دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

جسم (جوهر جسمانی) physical being

جسم (جوهر جسمانی) physical being
جسم (جوهر جسمانی) physical being

كلمات كليدي : جسم، جوهر جسماني، مادّه، هيولي، صورت

نویسنده : احسان ترکاشوند(عضو هیئت علمی دانشگاه ملایر)

جسم در لغت به معنای «بدن» و «تن» و اعضای انسان و حیوان است[1]. امّا در اصطلاح فلاسفه، یکی از اقسام جوهر می‌باشد[2]. گاهی از آن به «جوهر جسمانی» و در برخی موارد به عنوان «جسم طبیعی» از آن یاد می‌شود. جسم را این گونه تعریف کرده‌اند:

«جوهری که دارای ابعاد سه گانه است و می‌توان در آن سه خط که یکدیگر را در یک نقطه قطع کرده‌اند فرض نمود، به گونه‌ای که همۀ زاویه‌های ایجاد شده قائمه باشند».[3]

قید «جوهر»، اعراض را از محدودۀ تعریف خارج می‌کند. مقصود از ابعاد ثلاثه، طول و عرض و ارتفاع است. مقصود از اینکه گفته می‌شود «سه خط عمود بر هم که در یک نقطه یکدیگر را قطع کرده باشند و همۀ زاویه‌هایی که تشکیل می‌دهند، قائمه باشند» این است که وقتی یک سطح را که فقط دارای طول و عرض می‌باشد در نظر بگیریم، می‌یابیم که فقط دو خط عمود بر هم به شیوۀ فوق می‌توان در آن فرض کرد امّا اگر حجمی را در نظر بگیریم آنگاه سه خط متقاطع به شیوۀ فوق را می‌توان در آن فرض کرد.

در این مثال دو خط عمود بر هم شده‌اند و در یک نقطه یکدیگر را قطع کرده‌اند و همۀ زاویه‌هایی که تشکیل داده‌اند قائمه می‌باشند. تنها در یک صورت است که می‌توان یک خط دیگر بر آن عمود کرد که زاویه‌‌های متشکل از آن نیز، قائمه باشند و آن صورتی است که حجم جوهری هم داشته باشد.

مراد از این که گفته شده است: «خط‌های مفروض، که یکدیگر را قطع کرده باشند» این است که لازم نیست یک جسم حتماً خط‌های بالفعل متقاطع داشته باشد بلکه همین که بتوان این خطوط را در آن فرض کرد عنوان جسم بودن بر آن صادق است. مثلاً کره و استوانه، هیچ خطی در آن‌ها وجود ندارد ولی می‌توان در آن دو سه خط متقاطع به شیوۀ مورد نظر فرض کرد.

تعریفی که تاکنون از «جسم» ارائه شد همان مفهوم و حقیقت جوهری جسم است آنگونه که ما با حسّ درک می‌کنیم. امّا عالمان علوم طبیعی، در اینکه مصداق جوهر جسمانی و به عبارتی مصداق آنچه که ما آنرا به عنوان جوهر دارای ابعاد سه‌گانة جوهری درک می‌کنیم، یک موجود متصل است یا متشکل از موجودات ریز منفصل می‌باشد اختلاف نظر دارند.

اقوال در مصادیق جسم

نظریاتی که در این باره سخن گفته‌اند را حدّاقل در قالب هفت دیدگاه می‌توان بیان کرد:

1- قول شهرستانی: مصداق جسم، متصلِ واحد است، همانگونه که ما آنرا درک می‌کنیم. یعنی در واقع، همانگونه که حسّ ما اجسام را بطور متصل درک می‌کند، در خارج نیز این اجسام هرکدام یک جوهر متصل هستند و چنین نیست که از کنار هم گذاردن جرم‌های کوچک، این جسم به وجود آمده باشد بلکه حقیقت هرجسم، یک موجود متصل واحد است و نیز این جسم واحدِ متصل قابل تقسیم به اجزاء متناهی بالقوّه می‌باشد. مراد از اجزاء بالقوّه این است که جسم قابلیّت تقسیم شدن را دارد. در مقابل تقسیم بالفعل که تقسیم شدن جسم را می‌گویند. تعبیر به بالقوّه به این جهت است که اگر ما یک جسم را به اجزاء بالفعل تقسیم و تکّه تکّه کردیم، دیگر آن جسم سابق موجود نیست بلکه از بین رفته است و اشیاء کوچک‌تری موجود شده است.

پس تعبیر دقیق آن است که گفته شود اجزاء بالقوّه، یعنی قابلیّت تقسیم را دارد، نه اینکه حقیقتاً آن شی‌ء تقسیم شود.

2- منسوب به حکماء: مصداق و حقیقت جسم، متصل است، همانگونه که ما آن را به صورت متصّل حسّ می‌کنیم لکن اجسام که در خارج به وجود واحد متصل موجودند، هرکدامشان تا بی‌نهایت قابلیت تقسیم شدن به اجزاء بالقوّه را دارند. هر چند ممکن است ما ابزارِ تکّه‌تکّه کردن و قطعه‌قطعه کردن اجسام تا بی‌نهایت را نداشته باشیم ولی عقل ما به طور کلّی حکم می‌کند که چون این جسم، دارای «بُعد» است، پس هر جزء از آن نیز باید دارای «بُعد» باشد و این تقسیم تا بی‌نهایت ادامه پیدا می‌کند. البته این قول که قول ارسطو و حکمای اسلامی است معتقد است در عین حال، جسم مرکب از دو جوهر«ماده» و «صورت» است.

3-قول ذی‌مفراطیس (دموکریتوس): مصداق خارجی هر جسم، از اجزاء منفصل کوچکی ترکیب یافته است که آن اجزاء جدانشدنی و به عبارتی «نشکن» هستند. نیز طبق این قول، جسم (یعنی همان اجزاء کوچک) قابلیّت تقسیم بالقوه را دارند. هرچند از نظر خارجی تقسیم نمی‌شوند.

4-مشهور متکلّمین: جسم از اجزائی تشکیل شده است که آن اجزاء دیگر قابلیّت تقسیم خارجی را ندارند. به علاوه از نظر عقلی و وهمی نیز قابل تقسیم نیستند(یعنی حتی قابلیّت تقسیم بالقوّه را نیز ندارند. به عبارتی، آن اجزاء، علاوه بر آنکه «نشکن» و «جدانشدنی» هستند، خود متناهی هستند. یعنی به عقیدة اینان، یک جسم از اجزائی متناهی ترکیب یافته است که آن اجزاء خودشان غیر قابل تقسیم خارجی و عقلی بوده و با فاصله‌هایی در اجسام، کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند به عبارت فلسفی، آن اجزاء «لایتجرّا» هستند و هنگامی که با وسیله‌ای جسمی بریده می‌شود، آن وسیله از کنار قطعه‌های ریز عبور می‌کند و چنین نیست که آن اجزاء را قطع کند.

5- قول نظّام: جسم از اجزاء «لایتجزّا»[4] تشکیل یافته است. (به بیانی که در قول چهارم گفته شد) لکن این اجزاء غیرمتناهی هستند. یعنی هر جسم، از اجزائی غیرمتناهی تشکیل یافته است که آن اجزاء خودشان، دیگر «نشکن» و غیر قابل تقسیم عقلی، وهمی و خارجی هستند.

6- قول افلاطون: جسم جوهر بسیطی است که همان اتصال و امتداد جوهری است و قابل تقسیم است. تقسیم خارجی، وهمی و عقلی را نیز می‌پذیرد.

7- قول شیخ اشراق: جسم جوهری است که از یک جوهر (مادهّ) و یک عرض ترکیب شده است. مادّه که همان هیولی است و عرض همان حجم یا جسم تعلیمی است که عبارت از همان امتداد کمّی است که از جهات سه‌گانة طول و عرض و عمق امتداد دارد[5]

علامه طباطبایی بعد از نقل و نقد فی الجملة اقوال فوق نظر صحیح را چنین تقریر می‌کند:

ـ مصداق جسم، أجزای ریز و کوچکی هستند که از کنار هم قرار دادن آنها امتداد جوهری جسم به‌وجود می‌آید. البته آن اجزای ریز یک ویژگی ظریف دارند که عبارت است از تقسیم‌پذیری تا بی‌نهایت. یعنی آن اجزاء اگر چه بسیار کوچک‌اند لکن هرکدام از آنها تا بی‌نهایت قابل تقسیم هستند. چنان که قبلاً هم بیان کردیم مراد، امکان تقسیم (یعنی تقسیم بالقوّه) است نه تقسیم بالفعل. چون با تقسیم بالفعل، جسم نیز از بین می‌رود.

نکتة دیگری که علامه دربارة جسم می‌فرماید این است که آن اجزای کوچک و صغار، وقتی کنار هم گذاشته می‌شوند صورت‌های نوعیّة اجسام را به‌وجود می‌آورند.

به عبارتی مصداق جسم، همان ذرّات ریز هستند و از اجتماع آنها صورت‌های نوعیّة اجسام تشکیل می‌شوند.[6] اگر بخواهیم اقوالی که درباره مصداق جسم بیان شد را در ضمن نموداری بیان کنیم ، چنین می‌گوییم :

به هر حال مقصود از «جوهر جسمانی» یا «جسم» همان اجسامی هستند که ما در برابر خود می‌بینیم و دارای امتداد سه گانه می‌باشند.

جوهر جسمانی یا جسم، به عقیدۀ مشائین (و به تبع آنان مشهور حکمای اسلامی) مرکّب از دو جوهر دیگر به نام «مادّه» و «صورت» می‌باشد. مادّه به عقیدۀ آنان، جوهری مبهم و بدون فعلیت است که در همۀ اجسام وجود دارد. «مادّه» که گاهی از آن به «هیولی» نیز تعبیر می‌شود همان حیثیت «امکان تبدیل شدن به شیء دیگر» است. امّا «صورت»، حیثیت «فعلیّت هر موجود جسمانی» است. مثلاً «آب» که خود یکی از انواع «جسم» است، دارای یک صورت می‌باشد که عبارت است از همان «موجود مرطوب جاری» و یک ماده که عبارت است از «امکان تبدیل شدن به بخار»، این امکانِ تبدیل شدن به بخار، همان ماده یا جهت هیولانی آب است[7].

جوهر جسمانی (جسم)، دارای ابعاد مکانی و زمانی است و ما نمودهایی از آن را به صورت اعراضی از قبیل رنگ، شکل و... احساس می‌کنیم. وجود جوهر جسمانی تنها با عقل قابل اثبات است، یعنی اگر چه ما «حسّ جوهریاب» نداریم و وجود جوهر جسمانی را با حسّ نمی‌یابیم و تنها وجود اعراض آن را حسّ می‌کنیم، امّا از طریق براهین عقلی، وجود آن را اثبات می‌کنیم. در عین حال اعتقاد به وجود «جوهر جسمانی» یک اعتقاد ارتکازی و به یک معنا فطری است.[8]

مقاله

نویسنده احسان ترکاشوند(عضو هیئت علمی دانشگاه ملایر)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

امکان اخص Contingency,probability

بنابراین باید امکان را مقابل ضرورت دانست؛ اما بسته به اینکه واژه امکان در مقابل چه ضرورتی مطرح شود، معانی مختلفی از امکان خواهیم داشت.
No image

فاعل بالتسخیر

No image

علت صوری

No image

علت مادی

No image

فاعل جبری

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS