كلمات كليدي : تاريخ، امويان، حجر بن عدي، زياد بن ابيه، معاويه، مرج عذراء
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
حجر بن عدی از شهدای افتخار آفرین تاریخ تشیع است که در عصر سکوت و خفقان اموی، علم ظلم ستیزی برافراشت و با طاغوت زمان خویش به مبارزه برخاست و سرانجام در این راه به همراه یاران ارجمندش به شهادت رسیدند.
حجر بن عدی بن معاویة بن جبلة بن ادبر[1] مکنی به اباعبدالرحمن[2] و معروف به حجرالخیر[3] و حجر الادبر،[4]-[5] از فضلاء صحابه و از جوانترین آنان به شمار میآمد.[6] از تاریخ تولدش اطلاع دقیقی در دست نیست؛ اما اجمالاً میدانیم که پیش از ظهور اسلام به دنیا آمده است. در سالهای آخر عمر رسولخدا(ص) به همراه برادرش هانی به محضر رسول خدا(ص) شرفیاب شده و مسلمان شد.[7] حجر در جنگ جلولاء حضور یافت و فرماندهی جناح راست لشکر اسلام را به عهده گرفت؛[8] او در جنگ قادسیه نیز شرکت کرد؛ در این جنگ «مرج عذراء»[9] بدست او فتح گردید.[10] در دوران خلافت عثمان، در کوفه زندگی میکرد خلافکاریهای عثمان او را بر آن داشت که به همراه دوازده نفر از چهرههای برجسته و پارسای کوفه به خلیفه نامه بنویسد و ضمن انتقاد از عملکرد نادرست او، او را نهی از منکر کرده و راه صلاح و اصلاح را به وی یادآور شود.[11]
پس از کشته شدن عثمان و به خلافت رسیدن علی(ع)، با حضرت(ع) همراه و از اصحاب و یاران خاصش گردید و در حوادث زمان خلافت امیرالمؤمنین(ع) نقش پر رنگی ایفا کرد. در جنگ جمل به یاری علی(ع) شتافت و در بسیج مردم کوفه علیه ناکثین، شرکت جست[12] و امیر قبایل کنده و قضاعه و حضرموت و مهره، در این جنگ بود.[13] در جنگ صفین نیز حضور فعال و مؤثری داشت؛ او در این جنگ پرچمدار قبیلهاش کنده بود.[14]
پس از صفین، در حمایت از علی(ع) به مقابله با گروههای مخربی که از سوی معاویه به قتل و غارت مردم پرداخته بودند پرداخت و با سپاهی چهار هزار نفره به مقابله با ضحاک بن قیس سرکرده یکی از این گروهها رفت.[15]
حجر در نهروان نیز حضور یافت و از فرماندهان سپاه علی(ع) در این جنگ بود.[16] پس از شهادت آن حضرت(ع)، به امام حسن(ع) پیوست و با او بیعت کرد. گویند پس از صلح امام حسن(ع) با معاویه، نخستین کسی که به دیدار امام(ع) رفته و بر آنچه پیش آمده بود اعتراض کرده بود و حضرت را به بازگشت به جنگ فرا خوانده بود، حجر بن عدی بود. او نزد امام(ع) رفته گفت: «ای پسر رسولالله(ص) دوست داشتم پیش از دیدن چنین روزی مرده بودم؛ شما ما را از عدل بیرون آورده به جور درآوردی ما حقی را که در آن بودیم رها کردیم و به باطلی درآمدیم که همواره از آن میگریختیم ما خود را خوار و زبون ساختیم و پستی و فرومایگیای را پذیرفتیم که سزاوارش نبودیم.» این سخنان گرچه بر امام(ع) بسیار دشوار آمد؛ اما ضمن سخنانی، بر صلح با معاویه تأکید ورزیدند.[17] پس حجر به همراه عبیدة بن عمرو نزد امام حسین(ع) رفتند و از او خواستند که با معاویه به جنگ برخیزد؛ اما ایشان نیز بر صلح تأکید فرمودند.[18]
معاویه، مغیرة بن شعبه را به امارت کوفه گماشت. مغیره دلبسته آرامش بود؛ اما از مذمت علی(ع) و ناسزاگویی وی و عیبجویی قاتلان عثمان و لعنشان و طلب رحمت و استغفار برای عثمان و تمجید یاران وی، چشم نمیپوشید؛ وقتی حجر چنان حرفهایی را میشنید به پا میخاست و به او اعتراض میکرد و لعن و نفرین او را به خودشان برمیگرداند.[19] تا اینکه مغیره، در روزی که از آخرین روزهای حکومتش به شمار میرفت به پا خاست و درباره علی(ع) به سب، و عثمان به رحمت، سخنانی گفت؛ پس حجر برخاست و چنان بانگی بر مغیره زد که همه، حتی افراد بیرون از مسجد صدایش را شنیدند سپس به مغیره گفت: «گویا نمیدانی که نسبت به چه کسی بد زبانی میکنی؟ ای آدم دستور بده حقوق و ارزاق ما را که منع کرده بودی بپردازند تو چنین حقی نداری که حقوق ما را به تأخیر اندازی همچنان که حق نداری به امیرالمؤمنین(ع) ناسزا بگویی.»[20] بیش از سی نفر به حمایت از حجر برخاستند و مغیره را سنگباران کردند. مغیره شتابان از منبر پایین آمد و به دارالاماره برگشت و برای جلب رضایت حجر، پنجهزار درهم برای او فرستاد.[21]
مغیره همواره صلاح کار خویش را در مدارا با حجر میدید تا اینکه مرگش فرا رسید.[22] پس از مغیره زیاد بن ابیه (استاندار بصره) با حفظ سمت به استانداری کوفه نیز منصوب گردید.[23] زیاد شش ماه در بصره امارت میکرد و شش ماه در کوفه. او ایامی را که در بصره به سر میبرد عمرو بن حریث را جانشین خود در امور کوفه میکرد.[24] او پیش از رفتن به بصره حجر را فرا خوانده به او گفت: «خود میدانی که من ترا میشناسم؛ من و تو بر دوستی علی بن ابیطالب(ع) بر آن حال بودیم که به خوبی میدانی و اینک چیز دیگری پیش آمده و کار به گونه دگر شده است، اینک ترا به خدا سوگند میدهم مبادا قطرهای از خون خود را برای ستیز با من بریزی که در آن صورت تمام آن را به زمین خواهم ریخت؛ زبانت را نگهدار و درخانهات آرام گیر بدرستی که تخت من جایگاه نشستن تو و محل برآورده شدن حاجات توست. من تو را از این مردم فرومایه پرهیز میدهم و بر حذر میدارم مبادا اندیشهات را سست کنند و به کاری وا دارند که باعث خفت و خواریات در نزد من شود.»[25]
حجر به خانه برگشت و مدتی را در خانه به سر برد. شیعیان به خانهاش رفت و آمد کرده او را به اعتراض فرا میخواندند[26] پس از رفتن زیاد، «حجر و یارانش در مسجد جمع میشدند و معاویه را ذم میکردند و شماتت میکردند و زیاد را یاد کرده، عیب میگرفتند و صدا بلند میکردند.»[27] روزی عمرو به حجر پیغام فرستاد که ابوعبدالرحمان با توجه به آن سخنانی که امیر به تو گفته است این گروه چیست که به دنبال خود به راه انداختهای.[28] حجر به اعتراض او توجهی نکرده، همچنان در پی کار خویش بود. تا اینکه در روز جمعهای که عمرو بن حریث جهت اقامه نماز جمعه وارد مسجد شد و به منبر رفت و رؤسای شهر نیز حضور داشتند صدای هم همه حجر و یارانش برخاست عمرو گفت: «این صداهای بلند و این سخنان آزار دهنده چیست؟» حجر و یارانش برخاسته او را شماتت کرده سنگبارانش کردند.[29] عمرو از منبر پایین آمده وارد قصر شد آنگاه به زیاد نامه نوشت که جز دارالاماره بر جای دیگر از شهر تسلط ندارد[30] و تأکید کرد که اگر به کوفه نیاز داری شتاب کن.[31] زیاد به سرعت خود را به کوفه رسانیده به مسجد رفت و سخنرانی تند و تهدید آمیزی ایراد کرد، سپس عدهای از بزرگان کوفه را نزد حجر فرستاد تا حجت را بر او تمام کند؛ اما حجر به آنان پاسخی نداد.[32] پس زیاد، فرمان به احضار حجر داد و عدهای را برای دستگیری او فرستاد؛ اما یاران حجر مانع شدند.[33] زیاد بزرگان شهر را جمع کرد و گفت: «شگفتا بدنهای شما با من، ولی دلهای شما با حجر است با یک دست زخم میزنید و با دست دیگر مرهم مینهید شما با من هستید؛ ولی فرزندان و افراد قبیلهتان با حجر؛ اکنون باید هر یک از شما برخیزد و از خویشان و عشیرهاش هر کس را که در نزد حجر است فراخواند» آنان چنین کردند و بیشتر آن گروه را، از گرد حجر پراکندند. با حجر جز اندکی از یارانش کسی باقی نماند.[34]
مأموران نزد حجر آمدند تا او را نزد زیاد ببرند؛ اما حجر فرار کرده[35] به قبیله خود پناه برد؛ اما قبیلهاش حمایت چندانی از او به عمل نیاوردند.[36] پس او به نخع رفته[37] و سپس از آنجا به طایفه ازد پناهنده شد و نزد ربیعة بن ناجذ پنهان شد.[38] مأموران زیاد از یافتنش درمانده شدند زیاد محمد بن اشعث را فرا خوانده او را وادار کرد که حجر را بیابد.[39] حجر با محمد بن اشعث ملاقات کرده از او خواست که از زیاد برای او امان بگیرد به شرط آنکه زیاد او را نزد معاویه بفرستد تا هر چه او نظر بدهد عملی شود.[40] حجر پس از آن که زیاد شرطش را پذیرفت خود را تسلیم کرد. زیاد او را به زندان افکند[41] و سپس در پی یاران حجر فرستاد و هر که را توانست دستگیر کرده به زندان انداخت.[42] زیاد بن ابیه هفتاد نفر[43] از بزرگان و سران کوفه را فرا خوانده استشهادی را علیه حجر و یارانش فراهم آورد و متنی را تنظیم کرد به این مضمون که: حجر از اطاعت خلیفه بیرون رفته از مردم جدا شده خلیفه را لعن کرده و به جنگ و فتنه فرا خوانده است مردم را به دور خود جمع کرده و به بیعتشکنی و کنار گذاشتن معاویه از خلافت تحریک کرده و به خداوند کافر گشته است.[44] سپس حجر و یارانش را به همراه صد نفر راهی شام کرد.[45] نامه زیاد به همراه استشهاد محلی علیه حجر و یارانش، به دست معاویه رسید. کاروان حجر و همراهانش به مرج عذراء رسیدند معاویه دستور داد آنان را همانجا نگهدارند. معاویه در این که با این گروه چه کند به ظاهر اظهار تردید کرد[46] از اینرو نامهای به زیاد نوشته تردید خود را به او خبر داد؛ زیاد بار دیگر نامهای به او نوشته که «شگفتا که دربارهی آنان هنوز در تردیدی با آن گواهیهایی که مردم دربارهی آنان دادند چه جای تردید؟ اگر کوفه را نیاز داری حجر و یارانش را دیگر به کوفه بر نگردان.»[47]
در جلسهای که معاویه جهت تصمیمگیری دربارهی حجر و یارانش ترتیب داده بود شش نفر از یاران حجر به درخواست شش نفر از یاران معاویه که با آن زندانیان دوستی و خویشاوندی داشتند بخشیده شدند؛ اما معاویه وساطت مالک بن هبیره پسر عموی حجر را دربارهی حجر نپذیرفت.[48]
شهادت حجر بن عدی
اندکی بعد، معاویه عدهای را مأمور کرد تا به مرج عذراء بروند و حجر و یارانش را به قتل برسانند. آنان پس از آزادی افرادی که به قید ضمانت آزاد شده بودند گفتند: «معاویه آزادی و نجات حجر و بقیه یارانش را منوط به اظهار برائت از علی(ع) کرده است» اما حجر و یارانش نپذیرفتند.[49] شب فرا رسید؛ در این شب حجر و یارانش تا صبح به نماز و عبادت پرداختند چون صبح شد حجر و یارانش را حاضر کردند و بار دیگر از آنان خواستند تا از علی(ع) برائت جویند و آزاد شوند[50] حجر و یارانش باز هم نپذیرفتند. حجر قبل از شهادت وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و سپس گفت: «اگر نه آن بود که میپنداشتید از ترس مرگ نمازم را طولانی کردم بیش از این نماز میخواندم»[51] سپس ادامه داد و گفت: «خدایا دادمان را از این امت بگیر اهل عراق علیه ما شهادت دادند و شامیان ما را کشتند.»[52]
سرانجام حجر و یارانش در سال51[53] یا 53[54] هجری و به نقلی دیگر در سال 52[55] در مرج عذراء، همان سرزمینی که سالها قبل به دست خودش فتح شده بود به شهادت رسید.[56] و طبق وصیتش او را با غل و زنجیر و پیراهن خونیاش دفن کردند.[57]
پیامدهای شهادت حجر بن عدی
خبر شهادت حجر و یارانش در سرتاسر سرزمینهای اسلامی پیچید و مسلمانان بسیاری را از این واقعه متأثر کرد[58] کوفیان شهادت حجر را بزرگ دانستند[59] و آن را از حوادث تلخ روزگار برشمردند؛ عایشه (همسر پیامبر(ص)) به این کار معاویه اعتراض کرده به هنگام سفر معاویه به مکه، بخاطر این کار به او اجازه ملاقات نداده بود او حدیثی را از پیامبر اکرم(ص) نقل کرد که فرموده بود: «در مرج عذراء گروهی کشته میشوند که خداوند و آسمانیان به خاطر کشته شدنشان خشمگین میشوند.»[60]
حسن بصری نیز شهادت حجر و اصحابش را بزرگ میشمرد.[61]
پس از شهادت حجر، جمعی از بزرگان کوفه در مدینه خدمت امام حسین(ع) رسیدند و شهادت او را به امام(ع) گزارش دادند. شهادت حجر بر امام(ع) بسیار تلخ و گران آمد و ایشان را به شدت متأثر کرد. حضرت طی نامهای به معاویه، عمل زشت معاویه را به شدت تقبیح کردند.[62]
اوصاف اخلاقی
حجر بن عدی از نیکان صحابه و از هواداران خاص امیرالمؤمنین(ع) بود او مردی شجاع، ظلم ستیز و دلباختهی زهد و عبادت و حقگویی صریح بود.[63] حجر از بزرگان دوره جاهلیت و اسلام[64] و از عظماء صحابه[65] و از افاضل و بزرگان اهل کوفه[66] برشمرده شده است. همچنین در منابع او را از ابدال عصر[67] برشمرده، از او بعنوان فردی مستجاب الدعوه[68] یاد شده است. امام حسین(ع) نیز در نامهای که به معاویه پس از حجر و یارانش نوشته بودند از حجر و یارانش بعنوان افرادی پارسا و عابد یاد کردند که با بدعتها سر سازگاری نداشتند و امر به معروف و نهی از منکر میکردند.[69]
در پایان این نکته نیز لازم به ذکر است که برخلاف قول کسانی که معتقد به صحابی بودن حجر بن عدی هستند بسیاری از علماء نیز حجر بن عدی را در زمره تابعین برشمردهاند[70] که از علی(ع) و عمار روایاتی را نقل کرده است.[71] کشی نیز او را در شمار تابعین کبار و بزرگان و زهاد آنان برشمرده است.[72] ابنسعد نیز حجر را محدثی مورد اعتماد و شناخته شده دانسته که از کسی جز علی(ع)، چیزی روایت نکرده است.[73]
گفته شده حجر از زیبایی چهره نیز حظی وافر داشته و از زیبا رویان کوفه به شمار میآمد.[74]