كلمات كليدي : ديگرگرايي، شوپنهاور، اگوست كنت، آدام اسميت
نویسنده : حجت الله آزاد
دیگر گرایی یکی از مکاتب واقع گرای اخلاقی است که معتقد است هر کاری که به انگیزه دوستی دیگران و به فرمان عاطفه غیر دوستی از انسان صادرگردد خوب و هر آن چه به انگیزه حب ذات و مصلحت خویشتن از انسان صادر گردد به بدی متصف میگردد. در این اندیشه، دیگر مکاتب اخلاقی به خود گرایی میل دارند و خود گرایی خروج از اخلاق محسوب میشود.
مدعای دیگرگرایان این است که ما با دودسته گرایشها روبروییم: گرایشهای غریزی وگرایشهای عاطفی غیرگرایانه. خواسته های غریزی به خوب و بد اخلاقی متصف نمیشوند و ضرورت زندگی اند. اما دسته دوم که جنبه اجتماعی دارند و منفعت آن به دیگران میرسد از مدح و ذم انسان ها برخوردارند و جنبه اخلاقی مییابد. بنابراین« ریشه و ملاک عمل اخلاقی در عواطف اجتماعی نهفته است. هر چیزی که مطابق عواطف انسانی باشد، خوب و هر چیزی که مخالف عواطف اجتماعی و معلول خود خواهی و خود گرایی باشد، بد است.»[1]
از مدافعان این نظریه میتوان به دیوید هیوم(1711-1776)فیلسوف اسکاتلندی، آدام اسمیت(1723-1790)اقتصاددان انگلیسی، اگوست کنت(1768-1857)جامعه شناس معروف فرانسوی و آرتور شوپنهاور(1788-1860)، فیلسوف آلمانی اشاره کرد.
از آن جا که طیف گسترده ای از اندیشمندان به این نظریه معتقد اند و هریک نیز با رویکردی خاص به این نظریه روی آورده اند به ادله برخی به طور جداگانه میپردازیم.
آرتور شوپنهاور و دیگرگرایی
او دیگرگروی را سنگ بنای اخلاق میداند.[2] نظریه او در باره اخلاق به نوع نگاه او به انسان و هستی باز میگردد؛ به نظر شوپنهاور، هستی چیزی جز ظهور ناپایدار اراده نیست. وی بر این باور بود که زندگی رنج بردن است و هدفی غیر از تداوم این واقعیت مصیبت بار ندارد. و به همین دلیل بود که بزرگ ترین خیر معقول و دست یافتنی را توقف کامل زندگی می دانست[3]. مقصود او از توقف کامل زندگی نیز توقف اراده های فردی است؛ به دلیل این که عالم وحدت به کثرت تبدیل شده و اراده کلی در اراده های فردی و جزئی پراکنده شده است، درنتیجه خود خواهی و مصلحت گروی ها به وجود آمده اند و به دلیل تعارض خود خواهی هاست که فساد سربرآورده است. راه نجات آن است که انسان دریابد که حقیقت یکی است . اراده واقعی یعنی ذات مطلق، واحد است. اراده های انفرادی، نمایش بی حقیقت است. اگر شخص به این مقام رسید جدایی از میان میرود. هر کس خود را دیگری و دیگری را خود مییابد و حس همدردی پیدا میشود. سنگدلی میرود و همدلی میآید. فداکاری می آید و خود خواهی میرود. اشخاص نسبت به یکدیگر شفقت پیدا میکنند.[4]
شوپنهاور معتقد به تلازم زندگی و خود گرایی است؛ بر پایه نظریه او یعنی «جهان هم چون نمود خواست زندگی»، تلازمی دائمی میان خود خواهی و زندگی برقرار است. این خواست در همه پدیدههای جهان و از جمله انسان وجود دارد؛ «هر چیزی در مقام عینیت یافتگی آن خواست زندگی یگانه، میکوشد تا زندگانی خود را به زیان [ زندگانی] چیز های دیگر استوار کند. از این رو، جهان میدان ستیزه است، ستیزه ای که نمودگار درگیری خواست با خویش و عذاب بردن از خویش است.»[5] نتیجه آن که علت نهایی همه درگیری رنج و شر در جهان همانا سرشت « شیء در ذات خویش » است . وآن چیزی جز خواست زندگی نیست.
شوپنهاور برای رهایی از بندگی خواست زندگی دو راه پیشنهاد میکند: ژرف اندیشی هنری و طریق پارسایی و راه رستگاری.از میان این دو اولی را مقطعی و دومی را کارآمد تر میپندارد[6]. راه دوم در واقع طرد خواست زندگی و اراده است. به این شکل که اگر انسان اراده و خواستن را از خویش دور کند در این حال هم دلی پیش میآید و تزاحم ها و درگیریها و رنج ها از میان خواهند رفت. « به عقیده وی هستی و زندگی به خودی خود یک جنایت است و گناه نخستین ما همین است و کفاره آن را ناگزیر با رنج و مرگ میپردازیم. براین اساس، وی برآن بود که بزرگترین خیر معقول و دست یافتنی، توقف کامل زندگی است و اگر اخلاقی در میان تواند بود، میباید انکار خواست را در بر داشته باشد واز آن جا که انسان عینیت یافتگی خواست است، انکار آن به معنای انکار نفس، ریاضت کشی و کشتن نفس است. البته وی خود کشی را توصیه نمیکند؛ چون خود کشی تسلیم در برابر خواست است، نه انکار آن، و معتقد است انکار و کناره گیری از زندگی میباید صورتی دیگر جز خود کشی به خود بگیرد[7]
بر شوپنهاور خرده گرفته اند که عاطفه گرایی او ریشه در نگاه بدبینانه اش به زندگی و هستی دارد و در واقع وی هدف اخلاق را توقف زندگی و نفی اراده و انسانیت می داند[8]. هستی شناسی شوپنهاور بر بنیان مستدل وقابل دفاعی بنا نشده و بیشتر ادعایی بی دلیل است[9].اضافه بر آن ادعای نفی اراده و کشتن آن در هستی که ذات آن در اندیشه شوپنهاور اراده است سخنی تناقض آمیز مینماید.
دیگرگرایی اگوست کنت
اگوست کنت پدر جامعه شناسی و از بنیان گذران پوزیتویسم و انسان محوری است. کنت براین عقیده بودکه اخلاق « باید مبتنی بر حس دیگر خواهی باشد و شعار او زیستن برای دیگران است.»[10]او معتقد بود انسان دارای دو دسته گرایش است: گرایش های خود خواهانه و گرایشهای دیگر خواهانه، دسته اخیر از تمایلات قلبی و بر آمده از فطرت انسانی است. گرایش های خود خواهانه از دسته دیگر قوی تراند و قبل از آن ها درانسان رشد می کنند. نخستین اثر گرایش غیر خواهی تشکیل خانواده است این میل به دیگران از خانواده به اجتماع سیر میکند و مدنیت نتیجه همین میل فطری است. گرایشهای دیگر خواهانه بعد از تمایلات خود خواهانه و در جریان زندگی اجتماعی رشد کرده و به تدریج و با ضمیمه شدن قوه عقلیه به آن بر حس خود خواهی غلبه میکند و به صورت نوع پرستی در میآید، در نتیجه نیاز انسان به جاودانگی، خود را در بقای نوع می یابد چرا که حس دیگر خواهی او را به دیگران پیوند زده و بقای نوع بقای فرد نیز هست.[11] «اما کنت علاوه بر آن که برتری اخلاقی دیگر گرایی را، که حد اکثر یکی از گرایشهای مختلف انسان است، اثبات نکرده است، بلکه به نظر میرسد در این قول که جاودانگی فرد انسان در بقای نوع اوست به تمثیل و تشبیه بیشتر توسل جسته تا به استدلال.کنت انسانیت کلی را که افراد گذشته و حال وآینده را اعضای آن میداند، وجودی واحد در نظر میگیرد و آن راموجود اکبر میخواند و موضوع عبادت قرار میدهد، و خود را امام یا پیغمبر این دین میداند. معلوم نیست-به خصوص به مبنای پوزیتویسم که خود کنت مبدع آن است و هیچ امری را که مستقیما با حس و تجربه درک نشود قابل قبول و علمی نمی داند-بقای افراد دیگر چگونه حقیقتا به بقای فرد باز میگردد و چگونه نیاز فرد را به بقا تامین میکند. اما بنا بر انسان شناسی ادیان آسمانی، هر فرد انسان جاودانه است و هدف انسان جاودانه است و هدف اخلاق کسب صفات لازم برای بهتر زیستن در این حیات جاودانه است، نه جاودانه کردن آن.»[12]
آدام اسمییت و احساسات اخلاقی
در نگاه اسمیت، هم دردی یا قوه ای که به وسیله آن انسان در لذت و الم و شادی وغم دیگران شرکت میکند، اساس و مبنای اخلاق است.[13]
معیار کار نیک انجام کار به انگیزه هم دردی است. احساسات و رفتار من هنگامی خوب است که براساس اصل هم دردی مورد تایید و قبول دیگران جامعه قرار گیرد.[14]
اسمیت، با نگاهی روان شناختی میکوشد تا این حس را در انسان معرفی کند و در این راه از متخیله کمک میگیرد: «از آن جا که ما تجربه بی واسطه ای از احساس دیگران نداریم، از شیوه تاثرشان جز این راه تصوری حاصل نتوانیم کرد که خودمان آن چه را که در موقعی همسان ناگزیر احساس میکنیم به تصور در آوریم»[15].وی همدلی را احساس اصلی طبیعت آدمی میداند و معتقد است چون این احساس مستقیم وبی واسطه انگیخته میشود، عقلا امکان ندارد از نفع شخصی و خود دوستی ناشت گرفته باشد و از آن جا که او عاطفه را طبیعتا متوجه خیر میداند، آن را اساس اخلاق و مبنای ارزش گذاری قرار میدهد.[16] اسمیت هر چند کوشیده با نگاهی روان شناختی عاطفه غیر گرایی را اثبات کند، اما اثبات اختصاص این عاطفه به انسان کار مشکلی است چرا که شواهدی بر وجود این عواطف در حیوانات نیز مشاهده شده است.[17]بنابر این او تنها بر امکان این عاطفه دلیل آورده، اما اختصاص آن به انساه و ترجیح آن بر دیگر عواطف را اثبات نکرده است.
دیگر گروی وپرسشهای فرارو
دیگر گروی به عنوان نظریهای در باب ملاک خوب و بد اخلاقی با ابهام ها و سوالاتی روبرو است که باید به آن ها پاسخ دهد.[18]
دیگر گروی در طول تاریخ مسایل فلسفه اخلاق باتعاریفی چند مواجه بوده است.برخی روان شناسان آن را کمک آگاهانه و ارادی به دیگران تعریف کرده اند. فیلسوفان آن را به گونه ای تعریف کرده اند تا متضمن انگیزه دیگر خواهی باشد[19] ؛ چرا که باتوجه به تعریف نخست، کمک به دیگران ممکن است به خاطر سود شخصی باشد. این ابهام در تعرف دیگر گروی مسایلی را به دنبال داشته است: انگیزه ناخود آگاه فروید یکی از این مسایل است. آنا فروید معلم بیماری را مثال میزند که باکمال صداقت و فداکارانه به کودکان تحت تعلیمش توجه میکند . فروید میگوید این معلم در ضمیر ناخود آگاه خویش محکوم تربیتی است که درآن عاطفه ومحبت سرکوب شده است. دیگرگروی به معانی رایجش عمل معلم را مصداق دیگر گروی میداند چرا که او در ضمیر خود آگاهش به کودکان تحت تعلیمش بدون هیچ چشمداشتی محبت می ورزد. در اینجا ممکن است برخی به سطوح مختلف دیگر گروی قایل شوند وبگویند برخی میتوانندبه طور آگاهانه دیگر گرا باشند، اما به صورت ناخود آگاه خود گراباشند.
وجود واقعی دیگر گروی از مسایلی بوده است که در طول تاریخ فلسفه اخلاق مناقشات فراوانی را به دنبال داشته است. اسقف جوزف باتلر سعی وافری در اثبات این ادعا که انسان علاوه بررانه ها و امیال خود گروانه دارای رانه های دیگر گروانه نیز هست به خرج داده است.[20] در مقابل خود گروان نیز سعی داشته اند همه افعال انسان را به خودگروی باز گردانند.
زیست شناسی اجتماعی نیز از علومی است که انگیزه دیگر خواهی در نظریه دیگر گروی را مخاطب قرار داده است؛ با توجه به تحقیقات انجام شده رفتار فداکارانه در حیوانات نیز وجود دارد، اما در تفسیراین رفتار برخی از زیست شناسان آن را به عنوان کمک به بقای آن گونه ها تلقی کرده اند، چرا که این رفتار تنها راهی است برای بقای مجموعه دارای ژنهای یک نوع یا حتی یک شخص؛ مانند انگیزه ناخودآگاه. درنتیجه این رفتار، دیگر گروانه به معنای معهود نخواهد بود. در مقابل نیز کسانی حقیقی نبودن علاقه دیگر گروانه در انسان به دلیل این که این علاقه در حیوانات نقش تکاملی دارد را قابل قبول نمیدانند.
از دیگر مسایلی که دیگرگروی با آن مواجه است، سوالاتی است از این دست که آیا دیگر گروی با انکار خویشتن همراه نخواهد بود؟ به این معنا که اگر دیگر گروی به گونه ای تعریف شود که مستلزم سرکوب یا دست کم گرفتن خود باشد؛ یعنی مسستلزم این باشد که به دیگران بیش ازخود ارزش دهیم، آیا به خویشتن آسیب نزده ایم؟ در این جا ما باکسانی هم چون نیچه روبرویم که دیگر گروی را با عزت شخص درتنافی میبیند. درمقابل نیز برخی با تایید این مساله که در مواردی علاقه به دیگران میتواند برآمده از بی ارزش تلقی کردن خویش و خود گریزی باشد معتقدند که علاقه به دیگران می تواند از شخصیت مطمئن و قوی فرد سرچشمه گرفته باشد؛ فردی که میتواند به بدبختی دیگران توجه نموده، تحت تاثیر حس هم دردی یا شفقت و دل سوزی قرار بگیرد،[آن هم]دقیقا به این دلیل که اوقادر است به نیازهای خود رسیدگی کند، بدون این که بیش از حد دچار «خود شیفتگی زیاد» شود یا پیوسته برارزش خود تاکید کند.[21]