24 آبان 1393, 13:56
غیبتیعنى حالت بىخبرى از خلق که احیانا به عارف دست مىدهد. در آن حال عارف از خود و اطراف خود بىخبر است. عارف از آن جهت ازخود بىخبر مىشود که حضورش در نزد پروردگار است، و زبان حالش این است:
نه آن چنان به تو مشغولم اى بهشتى روى که یاد خویشتنم در ضمیر مىآید.
ممکن است در این حال، یعنى حال حضور در نزد پروردگار و غیبت از خود و اطراف خود حوادث مهمى در اطراف رخ دهد و او آگاه نگردد.
عرفا در این زمینه قصههاى افسانه مانندى نقل مىکنند. قشیرى مىنویسد که آغاز کار ابو حفص حداد نیشابورى که منجر به ترک حرفه آهنگرى گشت این شد که در دکانش نشسته و مشغول کارش بود، شخصى آیهاى از قرآن مجید تلاوت کرد، حالتى بر قلبش مستولى شد که از احساس خود «بىخبر»گشت، بدون توجه دست برد آهن گداخته رابا دستش از کوره خارج کرد، شاگردش فریاد کشید که چه مىکنى؟ ابوحفض به خود آمد و از آن پس این شغل را رها کرد.
هم او مىنویسد: شبلى وارد بر جنید شد در حالى که همسر جنید نشسته بود. هسمر جنید خواست حرکت کند و برود، جنید گفت: شبلى در حالى است که از تو بى خبر است، بنشین. همسر جنید نشست. جنید مدتى با شبلى سخن گفت تا کم کم شبلى شروع کرد به گریه. جنید به همسرش گفت اکنون خود را مستور ساز که شبلى در حال به خود آمدن است.
حافظ میگوید:
چو هر «خیر» که شنیدم رهى به حیرت داشت
از این سپس من و ساقى و وضع «بى خبرى»
و نیز گوید:
حضورى گرهمى خواهى ازاو غایب مشو حافظ
متى ما تلق ماتهوى دع الدنیا و اهملها
عرفا حالى را که به اولیاء الله در حال نماز دست مىداد که از خود و اطراف خود به کلى بىخبر مىماندند به همین نحو تفسیر مىکنند.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان