كلمات كليدي : رابرت پارك، جامعه شناسي شهر، بوم شناسي، اجتماع زيستي، فاصله اجتماعي
نویسنده : ميثم اميد علي
رابرت ازرا پارک در چهاردهم فوریه 1844 در شهر هارویویل پنسیلوانیا بهدنیا آمد، ولی در شهر ردوینگ مینهسوتا در غرب میانه آمریکا پرورش یافت، در همانجا دبیرستان و دانشگاه رفت، اما پس از یک سال این دانشگاه را ترک کرد و دانشگاه میشیگان را برای ادامه تحصیل برگزید.[1]
پارک پس از فارغالتحصیل شدن در 1887، به گزارشنویسی روزنامه و روزنامهنگاری که با علایق اصلاحگرانهاش سازگار بود؛ روی آورد و تا سال ۱۸۹۸ برای روزنامههایی در مینهسوتا، دترویت، دنور، نیویورک و شیکاگو کار کرد. او بهزودی این وظیفه خاص را بهعهده گرفت که طی یک رشته مقالات، گزارش دقیقی از مسایل شهری را ارائه کند.[2]
پارک در 1898 به این نتیجه رسید که ادامه تحصیل دانشگاهی میتواند دانش تجربیاش را در زمینه چگونگی شکلگیری اخبار گسترش دهد. لذا برای ادامه تحصیل در فلسفه به دانشگاه هاروارد رفت، زیرا امیدوار بود که از این طریق درباره ماهیت و کارکرد آن نوع دانشی که اخبارش میخوانیم آگاهی بیشتری یابد. وانگهی، او میخواست یک دیدگاه اساسی بهدست آورد تا از آن طریق بتواند رفتار جامعه تحت تاثیر اخبار را به زبان دقیق و کلی علم، توصیف کند.[3]
پارک برای مطالعات بیشتر به دانشگاه برلین آلمان رفت و در آنجا عمیقا تحت تاثیر جورج زیمل قرار گرفت. او بهجز درسهایی که از زیمل گرفته بود، آموزش رسمی دیگری را در جامعهشناسی ندیده بود.[4]
پارک سپس به هاروارد بازگشت و آخرین قسمت رساله دکترایش را نوشت و مدت یکسال در رشته فلسفه این دانشگاه بهعنوان دستیار خدمت کرد. پارک بهزودی تدریس در دانشگاه را بهخاطر بیماری و دلزدگی از جهان دانشگاهی رها کرد و تصمیم گرفت به جهان انسانهای معمولی باز گردد. او شرکت فعالانه در امور اجتماعی و تحلیل و توصیف اجتماعی را بر تدریس در دانشگاه ترجیح داد.[5]
در سال 1914، نقطه عطف دیگری در زندگی پارک پیش آمد؛ که دوباره به کار دانشگاهی روی آورد. وی به پیشنهاد ویلیام توماس، پذیرفت که در گروه جامعهشناسی دانشگاه شیکاگو، در یک دوره تابستانه، درسی در مورد "سیاهپوستان آمریکا" ارائه دهد. او پس از مدتی بهعنوان عضو ثابت همین گروه، به دانشگاه شیگاگو پیوست و تا سال 1936 در آنجا تدریس کرد.[6]
او در شورای تحقیقات علوم اجتماعی و چند جامعه علمی دیگر عضویت داشت و نخستین رییس اتحادیه شهری شیکاگو نیز بود.[7]
پارک پس از بازنشسته شدن از دانشگاه شیکاگو، به دانشگاه نشویل تنسی رفت و در آنجا تا هشتادسالگی به آموزش و راهنمایی دانشجویان در فعالیتهای تحقیقاتیشان ادامه داد. و درنهایت در هفتم فوریه 1944، درگذشت.[8]
زمینه فکری[9]
پارک در بحث از دوران دانشجوییاش در میشیگان، تنها از یک شخصیت دانشگاهی، یعنی "جان دیویی" یاد میکند. دیویی در شکلگیری جهانبینی کلی پارک بسیار موثر بود. او پارک را با سنت خوشبینی مترقیانه، شور دموکراتیک و فلسفه عملگرا آشنا ساخته بود.
در دانشگاه هاروارد، وی بیشتر تحت تعلیم رویس و جیمز قرار گرفت. نفوذ زیمل و تونیس بر ذهن پارک با آشنایی تصادفی او با کار جامعهشناس نهچندان معروف روسی، بوگدان کیستیاکوفسکی، تقویت شد.
پارک در نظرهایش، بهویژه راجع به بومشناسی، کاملا تحت تاثیر داروین بود.
آثار
پارک نویسنده چندان پرکاری نبود. الزورث فاریس میگفت پارک ترجیح میدهد «دیگران را به نوشتن ده کتاب تشویق کند اما خودش برای نوشتن حتی یک کتاب هم وقت تلف نکند.» پارک بهجز رساله دکترایش، تنها یک کتاب را مستقلا در 1922 منتشر کرد، بهنام "فشار مهاجران و چگونگی نظارت بر آن".[10] او این کتاب را در نتیجه خیانتها و ناسپاسیهای مهاجران اروپایی به آمریکا و نیز ورود آمریکاییها در سال 1917 به جنگ جهانی اول نوشت.[11]
کارهای او بیشتر در یک رشته مقالات موثر و پیشدرآمدهایی گنجانده شدهاند که او بر کتابهای دانشجویانش نوشته بود. این آثار پراکنده در یک کتاب سهجلدی تحت عنوان "نوشتههای گردآوری شده" منتشر شدهاند.[12]
او بهواسطه کتاب "مقدمهای بر علم جامعهشناسی" (1924) که با همکاری ارنست دبلیو برجس نوشته بود، در نظر محققان بهعنوان فردی برتر شناخته شد.
بهترین راه نمایش کیفی کارها و نوشتارهای پارک نمونههایی از مقالههای او تحت عنوان "جامعهشناسی خبر" است که نخستینبار در مجله جامعهشناسی آمریکا منتشر شد و پس از آن بهصورت فصل کتابی مجزا تحت عنوان "خبر بهمثابه شکلی از دانش" چاپ گردید.[13]
رهیافت کلی پارک
پارک بیشتر در ارتباط با تحقیق اجتماعی مطرح بود تا نظریه جامعهشناسی.[14] مکتب شیکاگو به رهبری پارک حوزه جدید جامعهشناسی را بهعنوان یک گزارش تجربی معرفی کرد که عاری و فاقد از ارزشها و کاربردهای اجتماعی بود. در این حوزه جدید مردها در راس بودند و این گرایش در مقابل نظریات "تکاملی داروین" و "تعاملگرایی" گئورگ زیمل، موضعگیری خود را ادامه میداد.[15]
پارک جامعهشناسی را بهعنوان "علم رفتار جمعی" تعریف کرده است و خود همین تعریف نشان میدهد که او با وجود توجه به ضرورت تحلیل ساختارهای اجتماعی، به بررسی فراگردهای اجتماعی سیالتر بیشتر علاقمند بود. به نظر پارک، جامعه را باید محصول کنشهای متقابل افراد ترکیبکنندۀ آن دانست که در ضمن، با یک رشته سنتها و هنجارهایی که در این فراگرد کنش متقابل پدید میآیند، نظارت میشود. نظارت اجتماعی، واقعیت اساسی و مسئله کانونی جامعه است. جامعه در همهجا یک سازمان نظارتکننده است و کارکرد آن، سازمان دادن، یکپارچه کردن و جهت دادن تواناییهای افراد ترکیبکننده جامعه است. بدینسان، جامعهشناسی یک دیدگاه و روش برای بررسی فراگردهایی است که افراد به درون آنها کشیده و وادار میشوند تا در قالب یک نوع وجود منسجمی که ما جامعهاش میخوانیم، با یکدیگر همکاری کنند.[16]
محور اصلی جامعهشناسی پارک، آگاهی از اینکه جهان مدرن از طریق مهاجرت انبوه، گروههای نژادی و قومی فراوانی را از اطراف جهان گرد هم آورده است که به کشورهایی در مرکز نظام نوین اقتصاد جهانی بهویژه آمریکا مهاجرت کردهاند. پارک تصور میکرد که چون مدرنیته سنتها را ریشهکن میکند، اهمیت نژاد کاسته میشود و طبقه مهمتر میشود. این ممکن بود به آنچه پارک در موارد گوناگون "تضعیف روحیه" یا "در هم ریختگی شخصی" مینامید منجر شود. در رابطه با نژاد، سازه اجتماعی، پارک اصرار میکرد که رنگینپوستان را باید برحسب عوامل فرهنگی درک کرد، نه عوامل زیستشناختی.[17]
چهار فراگرد عمده اجتماعی[18]
بر اساس نظریه تکاملی، بهویژه مفهوم تنازع بقاء داروین، پارک چهار مرحله اصلی اجتماعی را چنین تعریف کرد:
1- رقابت (Competition)؛ تنازع میان واحدهای یک نظام برای دسترسی به منابع.
2- کشمکش (Conflict)؛ زمانی که ذهنها با یکدیگر برخورد پیدا کنند و معنای یک ذهن با معنای ذهن دیگری اصطکاک یابد، کشمکش اجتماعی بهمعنای درست آن پیش میآید. در چنین صورتی، رقابت ناآگاهانه به کشمکش آگاهانه تبدیل میشود و رقیبان یکدیگر را بهعنوان رقیب یا دشمن باز میشناسند.
3- توافق (Accommodation)؛ بر فرونشستن کشمکش دلالت میکند و زمانی پدید میآید که نظام تخصیص منزلت و قدرت، روابط بالادست و زیردست موقتا تثبیت شده باشد و از طریق قوانین و آداب و رسوم تحت نظارت درآمده باشد.
4- همرنگی (Assimilation)؛ فراگردی از درهم آمیختگی و درهم فرورفتگی است که طی آن، اشخاص و گروهها خاطرات، احساسات و رویکردهای اشخاص دیگر را از آن خود میسازند با سهیم شدن در تجربه و تاریخ دیگران، با آنها در یک فرهنگ مشترک عجین میگردند.
دگرگونی اجتماعی[19]
پارک فراگرد دگرگونی اجتماعی را در سه مرحله متوالی یا "تاریخ طبیعی" در نظر میگرفت. این فراگرد با ناخرسندیها، آشوبها و ناآرامیهای اجتماعی آغاز میشود، سپس به جنبشهای تودهای میانجامد و سرانجام، با یک توافق تازه در چارچوب یک سامان نهادی تجدیدساختار شده پایان میگیرد. جامعهشناسی شهری پارک بر پایه این مراحل فراگرد سهگانه استوار است، فراگردی که طی آن گروههای گوناگون موقعیت بومشناختی و مناطق طبیعیشان را در محیط شهری تثبیت میکنند.
جامعهشناسی شهر
پارک در درک خود از شهر بهعنوان مدرک مدرنیته با زیمل همعقیده است. او مینویسد: "جهان ممکن است میان دو دسته تقسیم شود، کسانی که به شهر رسیدهاند و کسانی که هنوز نرسیدهاند، در شهر همه بلندپروازیهای پنهانی و آرزوهای ابرازشده فرصتی برای تجلی پیدا میکند. شهر طبیعت انسان را در تمام جلوههای آن شکوفا میسازد، گسترش میدهد و تبلیغ میکند. به نظر پارک شهر ترکیبی از عناصر مادی (مدنیت) و غیرمادی (اخلاقی) است که بخش دوم مهمتر است.[20]
هدف نظری عمده پارک از مطالعه جامعهشناسی شهرهای نوین مبتنیبر چهار زمینه بود که عبارتاند از:
1- شهرنشینی و مسائل و فرایندهای آن در تمدن ریشه دارد. لذا قلمرو خاصی برای تحقیق جامعهشناختی محسوب میشود.
2- همچنانکه شهر محل عمده استقرار نیروهای تغییرزای اجتماعی است، ولی با این حال نقل و انتقالات شهری، تغییرات اجتماعی را وسعت میبخشد.
3- شهر نوعی آزمایشگاه برای مطالعه تنوع طبع آدمیان و اصطلاحات سریع نهادهای آن قلمداد میگردد.
4- سرعت تغییر شهر، مسائل و نابسامانیهای اجتماعی خاصی میآفریند که مطالعه آنها برای کارگزاران درگیر در امر اصلاحات شهری ضرورت دارد.[21]
بومشناسی (Ecology)[22]
پایهگذار بومشناسی، پارک بود. از آنجایی که بومشناسی گیاهی و حیوانی مبنای مقایسهای برای محیط اجتماعی فرض میشود، پارک اظهار میدارد که محیط یک واحد پیوسته است که بر طبق نیروهای متعارفکننده حرکت میکند. مفاهیم مورد استفاده بومشناسان، تسلط -هجوم و استقرار- همزیستی، بود. اما پارک آگاهی داشت که محیط اجتماعی با محیط طبیعی یکسان نیست، به همین دلیل سازمان اجتماعی را به دو بخش تقسیم میکرد فرهنگی و زیستی. او معتقد است که سطح فرهنگی بسیار پیچیده و تحلیل آن دشوار است، اما سطح فرهنگی متأثر از سطح زیستی است.
اجتماع زیستی[23]
پارک با الهام از مفهوم داروینی "بافت زندگی"، یک نوع سامان زیستی مشترک میان حیوانات و گیاهان را در نظر گرفته بود و اصطلاح "اجتماع زیستی" را در مورد آن بهکار بسته بود. او مینویسد که "ویژگیهای اساسی یک اجتماع زیستی عبارتاند از جمعیتی که در یک سرزمین سازمان گرفته باشد، و در خاکی که تحت اشغال خود دارد کم و بیش ریشه داشته باشد و نهایتا واحدهای فردی آن در یک رابطه وابستگی متقابل و حیات مشترک زندگی کنند.
پارک میگفت از آنجایی که گروههای انسانی اجتماعهای زیستی برپا میکنند و سامان بومشناختی مشخصی را میسازند، میتوان آنها را با روشهایی مورد بررسی قرار داد که زیستشناسان در تحقیق اجتماعهای غیرانسانی بهکار میبرند. اما اگر تنها به همین روشها بسنده شود، نمیتوان گفت که آنچه که مشخصا انسانی است، یعنی ایجاد یک سامان اخلاقی، در نظر گرفته شده است. جوامع انسانی دو جنبه دارند؛ یکی آنکه از افراد بههم وابستهای ترکیب شدهاند که برای تسلط اقتصادی و سرزمینی و موقعیت بومشناختی با یکدیگر رقابت میکنند و دیگر آنکه همگی افراد این جوامع در اعمال مشترک جمعی سهیماند.
بیگانه و فاصله اجتماعی[24]
پارک مفهوم "فاصله اجتماعی" زیمل را بهعنوان ناپایداری دوستی و صمیمیت میان دو یا چند فرد و یا سایر گروهها تعریف میکند. پارک مفهوم فاصله اجتماعی را از نظریه بیگانگی زیمل برداشت کرد و یکی از دانشجویان وی بهنام "اموری بوگاردوس" نیز مقیاسی را برای فاصله اجتماعی در نظر گرفت و آن را گسترش داد.
پارک از مفهوم فاصله اجتماعی در تحلیل روابط نژادی و مناسبات قومی استفاده کرد. او معتقد بود که هرچه میزان فاصله اجتماعی میان دو نفر بیشتر شود، آن دو تاثیر متقابل کمتری روی یکدیگر خواهند داشت.
پارک همچنین نقش "انسان حاشیهنشین" را با واژه "بیگانه" در نظریه زیمل تطبیق داد. "انسان حاشیهنشین کسی است که در بین دو جهان زندگی میکند، ولی متعلق به هیچکدام نیست. برای مثال، کودکان مهاجران اروپایی در آمریکا، که زبان و فرهنگ والدین خویش را نمیپذیرند و از طرفی خودشان را عضوی واقعی در جامعه آمریکایی بهشمار نمیآورند.
پارک و پژوهشهای ارتباطی
پارک بهعنوان "اولین نظریهپرداز ارتباط جمعی" شناخته شده است. او ارتباطات را بهعنوان یک فراگرد اجتماعی-روانشناختی تعریف میکرد که از طریق آن فرد قادر میشود در پارهای از موارد برخی رفتارها و نقطهنظرات سایرین را تشخیص دهد؛ همچنین ارتباطات فراگردی است که در آن یک اصل اخلاقی و منطقی جانشین یک اصل فیزیولوژیکی و غریزی میشود. ارتباط میان دو نفر، حس همدلی و یکیشدن را بهوجود میآورد و بنابراین ساختار اجتماعی جامعه را شکل میدهد. پارک و همکارانش در شیکاگو ارتباطات را وسیلهای برای نزدیکی انسانها با یکدیگر میپنداشتند. زیرا ارتباطات راهحل مناسبی برای رفع مشکلات اجتماعی شهر بود. البته ارتباطات متغیر اصلی یا کانون مطالعه آنها محسوب نمیشد.[25]