كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، نعمت الله نصيري
نویسنده : طلعت ده پهلواني
ارتشبد "نعمتالله نصیری" که 13 سال ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور ـ ساواک ـ را به عهده داشت، در مرداد 1289ش. در «سمنان» متولد شد. پدرش "محمد نصیری"(عمید الملک) و مادرش "زرین تاج خانم" نام داشت. نصیری پس از تحصیلات مقدماتی، در سال 1311ش. وارد دانشکده افسری شد و در سال 1313 درجه ستوان دومی گرفت. او 10 سال اولیه خدمت خود را در دانشکده افسری گذراند. وی در این مدت با "محمدرضا پهلوی" دوست و هم دوره شد. او از بین 42 نفر، شاگرد هشتم شد.[1]
وی پس از فارغالتحصیلی از دانشکده افسری، مشاغل مختلف نظامی اختیار کرد. در جلد دوم «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»، مناصب نظامی نصیری از زمان فارغالتحصیلی از دانشکده تا احراز فرماندهی گارد شاهنشاهی، به نقل از اسناد ساواک به این شرح است: «فرمانده دسته مسلسل سنگین، فرمانده دسته و گروهان دانشکده افسری، معاون دانشکده تکمیلی افسری، فرمانده گردان 2 هنگ 18 کرمان، فرمانده گردان مستقل سیرجان، فرمانده گردان پیاده دانشکده افسری، فرمانده تکمیلی و معاون دسته پیاده دانشکده افسری، فرمانده دانشکده پیاده و فرمانده هنگ پیاده پهلوی. ایشان در سال 1329ش. به درجه سرهنگی، به فرماندهی گارد شاهنشاهی منصوب شد.»[2]
نصیری و نقش او در کودتای 28 مرداد
نصیری در سال 28 مرداد 32، به دستور شاه و ابلاغ دستور وی مبنی بر انفصال "مصدق" از نخست وزیری و انتصاب "فضلالله زاهدی" به جای وی به نخست وزیری منصوب گردید و لیکن در 25 مرداد به دستور سرتیپ ریاحی، رئیس ستاد وقت ارتش توقیف و زندانی شد.[3]
چند روز پس از پیروزی کودتای 28 مرداد، وی و جمعی از نظامیان بلند پایهی وابسته به گارد شاهنشاهی که به دستور دولت مصدق در جریان کودتا دستگیر شده بودند، آزاد شدند. نصیری در حمله به منزل مصدق و تصرف آن که منجر به فرار مصدق شد، نقش فرماندهی داشت.[4]
در کودتای 28 مرداد که کودتاکنندگان، زندان را اشغال کردند و زندانیان آزاد شدند، نصیری جزء رهاشدگان از زندان بود، او تعدادی از افراد گارد شاهنشاهی را که در زندانِ پاسگاه نظامی شرق تهران در اسارت بودند، آزاد نمود.[5]
او پس از بازگشت شاه به کشور، به درجه سرتیپی و در سال 1336 به درجه سرلشکری منصوب گردید.[6] او در مرداد سال 1341 به درجه سپهبدی و در سال 15 خرداد 1342 به سمت فرمانداری نظامی تهران و حومه منصوب شد، در 10 بهمن در سال 1343 در دولت "امیرعباس هویدا" به سمت معاونت نخست وزیر و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت ـساواکـ منصوب شد.
ساواک در دوران نصیری به اوج خشونت و سرکوب مخالفان گرایش یافت و تیم سه نفری "نصیری"، "ثابتی" و "معتضد" از ساواک، یک سرویس خشن و بیرحم به وجود آورد. [7]
نصیری و قیام 15 خرداد
نصیری در 15 خرداد ماه سال 1342 با حفظ سمت ریاست شهربانی کل کشور، به دلیل سوابق و عملکرد در کودتای 28 مرداد و مسؤولیتهای بعد از کودتا برای درهم شکستن قیام مردم به رهبری امام خمینی، به فرمانداری نظامی تهران منصوب شد. قلع و قمع بیشتر مبارزان با دستگیری افراد مورد نظر، جلوگیری از تجمع مردم در شب، جمعآوری اجساد و انتقال آنان به اماکن خاص، جهت محو آثار کشتار و مشخص نشدن افراد کشته شده، هدف حکومت نظامی بود.[8]
پس از سرکوب قیام 15 خرداد، به دلیل عدم همکاری با پلیس، میدان میوه و ترهبار تهران تعطیل شد. در روز 15 خرداد، نصیری دستور بازداشت طیب حاج رضایی را صادر کرد. در زندان متن از پیش تهیه شدهای را به او داد و گفت: «بخوان و امضاء کن.» خلاصهی متن این بود که من «طیب» مقداری پول از آقای خمینی گرفتهام که اگر روزی چنین اتفاقی افتاد و ایشان دستگیر شد، من نفری 25 ریال بین مردم پخش کنم، تا به خیابانها بریزند و بگویند: یا مرگ یا خمینی، طیب حاضر به امضای متن نشد. نصیری از "حاج اسماعیل رضایی" خواست که متن را امضا کند؛ اما او هم قبول نکرد.[9] به رغم شکنجهها و آزارهای زیاد، هیچ یک حاضر به تأیید متن مورد نظر نصیری نشدند. دادگاه بعدی پس از چند جلسه سرانجام در 27 مرداد، رأی خود را مبنی بر اعدام طیب و حاج رضایی صادر کرد. در 12 شهریور دادگاه نظامی تجدید نظر، شروع به کار کرد و در 22 مهر رأی دادگاه صادر شد. طیب حاج رضایی را با اینکه دلایل کافی نداشتند، فقط بر اثر اعمال فشار نصیری و درخواست او از شاه، محکوم به اعدام کردند.[10]
ایدئولوژیک و عقاید فکری نصیری
نویسنده کتاب «خاطرات من و فرح پهلوی» که خود بارها از نزدیک گفتار و سخنان نصیری را شنیده و درباره آنها، گزارشهای خبری متعددی تهیه کرده است، مینویسد: نصیری ظاهراً بهایی نبود،؛ اما از «بهاییان» حمایت میکرد و در زمان ریاست او بر ساواک، بهاییان زیادی وارد کار ساواک شدند که معروفترین آنها "پرویز ثابتی" و "سرهنگ حقیقی" بود.
نصیری معتقد بود که اسلام یک دین و مذهب ارتجاعی است و برای مملکت خطر دارد، به همین سبب در دوران ریاست او ساواک، بیشترین مبارزه را با گروههای اسلامگرا به عمل آورد و کوشید ریشه اسلامگرایان را بخشکاند. نعمتالله نصیری عضو فراماسونری هم بود و در جلسات «لژ ایران» که در خیابان شاه رضا(انقلاب کنونی) محل سابق انجمن برگزار میشد، شرکت میکرد. ریاست این جلسات با مهندس "جعفر شریف امامی" بود.
به "اسدالله علم" وزیر دربار شاهنشاهی و ارتشبد "بهرام آریانا" هم یک نوع سرسپردگی و ارادت خاص داشت.
از نظر ایدئولوژیکی کاملاً مرید ارتشبد آریانا بود و از تغییر خط فارسی حمایت میکرد. او معتقد بود که تغییر خط فارسی از عربی به لاتین باعث میشود که ارتباط ما با اعراب قطع شود. اگرچه آریانا تغییر خط را مطرح کرد؛ ولی نصیری لزوم تغییر دین را هم مخفیانه تبلیغ میکرد و معتقد بود که ایران یک کشور غیر عرب است و نباید از دین اعراب پیروی کرد.[11]
نصیری در بهمن سال 1343 به سمت نخست وزیر و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور منصوب شد. وی در 12 مهر سال 1350 به درجه ارتشبدی رسید. دوران فرماندهی او بر ساواک، اوج فعالیت ساواک در دستگیری، شکنجه و سرکوب وحشیانه و ظالمانه مخالفان و منتقدان رژیم بود. این اقدامات، باعث بدنامی و منفور شدن ساواک و رئیس آن نصیری شد و با اوجگیری انقلاب اسلامی شاه مجبور شد، در تیرماه 1357 او را از ریاست ساواک عزل کند و در تاریخ 31 تیرماه همان سال به سفارت ایران در پاکستان منصوب کند. شاه برای نجات خود نصیری را از سفارت نیز عزل و به تهران فراخواند.[12]
نصیری در طول اشتغال، 60 نشان داخلی و خارجی دریافت کرد.[13] وی دوبار ازدواج کرد که همسر نخست او "پروین نصیری" و همسر دوم او "زلیخا خلوتی" نام داشت. از او دو فرزند به نامهای "محمدرضا" و "زرین ناز" بر جای مانده است.[14]
"آیتالله خلخالی" رئیس وقت دادگاههای انقلاب اسلامی، وضعیت ارتشبد نصیری را به هنگام تحویل وی به دادگاه، چنین بیان کرده است؛ نصیری را زمانی که قصد فرار داشت، بازداشت کرده بودند. وقتی که درهای زندان «دژبان جمشید» شکسته شد، تعدادی از اینها که به صورت ظاهری در آن زندان بودند، بیرون آمدند و قصد فرار داشتند که مردم آنها را بازداشت کردند. [15]نصیری در 16 آبان 57 در حال فرار دستگیر شد و در حین دستگیری کتک مفصلی هم نوش جان کرد. البته مردم میخواستند همانجا او را به درک واصل کنند؛ ولی بعد به این نتیجه رسیدند که بهتر است او محاکمه شود، نصیری را با پیکر زخمی و سر و صورت خونآلود به دادگاه آوردند، او با فریاد بدگویی از شاه فراری سعی میکرد، خود را از خطر محاکمه و تیرباران نجات دهد؛ اما دادگاه حکم تیرباران او را در ساعت 23:45 روز پنج شنبه 26 بهمن 57 صادر کرد.[16]