كلمات كليدي : عقل گرايي، كليسا، علوم طبيعي، حس اخلاقي، دايره المعارف
نویسنده : عبدالرضا آتشين صدف
خصوصیات کلی
قرن هجدهم به قرن روشنگری (و نیز به عصر خرد) معروف است. به دشواری میتوان این اصطلاح را تعریف کرد زیرا هرچند ما از فلسفه روشنگری سخن میگوئیم مرادمان هیچ مکتب خاص و یا نظریات فلسفی مشخصی نیست[1]. در تعریف عامی که از روشنگری ارائه میشود معمولا آن را جنبشی فکری و اعتقادی میدانند که به مفاهیم بههم پیوسته و دارای ارتباط متقابل متعدد نظیر خدا، عقل، طبیعت و انسان میپردازد[2]. در واقع اختلاف فاحشی میان آراء فیلسوفان مختلف عصر روشنگری وجود داشته است. بعضی از فیلسوفان عصر روشنگری معتقد به مبادی بدیهی بالذات بودند که صدق آنها به وسیله عقل عاری از پیشداوری به نحو بیواسطه ادراک میشود. برخی دیگر، از پیروان اصالت تجربه بودند، برخی معتقد به خدا بودند و برخی نبودند. به علاوه در میان مراحل مختلف، نهضت روشنگری در انگلیس، فرانسه و آلمان از حیث روحیه، اختلافات قابل ملاحظهای وجود داشت. مثلا در فرانسه متفکران این دوره نسبت به کلیسا سخت خصومت میورزیدند اما در انگلستان انقلاب قبلا روی داده بود و مذهب کاتولیک با نظریه صریح و اکید وحی و نیز مرجعیت مآبی، ارزش و اعتبار چندانی نداشت و یک مذهب تحریمشده به حساب میآمد. بنابراین آن اندازه از خصومت نسبت به کلیسای رسمی که در میان اندیشمندان فرانسوی عصر روشنگری وجود داشت در میان متفکران انگلیسی وجود نداشت. در آلمان وضع به گونه دیگری بود؛ لایب نیتز نخستین فیلسوف بزرگ آلمان بود و نخستین مرحله از نهضت روشنگری در آلمان عبارت از بسط و گسترش فلسفه وی بود[3]. او بود که نگاه مکانیکی را مورد انتقاد قرار داده و رویکرد غایتشناسانه را جانشین آن نمود. لایب نیتز اتمهای مادهگرایان را به موناد یعنی گوهرهای روحانی تبدیل نمود و نظریهی «هماهنگی پیشینبنیاد» را جانشین «قانون طبیعی» نمود. وی ارزش مطلق فرد را در تقابل با وحدت وجود مخرب اسپینوزا مطرح میکرد و در جریان حرکت تاریخ حرکت مونادها را به جانب غایت الهی تبیین نمود. او بود که رشد و توسعه ماتریالیسم و شکاکیت در آلمان را کند نمود و تبیین غایی تاریخ را جانشین دریافت مکانیکی نمود[4].
با این همه میتوان گفت روشنگری جریانی فکری بود که در قرن هجدهم اروپا را به تکاپو انداخت. مرکز این جریان پاریس بود و از سراسر اروپا گرفته تا مستعمرات آمریکایی گسترش یافت. روشنفکران دوره روشنگری خود را بخشی از جنبش بزرگی میدانستند که مظهر بالاترین آرمانها و تواناییهای بشر بود. آنها اصلاح طلبانی بودند که اعتقاد داشتند علاقه جدیدی که نسبت به استدلال، نقد و بحث پدید آمده است به بهترین وجه به آرمان و هدف ایشان خدمت میکند[5].
دالامبر یکی از مهمترین محققان و یکی از سخنگویان تفکر آن عصر در توصیف این جریان عظیم می نویسد:
«اگر ما ذهن قرنی را که در آن زندگی میکنیم به دقت معاینه کنیم، اگر حوادثی که ما را به هیجان میآورند یا دستکم اذهان ما را مشغول میدارند، اگر رسمها و دستاوردها و حتی تفریحات ما مورد بررسی قرار گیرند، مشکل از این نکته غافل بمانیم که از برخی جهات در اندیشههای ما تغییر بسیار مهمی در جریان است و سرعت این تغییر نشان میدهد که تغییر بزرگتری هم در پیش داریم. فقط گذشت زمان نشان خواهد داد که هدف و ماهیت و حدود این انقلاب چیست و معایب و محاسن آن را آیندگان بهتر از ما خواهند شناخت... به این دلیل قرن ما را قرن فلسفه بر نمط اعلی نامیده اند... اگر وضع کنونی دانش خود را بدون غرضورزی در نظر بگیریم انکار نمیتوان کرد که فلسفه در میان ما پیش رفته است. عالم طبیعی روز به روز غنیتر میشود. هندسه حدود خود را گسترش داده است و مشعل خود را به نزدیکترین نواحی، یعنی علم فیزیک، برده است. نظام (سیستم) حقیقی جهان شناخته شده ، پرورش یافته و کامل گشته است... خلاصه از زمین تا زحل، از تاریخ افلاک تا تاریخ حشرات، فلسفه طبیعی منقلب شده است. کمابیش همه رشتههای دیگر دانش نیز صورت تازهای به خود گرفتهاند...
بررسی طبیعت به خودی خود امری سرد و ملالآور به نظر میرسد زیرا رضایت خاطری که از آن حاصل میشود احساسی است یکنواخت، مدام و بدون وقفه و حال آنکه لذات آن وقتی قوی است که متواتر و گهگیر باشد... با اینهمه کشف و کاربرد روش تازهای در تفکر فلسفی ، آن نوع شور و شوقی که با اکتشاف تازه همراه است، آن اعتلای اندیشهای که از تماشای منظره هستی در ما پدید میآید – همه این موجبات جوش و خروش تازهای در اذهان پدید آورده است که در همه جهات گسترش مییابد و مانند رودخانهای که بند خود را شکسته باشد هر چه را بر سر راهش باشد میشوید و با خود میبرد... بدین ترتیب، از اصول و علوم دنیوی گرفته تا مبانی وحی دینی، از متافیزیک تا مطالب ذوقی، از موسیقی تا اخلاق، از مجادلات مدرسی حکمای الهی تا مسائل بازرگانی، از حقوق فرمانروایان تا حقوق مردمان، از قانون طبیعیت تا قوانین وضعی ملل... همه چیز مورد بحث قرار گرفته، تحلیل شده، یا دستکم ذکری از آن بهمیان آمده است. میوه و نتیجه این جوشش عمومی اذهان این بوده است که بر پارهای مطالب پرتو تازهای تابیده است و بر پارهای دیگر سایه افتاده، درست همانطور که بر اثر جزر و مد دریا برخی چیزها بر ساحل میمانند و برخی دیگر با آب میروند.»[6]
عقل گرایی
اگرچه همانگونه که اشاره شد عصر روشنگری را نمیتوان عصر یک مکتب خاص دانست اما میتوان گفت روحیه کلی نهضت روشنگری دارای خصوصیات عقلگرایانه بوده است به این معنا که متفکران و نویسندگان این دوره اعتقاد داشتند که عقل بشری ابزار خاص و یگانه حل مسایل مربوط به انسان و جامعه است[7].
عقلگرایی دارای تاریخی طولانی است. شاید بتوان افلاطون را یکی از نخستین فیلسوفان عقلگرا به حساب آورد. دکارت، اسپینوزا و لایب نیتز را نیز باید در زمره پیشاهنگان مدرن این مکتب محسوب داشت. به زعم ایشان فلسفه باید از قید اعتقادات اسکولاستیک (مدرسی) سدههای میانه رها گردیده و با تکیه بر روشهای عقلی راه خودپویایی فلسفه و به طور کلی علوم را هموار نماید. در دوران روشنگری اصطلاح عقلگرایی در اغلب موارد در انتقاد از مرجعیت نیروهای سنتمدار به کار میرفت. در این چارچوب عقل و خرد همواره در تقابل با مرجعیت سنت قرار میگرفت[8]. بنابراین در نظر متفکران عصر روشنگری همانطور که نیوتن طبیعت را مورد تفسیر قرار داده بود و طرحی برای پذیرش آزاد و معقول و فارغ از تعصب عالم طبیعت فراهم آورده بود انسان نیز باید عقل خود را برای تفسیر حیات سیاسی، اجتماعی، دینی و اخلاقی بهکار گیرد. البته میتوان گفت که آرمان استفاده از عقل برای تفسیر زندگی انسان با تفکر حکمای مدرسی قرون وسطی بیگانه نبوده است اما نکته این است که مقصود کلی نویسندگان عصر روشنگری عقلی بود که اعتقاد به وحی، تسلیم در برابر قدرت و مرجعیت، احترام به آداب و سنن و نهادهای تثبیت شده مانعی در راه آن نباشد.
ذکر این نکته ضروری است که مکتب خردباور و عقلگرای عصر روشنگری بههیچوجه دین ستیز و یا غیر دینی نبود بلکه میکوشید تا وجود خود را با معیارهای عقلی به اثبات رساند. هر سه فیلسوف مذکور الهیات خویش را بر همین بنیاد توجیه مینمودند بدین معنا که آنها حقیقت وحیانی را به چالش گرفتند و کوشیدند تا مناسبت انسان و خدا را در چارچوبی عقلی و به طور کلی علمی به اثبات برسانند. به زعم آنها عقل باید در تقابل با تجربه حسی، وحی الهی و یا مرجعیت مسیحی در تحصیل معرفت نقش اساسی ایجاد کند[9].
علم اخلاق در عصر روشنگری
فلسفه قرن هجدهم علاقه شدیدی نسبت به علم اخلاق را نشان میدهد. تا آنجا که یکی از مشخصات عصر روشنگری پدید آمدن نظریه حس اخلاقی است که کسانی همچون شافتسبری (1671-1713)، هاچسن ( 1694-1746) و تا حدی باتلر و آدام اسمیت ( 1723-1790) از نمایندگان آن به شمار میآیند[10]. نظریه احساسات اخلاقی اولین اثر آدام اسمیت، تحقیقی است عقلمدارانه درباره اخلاق فلسفی، ماهیت و روانشناسی آن. این اثر، روش اسمیت را در تبیین ساده مسائل پیچیده نشان میدهد[11]. بهطور کلی پیروان نظریه حس اخلاقی در مقابل تفسیر هابز از انسان به عنوان موجودی ذاتا خودخواه، بر طبیعت اجتماعی انسان تاکید میورزیدند. آنان قائل بودند که انسان واجد یک «حس» یا عاطفه فطری است که با آن ارزشها و تمایزات اخلاقی را تشخیص میدهد[12]. این حس در تعبیر اسمیت «انسان درونی» نام دارد. از نظر وی ناظری بیطرف درون هر یک از ما هست که از نقطه نظر دیگران درباره هر چیزی که ما انجام می دهیم داوری میکند[13].
شاخصترین اثر عصر روشنگری
شاخصترین محصول و تاثیرگذارترین اثر ماندگار عصر روشنگری «دایرهالمعارف» بود. دایرهالمعارف در اصل به عنوان ترجمه و تجدید نظری بر کتاب دایرهالمعارف چمبرز که برای نخستین بار در سال 1727 در ادینبرو منتشر شده بود، راهاندازی شد. پس از اینکه اولین ویراستار دایرهالمعارف آن را مایوسانه رها کرد، دنی دیدرو (1713-1784) و ژان لورون دالامبر ( 1717-1783) پیروزمندانه پروژه دایرهالمعارف را راهاندازی کردند. جلد اول این مجموعه به نام دایرهالمعارف یا فرهنگ تحلیلی علوم، هنرها و صنایع در سال 1751 منتشر شد. اتمام دایرهالمعارف بیش از بیست سال به طول انجامید و در پایان کار، دایره المعارف حدودا 72000 مدخل و 25000 تصویر داشت[14].
دالامبر در ریاضیات مشهور و بههمین دلیل بسیار مورد احترام بود اما این دیدرو بود که بیشتر کارها را انجام میداد. دیدرو جمعی را برای همکاری گرد هم آورد. او موفق شد گروهی مفید و کارآمد در اطراف خود جمع کند که بسیاری از آنها از نحله فیلسوفان بودند؛ کسانی همچون مونتسکیو، ولتر، شارل دوکلو، ساموئل نورِمی، دُلباخ، مورله، آندره تئوفیل دُوبُردُ و ژاک دو وکانستون[15]. دالامبر اکثر مدخلهای دانشنامه را تصحیح و تکمیل نمود و در کلیه نوشتههای خویش کوشید تا مبانی علوم را در رهیافتهای خویش اعمال نماید و گرایشهای مذهبی مقالات را اصلاح کند. او نیز همچون دیدرو گفت هدف از تدوین دانشنامه مزبور فقط تبیین دانش صرف نیست بلکه بیش از هر چیز ایجاد دگرگونی در شیوه نگاه و اندیشه معاصران است[16]. به عنوان مثال کشیش مولینه که از دشمنان این جریان بود میپرسد: «یک فیلسوف واقعا کیست؟» و خود پاسخ میدهد: غولی در جامعه که هیچ تعهدی نسبت به رفتار، اخلاق، نزاکت، حیات و دین احساس نمی کند؛ از آنها – فیلسوفان- هر کاری سر میزند.
اما دایره المعارف روشن کرد که یک فیلسوف واقعا کیست؛ کسی که تعصب، سنت، مقبولیت همگانی و اقتدار و در یک کلمه همه آنچه که اذهان را بهاسارت خود درآورده است را پایمال میکند؛ جرات میکند که خود بیاندیشد، به عقب برگردد و شهامت اینکه در پی شفافترین اصول کلی باشد و چیزی جز آنچه عقل و تجربه بدان گواهی میدهند را نپذیرد[17].
دالامبر در «گفتار مقدماتی» دایرهالمعارف مدعی شد که شرحی اجمالی از همه شاخههای معرفت به دست داده و رابطه آنها را با یکدیگر در شکل تبارشناسی شجرهای بیان کرده است[18].