كلمات كليدي : نسخ، مسخ، وسخ، تناسخ، افلاطون، انباذقلس، نفس، تناسخ ملكي، تناسخ ملكوتي، تناسخ صعودي
نویسنده : حسن رضايي
تناسخ به معنى باطل کردن، متداول کردن و پى در پى آمدن است. امّا در اصطلاح فلسفی عبارتست از انتقال نفوس اشقیا است بعد از فساد ابدان انسانى به ابدان دیگر که مناسب آن ابدان است در اخلاق و افعال. طایفهاى از حکما نیز که به تناسخیه معروف شده اند معتقد بودند که نفوس موجودات دارای جرم و ماده، دائما از یک بدن به بدن دیگر انتقال مى یابد و خلاصى آن به عالم نور و خارج شدن از عالم ماده برای آن ممکن نیست.[1]
قائلان به تناسخ که غالبا از حکماى چین و هند و بابل و مصر و ایران و یونان بوده اند معتقد بودند که نفوس، به نحو کلى و به طور تام و تمام از ماده مجرد نمىشوند و به فعلیت تمام نمىرسند و جهت تعلق و انتقال در آنان به کلى از بین نمىرود و بعد از موت به بدن دیگر منتقل مىشوند.[2] بر اساس این اعتقاد، روح مرده وارد بدن موجودى برتر یا پستتر از آن مىشود تا در ازاى رفتار صاحبش که اکنون فوت کرده است، عذاب بیند یا نعمت یابد. معنى این سخن این است که یک نفس مىتواند وارد بدنهاى متعددى، چه بدن انسان، چه حیوان و چه گیاه، شود. غرض از این تناسخ و ورود به بدنهاى متعدد این است که نفس رنج بیند و آزموده شود تا بدین وسیله نقص آن به کمال مبدل گردد و از تعلق به بدنها مجرد شود.[3]
اقوال در تناسخ
قائلین به تناسخ، هر گروه به صورت یا صور مختلفى از آن معتقد بودهاند و لذا انواع و اقسام مختلفى از آن مطرح گردیده است، و هر کدام از این گروه ها قائل به یکی از این اقسام شده اند. از جمله این مراتب و صورتها عبارتند از:
1- انتقال نفوس انسانى به اجساد و حیواناتى که از لحاظ اخلاقى و صفات دیگر مناسب با آن باشد.
2- انتقال نفوس ناطقه انسانى به ابدان انسانهاى دیگر.
3- انتقال نفوس انسانی به اجسام نباتى.
4- انتقال نفس انسانی به جمادات.
5- انتقال نفس به صورت صعودى از نبات به حیوان و به انسان.
6- انتقال به طریق نزول، یعنی از عقول و مفارقات به انسان و از انسان به حیوان و از حیوان به نبات.
7- انتقال به ابدان برزخى( البته این برزخ، غیر از برزخى است که واسطه میان مفارقات و اجسام است.
8- انتقال به اجرام فلکى.
9- انتقال نفوس اشقیاء به اجساد حیوانات و انسانهای صالح.
10- انتقال نفوس انسانهایی که در علم و عمل به حد کمال رسیده اند، به موجودات مفارقات و عقول و انتقال نفوس انسانهای ناقص و متوسط در سعادت و شقاوت به ابدان انسانها.[4]
11. ملاصدرا نوعى از تناسخ را قبول دارد که عبارتست انتقال نفوس ناطقه در جهان دیگر به بدن هایی که مناسب با ملکات نفسانى آنها در دنیا است. البته این بدنها، در حقیقت آن بدنهایی هستند که خود انسان در دنیا، از مجموع ملکات فاضله و یا رذیله ساخته است نه آنکه ابدان دیگرى باشد.[5]
12. صابئیان و سریانیان معتدند که هر صنفى از اصناف خلق و خوى انسانى در نوعى یا انواعى از حیوانات موجود است که در هنگام نقل نفوس رعایت تناسب خواهد شد؛ از جمله شجاعت در شیر، بىباکى در گرگ، حیله در روباه، حرص در خنزیر، سلامت در الاغ، ذلت در شتر، سهو در وزغ، لجاجت در مگس، ولع در میمون، ظلم در مار، سرقت در عقعق، ربودن در باز، بیتابى در خرگوش، فراموشى در طاوس، حیله در کلاغ، نسیان در موش و احتکار در مورچه.[6]
مبنای اعتقاد به تناسخ
حکماى قدیم شرق و غرب و افلاطون و همچنین حکماى مشّاء همگى بر این رأى اتّفاق نظر دارند که نفوس افراد صالح، بعد از مفارقت از بدن، به شرطی که به کمال علمى و عملى خود رسیده و علاقه عالم برزخ در آنها به کلّى قطع گشته باشد، به عالم انوار، رجوع مىکند و در آن عالم نور و سرور، تا ابد از لذّات عقلیّه بهره مند مىگردد. امّا آنچه محلّ اختلاف است، سرنوشت نفوس ناقصان و اشقیا و کسانی که در سعادت و شقاوت در حد وسط قرار دارند، است.
بر طبق رأى حکماى مشّاء، نفوس اشقیایی که شقاوت آنها ناشی از جهلشان بوده باشد. دو دسته اند؛ گروهی که به جهل مرکب مبتلا نشده باشند و دارای جهل بسیط باشند و به جهل خود اعتراف داشته اند بعد از مدّتى طولانى، سرگردانى و حیرت بالاخره نجات مىیابد و به عالم عقول (انوار) برمىگردند، ولى نفوس مبتلا به جهل مرکب، هرگز خلاصى ندارند؛ زیرا تنها راهى که حکما براى نجات نفوس اشقیا یافتهاند تناسخ است، و تناسخ هم نزد حکماى مشّاء محال است، ولى عدّهاى از حکماى مشرق از جمله بوذاسف[7] و حکماى قبل از او و همچنین افلاطون و عدهاى از حکماى قدیم یونان معتقدند که نفوس اشقیا بالأخره پس از تحمّل مکافات و با پشت سر گذاشتن مشقّات و مرارات فراوان، مهذّب مىشوند و از این دار فانى قطع علاقه مىکنند و به عالم خود برمىگردند، ولى این میسّر نیست جز از طریق تناسخ و بدین گونه این گروه قائل به تناسخ گشتند، امّا در امکان انتقال بدن انسان به بدن انسانى دیگر اختلاف نظر دارند و به طوایفی تقسیم شده اند. [8]
اقسام تناسخ
تناسخ مطلق (قدر مشترک میان معنى حقیقى و معنى مجازى)، داراری اقسامی است. چند تقسیم برای تناسخ ذکر شده است که عبارتست از:
1.تناسخ اتصالی و انفصالی؛
أ.تناسخ بر سبیل اتّصال، این قسم بر دو نوع است. تکاملیه که حرکت جوهریّ استکمالی است و تنقیصیه؛ تکاملیه عبارتست از ترقیاتی که ماده واحده در استکمالات خود پیدا می کند، مانند تکامل آن از جمادیّت به سوى نباتیّت و از نباتیّت به سوى حیوانیّت و از حیوانیّت به سوى انسانیّت و از انسانیّت ناسوتى و دنیایی به سوى انسانیت ملکوتى و از آن به سوى جبروتى و مُلکى و قسم دوم یعنی تنقیصیه عبارتست از تنزّلات و حرکت رو به پایین و ضعف که برای ماده واحده در سلسله نزولیّه روی می دهد که حرکت جوهریّ به تنقصیّه است، انسان، حیوان می شود، حیوان نیز «نبات» مىشود، «نبات» نیز «جماد» مىشود و جماد، «حیوان» مىشود، صامت و ناطق و حیوان، باز «جماد» مىشود: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى». ترقّیات و تنزّلات دورى است و نه تنها جایز است بلکه واقع هم شده است و مانند ارتدادات و ارتجاعات قهقرایى در جوهر شىء، چون شیطان شدن ابلیس- بنابر آنکه در اصل ملک بوده باشد.
ب.تناسخ بر سبیل انفصال؛ این قسم عبارتست از انتقال نفس از محلّ مباین به محلّ مباین دیگر و این تناسخى است که محال است؛ اگر انتقال به بدن انسانى باشد نام آن «نسخ» است و اگر به بدن «حیوان» باشد «مسخ» است و اگر به «نبات» باشد «فسخ» است و اگر به «جماد» باشد «رسخ» است. [9]
2. تناسخ صعودی و نزولی؛ هر یک از اتّصالى و انفصالى تناسخ، صعودى و نزولی دارد؛
أ.تناسخ نزولى که منسوب به مشرقیّین و یوذاسف است، چنانچه خود این افراد گفته اند اوّل منزل نور اسپهبد منزل انسانیت است که «باب الابواب» است براى حیات جمیع موجودات مادی دیگر از حیوان و نبات. به اعتقاد این افراد غیر از انسان، حیوانى وجود ندارد مگر اینکه بعضى نسخ شدهاند و بعضى باقى ماندهاند. آنها میگویند که افراد کامل از میان اخیار و ابرار، بعد از مفارقت روح از بدنشان، نفوس آنها به عالم عقلى متّصل مىشود و در «نور» مستغرق مىشوند و از دار دنیا خلاص مىشوند و امّا غیر کاملین، مانند متوسّطین از سُعدا و ناقصین، در نهایت و طبقات اشقیا، از این ابدان به ابدان دیگر؛ انسانى یا حیوانى، یا نباتى یا جمادى، به مناسبت و جنسیّت اخلاق و هیئت ارواح آنچه عمل نمودهاند منتقل مىشوند. پس هر خوى و هیئت ظلمانیّه که بر نور نفسانی غلبه کند، موجب مىشود تا نفس به حیوان مناسب آن خلق انتقال یابد، مثل «بوزینه»، که روح شدّت شهوت حیوانى است و «درنده و سباع» براى شدّت غضب حیوانى، و «شیر» براى تکبّر و «مورچه» براى حرص، و «مار» و «عقرب» براى اذیّت و آزار دیگران.
ب. و امّا صعودى، آن است که بعضى از تناسخیّه معتقد به آن شده اند این است که اولین موجود جهت قبول فیض جدید از سوی باری تعالی، «نبات» است. نبات مستدعی مزاج اشرف انسانى، نفس اشرف است بدین صورت که از درجات نباتیّه و حیوانیّه تجاوز کرده باشد،پس «فیض جدید»- که نفس باشد- اوّل بر نازل ترین مرتبه نباتات فیض می گردد و این نفس در انواع برتر نبات منتقل می گردد تا برسد به مرتبه اعلاى از آن انواع که افق عالی ترین نبات و افق پست ترین حیوان است، مثل «نخل». بعد از آن، این نفس از اسفل سافلین حیوانات، تا نوع اعلاى از آن، چون «بوزینه» و «نسناس» دائما در حال حرکت و انتقال است. سپس، منتقل شود به مرتبه انسان. در مرحله ومرتبه انسانیت نیز از افق ادنى تا اعلى حرکت می کند، تا اینکه به روح اکبر و روح اعظم برسد.[10]
3.تناسخ «مُلکى» و ناسوتى و تناسخ «ملکوتى» که محشور شدن نفس است، بر صور ملکات حمدیّه، یا رذیله در معاد؛
4. تناسخ حقیقی و مجازی؛
أ.تناسخ حقیقی که عبارتست از همان تناسخ انفصالی مصطلح.
ب.تناسخ «مجازى» که عبارت است از تمثّل روح انسانى، به صورت حیوانی و نباتی و غیره، مثلا «روح الامین»، دارای حقیقت واحدی است، ولی دقایقى دارد و در عهد هر نبى، شکل رقیق شدهای از او به شکل اهل زمان آن نبىّ است، مانند تثویر روح الامین به صورت دحیه، براى رسول گرامی اسلام(ص) و هم چنین، تمثل وی براى حضرت مریم که ولی خدا بود؛ «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا»[11]
ادله قول به تناسخ:[12]
بعضى از فلاسفه اسلامی که قائل به تناسخ بودهاند، برای اثبات مدعای خویش چند دلیل ارائه داده اند که عبارتند از:
1. سبب احتیاج نفوس به بدن آن است که نفس، در اصل فطرت، ناقص و بالقوّه خلق شده است و معلوم است که نفوس گنهکاران و اشقیا، به واسطه کفران نعمتهای بارى تعالى پستتر و ناقصتر از آنچه در اول بودهاند، گردیدهاند، پس احتیاج این نفوس به بدن شدیدتر و قوىتر خواهد بود.
جواب این دلیل این است که نفوس آدمی، در اوّل پیدایش و خلقت، در جمیع ملکات و کمالات، بالقوّه است، ولی در مدّتى که به بدن تعلّق دارد آراء و ملکات شریف یا پستی را کسب مىکند که باعث می شود قوّهاش ،فعلیّت پیدا مىکند؛ یا فعلیت نورانی ملکوتی و یا فعلیت شیطانیّه.
2. برخی دیگر برای اثبات تناسخ به بعضى از آیات قرآن تمسک نمودهاند. این آیات عبارتند از:
أ.آیه «کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها.»[13] است که در بیان اهل جهنم نازل شده است. این آیه اشاره دارد که هرگاه پوست های ایشان (که عبارت از بدن حیوانى است) نضج نمود و فاسد شد، آنرا به پوست دیگری که بدن حیوانات دیگر می باشد، تبدیل می کنیم.
ب.آیه شریفه؛ «کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها أُعِیدُوا فِیها.»[14] این آیه نیز اشاره دارد که نفوس اشقیا هر چند که سعی می کننداز بدن حیوانى خویش خلاص شوند باز به واسطه شومى اخلاق سیئه و جهالات مرکبه خویش به آن بدن ها جذب مىشود.
ج. آیه شریفه «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ.» [15] در این آیه نیز آمده است که امت های گذشته نیز مثل شما بودهاند و به شومى اخلاق مذموم خویش، در بدن حیوانات صامت وارد شدند.
د.آیات دال بر مسخ شدن اقوام گذشته دلالت دارد. مانند؛ «وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِیرَ.» [16]و «فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ» و قوله عزّ و جلّ «نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ.»[17]
ه.احادیثی که بیان می کند که مردم بر اساس اخلاق خویش، به صورت های مختلف مبعوث می شوند. مانند؛ روایت «یحشر النّاس یوم القیامة على صور مختلفة.» و روایت نبوی: «کما تعیشون تموتون و کما تموتون تبعثون.»
ح.نقل قولی که در قرآن از افراد بدکار شده است که می گویند: «رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا- بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ؟»[18] این آیه که اشاره به مرده و زنده شدن در دو مرحله است، اشاره به تناسخ دارد.
جواب از این آیات و روایات این است که این است که براى این آیات و روایات رمز گونه هستند و برای رموز قرآنی و اشارات نبویّه، غیر از حصول تناسخ در دار دنیا، محمل های صحیحی وجود دارد؛ زیرا اکثر وعده و وعید های الهیّه در سرایى دیگر متحقق مىگردد و عالم آخرت منحصر در عالم عقل نیست، بلکه غیر عالم عقل، عالمى دیگر هست که به نعیم نورى براى کاملین و جحیم ظلمانى براى ناقصین تقسیم می شود.
3.در این عالم، بسیار اتفاق می افتد که افراد فاسق و جاهل بر امور غیبی مطّلع مىشوند و این امر به واسطه اتّصال نفوس آنها به عالم قدس و در اثر کم شدن مشغله های حسی آنها در مریضی یا خواب است. حال با توجه به این مطلب، در دار آخرت که هیچ مشغله حسی وجود ندارد، بهره مندی آنها از امور معنوی و اطلاع آنها از این امور بیشتر و اولی خواهد بود. بنابراین اگر نفس آنها به صورت پی در پی در این دنیا باقی نباشد، پس تحقق شقاوت و تعذیب که در لسان شرایع وارد شده است زیر مخدوش می شود، پس باید علاقه اشقیا از اجسام و بدن مادی قطع نگردد، و نفوس ایشان به بدن حیوانی از حیواناتی که در دنیا به حسب اخلاق و عاداتشان معذب هستند، منتقل گردد تا آنکه دائما در حال عذاب اعمال خویش باشد.
جواب این دلیل نیز آن است که شاید اشتغال نفوس اشقیا در آخرت به واسطه حالت بدی که دارند و هول قیامت و عذاب جسمانی و روحانی، آنقدر باشد که مطلقا به چیزى التفات نتوانند پیدا نمایند، چنانکه در قرآن مجید وارد شده است. «کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ» [19]
تفاوت نسخ با معاد:
یکى از اشکالاتی که بر مسأله معاد جسمانى بنابر طریقه اخباری ها و جمعى از متکلّمان وارد شده است، آن است که اگر نفسی که به آخرت منتقل شده است به همین بدن جسمانى مادى موجود در دنیا بخواهد باز گردد و محل حشر نفوس، همین عالم باشد، این قول با قول قائلان به تناسخ- که گویند نفوس دائما در حال تردد در بدن ها هستند و از آنها خلاصى ندارند- یکسان خواهد شد؛ چون عود روح به بدن در همین دنیا، تمام لوازم دنیایی بودن را دارا خواهد بود، ناچار حشرى اتفاق نخواهد افتاد و نفس قهرا مایل به تکامل است و بدن مسلما قبول فساد نموده و بنابراین دائما افراد باید بمیرند و زنده شوند.
جواب این اشکال این است که میان تناسخ و معاد تفاوت وجود دارد. و آن فرق این است که تناسخ عبارتست از عود روح به بدن و تعلق آن به بدن در عالم ماده و دنیا ولی رجوع روح به بدن در آخرت، حشر است.[20]