كلمات كليدي : دونالد اولدينگ هب، نظريه عصب شناختي، فرآيندهاي ذهني عالي
نویسنده : مصطفي همداني
دونالد اولدینگ هب، روانشناس نامدار در 22 ژوئیه سال 1904 در چستر (Chester) استان نوااسکوتیای (Nova Scotia) کانادا متولد شد، پدر و مادر او هر دو پزشک بودند.
هب، در سال 1925 درجه لیسانس (B.A) خود را از دانشگاه دالهوزی در هالیفکس (Halifax) استان نوااسکوتیا با حداقل میانگین قبولی دریافت کرد. از آنجا که هب یکی از آفرینندهترین پژوهشگران در رشته روانشناسی است، میانگین نمرات دوره لیسانس او، در اینباره، هیچگونه ارزش پیشبینی کنندهای نداشته است. هب، پس از فارغالتحصیلی، در یک مدرسه روستایی محل تولدش به تدریس پرداخت. در 23 سالگی آثار فروید (Sigmund Freud) را مطالعه کرد و نتیجه گرفت که روانشناسی امکان پیشرفت زیادی برای او فراهم خواهد آورد. از آنجا که رئیس گروه روانشناسی در دانشگاه مکگیل در مونترآل یکی از دوستان مادر هب بود، به رغم نمرات بسیار ضعیف دوره لیسانس، او به عنوان دانشجوی دوره تحصیلات فوقلیسانس پذیرفته شد.[1]
هب در ایام تحصیل خود در دانشگاه مکگیل با روش پاولفی آموزش دید و پس از نوشتن رسالهاش درباره کارهای پاولف (Ivan Petrovitch Pavlov)، در سال 1932 به اخذ درجه فوقلیسانس (M.A) نائل آمد. با این حال، هب در روانشناسی پاولفی محدودیتهایی میدید و به اهمیت آن چندان اعتماد نداشت. زمانی که هنوز در دانشگاه مکگیل بود، کتاب روانشناسی گشتالت کهلر (Wolfgang Kohler)، و کارهای لشلی (Lashley) درباره فیزیولوژی مغز را مطالعه کرد، و به آنها علاقهمند شد. در 1934 تصمیم گرفت تحصیلات خود را در دانشگاه شیکاگو ادامه دهد، و در آنجا با لشلی کار کرد و در یک درس سیمنار دانشجوی کهلر بود.[2]
او سپس به دانشگاه هاروارد رفت و در 32 سالگی[3] در سال 1936 درجه دکتری (PH.D) خود را از هاروارد گرفت و یک سال دیگر در آنجا به عنوان دستیار آموزش و پژوهش باقی ماند.[4]
کتب، مقالات، افتخارات و جوایز علمی دریافت شده توسط هب
1. سازمان رفتار؛ در سال 1949 منتشر شد.
2. روانشناسی؛ که کتاب درسی بود.
3. دریافت مدال وارن (اهدایی انجمن روانشناسان تجربی)؛ که هال نیز آن را دریافت کرده بود.
4. جایزه خدمات برجسته علمی که پیاژه نیز آن رادریافت کرده بود.
و تعداد زیادی از دیگر مدراک افتخاری و مقاله مهم.[5]
مکتب روانشناختی مورد تعلق هب
هب را در کنار تولمن و گشتالتیها جزء مکتب شناختگرایان طبقهبندی میکنند.[6] اگرچه نظریه یادگیری او را در چارچوب رفتارگرایی و مبتنی بر اصول تداعینگری تبیین میکنند.[7]
نظریات و ابتکارات عملی هب
1) نظریه یادگیری عصبشناختی؛ در چارچوب رفتارگرایی، هب یک نظریه عصبشناختی از فرآیندهای ادراکی و مبتنی بر اصول تداعینگری ارائه کرد، از نظر وی ادارک آموختنی است. با طرد نظریه میدانی در روانشناسی گشتالت در مورد فعالیت کورتکسی، هب اعلام میکند که یک ناحیه خاص کارکردی در کورتکس وجود دارد که یادگیری ادارکی را کنترل میکند. پیشْفرض اصلی او مجموعهای سلولی است که یک گروه از نورونهای کورتکسی هستند. از طریق یادگیری، این نورونها از لحاظ کارکردی با یکدیگر ارتباط مییابند و از طریق تمرین اجتماعی سلولی رشد میکنند. وقتی یک رشته از اجتماع سلولها برانگیخته میشود، یک فرآیند تفکر یا توالی مرحلهای ایجاد میشود. برقراری اجتماع سلولها و توالی مرحلهای مربوط به آنها گام مقدماتی در یادگیری است. همین نظریه پیچیده هب از ادراک، نقش یادگیری را در ادراک توجیه میکرد.[8]
در فاصله زمانی این صدور محرک و صدور پاسخ، چه اتاقی رخ میدهد؟
او با عبارت "فرآیندهای ذهنی عالی" به این سوال پاسخ میدهد. وی این فرآیندها را فعالیتهایی میداند که میانجی پاسخها میشوند و محرکها و پاسخها را متصل میکنند که از دیدگاه یک فرد عادی، این فرآیندها به صورت "تفکر" تجربه میشود. اما هب این فرآیندها را بر اساس رویدادهای عصبی- شناختی درک و توصیف کرد. این عقیده اساس نظریه یادگیری او را تشکیل میدهد.[9]
2) نفی مشق اضافه جهت تمرین و تجویز استفاده از تنبیه بدنی!؛ هب در حالی که به تحصیلات تکمیلی اشتغال داشت، به تدریس در مدرسه ابتدایی ادامه داد و علاقه شدیدی به اصلاح روشهای آموزشی داشت. او دراینباره چندین آزمایش موفقیتآمیز انجام داد. در یکی از این آزمایشها نتیجه گرفت که کار اضافی مدرسه نباید به صورت تنبیه به کار رود زیرا این کار در دانشآموزان نگرش منفی نسبت به مدرسه ایجاد میکند. چرا که او فکر میکرد نوعی تنبیه برای حفظ نظم ضروری است، به جای دادن کار اضافی، به تنبیه ملایمی که با شلاق زدن به کف دست دانشآموزان صورت میگرفت اکتفا میکرد.[10]
3) کلگرایی در عملکرد مغز؛ هب در سال 1937، به مؤسسه عصبشناسی مونترال رفت تا با طرح معروف مغز، ویلدر پنفیلد (Wilder Penfield)، کار کند. وظیفه هب این بود که وضعیت روانشناختی بیماران را، پس از عمل جراحی، مطالعه نماید. آنچه هب را به تعجب زیاد واداشت این یافته او بود که پس از برداشتن مقدار قابل ملاحظهای از بافت قطعه پیشانی مغز، هیچ نوع کاستی در هوش بیماران دیده نشد، و حتی در بعضی موارد مقداری افزایش در هوش این افراد نیز مشاهده گردید. در بعضی موارد میزان بافت از دست رفته 20/0 بود. این مشاهدات مفهوم جعبه تقسیم مغز را با مشکلات بیشتری مواجه ساختند و این نظر را که مغز به صورت یک کل عمل میکند مورد حمایت قرار داد.[11]