كلمات كليدي : دوناتوس، معترفين، كليساي روم، دوناتيان
نویسنده : محمد صادق احمدي
از آغاز پیدایش مسیحیت حاکمان روم، پیروان این دین را فرقهای خراب کار میدانستند که هدفی جز نابودی حکومت در سر ندارد و تمام سعی خود را برای این هدف صرف میکند.
البته اعتقادات و اعمال مسیحیان نیز در این برداشت امپراتوری تاثیر بسزایی داشت. زیرا مسیحیان که خود را در آستانه آخرالزمان و پایان دنیا میدیدند و آمدن ملکوت آسمان را نزدیک میپنداشتند از امور و مشاغل دنیوی احتراز میکردند و حتی در مناصب دولتی نیز خدمت را نمی پذیرفتند؛ هرچند تعداد اندکی از ایشان دارای مناصب دولتی و مشاغل دنیوی نیز بودند.
این تنها گناه مسیحیان نبود؛ جرم بزرگتر ایشان این بود که خدایان رومی و امپراتوری را نمیپرستیدند و برای ایشان قربانی پیشکش نمیکردند. ایشان مجالس دعای خود را شبها تشکیل میدادند و در محفلی خصوصی به مناجات میپرداختند که البته همین مساله نیز برای ایشان دردسرهایی را به دنبال داشت.
این آزار و اذیتها در زمان امپراتوری دیوکلتیان Diocletian به اوج خود رسید. او در این راه گوی سبقت را از نرون نیز ربود و تمام سعی خود را در اصلاح مسیحیان به کار برد.
بنابراین در پی فرمانی تمامی ساکنان امپراتوری را وادار به پرستش خدایان کردند و قرار شد که برای این خدایان قربانی نیز پیشکش کنند. علاوه بر این داشتن کتاب مقدس نیز غیر مجاز اعلام شده بود و داشتن آن آزار و شکنجه امپراتوری را در پی داشت. بنابراین بسیاری از مسیحیان نسخههای کتاب مقدسی را که در اختیار داشتند به مقامات تحویل دادند.[1] هر کس که این کارها را انجام میداد تاییدیهای از مراجع حکومتی دریافت میکرد.
در این هنگام بسیاری از مسیحیان برای حفظ جان خود ایمان خود را فراموش کرده و برای خدایان قربانی تقدیم کردند و بعد اماننامه مربوط به آن را دریافت کردند. این مساله تا جایی پیش رفت که در برخی مناطق اسقفها به همراه تمامی مسیحیان حوزه اسقفی خود برای خدایان رومی و امپراتور قربانی کرده و امان نامه گرفتند.
کسانی که از این عمل خودداری میکردند ملحد و دشمن بشریت معرفی میشدند. بنابراین صرف مسیحی بودن جنایت بر ضد حکومت بود. این مساله از نامهای که پلینی Pliny فرماندار بیتینیه Bythinia به امپراتور تراجان Trajan نوشته معلوم میشود.
پلینی که در سال های 111 تا 131 فرماندار بود از امپراتور میپرسد که آیا همه مسیحیان به صرف مسیحی بودن باید مجازات شوند؟ که تراجان به او پاسخ میدهد: «آری، مگر اینکه انکار خود را نسبت به مسیحیت با قربانی برای خدایان اثبات کنند که در این صورت آزادند.»[2]
این روند ادامه داشت تا اینکه در سال 313 مسیحیت یکی از ادیان رسمی امپراتوری شد و نهایتا در سال 325 دین رسمی امپراتوری گشت. این مساله باعث بازگشتن تمامی مسیحیان مرتد (این نام را کسانی که دین خود را در آزارها حفظ کرده بودند بر سست ایمانان نهاده بودند)شد و از میان سکنه امپراتوری نیز روز به روز به مسیحیان افزوده میشد.[3]
چگونگی برخورد با مرتدها
از نظر سنت کلیسایی، اشخاصی که مرتد میشدند (یعنی ایمان خود را انکار میکردند) مجددا به عضویت کلیسا پذیرفته نمیشدند. اما در این شرایط تکلیف خیل انبوه اشخاصی که خواهان پذیرش مجدد در کلیسا بودند چه بود؟
در برخورد با این مساله دو رویکرد وجود داشت؛ یکی اینکه اشخاص مرتد به یکباره پذیرفته شوند (که این امر پس از سپری کردن یک دوره ریاضت و توبه کردن بود) و دیگر اینکه این اشخاص هرگز نمیباید پذیرفته شوند. مساله دیگر این بود که چه کسانی باید در این مورد تصمیمگیری کنند؟
در این مورد اشخاصی که به خاطر ایمانشان زندانی شده بودند (معترفین) حق خود میدانستند که وظیفه پذیرش و مصالحه اشخاص مرتد را به عهده بگیرند. از طرفی اسقفها نیز این حق را برای خود قائل بودند.
در این میان سیپریان، اسقف کارتاژ، با نگارش اثری بنام "مرتد" مدعی شد که این حق متعلق به اسقفها است و معترفین با برخورد سخت گیرانه خود موجب آزار و اذیت جدیدی برای مرتدها میشوند. زیرا معترفین دائما و به هر بهانهای از مرتدها میخواستند که در حضور ایشان عذرخواهی کرده و از ایشان پوزش بطلبند.
بنابراین در سال 251 میلادی شورایی در کارتاژ تصمیم گرفت که اشخاص مرتد پس از گذراندن یک دوره توبه در کلیسا پذیرفته شوند. اما یک سال بعد و هنگامی که احتمال میرفت که جفایی دیگر در راه باشد کلیسا در شورایی دیگر اعلام کرد که ایشان میتوانند پیش از دوره توبه به عضویت کلیسا درآیند.
دخالت امپراتوری در کلیسا
تصمیماتی که برخی اسقفها در شوراها گرفتند مورد پذیرش همگان قرار نگرفت. بنابراین مخالفان جدا شدند و به عنوان کلیسای رقیب برای خود کلیسایی تشکیل دادند.
در سال 251 که کورنلیوس Cornelius به عنوان اسقف روم منصوب شد تصمیم به مدارا با مرتدها گرفت و از نظر انضباطی، آسان گیری و مسامحه بیشتری از خود نشان داد. او با نظر مساعدی که نسبت به پذیرش مرتدان داشت خشم مخالفان را برانگیخت.
نواتیان Novatian که یک روحانی کارآمد و شایسته بود و با نظریه معترفین موافق بود در برابر کورنلیوس بپا خاست و او را محکوم کرد و در مقابل او اقدام به تشکیل کلیسای دیگری کرد.
کلیسای تحت رهبری او بر خلاف "کلیسای مرتدین" -عنوانی که ایشان به کلیساهای دیگر داده بودند- کسانی را که مرتد شده بودند به کلیسای خود نمیپذیرفت.
اختلاف بین کلیسای نواتیان و کلیسای روم به حدی بالا گرفت که در میان کلیساهای تابع روم اختلاف نظر ایجاد شد که آیا اگر کسی توسط کلیسای نواتیان مسیحی شد و پس از آن خواست به کلیسای رومی بپیوندد باید مجددا تعمید بگیرد یا نه؟ برخی به این سوال پاسخ مثبت میدادند و پاسخ برخی دیگر منفی بود.
جانشین نواتیان مسیحی متعصبی بنام دوناتوس Donatos بود.[4] او در محاکمه اسقفهای رقیب در روم که کنستانتین از بازجویان آن بود حضور داشت. پس از محاکمه اسقفان، دوناتوس نیز بخاطر گناه کلیسایی مورد حمله قرار گرفت و سرانجام مقصر شناخته شد.
اما این پایان کار نبود؛ زیرا کنستانتین که خود را زعیم جهان مسیحیت میدانست تصمیم گرفت برای برطرف شدن این جدال نیز تلاش کند. بنابراین شورایی در شهر آرلس Arles تشکیل داد و جرم دوناتوس را تایید کرد.
با این حکم امپراتور از این پس دوناتیستها فقط یک فرقه مسیحی به شمار نمیآمدند، بلکه گروهی یاغی محسوب میشدند که بدعتگذار نیز هستند. بنابراین دارایی ایشان مصادره شد و تمامی حقوق اجتماعی از ایشان سلب گردید.[5]
سوالات اساسی "جامعه قدیسان" از کلیسا[6]
دوناتیستها خود را جامعه قدیسان میخواندند، زیرا کلیسای کاتولیک از نظر ایشان آلوده به دنیا گرایی شدیدی شده بود و اعضای ناشایست آن قداستش را نابود کرده بودند.
دوناتیستها فقط بخاطر شقاق تاریخی ایجاد شده مهم نیستند بلکه ایشان بخاطر آموزههای عقیدتیای که طرح میکردند دارای اهمیت بودند. در میان اعتقادات دوناتیستها دو سوال اساسی وجود داشت:
1- آیا شعائری که توسط افراد ناشایست اجرا میشود معتبر است؟ آیا عشای ربانی، تعمید و انتصاب توسط ایشان باید اجرا شود؟ پاسخ دوناتیستها به این سوال منفی بود.
2- معنای کلیسا چیست؟ اسقف تعیین شده از طرف کیست؟ آیا کلیسا برای کاملان است یا برای همه سطوح انسانها است؟ آیا تنها باید انسان های نیک به عنوان اعضای جامعه الهی شناخته شوند؟
پاسخ کلیسا(آگوستین)
یک قرن بعد از مجرم شناخته شدن دوناتوس و پیروانش، آگوستین در تلاش برای بحث با ایشان بود. او در سال 411 همایشی برای حل مشکلات ایشان ترتیب داد تا اتحاد مجددا به کلیسا باز گردد.
اما این همایش شکست خورد و آگوستین که در ابتدا معتقد به عدم کاربرد زور بود پس از شکست مذاکرات کلیسا را با حکومت متحد کرد تا به نابودی جماعت دوناتیست بپردازند.
اما آگوستین جوابهایی از طرف کلیسا به دوناتیستها داده بود. در مورد سوال اول آگوستین میگفت که کلیسا فقط سرایدار ابزار فیض است و خدا اعطا کننده است نه انسان. بنابراین اگر دریافت کننده شعائر ایمان داشته باشد - هرچند کشیش نالایق باشد- شعائر معتبری را دریافت خواهد کرد.
در پاسخ به سوال دوم نیز آگوستین معتقد بود که دوناتیان معنای قداست کلیسا را بد فهمیدهاند. این درست است که کلیسای واقعی مسیح را قدیسان میسازند اما کلیسا به دو شکل وجود دارد. آگوستین معتقد بود که کلیسای واقعی در این زمان و مکان نیست و کلیسایی که اکنون موجود است هم خوب دارد و هم بد.[7]
پایان کار دوناتیان
با توجه به فشار روز افزون حکومت بر دوناتیان و شکنجه و آزار ایشان و از سویی برخورد تند کلیسا با ایشان، دوناتیان تا پایان قرن پنجم تعدادشان رو به افول رفت و به تدریج از تاریخ محو شدند.[8]