنش بیشتری روی هم داشته باشند، بهطوری که کنش و واکنش آنها با یکدیگر بیش از کنش و واکنش هر یک از آنها با افراد دیگر باشد آنها یک گروه را تشکیل میدهند.[15] او گروه را شماری از افراد میداند که با یکدیگر در کنش متقابلاند. وقتی اعضای گروه فعالانه درگیر رابطه با یکدیگر شوند و "فعالیت"، "کنش"، "احساسات" و "هنجارهای مشترک" (ضوابط رفتاری) داشته باشند، سیستمی اجتماعی را شکل میدهند. گروه به نیازهای بیرونی پاسخ میدهد و کنش متقابل اعضایش، آن را از درون حفظ میکند. بروز تغییر، چه در عناصر بیرونی و چه در عناصر درونی گروه، تغییراتی را در سیستم گروه موجب میشود.[16]
سطح نهادها، پاداشهای نخستین و ثانوی
هومنز از سطح مبادله فرد با دیگری فراتر رفته، در نظریه خود مسأله نهادها و زیرنهادها را مورد بررسی قرار داده است. وی میگوید نهادهای اجتماعی بر همان اصول اساسی مبادله استوار است تا رفتارهای میان دو فرد، و تفاوت آنها صرفاً در این است که نهادها شبکه روابط بسیار پیچیدهتری را شامل میشوند که به پیچیدگی فعالیتها و روابط غیرمستقیم مبادله مربوط میشود. هومنز دلیل وجودی نهادهای اجتماعی را طبیعت عام بشر میداند، در جوامع گوناگون نهادهای مختلفی وجود دارد که همگی نیازهای مشابهی را بر میآورند. وی نیازهای اساسی طبع انسان را پاداشهای نخستین مینامد هر کجا پاداشهای نخستین نتواند فرد را نسبت به هنجارهای نهادیشده و طبایع مشترک پایبند کند، پاداشهای ثانوی وارد عمل میشود.[17] به نظر هومنز پیچیدگی مبادلههای نهادی، و انتقال ارزشها به نسلهای جوانتر علت دوام نهادها میباشد، تصمیم به تغییر دادن رفتاری که بر یک نقش نهادی استوار است، احتمالاً مستلزم تغییرهایی در سایر روابط است.[18]
قدرت و اختیار
هومنز فردی را که قابلیت تأثیرگذاری بر روی سایر اعضای گروه دارد، برخوردار از اقتدار میدانست. فرد با کسب احترام، اقتدار مییابد و با پاداش دادن به دیگران، احترام کسب میکند. پس قدرت را میتوان قابلیت فراهم آوردن پاداشهای ارزشمند دانست. اگر توزیع پاداشها عادلانه به نظر رسد (عدالت توزیعی) افراد احساس رضایت میکنند؛ بهویژه اگر پاداش را در گستره زمانی معینی دریافت دارند. به نظر میرسد انسانها دست به اعمالی میزنند که آنها را برای مبادلهای عادلانه ارزشمند میدانند و برای دستیابی به این هدف، رفتارهایی احساساتی از خود بروز میدهند.[19]
ارزیابی
به نظر هومنز رفتار انسانها، واحدهای اساسی هستند که با شناخت قوانین آنها میتوان به تبیین تشکیلات اجتماعی پیچیدهتری دست زد. بدین ترتیب نظریه تقلیلگرایی هومنز، میتواند در حیطه موضوعات کوچک بهکار گرفته شود، در نتیجه توجه جامعهشناسان را از موضوعات اساسی و بنیادی به موضوعات کوچک و فردی بکشاند.[20] بهعبارت دیگر جهتگیری وی بسیار خرد بوده و به موضوعات کلان جامعه نپرداخته است.
انتقاد دیگری که به هومنز شده این است که توجهی به مقوله آگاهی ندارد. وی معانی نمادین رفتار را نادیده میگیرد، به وضعیتهای روحی درونی نمیپردازد و به هنجارها و ارزشهایی که بهطور نمادین روابط مبادلهای را شکل میدهند، بیتوجه است. هومنز تفاوت میان رفتار انسانها و رفتار جانوران پستتر را سرهمبندی میکند. به نظر پارسونز، اصولی که در تبیین رفتار انسانی قابل کاربردند، از نظر کیفی با اصول بهکاربستنی در تبیین رفتار جانوری متفاوتند.[21]