كلمات كليدي : صحابه، عدالت صحابه، عملكرد صحابه، صحابه نزد اهل سنت، پيامبر(ص) و صحابه
یکی از ملاکهای شناخت ایمان صحابه، سنجش ایشان با نظر رسولالله (ص) است؛ چراکه بررسی رفتار صحابه در برابر پیامبر(ص) ما را به عدالت داشتن برخی از صحابه و نفاق برخی دیگر رهنمون میشود. ما در این مقاله به رفتارهای برخی از صحابه اشاره میکنیم که خود دلیلی بر بطلان عدالت جمیع صحابه است.
اعتراض به پیامبر(ص)
برخی از اصحاب پیامبر(ص) به تصمیمات پیامبر(ص) اعترض داشتند و شأن نبوت و حاکمیت آن حضرت را نادیده میگرفتند.
1. ابو سعید خدری نقل میکند که ما در حضور پیامبر(ص) بودیم در حالی که آن حضرت به تقسیم کردن اموالی بین صحابه مشغول بود که ناگهان شخصی به نام ذوالخصیره از قبیله بنیتمیم گفت: یا رسول الله(ع) عدالت کن. حضرت فرمود: وای برتو، اگر من عدالت نداشته باشم چه کسی آن را رعایت میکند![1]
2. روزی پیامبر(ص) شکایت عایشه را به پدرش ابوبکر نمود درحالی که او بیشرمانه در حضور پدرش به پیامبر(ص) گفت: عدالت داشته باش (در موقعیتی دیگر عایشه نسبت به پیامبر(ص) خشمگین بود و گفت: توئی که گمان میکنی فرستاده خدائی؟) که سیلی محکمی از پدرش دریافت نمود و از دهانش خون جاری شد.[2]
3. اعتراض برخی صحابه با سرلشگری زید بن حارثه و فرزندش اسامه بن زید. این مخالفتهای تا حدی بود که پیامبر(ص) با حال و وضعیت وخیمی که داشت منبر رفت و مخالفهای برخی از صحابه با انتخاب اسامه را رد کرد، همانطور که مخالفتهای آنان با سرلشکری پدرش را نادرست دانست و لیاقت اسامه و پدرش را یاد آور شد و فرمود: اگر به اسامه طعنه میزنید، قبلا نیز بر امارت پدرش اشکال میکردید. به خدا قسم که لایق امارت است.[3]
4. در حدیبیه وقتی پیامبر(ص) تصمیم به صلح گرفت، برخی از صحابه چون عمر بن خطاب میکوشیدند تا صلح واقع نشود و به پیامبر(ص) اعتراض نمود که مگر به ما وعده ندادید که به زودی به مسجدالحرام مشرف میشویم و طواف میکنیم. آیا باذلت برگردیم؟ آیا پیامبر به حق خدا نیستی!! آیا مسلمین برحق نیستند!! آیا آنها کافر نیستند!! چرا در دین خود زیر بار پستی برویم!! عمر با غضب از نزد رسولالله خارج میشود و میگوید: اگر یارانی داشتم زیر بار ذلت نمیرفتیم. پیامبر(ص) در جواب او فرمود: من فرستاده خدا هستم و آنچه را که امر شدم انجام میدهم، وعده دادم اما نه برای امسال. با این حال عمر اعتراض خود را رها نمیکند و برای حل مشکل به ابوبکر مراجعه میکند!! و میگوید: این چه کاری است که میشود!! آیا مسلمانان را به کافران تحویل دهیم!! ولی او به عمر آرامش میبخشد![4] عمر در این حادثه اعتراف میکند که هیچگاه مانند این روز به نبوت پیامبر(ص) شک نکرده بودم![5] یعنی شک عمر مداوم و اوج این شک در صلح حدیبیه بودهاست.
5. بعد از مرگ عبدالله بن ابی از سران نفاق در مدینه، فرزند او نزد پیامبر(ص) میآید و تقاضا میکند که ایشان بر جنازه عبدالله نماز بخواند. پیامبر(ص) وقتی برای نماز آماده میشود، عمر با جسارت لباس آن حضرت را میکشد و میگوید: خداوند به شما اجازه نداده است که بر جنازه او نماز بخوانید!! پیامبر(ص) فرمود: خداوند من را مخیر ساخته که نماز بخوانم، اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُم،[6] اما استغفار من برای منافقین اثر ندارد.[7] عمر میگوید: از جسارتم نسبت به پیامبر(ص) تعجب کردم.[8]
6. انصار بعد از جنگ حنین به دستور پیامبر(ص) غنائم کمتری بردند و بیشتر غنائم به قریش اختصاص یافت که موجب ناراحتی و اعتراض انصار شد.[9] البته پیامبر(ص) ایشان را با بیاناتی راضی نمود اما به فرموده امام باقر(ع) خداوند نور انصار را در آن زمان از بین برد.[10]
7. از جمله بیاعتنائیهای مهاجر و انصار به پیامبر(ص) وقتی بود که ایشان مشغول به سخنرانی در نماز جمعه بود که کاروان تجاری وارد مدینه شد. در این هنگام مردم پیامبر(ص) را تنها گذاشتند، جز دوازده نفر. آیات سوره جمعه در این رابطه نازل شد.[11]
8. عدم حمایت از امیرالمومنین علی(ع) و فاطمه زهراء(ص) و برپائی سقیفه از ضربات مهلکی بود که به دلیل ضعف انصار و خیانت برخی دیگر از مهاجر و انصار صورت گرفت و همین حادثه بود که ابوبکر و عمر و ابوعبیده قبرکن را واداشت تا فورا و بدون تأمل از بین خود خلیفه تعیین کنند.[12]
مخالفت با پیامبر(ص)
مخالفت با دستورات پیامبر(ص) را باید در زمان پیامبر(ص) و بعد از رحلت ایشان پیگیری کنیم؛ زیرا دستورات مطلق پیامبر(ص) محدود به زمان حضور و حیات ایشان نیست. از جمله مخالفتهای برخی صحابه در زمان حیات آن حضرت، سر پیچی از دستور پیامبر(ص) مبنی بر رفتن با لشگر اسامه بن زید در اواخر عمر آن حضرت بود تا حدی که ایشان مخالفین با این فرمان را به این بیان لعنت نمود: لعن الله من تخلف عن جیش اسامه.[13] و آن را تکرار میکرد، در حالی که برخی از صحابه چون عمر و ابوبکر و ابوعبیده روزهای آخر عمر پیامبر(ص)، که در لشگرگاه اسامه سرباز بودند، مخالفت کردند و به مدینه بازگشتند.
یکی دیگر از دستورات آن حضرت در اواخر عمر شریفشان، امر به آوردن قلم و لوح بود تا اینکه آن حضرت مطلبی بنویسند تا بعد از آن کسی گمراه نشود. این دستور با اهانت[14] عمر (ان نبی الله لیهجر) به آن حضرت، مورد مخالفت واقع شد تا آنجا که اصحاب به دو دسته موافقین و مخالفین تبدیل شدند و در حضور پیامبر(ص) به یکدیگر پرخاش میکردند. پیامبر(ص) وقتی این صحنه را مشاهده کرد با ناراحتی دستور داد تا آنها از نزد او خارج شوند.[15] این اهانت به حدی بود که سالها ابن عباس از آن ناراحت بود و میگفت: پیامبر(ص) بیشترین اذیت را زمانی تحمل کرد که بین او و نوشتن مطلب مانع شدند.[16]
از دیگر مخالفتهائی که با دستورات پیامبر(ص) بلکه با اوامرالهی شد، غصب خلافت بعد از شنیدن رحلت آن حضرت و اذیت و آزار نسبت به اهلبیت(ع) بود بطوریکه مصیبت شهادت فاطمه زهرا(س) را در پرونده خود ثبت کردند و البته تمام قصد منافقین ضربه زدن به اهلبیت(ع) بود که به دست اینچنین افرادی از صحابه و یارانشان انجام شد.
نافرمانی سمره
سمره بن جندب یکی از اصحابی است که دستور مکرر پیامبر(ص) مبنی بر فروش درخت خود که در خانه یکی از انصار بود را اجابت نکرد تا اینکه پیامبر(ص) به سمره فرمود: تو ضرزننده هستی، سپس دستور داد تا آن درخت را قطع کنند و جلوی سمره بیندازند.[17] او همان کسی است که دین خود را به درهم و دینار معاویه فروخت و در برابر 400هزار درهم جعل حدیث کرد و گفت: آیه و من الناس من یعجبک قوله فی الحیوة الدنیا...[18] در مورد امیرالمومنین علی(ع) و آیه و من الناس من یشری نفسه ابتغاء ....[19] در مورد ابن ملجم است.[20]
بی ادبی
خداوند در قرآن کریم نسبت به احترام گذاشتن به پیامبر(ص) آیاتی نازل کرد و دستور داده که صدای خود را فراتر از صدای پیامبر(ص) نکنید.(....کسانی که تو را از پشت حجرهها بلند صدا میکنند بیشترشان (شأن و مقام تو را) نمیفهمند)).[21] در تاریخ آمده که شبی پیامبر(ص) برای نماز عشاء تأخیر انداختند. عمر آمد درب خانه را کوبید و گفت: یا رسول الله زنها و بچهها خوابیدند، خیلی دیر شده. پیامبر(ص) فرمودند: سزاوار نیست من را اذیت کنید و به من دستور داده و امر کنید. وظیفه شما این است که بشنوید و اطاعت کنید.[22]
همچنین گفته شده که عدهای از طائفه بنیتمیم نزد پیامبر(ص) آمدند. ابوبکر گفت: قعقاع بن معبد را بر آنها امیرکن. عمر گفت: اقرع بن جالس را امیرکن. ابوبکر به عمر گفت: تو جز مخالفت با من غرضی نداشتی. عمر گفت من قصد مخالفت با تو نداشتم و باهم نزاع کردند و در حضور آن حضرت فریادشان بلند شد. آیه لاتقدموا بین یدی الله ...[23] و آیه لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی..[24] در این مورد نازل شد.[25]
شکست و فرار از جنگ
شکست و فرار از جنگ یکی از ویژگیهای برخی صحابه بوده که خداوند و پیامبر(ص) در برخی موارد با آن بسیار سخت برخورد کردهاند. در جنگهای مهم و سرنوشت سازی چون احد و خبیر و احزاب و حنین شکست و فرار برخی از اصحاب را میتوان مشاهده کرد که بعدها داعیه دار خلافت شدند. در تاریخ آمده که در جنگ حنین وقتی صحابه فرار کردند فقط ده نفر با پیامبر(ص) ماندند که نه نفر ایشان از بنی هاشم بود و پیامبر(ص) به فرارکنندگان فرمودند: ای اصحاب بیعت رضوان و ای اصحاب سوره بقره، کجا فرار میکنید؟[26]
نکته: با اینکه این مطالب مقدار کمی از برخورد صحابه با پیامبر(ص) است که در طول زندگی آن حضرت رخ داده، چگونه میتوان به عدالت جمیع صحابه اعتقاد داشت!! اما مطلب مهمتر این است که صحابهای که مخالفت و اعتراضاتی نسبت به پیامبر(ص) داشتند سهم زیادی در فتنهها و انحراف خلافت از امیرالمومنین علی(ع) به دیگران ایفاء کردند و این نشانه متمرکز بودن نفاق بر حول مخالفت با ولایت است در برابر اصحابی که کاملا مطیع پیامبر(ص) بودند که عموما معتقد به ولایت بودند و توسط اصحاب نافرمان مبتلی به شکنجه و تبعید و قتل شدند.[27]
قصد قتل و ترور پیامبر(ص)
از جمله بزرگان اصحاب پیامبر(ص) نزد اهلسنت کسانی چون ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح و عثمان و ابوهریره و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص ...هستند که پرونده ایشان در نقشه قتل و ترور پیامبر(ص) ثابت است.[28] عمر قبل از اینکه اسلام بیاورد قصد کشتن پیامبر (ص) را داشت و اقدامات مقدماتی این طرح را هم انجام داد اما ناگهان اسلام میآورد و جز اصحاب میشود.[29] بعد از اسلام آوردن نیز این شخص به همراه افراد نامبرده قصد ترور پیامبر(ص) را بعد از جنگ تبوک داشتند که این توطئه را پیامبر(ص) با اصحابی چون حذیفه بن یمان و عمار بن یاسر خنثی میکنند.[30]