بدون شک عوامل زیادی در انحرافات مذهبی وجود دارد. اعتقاد به تجسیم و تشبیه از جمله عقائد باطل ضد دینی است که ضربات دینی آن با مشخص شدن گروههای منحرف آشکار میشود. از اینرو در این نوشته عقائد فرقه کرامیه را تذکر داده و به نقد و بررسی برخی عقائد آن فرقه میپردازیم.
جایگاه کرامیه
الف. عقیده تشبیه و تجسیم
این فرقه از اهل سنت جزء فرق کلامی این مذهب است. خدا شناسی در هر مکتبی مهمترین و بنیادیترین اعتقاد مورد ملاحظه و بحث است. در مورد خداشناسی ملاک تشبیه و تجسیم ضرری جبران ناپذیر به این اندیشه مقدس وارد آورد و بسیاری از فرق را به ضلالت کشاند.
عوامل تشبیه
تشبیه و تجسیم جریانی گسترده در فرق کلامی بود که عوامل مختلفی در موجودیت چنین اندیشهای تأثیر میگذاشت. عقیده تشبیه یکی از این عوامل ثبوت صفات ازلی و همچنین حالات و صفات خبری برای خداوند بود. به این گروه از مشبهه صفاتیه میگویند. زیرا حالاتی ازلی چون علم، قدرت، حیات، اراده، سمع، بصر، کلام و جلال را برای خداوند ثابت میکردند و نیز بین صفات فعل و ذات فرق نمیگذاشتند. علاوه بر این به صفات خبریه میپرداختند مثلا دست و صورت و... را بدون تاویل برای خداوند اثبات میکردند و دلیلشان ورود چنین الفاظی در شریعت بوده است. چنین روندی از صفاتیه در کرامیه مشاهده میشود.
به این ترتیب کرامیه از فرق مشبهه صفاتی است.[1]
ب. تفکر مرجئه
تحلیل مساله ایمان و ماهیت گناه و حکم آن در مسلمانان و تبیین مسائل امامت... فرق و مذاهب را به دستههای مختلفی تبدیل میکند.
از جریاناتی که تفسیری خاص نسبت به ایمان ارائه داده جریان فکری مرجئه است. جهم بن صفوان از بزرگان مرجئه و جبرگرا است. تفکرات مرجئه را میتوان مبانی توجیه ظلم ظالمان نام نهاد. زیرا رگههای ظهور چنین اندیشهای را باید در مفتیان دربار اموی جستجوکرد. با وجود چنین افکاری در فرقه کرامیه میتوان آن را از فرق مرجئه نامید.[2]
در نتیجه کرامیه یک تفکر مرکب از فرق مشبهه صفاتیه مرجئی است.
عامل پیشرفت کرامیه
سرکرده فرقه کرامیه با تبلیغات فراوان و تاکتیک نفاق به جمع آوری هم پیمانان کوشید[3]و به همین جهت رشد فراوانی در این فرقه مشاهده میشود. این رویه در تمام فرق کرامیه جریان دارد.[4] نفاق و تظاهر به زهد و تزویر از عوامل ماندگاری ایشان تا مدتهایی طولانی است. از مناظرات در محضر سلاطین بدست میآید که اندیشههای کرامیه تا دوران سلطان محمود بن سبکتکین بوده و در محضر او مناظرهای تشکیل میشود که در آن اندیشه کرامیه محکوم میگردد.[5]
عقاید محمد بن کرام و کرامیه [6]
1. برای خداوند حالات جسمانی چون فوقیت و مماس بودن تصور میکند.
2. برای معبودش انتقال و دگرگونی و فرود آمدن را ممکن میشمرد.
3. معتقد است که عرش مکان خداست و خدا مماس با عرش است.
4. تعیین امام را با اجماع امت صحیح می دانند.
5. تمام عملکرد های معاویه لعنه الله علیه را صحیح می دانند.
6. ایمان فقط اقرار وتصدیق زبانی به شهادتین است.
7. در واجبات نیت را شرط صحت نمی دانند.
توجیه نظریات محمد بن کرام
برخی از آراء فاسد محمد بن کرام توسط طرفداران و پیروان مکتب او توجیه شده و یا در برخی موارد با او مخالفت شده و به معنی دیگری پناه بردهاند. حتی گفته شده کتاب عذاب قبر محمد بن کرام توسط پیروان او تغییر یافت تا نظریات زشت آن مخفی بماند.[7]
در اینجا به برخی از این توجیهات اشاره میکنیم:
1. او لفظ جوهر را بر خدا اطلاق نموده و در این نظر شبیه قول نصاری میباشد ولی پیروان او اطلاق لفظ جوهر را به دلیل زشتی واضحی که دارد بر خداوند جایز نمیدانند. (اما با این حال لفظ جسم را بر خدا روا میدانند)
2.پیروان محمد بن کرام به جای اینکه از لفظ مماس بودن خدا با عرش استفاده کنند،چنانکه محمد بن کرام قائل بود از لفظ ملاقات بهره بردهاند و خدا را در محل تلاقی با عرش میدانند.[8]
اختلافات کرامیه
1.یکی از اختلاف فرق کرامیه در این است که آیا بین معبودشان و عرش فاصله وجود دارد یا خیر؟ آگر فاصله وجود دارد تا چه مقدار است؟
عابدیه قائل است که فاصله خدا با عرش به مقدار اشغال مواد و جواهریست که او را به عرش متصل میکنند و محمد بن هیصم (موسس فرقه هیصمیه کرامیه) معتقد است که بین خدا و عرش بینهایت فاصله است.[9]
2. از اختلافات کرامیه نسبت نهایت و محدودیت و عدم آن به خداست که در این مساله برسه گروه هستند:
الف.خداوند از جهات ششگانه دارای نهایت و محدود است.
ب.خدا از جهت زیر (جهت تحتانی) محدود است. (ولی از پنچ جهت دیگر محدود نیست)
ج.خدا از هیچ جهت محدویت و نهایت ندارد بلکه عظیم است اما در معنی عظمت اختلاف دارند.
3. اختلاف در معنی عظیم بودن خدا :
عده ای قائلند که عظمت خدا به معنی این است که به تنهائی بر جمیع اجزاء عرش واقع است و عرش زیر اوست.
عدهای قائلند که معنی عظمت او به این معناست که به تنهائی از یک جهت بیشتر از جهت دیگر با عرش ملاقات دارد یعنی بر تمام اجزاء عرش ملاقات و اتصال دارد.[10]
4.اختلاف در معنی استواء در آیه شریفه:
(الرحمن علی العرش استوی)[11]
عدهای گفتهاند تمام عرش جایگاه خداست اما خداوند از عرش بزرگتر است و جزئی از او روی عرش واقع شده و اگر خدا به موازات عرش، عرشهای دیگری خلق کند بر روی آنها واقع میشود. (عرض خدا بیشتر از عرض عرش است)
عدهای دیگر از کرامیه قائل هستند که خداوند از جهت تماس با عرش مساوی است و زائد از عرش نیست یعنی عرض خدا به اندازه عرض عرش است.[12]
شعب کرامیه
کرامیه خود به شعب مختلفی تقسیم میشود که عموما به نام کرامیه خوانده میشوند. در تعداد آنها تا دوازده فرقه نیز گفته شده که تعدادی از آنها عبارتند از: عابدیه، تونیه، رزینیه، اسحاقیه، واحدیه، هیصمیه، یونانیه، سورمیه، حقائقیه، طرائقیه، حماقیه.[13]
مناظره
برخی از کرامیه در محضر سلطان محمود بن سبکتکین با ابو اسحاق اسفراینی مناظره نمودند. کرامیه از ابو اسحاق پرسیدند که آیا معقول است که خدا بر عرش باشد و عرش مکان خدا باشد؟
ابو اسحاق در جواب گفت: خیر چنین نشاید سپس دو دستان خود را بیرون آورد و کف دستش را بر روی دیگری قرار داد و گفت: بودن چیزی بر روی دیگری همانند قرار گرفتن کف دستم بر روی دیگری است و اینگونه توضیح داد که دو شیء در مقدار همانند هستند و یا یکی از دیگری کوچکتر است. پس به هرحال اگر خدا بر عرش باشد یا باید اندازه عرش باشد و یا کوچکتر از آن و یا بزرگتر پس به ناچار باید چیزی خدا را به اندازه معین قرا داده باشد که کوچکتر یا مساوی و یا بزرگتر از عرش شود و در نتیجه محدود میشود. در حالیکه وصف متناهی و محدود نمیتواند برای خدا باشد زیرا تناهی نشانه مخلوق است نه خالق. در نتیجه قول کرامیه باطل شد که خدا را بر عرش تصور کرده بودند و کرامیه نتوانستند جوابی بدهند. در این هنگام ابوالعباس اسفراینی وارد شد و سلطان به او گفت: کجا بودی این همشهری تو خداوندگار کرامیان را بر سرشان زد.[14]
سخنی با نویسندگان فرق
نویسندگان ملل و نحل و عقائد در باب تعداد فرق کرامیه تصریح دارند که این فرقه تا دوازده شعبه و زیر مجموعه دارد ولی به دو دلیل آنها را یک فرقه محسوب میکنیم:
عدهای گفتهاند چون این فرقهها همدیگر را تکفیر نکردهاند ما آنها را یک فرقه محسوب میکنیم.[15]
عدهای از صاحبان ملل و نحل میگویند علت عدم تعدد در کرامیه این است که این فرق از جاهلین نفهم بیسواد میباشند، نه از عالمان فهیم معتبر.[16]
به این ترتیب این نویسندگان دوازده فرقه از فرق کرامیه را در یک فرقه ادغام میکنند. درحالی که ملاک تفرق فرق این نیست که سردمدار فرقه، عالِم معتبر باشد یا جاهل بی سواد، یگدیگر را تکفیر نموده باشند یا نه، پس چنین ادغامی بیوجه مینماید.
غرض از ادغام فرق
البته این نویسندگان چنین ادغاماتی را برای جلوه دادن قلت فرق اهل سنت بکار میبرند اما هنگامیکه به معرفی فرق شیعه میپردازند حتی از فرقی نام میبرند که ماهیتی شیعی ندارند و همچنین از فرقی نام میبرند که سرکرده ایشان از جاهلین سفهاء هستند مانند فرقه کیالیه. زیرا نظرشان بر این بوده است که فرق شیعه را با اختلاف و کثرت بیشتری جلوه دهند تا با این حساب بر بطلان شیعه اشارت کنند.