معنای تقیه
در لغت از "تقی یتقی" به معنای پرهیز کردن و جانب احتیاط را رعایت کردن میآید[1] ولی در اصطلاح فقهی یعنی شخصی برای حفظ جان یا مال یا آبروی خود یا دیگران مجبور به همراهی با طرف ظالم خود باشد.[2]
از جمله مواردی که در بین اصحاب رسول خدا بعد از آنحضرت مورد تحریف واقع شد و ماهیت شرعی آن در ظاهر به مسئله ای خلاف شرع تبدیل شد و در بین اهل سنت به عملی زشت و بین وهابیت به عملی منافق گونه شهرت یافت و باعث انواع تهمتها بر دیگر فرق مسلمین گردید مسئله تقیه بود؛ همین مسئله بود که یکی از اختلافات اساسی بین فرق اسلامی را بوجود آورد. ولی چون نوشتار در رابطه با وهابیت است به این مسئله بیشتر از دیدگاه وهابیان میپردازیم.
دیدگاه وهابیان
محمد ابن عبد الوهاب که موسس رسمی وهابیت به شمار میرود در این رابطه با صراحت اعلام میکند که :
«از واجبات مذهب شیعیان تقیه است و نسبت میدهند به جعفر صادق(رضی الله عنه) که گفت: تقیه دین من و دین آباء من است و عدهای (ان اکرمکم عند الله اتقاکم)[3] را اینگونه تفسیر میکنند که هر کس از شما که تقیهاش بیشتر باشد نزد خدا مقربتر است و قطعا پیامبر اسلام فرمودند هر کس که به میل و رای خود قرآن را تفسیر کند کافر شده است»[4] در اینجا به دلیل این روایت میخواهد کفر شیعیان را ثابت کند.
ابن تیمیه مغز متفکر و هابیت آن را نشانه نفاق شیعیان دانسته و میگوید:
شیعیان مانند منافقینند؛ زیرا مذهب آنها تقیه است. [5]
ادله وهابیها
وهابیها برای این مطلب به سه دلیل تمسک کردهاند:
1. آلوسی میگوید: برخی از اهل سنت به آیه شریفه (فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنی) برای حرام بودن تقیهای که شیعیان بدان قائلند تمسک نمودهاند که تحقیق این مطلب در جای خود خواهد آمد.[6]
2. محمد ابن عبد الوهاب میگوید: اقتضای تقیه، عدم وثوق به اعمال و اقوال اهل بیت است. زیرا ممکن است آنها این کارها را از روی تقیه کرده باشند و این سخنان را از روی تقیه گفته باشند پس هیچ یک از سخنان و اعمال آنها حجت نمی باشد.[7]
3. محمد ابن عبد الوهاب میگوید: تقیه در واقع مخالفت امر خدا است و مخالفت امر خدا بخاطر ترس از مردم موجب این میشود که انسان به نبی و پیامبر اعتماد نداشته باشد و این از مقام آنها دور است و هر کسی که چنین چیزی را بر پیامبر جایز بداند آنها را ناقص دانسته و ناقص دانستن انبیا کفر است. [8]
دیدگاه شیعیان
شیعه و امامیه در مقابل این مطلب و استدلالهای آنها اینگونه پاسخ داده اند که:
اولا: محمد ابن عبد الوهاب آیه (ان اکرمکم عند الله اتقاکم) را بنابر رأی خودش از قول شیعه معنا و تفسیر کرد درحالیکه هیچ یک از مفسرین شیعی آن را اینگونه تفسیر نکردهاند و معلوم نیست آقای محمد ابن عبد الوهاب چقدر با تفاسیر شیعی آشنا بوده و این را از کجا آورده است. بلکه مفسرین شیعه معمولا بدین مضمون که "اشدکم خوفا من الله" (متقین کسانی هستند که بیشتر از خدا ترس و خوف دارند) تفسیر کردهاند نه خوفا من الناس(ترس از مردم).
ثانیا : در مورد دلیلی که آلوسی میآورد باید گفت: شیعه همه جا تقیه را جایز نمیدارند بلکه در مواردی تقیه را حرام دانسته و امر به عدم تقیه میکند. مثلاً آنجا که حق تهدید بشود و تفکر اسلامى از بین برود بطورىکه اگر معرّفى نشود، مردم اساس اسلام را به شکل دیگرى تصور کنند.
مثلاً حجر بن عدى تقیه نکرد و شهید شد. شهادتش معاویه را متزلزل کرد. به طورى که حتّى عایشه به او عتاب کرد و یا تقیه نکردن میثم تمار و شهادت وی و از همه مهمتر تقیه نکردن امام حسین علیه السلام و شهادت آن حضرت و متزلزل کردن حکومت بنی امیه که از شواهد بزرگ عدم تقیه است.
ثالثا: در مورد دلیل محمد ابن عبد الوهاب باید گفت که خود شیعه در علوم حدیث راههایی برای شناخت مواضع تقیه از غیر تقیه داشته و این مسئله را به راحتی مرتفع مینماید و در مورد دلیل دیگر محمد ابن عبد الوهاب باید گفت که وی در کلمات خود تقیه را مخالفت امر خدا قلمداد کرده در حالیکه تقیه عین اطاعت از امر خداست. زیرا ما در آیات و روایات ادلهای داریم که بر تقیه دلالت دارند مثل آیه :
وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ [9]
در این آیه تصریح شده است "مرد مومنی که ایمانش را مخفی میکرد." آیا این جز تقیه است؟
در روایات شیعه و اهل سنت نسبت به این مسئله تصریح شده است و تایید آن از نبی مکرم اسلام صادر شده است و روایت اینگونه است که:
زمانی مشرکین عمار را گرفتند و آنقدر اذیتش کردند تا اینکه به نبی مکرم اسلام فحش داده و از بتها به خوبی یاد کرد. سپس، اندوهگین خدمت نبی مکرم اسلام رسید. حضرت فرمود: در قلب تو چه می گذرد؟ عمار گفت قلبم مطمئن به ایمان است. حضرت فرمودند: هر وقت دوباره تو را اذیت کردند تو چنان کن و آیا نازل شد که
"إلا من أکره وقلبه مطمئن بالإیمان"[10]
علاوه بر اینکه خود بزرگان اهل سنت نیز بر جواز تقیه فتوا داده اند. مثلا:
ابن عباس می گوید: إنما التقیه باللسان.[11]
و یا در جای دیگری میگویند که مروان از عوف از حسن برای ما گفت که تقیه جایز است برای مومن تا روز قیامت ولی او در قتل تقیه را جایز نمیدانست.[12]