سازمان چريك هاي فدائي خلق، ماركسيست، لنينيست، بيژن جزني، مسعود احمدزاده، ناآرامي هاي قومي، سياهكل
نویسنده : محمد علی زندی
پیشینه و خاستگاه فعالیتهای چریکی به سال 1342 باز میگردد. عواملی مانند توانایی نیروهای مسلح در سرکوب قیام 15 خرداد 1342، کارایی ساواک در ریشهکن ساختن احزاب مخفی و زیرزمینی و بیاعتنایی سازمانهای مهم مخالف(به ویژه حزب توده و جبههی ملی)، به کنار گذاشتن روشهای مقاومت مسالمتآمیز، دست به دست هم دادند تا مخالفان جوان را به جستجوی شیوههای جدید مبارزه ترغیب کنند.[1]
سازمان چریکهای فدائی خلق از ادغام دو گروه مارکسیست - لنینیست[2] در فروردین1350 تشکیل شد. گروه اول در سال 1342توسط پنج دانشجوی دانشگاه تهران به نامهای بیژن جزنی، عباس سورکی، علیاکبر صفائیفراهانی، محمد آشتیانی و حمید اشرف بهوجود آمد که معروف به گروه جزنی – ظریفینیا یا سیاهکل بودند.
چهار سال پس از تشکیل گروه، عباس شهریاری نفوذی ساواک آنها را لو داد، جزنی و سورکی دستگیر شدند و تا فروردین 54 در زندان ماندند ولی در حین فرار کشته شدند. صفائی فراهانی و محمد آشتیانی به لبنان فرار کردند. اشرف هم که در امان مانده بود و با یاران باقیمانده، گروه را همچنان فعال نگاه داشتند. هر چند جزنی نتوانست عملا فدائیان را سازمان دهد اما پدر معنوی آن شمرده میشد و تأثیر زیادی بر جریان رادیکال در معرفی و آشناسازی آنان با فکر و مشی مسلحانه داشت.
گروه دوم تشکیلدهندهی سازمان را دو دانشجوی مشهدی مقیم تهران با نامهای مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان، رهبری میکردند. گروه احمدزاده پویان در اواخر سال 1346 توسط تعدادی از فعالان جبههی ملی از جمله عباس مفتاحی تأسیس شد. گروه اول تیم روستایی و گروه دوم تیم شهری این سازمان جدید را تشکیل دادند.[3]
گروه احمدزاده با نگرش اصلاحطلبانهی حزب توده و جبههی ملی مخالف بودند و استدلال میکردند که فقط از طریق نبرد مسلحانه میتوان دولت پهلوی را سرنگون ساخت؛ ولی گروه جزنی استدلال میکرد که نقش چریکها، آمادهسازی شرایط برای برپایی و چیرگی و هژمونی طبقهی کارگر است.[4]
مواضع و استراتژی سازمان چریکهای فدائی خلق
اعضای فدائی خلق در آثاری که انتشار دادهاند مدعی شدهاند که از رهبری جهانی شوروی استقبال نداشتهاند و سیاست شوروی بعد از استالین را مردود شناختهاند و بعضا تمایلات چپی پیدا نمودهاند و مدعی شدهاند اصل سازمان مستقل از قطبهای جهانی کمونیزم عمل کرده است. استراتژی اصلی سازمان چریکهای فدائی خلق بسیار ساده بود: جنگ چریکی و باز هم جنگ چریکی.[5]
ضدیت با مالکیت خصوصی و ترویج مالکیت عمومی، دشمنی با هر نوع سرمایهداری و تأکید بر سرمایهداری دولتی و سیاستهای اقتصادی دولتمحور و سوسیالیستی، ضدیت با امپریالیسم که نماد آن را با توجه به رقابت دولتها در آمریکا میدیدند، تمایل به حرکتهای مسلحانه و خشونتبار انقلابی و بیاعتنایی به روشهای مسالمتآمیز سیاسی و تأکید بر ضرورت ایدئولوژی مبارزه از ویژگیهای تفکر سازمان چریکهای فدائی خلق بود.
فعالیتهای سازمان چریکهای فدائی خلق
حمله به سیاهکل در تاریخ 19بهمن 1349 اولین عملیات چریکی از سوی چریکها در ایران بود؛ بهطوری که گفته میشود پس از حمله به سیاهکل گروهها در هم ادغام شدند و سازمان چریکهای فدائی خلق را ایجاد کردند. علل این حادثه از این قرار است که در سال 49 جو موجود، جستجو برای یافتن محل مناسب برای عملیات چریکی بود و بحث جنگ چریکی روستایی و جنگ چریکی شهری به میان آمد. دستجات مختلف در پوشش گردش و سفر علمی به دهات و جنگلها و شهرستانها بهدنبال این موضوع بودند تا اینکه گروهی از کمونیستها که بعدا به نام چریکهای فدائی خلق مشهور شدند اولین گروه خود را به جنگلهای شمال فرستادند که ضمن تحقیقات بیشتر و ساختن استحکامات تمرین کنند تا بتوانند آغازگر جنگ چریکی روستایی باشند. اما این گروه خیلی زود به دلایلی از قبیل ناآشنایی با منطقه، ناتوانی و فقدان آگاهیهای سیاسی مردم منطقه، سرمای هوا و... بدام افتاد. با لو رفتن و دستگیر شدن رابط بین گروه و ده، چریکها برای نجات او به پاسگاه سیاهکل حمله بردند. ولی مأمورین، رابط را قبلا به شهر فرستاده بودند، آنها پاسگاه را خلع سلاح کردند و بالاجبار به داخل جنگل گریختند. رژیم نیز با شدت عمل هرچه تمامتر جنگل را محاصره کرد و با بمبهای آتشزا نقاط مشکوک را از درختان خلوت کرد و از راه زمین و هوا نیروهای ورزیده خود را اعزام داشت که ضمن چند برخورد مختصر کلیهی افراد گروه دستگیر و اعدام و یا محکوم به زندانهای مختلف گشتند و در بازجوئیها شبکه شهری نیز شناسایی شد و مخصوصا رهبران و افراد مؤثر گروه لو رفتند و رژیم به دنبال آنها افتاد.[6] سازمان با حادثهی سیاهکل مورد استقبال بسیاری از جوانان، به ویژه دانشآموزان و دانشجویان دانشگاه قرار گرفت و علیرغم کشتار بیشتر اعضای اصلی سازمان، فدائیان شهرت و هواداران بسیاری پیدا کردند و اعضای باقیمانده دو نشریهی مخفی "نبرد خلق" و " 19 بهمن" را منتشر کردند.
سازمان چریکهای فدائی خلق در ادامه با چندین عملیات مسلحانه، به پنج بانک دستبرد زدند، دو کارآگاه پلیس، یک کارخانهدار میلیونر و یک نظامی عالی رتبه را کشتند، سفارتخانههای انگلیس، عمان و ایالات متحده را بمبگذاری و دفاتر تلگراف و تلفن بینالمللی، آژانسهای هوایی ترانس ورُلد، انجمن ایران و آمریکا و مراکز پلیس در تهران، تبریز، رشت، گرگان، مشهد و آبادان را منفجر کردند.[7]
سازمان چریکهای فدائی خلق بعد از سال 1354
در اواخر سال 1354سازمان چریکهای فدائی خلق به 2 شاخه تقسیم شد: شاخهی اکثریت که تا هنگام مرگ حمید اشرف در اواسط سال 1355 توسط وی رهبری میشد، بر ادامهی جنگ مسلحانه تا شکلگیری یک قیام تودهای پافشاری میکرد. اما شاخهی اقلیت طرفدار خودداری از درگیری مسلحانه، گسترش فعالیتهای سیاسی به ویژه در میان کارگران کارخانهها برقراری پیوند نزدیک با حزب توده بود. این گروه در اواسط سال 1355، به حزب توده پیوست، و تئوری تبلیغ از طریق عمل را انحراف مارکسیم نامید و گروه منشعب از سازمان چریکهای فدائی خلق وابسته به حزب توده ایران(فدائیان منشعب) را تشکیل داد. با ضربات ساواک در سال 1355 فعالیت هر دو گروه تا انقلاب اسلامی محدود شد.[8]
فعالیت فدائیان خلق بعد از انقلاب اسلامی
با پیروزی انقلاب اسلامی، گروه فدائیان خلق توانستند خود را بازسازی و فعالیت خود را گسترش دهند و بدلیل محبوبیتی که بین جوانان و کارگران صنعتی داشتند توانستند افراد زیادی را جذب خود کنند.
از همان اولین روزهای پس از انقلاب و بویژه هنگامی که "کار" نشریهی هفتگی فدائیان انتشار علنی خود را آغاز کرد، سیاستهای متضاد سازمان شروع به خودنمایی کرد و از اینرو آنها نتوانستند یک موضع مشخص و صریح در مقابل جمهوری اسلامی ایران بگیرند. به همین دلیل بین آنها دو دیدگاه مختلف بهوجود آمد که باعث شد به دو گروه تقسیم شوند:
1- گروه اکثریت، نبرد مسلحانه را رد کردند، تاکتیکهای سابق مانند نظامیگری را مورد انتقاد قرار دادند و استدلال کردند که باید توجه بیشتری به کار در میان توده نشان داد. و مانند حزب توده خواستار موضع مسالمتآمیز در مقابل جمهوری اسلامی ایران بودند.
2- گروه اقلیت توسط دو نفر از اعضای اصلی سازمان، به نامهای اشرف دهقانی و محمد حرمتیپور رهبری میشد، آنها استدلال میکردند، دولت جمهوری اسلامی ایران ارگان سازش بین بورژوازی صنعتی(به نمایندگی لیبرالهای اسلامی مثل بازرگان و بنیصدر)، بورژوازی تجاری(به نمایندگی اتحاد روحانیت، بازرا و حزب جمهوری اسلامی) و قشرهای بالای خرده بورژوازی سنتی(به نمایندگی آیتالله خمینی و اطرافیان او) هستند. آنها اعلام کردند که فرایند انقلاب ناکامل است و برای تضمین تکمیل آن باید اتحاد کارگران و دهقانان را جایگزین جمهوری اسلامی کرد و خواستار ایجاد یک شورای انقلابی مرکب از نمایندگان کارگران، دهقانان و سربازان به جای ترکیب شورای انقلاب اسلامی بودند.[9]
آنها به مسائل قومی و منطقهای دامن زدند و در بحرانهای قومی و منطقهای در مناطق کردستان، گنبد، بلوچستان و خوزستان نقش فعالی ایفا کردند. در مورد رفراندوم نوع نظام اعلام کردند باید به مردم فرصت داد تا به حکومت مورد نظر خودشان در رفراندوم رأی دهند و جمهوری دموکراتیک خلق را پیشنهاد کردند؛[10] ولی در آخر همه پرسی را تحریم نمودند.
فدائیان خلق پیشنویس قانون اساسی منتشر شده را به خاطر عدم اشاره به کاپیتالیسم و امپریالیسم وابسته مورد انتقاد قرار دادند و آن را به اساسنامهی حزبی بیشتر شبیه میدانستند و معتقد بودند، پیشنویس قانون اساسی، کارگران را خلع سلاح کرده و سرمایهداران را مصلح کرده است.[11]
دربارهی انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی، سازمان چریکهای فدائی خلق طی بیانیهای اعلام داشت: «انتخابات مجلس خبرگان غیر دموکراتیکترین و انحصارطلبانهترین کوشش گردانندگان امور است. آنها(اسلامگرایان طرفدار حزب جمهوری اسلامی) ترتیبی اتخاذ کردهاند که نامزدهای هیچ سازمانی حتی اگر صدها رأی بیاورند نتوانند به مجلس راه یابند و در طول تبلیغات انتخاباتی بیش از 150 مورد حمله به هواداران ما صورت گرفته... و علاوه بر تبلیغات یکطرفه، فشارهای نیروهای انحصارطلب بر نیروهای مترقی و ضد امپریالیسم بهوضوح در حوزهها دیده میشد.»[12]
سازمان چریکهای فدائی خلق همچنین در موضوعهای تنشزای اجتماعی همچون آزادی زنان، آزادی اقلیتهای قومی و مذهبی به منظور تشدید تضاد بین حاکمیت و مردم به بهرهبرداری پرداختند.
سرانجام چریکهای فدائی خلق
با سرکوب تحریکهای تجزیهطلبانهی قومی و منطقهای توسط نیروهای نظامی و منطقهای، استراتژی فدائیان نیز با شکست مواجه شد. این شکست به وقوع انشعاب در میان فدائیان انجامید. اکثریت فدائیان به خط مشی حزب توده یعنی مبارزهی سیاسی نزدیک شدند در حالی که اقلیت فدائیان همچنان بر شیوهی مبارزهی مسلحانه برای برپایی یک انقلاب تمام خلقی تأکید میکردند؛ ولی تشکیلات آنها در تابستان 1360 به همراه مجاهدین خلق که دست به عملیات مسلحانه علیه جمهوری اسلامی زده بودند، مورد حملات پی در پی نیروهای امنیتی قرار گرفت و فعالیت آنها در داخل کشور به شدت محدود شد. شاخهی اکثریت فدائیان نیز به رغم خودداری از عملیات مسلحانه به سرنوشت مشابه دچار شد. از سال 1360 به بعد هر دو شاخهی فدائیان فعالیتهای محدود خود را بیشتر در خارج از کشور ادامه دادند و در سالهای بعد شاخهی اکثریت در خارج از کشور فعالیت خود را افزایش داده و رهبران آن با تأکید بیشتری بر مبارزات مسالمتآمیز و دموکراتیک اعلام کردند که ایجاد تحول باید از طریق یک مبارزهی سیاسی و حتی با حمایت از تحولات تدریجی و درونی نظام موجود(جمهوری اسلامی) صورت گیرد. این تحولات از یک تغییر سیاسی در گروههای چریکی کمونیستی سابق ایران و گرایش آنها به سوی نوعی "سوسیال دموکراسی" خبر میداد. این گرایش اولا، ناشی از تحولات سیاسی و اجتماعی ایران طی سالهای بعد از انقلاب و ناکارآمدی استراتژی پیشین این سازمانها بود و ثانیا، برآمده از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بیاعتبار شدن الگوی مارکسیسم متکی بر تجربهی این کشور بود.[13]