سر سلسله تمام معتقدات دینی ایمان به خداست، در کلمات حضرت امیر هست که فرموده، اول الدین معرفته،[1] پایه دین و ریشه دین خداشناسی است. در قرون جدید در اروپا یک تفکری بوجود آمدهاست که؛ نه خدا را انکار میکنند و نه مسائله اثبات خدا را قابل حل میدانند، میگویند که بشر نه قادر است وجود خدا را اثبات کند و نه قادر است وجود خدا را نفی کند. اینها هم به منطق الهیون اعتراض میکنند و هم به منطق مادیون اعتراض میکنند، و میگویند که ابزار تحقیق چنین چیزی به بشر داده نشدهاست، تنها ابزاری که به بشر برای تحقیق داده شدهاست حواس میباشد که با حواس فقط میتواند محسوسات را تحقبق کند و کیفیت آنها را بیان کند. ولی ماوراء محسوسات از قلمروی تحقیق بشر خارج است و نمیتواند آنها را اثبات کند. در مقابل این افراد الهیون و مادیون قرار گرفتهاند، که مادیون میگویند که اصلا ماوراء الطبیعهای وجود ندارد هر چه هست ماده است، و غیر ماده پوچ میباشد. ولی الهیون قائل هستند که؛ علاوه بر ماده ماوراءالطبیعهای هم وجود دارد که به آنها مجردات میگویند و افکار کسانی که قائل به ماده محض میباشند و یا کسانی که حوزه مدرکات و قلمرو ادراکات انسان را محدود به حواس میدانند و میگویند که هر چیز غیر محسوس غیر قابل تحقیق است را باطل و غلط میداند و راههایی را برای اثبات وجود خدا بیان میکنند.
راههای اثبات خدا
دو راه اساسی برای اثبات وجود خدا ذکر شدهاست که بعضی از آنها به راههای جزئیتری هم منشعب میشود که به ترتیت آنها را یاد آور میشویم.1- راه درون(فطرت)2- راه برون(برهان نظم)
راه فطرت
برای اثبات وجود خداوند روشهای گوناگونی ذکر شدهاست که از میان آنها فطری بودن گرایش به مبدأ جهان از همه عمومیتر و دلپذیرتر است که بعضیها میگویند که پناه بردن و گرایش انسان به هنگام اضطرار به خداوند حاکی از این است که ارتباط با خداوند در انسان وجود دارد و همین فطری بودن اعتقاد به خداوند است.[2] فطرت از ماده فطر در لغت به معنای شکافتن[3] و یا شکافتن از طول، ایجاد و ابداع است.[4] کلمه فطرت دلالت بر نوع ویژه میکند. در قرآن تنها بک بار استعمال شده است و به معنای سرشت خاص و آفرینش ویژه انسان است، و امور فطری، یعنی آنچه که نوع خلقت و آفرینش انسان اقتضای آن را داشته باشد.[5] غریزه معنوی یا فطرت که از آن به شعور باطن و وجدان اخلاقی هم تعبیر میشود، یعنی آنچه را انسان خود مییابد و نیاز به فراگیری در مورد آن ندارد. هر انسانى، که در هر محیط و مقامی و اجتماعی که باشد اگر ذهن او از علوم فلسفی و گفتار خداپرستان و مادیگرایان خالی باشد خود به خود در وجود خود نیرویی احساس میکند که آن نیرو به عالم هستی که خودش جزی از اجزائ آن است حکومت میکند که از هر موجودی دیگر برتر و در عین حال محکم و منطقیتر است که ما آن را خدا مینامیم. این ندای باطنی که انسان را به خدا راهنمایی میکند و از هر گونه اوهام خالی است همان فطرت انسان میباشد.[6] پس این فطرت معنوی در وجود هر انسانی هست فقط گاهی حجابهای ظلمانی مانع بروز آن میشود و بعثت انبیاء و راهنمائی امامان معصوم(ع) برای رفع این حجابها و رشد فطرت الهی بودهاست و گرنه هر انسانی با فطرت پاک توحیدی به دنیا میآید. ولی این فطرت بشر متصف به شدّت و ضعف میشود که بستگى به شرایط گوناگون محیط، تربیت و تبلیغات دارد، یعنی فرمان فطرت در زمانى که افکار گوناگون ذهن انسان را مشغول کرده، با زمانى که ذهن او خالى از هرگونه فکر و اندیشهاى است، تفاوت بسیارى پیدا مىکند. خلاصه آنکه ممکن است در بعضى از شرایط، حکم فطرت مانند فرمان حاکم برکنار شده، هیچ اثرى نبخشد. بنابراین زمانی که بشر گرفتار حوادث و جریانات طبیعی و غیر طبیعی میشود، و دست او از تمام ابزارهای مادی کوتاه میشود دست به سوی کسی دراز میکند که قدرتش مافوق تمام قدرتهاست، و به پیشگاه او اظهار عجز میکند، و از او میخواهد که او را از مهلکه نجات دهد. این نقطه خاص که توجه بشر را به خودجلب میکند همان خداست[7]. که بوسیله فطرت به او رو آورده است.که اما حسن عسگری (ع) در معنای الله در بسم الله الرحمن الرحیم فرموده است(اللَّهُ هُوَ الَّذِی یُتَأَلَّهُ إِلَیْهِ عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدِ کُلُّ مَخْلُوقٍ عِنْدَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ مِنْ کُلِّ مَنْ دُونَهُ وَ تَقَطُّعِ الْأَسْبَابِ مِنْ جَمِیعِ مَنْ سِوَاه)[8]
خدا کسی است که هر آفریدهای به هنگام نیازها و سختیها وقتی امیدش از غیر او قطع شد و از اسباب طبیعی مأیوس شد به او پناهند میشود. شخصی به امام صادق(ع) عرض کرد، ای فرزند رسول خدا، خدا را به من معرفی کن؛ زیرا اهل مجادله با من سخن بسیار گفتهاند و مرا سرگردان کردهاند. حضرت فرمودند: آیا تاکنون کشتی سوار شدهای؟ گفت آری، فرمود برایت اتفاق افتاده که کشتی دچار سانحه شود و در آنجا نه کشتی دیگر و نه شناگری باشد که تو را نجات دهد؟ عرض کرد آری حضرت فرمود: آیا در آن هنگام احساس نمودی که هم اکنون نیز قدرتی هست که میتواند تو را از آن ورطه هولناک نجات دهد؟ گفت آری، فرمود: همان خداست که میتواند تو را نجات دهد، آنجا که نجات دهندهای نیست، و به فریاد رسد آنجا که فریادرسی نیست.[9]
برهان نظم
قرآن مجید مىگوید:
سنریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ انَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ[10] به زودى نشانههاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مىدهیم تا براى آنان آشکار گردد که او حق است آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است؟ این برهان از دو طریق قابل بررسی است:
1-از راه انفس(خودشناسی)
رسول خدا(ص) فرمودهاست که؛ (هرکس خودش را شناخت خدایش را شناخته است.[11] یکی از شاگردان امامصادق(ع) میگوید: از هشام بن حکم (شاگرد امام صادق(ع)) پرسیدم اگر کسی از من پرسید چگونه خدایت را شناختی، به او چه پاسخی دهم؟ هشام گفت: میگویم من خداوند(جل جلاله) را بوسیله خودم شناختم؛ زیرا او نزدیکترین چیزها به من است. میبینم ساختمان بدنم اجزاء مختلفی دارد که هر کدام با نظم خاصی در جای خود قرار گرفتهاست. ترکیب این اجراء قطعی و روشن است. آفرینش آنها متین و دقیق است و انواع و اقسام نقاشیها در آن بکار رفته است. میبینم برای من حواس مختلف و اعضاء گوناگونی از قبیل چشم و گوش شامه و ذائقه ایجاد شدهاست و عقل همه عاقلان محال میداند که ترکیب منظمی بدون ناظم و نقشه دقیقی بدون نقاش بوجود آید از این راه پیبردم که نظام وجودم و نقاشی بدنم از این قانون مستثنی نیست و نیازمند به آفریدگار است.[12] دانشمندان برای شناسی خصوصیات انسان علومی را پایهگذاری کرده و توانستهاند به گوشهای از اسرار آن آگاه گردند؛ زیرا در هر عضوی از اعضاء انسان یک جهان اسرار توحید نهفته است.
2-از را آفاق
(با توجه کردن به اطراف خودمان از زمین و آسمان و نظمی که در آنها است به خداوند پیببریم) با یک نگاه ساده به جهانى که در آن زندگى مىکنیم به این حقیقت مىرسیم که جهان هستى اتفاقی نیست، بلکه تمام پدیدهها با یک نظم خاصی به سوى مقصد معینى در حرکتند.[13] عطاء بن ابىریاح مىگوید: روزى نزد عایشه رفتم، از او پرسیدم، شگفتانگیزترین چیزى که در عمرت از پیامبر اسلام، دیدى چه بود. گفت تمام کار پیامبر(ص) شگفتانگیز بود. ولى از همه عجیبتر اینکه: شبى از شبها که پیامبر(ص) در منزل من بود به استراحت پرداخت، هنوز آرام نگرفته بود، از جا برخاست و لباس پوشید و وضو گرفت و به نماز ایستاد و آن قدر در حال نماز و در جذبه خاص الهى اشک ریخت، که جلو لباسش از اشک چشمش تر شد، سپس سر به سجده نهاد، و چندان گریست که زمین از اشک چشمش تر شد و هم چنان تا طلوع صبح منقلب و گریان بود، هنگامى که" بلال" او را به نماز صبح خواند، پیامبر را گریان دید. عرض کرد چرا چنین گریانید؟ شما که مشمول لطف خدا هستید؟ فرمود:
أفلا اکون للَّه عبدا شکورا
آیا نباید بنده شکرگزار خدا باشم!! چرا نگریم! خداوند در شبى که گذشت، آیات تکان دهندهاى بر من نازل کردهاست و سپس شروع بخواندن پنج آیه آل عمران(191تا195) نمود. که خداوند فرموده: همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته، و آن گاه که بر پهلو خوابیدهاند، یاد مىکنند و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند (و مىگویند:) بارالها! اینها را بیهوده نیافریدهاى! منزهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار! (191) و در پایان فرمود:
ویل لمن قرأها و لم یتفکر فیها
واى به حال آن کس که آنها را بخواند و در آنها نیندیشد. جمله اخیر که افراد را با تأکید فراوان به تفکر هنگام تلاوت این آیات امر مىکند، در روایات متعددى به عبارات گوناگون نقل شدهاست.[14] از حضرت علی(ع) در کتاب نهجالبلاغه چنین روایت کردهاند که فرمودهاست: (اگر اندیشهات را به کار گیرى تا به راز آفرینش پىبرده باشى، دلائل روشن به تو خواهند گفت که آفریننده مورچه کوچک همان آفریدگار درخت بزرگ خرماست، به جهت دقّتى که جدا جدا در آفرینش هر چیزى به کار رفته و اختلافات و تفاوتهاى پیچیدهاى که در خلقت هر پدیده حیاتى نهفته است. همه موجودات سنگین و سبک، بزرگ و کوچک، نیرومند و ضعیف، در اصول حیات و هستى یکسانند، و خلقت آسمان و هوا و بادها و آب یکى است. پس اندیشه کن در آفتاب و ماه، و درخت و گیاه، و آب و سنگ، و اختلاف شب و روز، و جوشش دریاها، و فراوانى کوهها، و بلنداى قلّهها، و گوناگونى لغتها، و تفاوت زبانها، که نشانههاى روشن پروردگارند. پس واى بر آن کس که تقدیر کننده را نپذیرد، و تدبیر کننده را انکار کند. گمان کردند که چون گیاهانند و زارعى ندارند، و اختلاف صورتهایشان را سازندهاى نیست، برچه ادّعا مىکنند! حجّت و دلیلى ندارند، و بر آنچه در سر مىپرورانند تحقیقى نمىکنند، آیا ممکن است ساختمانى بدون سازنده، یا جنایتى بدون جنایتکار باشد.)[15]
نظریه فرقهای اسلامی
قائلین به عدم روئیت خدا
مسلمانان همگی در وجود خدا اتفاق نظر دارند ولی دیدشان نسبت به خدا فرق میکند. عدهای خدا را اصلا قابل روئیت نمیدانند و عدهای خداوند را قابل روئیت میدانند. کسانی که خداوند را قابل رویت نمیداند فرقه حقه شیعه است که میگوید که خداوند را نمیتوان در دنیا و آخرت به چشم ظاهری دید. ادلهای هم برای این عقیده آوردهاند که برمیشمریم:
1- روئیت زمانی صحیح است که شی در مقابل یا در حکم مقابل باشد؛ مانند صورت در آینه و این هم در اشیاء جهت دار تحقق مییابد اما خداوند هم منزه از آن است.
2- روئیت تحقق نمییابد مگر با انعکاس اشعه از شئ مرئی به اجهزه چشم و این هم لازمهاش این است که خداوند جسم و دارای ابعاد باشد.
3- دیدن با چشم نوعی اشاره با حدقه است به سوی شئ است که در واقع اشاره حسی است و اشاره حسی تحقق نمییابد مگر اینکه مشارالیه حسی باشد ، در حالی که خداوند منزه از جسم و جهت است.
4- همانا روئیت یا به تمام ذات است یا به بعضی از آن. بنابر اولی لازم میآید که مرئی محدود باشد و بنابر دومی لازم است که مرکب و دارای اجزا باشد و همه اینها برای خداوند محال است.[16]
قائلین به جواز روئیت
عدهای معتقدند که خداوند قابل روئیت است و میشود او را دید و برای اثبات ادعای خود به آیات زیر تمسک میکنند که خداوند میفرماید (آرى) در آن روز صورتهایى شاداب و مسرور است، و به پروردگارش مىنگرند![17] استدلال میکنند که نظر در لغت به معنی انتظار و بدون صله استعمال میشود و با فی به معنای رأفت و با لام استعمال میشود و به معنای رویة با الی استعمال میشود پس نظرهم در این آیه که با الی متعدی شدهاست به معنای روئیت میباشد.
جواب این استدلال این است که با تأمل در آیه و آیات بعداز آن فهمیده میشود که مراد از نظر در آیه توقع وانتظار است نه روئیت.[18]
مجسمیة
گروهی براى خداوند متعال صفاتى همچون صفات ممکنات قائل شدند و او را تا سرحدّ جسم و جسمانیّات تنزّل داده و براى او شکل و قیافه و دست و پا و موهاى مجعّد و درهم پیچیده و به طریق اولى مکان و زمان، قائل شدهاند. گروهى او را در دنیا قابل مشاهده مىدانند و گروهى او را فقط در آخرت به این صفت ممکنات متصف میکنند.
محقّق دوانى که از بزرگان فلاسفه است ـ طبق نقل بحارالانوار ـ مىگوید: گروهى از اهل تشبیه، خدا را حقیقتاً جسم مىدانند، بعضى او را مرکّب از گوشت و خون و برخى او را نور درخشان مانند شمش نقرهاى سفیدگون که طولش هفت وجب با وجب خویش است و جمعى او را به صورت انسان و گروهى به صورت جوانى «اَمْرَد» با موهاى پیچیده و مجعّد و بعضى او را به صورت پیرمردى با موهاى سیاه و سفید، برخى او را جسمى ـ نه همانند اجسام دیگر ـ مىدانند و بعضى عقاید دیگرى از این گونه اعتقادهاى باطل و بىپایه و کودکانه ابراز داشتند.[19]
مجسمه و مشبهه گمان کردند که برای خداوند سبحان مثل انسان دو چشم و دست هست، و شهرستانی گفته که مشبهه و حشویه برای پروردگار خود دست دادن و مصافحه کردن را جایز میدانند، و مسلمانان مخلص زمانی که به درجهای از زهدو تقوی میرسند با خداوند متعال در دنیا و آخرت معانقه میکنند. تشبیه و تجسیم به حسب و عقل و نقل باطل است.[20] عدهای از اشاعره و غیرایشان معتقد هستند که خداوند دارای دست و مکان است، و تأویل بعضی از آیات را به خدا واگذار میکنند، که شهرستانی در این رابطه گفته: جماعتی از سلفیون صفات خبریه مثل دست و صورت داشتن را برای خدا اثبات میکنند و تأویل نمیکنند. مانندقول خداوند که میفرماید (خداوند بخشنده بر عرش مسلّط است)[21] و در جای دیگر میفرماید: لِما خَلَقْتُ بِیَدَی (مخلوقى که با قدرت خود او را آفریدم)[22] و میگویند ما نمیتوانیم این آیات را تفسیر کنیم بلکه تکلیف ما این است که ما اعتقاد داشته باشیم که فقط خداوند شریک ندارد.[23]
مفوضه
ایشان کسانی هستند که اعتقاد دارند به اینکه افعال بشر به خودشان واگذار شده است و در خلق افعال و ایجاد آن مستقل هستند، بطوریکه افعال انسان ربطی به خالق بشر ندارد. معتزله از فرق اسلامی به این عقیده گرایش دارد. و ایشان به خاطر تحفظ عدل خدا در بین بندگانش به این عقیده پناه بردهاند و گمان کردهاند که اگر این اعتقاد را داشته باشند به نفع عدل خداوند است و بشر مسئول فعل و عملش است ؛ در حالیکه فرار از این بمنزله فرار از باران به زیر ناودان است، اگرچه معتزله در توصیف پروردگار به عدل توقف کردهاند. ولی ایشان در مورد توحید به اشتباه رفتند و انسان را مقابل خالق بزرگ خود قرار میدهند، پس این توصیف خداوند به عدل که انسان را در ردیف مشرکین قرار میدهداعتقادی باطل است. به خاطر این است که اشاعره برخلاف معتزله و امامیه معتقد هستند که افعال انسان افعال خداوند هست بدون مباشرت و بدون سبب، چنانکه امامیه برخلاف معتزله و اشاعره اعتقاد دارند که افعال ما فعل خداوند است، که بعضی از افعال بشر بتسبب خدا میشود و بعضی آنها با مباشرت او.[24]
مجبره
مجبره منسوب به جهم بن صفوان است. جهم در چند مورد تنها ماننده که یکی از آنها این است که می گوید در حقیقت فعلی برای انسان نیست همه آنها از خداوند میباشد، نسبتش به انسان از باب مجاز است، همانطور که میگویند درخت حرکت کرد،و خورشید زوال کرد. شهرستانی از ایشان نقل کرده که میگویند: انسان قادر بر کاری نیست و بر استطاعت هم قادر نیست بلکه انسان در افعالش مجبور است و هیچ قدرت و اختیار و ارادهای ندارند، همانا خداوند تبارک و تعالی افعالش را خلق کرده همانطور که برای سایر جمادات خلق کردهاست ... و اگر جبر ثابت شود در تیجه تکلیف هم جبری میشود. شکی در بطلان این مذهب نیست چون باعث میشود که تکلیف و وعد و عقاب و وعید و ثواب باطل شود. در این صورت ارسال انبیاء و رسل و فرستادن کتاب لغو میباشد.[25]