دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

عمل گرایی (پراگماتیسم) Pragmatism

No image
عمل گرایی (پراگماتیسم) Pragmatism

كلمات كليدي : عمل گرايي، پراگماتيسم، جيمز، پيرس، ابزارگرايي، تجربه گرايي

نویسنده : علي حسين خاني

پراگماتیسم (یا عمل‌گرایی) از واژه یونانی پراگما، به معنای عمل، مشتق شده است. این اصطلاح را چالرز ساندرز پیرس (در قالب اصل پرگمتیک) در سال 1878 وارد فلسفه کرد. عمل‌گرایی، مکتبی است که سرچشمه آن را نگرش حوزه آمریکا به فلسفه می‌دانند. با نگاهی به گذشته، عمل‌گرایی مهم‌ترین و تنها حرکت فلسفی آمریکایی مابین پایان جنگ داخلی آن کشور و پایان جنگ جهانی دوم بوده است. در این مکتب، نه تنها مسائل فلسفی، بلکه مسائل مربوط به انسان نیز مورد توجه قرار می‌گیرد. این نگرش فلسفی، در جستجوی خود برای ارائه تفسیر کاملی از زندگی انسان، می‌کوشد ذهن و طبیعت، زبان و اندیشه، عمل و معنا، و شناخت و ارزش را به هم مرتبط سازد و بر اهمیت اساسی اندیشه انتقادی، روش منطقی و آزمون تجربی در تمام حوزه‌های مختلف کوشش‌های انسانی تأکید کند[1]. مهمترین عمل گرایان کلاسیک، چارلز ساندرز پیرس، ویلیام جیمز و جان دیوئی بودند. این مکتب، با ایده‌های مبتکرانه پیرس شروع می‌شود. این بارقه‌ها، بوسیله جیمز تقویت می‌شود و جان دیویی، علاوه بر گسترش عمل‌گرایی، از آن برای ارائه «ابزارگرایی»[2] خود استفاده می کند[3]. عمل‌گرایی دستخوش بازنگری‌های زیادی نیز شده است، خصوصا ً بوسیله متفکران و فیلسوفانی که از دهه 1970، به نوشته‌های عمل‌گرایان کلاسیک رجوع می‌کردند، فیلسوفان و متفکرانی همچون ویلارد اورمان کواین، ریچارد رورتی، هیلاری پاتنم و رابرت برندوم.

بنیانگذاران عمل‌گرایی، با جهانی روبرو شدند که در آن تقابل‌های بسیاری ظهور یافته بود: تقابل علم و مذهب، پوزیتیویسم و رمانتیسم، ادراک شهودی در برابر تجربه حسی و غیره. بنابراین، جنبش عمل گرایی، نقش یک میانجی را ایفا می‌کرد، تلاشی برای وحدت بخشی میان علم و مذهب، نظریه و عمل، اندیشه نظری و تحلیل، و مدرسه و زندگی. یکی از اهداف عمده عمل‌گرایی این بود که نگرش های فلسفی سنتی را در پرتو پیشرفت‌های علمی نوین به نقد کشد. اما بر خلاف پوزیتیویسم، عمل‌گرایی، فلسفه و دیگر علایق انسانی را به نمونه های ساده شده‌ای از علوم اثباتی فرو نمی‌کاهد یا آنها را تابع این علوم نمی داند. از جمله موارد تأثیرگذار بر رهیافت عمل‌گرایی، نظریه تکامل و روش‌های آماری جدید درباب استدلال، و نیز تأکید بر خواسته‌های مشروع وجوه دیگر انسانی بود، همچون اخلاق و عمل اجتماعی، هنر، شعر، تاریخ، مذهب و فلسفه نظری. آنها، بر خلاف پوزیتویست‌ها، علم را ابزاری برای خارج کردن یا کوچک‌سازی چنین وجوهی نمی‌دانستند. در واقع، به همین دلیل است که پیرس، مفهوم «روش منطقی» را به مثابه مفهومی بنیادین در نظر می‌گیرد که می‌تواند تقابل‌های گوناگون ذکر شده را وحدت بخشد. جیمز نیز بر تجربه، به عنوان یک آزمون کلی که باید تمام ساخت‌های نظری را بیازماید تأکید می‌کند. دیوئی نیز با ارائه مفهوم یگانه‌ای از اندیشیدن، به مثابه مبادله‌ای فعال میان موجود زنده و محیط پیرامون آن، بر همین نکته صحه می‌گذارد[4].

هسته اصلی عمل‌گرایی، اصل پرگمتیک بود. این اصل در واقع قاعده‌ای است برای روشن‌سازی محتوای فرضیه‌ها، بوسیله پیگیری و بررسی «پیامدهای عملی[5]» آنها. پیرس در مقاله‌ای به نام «چگونه تصوراتمان را واضح سازیم» پس از ذکر این نکته که عقاید ما واقعا ً قواعدی برای نحوه عمل ما هستند، بیان می کند که برای بسط یک مفهوم ذهنی، صرفا ً تعیین این نکته لازم است که مفهوم مورد نظر، برای ایجاد چه نوع رفتاری به کار می‌آید، و آن رفتار برای ما یگانه معنای آن مفهوم محسوب می‌شود. پس برای وضوح بخشیدن کامل به اندیشه ها و افکارمان درباره یک موضوع، فقط باید بررسی کرد که آن موضوع حاوی چه نتایج عملی احتمالی خواهد بود، چه تأثیراتی را می‌توان از آن انتظار داشت و کدام واکنش‌ها را باید برای پاسخ به آن تدارک دید[6]. هر چند، در بنیانگذاران این مکتب نیز اختلاف نظرهای زیادی وجود داشته است. مثلا پس از آنکه جیمز کتابش را به عنوان «پراگماتیسم» (1907) انتشار داد، پیرس نام مشرب خود را از پراگماتیسم به پراگماتیسیزم تغییر داد. هدف پیرس از این کار جداسازی نگرش خود درباب عمل‌گرایی از موضع فلسفی و ذهنی جیمز بود. همین کار نشان می دهد که اختلاف نظرهای زیادی در هدف و روش عمل‌گرایی، هم در بنیانگذاران آن و هم در شارحان این مکتب از ابتدا وجود داشته است[7].

اما عمل‌گرایی، اغلب با ابزارگرایی در فلسفه علم همسان درنظر گرفته می شود، و گاهی هم تجربه‌گرایی، تجربه‌گرایی ساختی[8] یا ضد واقع‌گرایی خوانده می‌شود. بر اساس ابزارگرایی، نظریه‌های علمی به هستی‌های موجود در جهان ارجاع نمی‌دهند، بلکه صرفا ً ابزارهایی برای پیش بینی و کنترل هستند. به این ترتیب، نظریه‌های ما هدفشان صدق یا صادق بودن به معنای تحت الفظی آن نیست، بلکه مفید بودن یا به لحاظ تجربی با کفایت بودن است. بر اساس واقع‌گرایی، که مخالف این رهیافت است، نظریه‌ها به اشیاء موجود در جهان ارجاع می دهند، جهانی که مستقل از باورهای ما است، و هدف علم نیز ارائه روایت های صادق و درستی است درباره جهان. بنابراین، می‌توان فهمید که چرا گاهی اوقات، عمل‌گرایی نوعی از ابزارگرایی محسوب می‌شود. بینش درونی و اصلی عمل‌گرایی، یعنی اصل پرگمتیک، این نکته را بیان می‌کند که مفاهیم، باورها و نظریه‌ها، باید با تجربه و عمل در ارتباط باشند. جیمز وقتی که چنین اصلی را با مفهوم صدق مرتبط می‌سازد به این نتیجه می‌رسد که صدق، آن چیزی است که برای ما کار می‌کند یا به کار ما می‌آید.

جیمز نیز استدلال می‌کند که هیچ نظریه‌ای نمی‌تواند مطلقا ً رونوشتی از واقعیت باشد، بلکه هر یک از این نظریه‌ها ممکن است از نقطه نظری مفید واقع شوند[9]، بنابراین، همانطور که هیچ‌کدام از این نظریه‌ها را نمی‌توان به راحتی کنار گذاشت، هیچ‌یک را نیز نمی‌توان نمایش‌دهنده و رونوشتی کامل از واقعیت خواند. به نظر جیمز، هر ایده‌ای که بتواند ما را با موفقیت از هر بخشی از تجربه به بخش دیگر منتقل کند، یا به طور قابل اطمینانی کار کند، و یا کوشش‌های ما را حفظ و ساده‌سازی کند، به لحاظ ابزاری[10]صادق است. در واقع، جیمز به یک معنا، ابزارگرا محسوب می‌شود، از این حیث که در نظر او، هدف، رسیدن به تمام ابزارهای ممکن و مفید برای پژوهش‌های ما است، ابزارهایی که ما را برای تبیین و پیش بینی مسیر تجربه کمک می‌کنند، ابزارهایی که ما را برای احساس راحتی بیشتر یاری می‌رسانند و ...

بر این اساس، هر چیزی که باور کردن آن برای ما خوب است، هر آن چیزی که می‌خواهیم یا میل داریم که باور کنیم، به لحاظ ابزارگرایانه صادق است[11]. اما بر خلاف شباهت ظاهری ایده‌های جیمز با پیرس، به نظر می‌رسد که گزارش پیرس از صدق نمی‌تواند به سادگی نوعی از ابزارگرایی در نظر گرفته شود. پیرس نیز اصل پرگمتیک را به مفهوم صدق مرتبط می‌ساخت و نیز استدلال می کرد که صدق، آن چیزی است که باور به آن برای ما بهترین چیز است. اما او با بیان این موضوع، درواقع بر این نکته تأکید می‌کند که صدق، آن چیزی است که باید بطلان ناپذیر[12] باشد، یا آن چیزی است که باید به بهترین شکل با شواهد و استدلال‌ها روبرو شود. به این معنا، پیرس، یک ابزارگرا، لااقل به آن صورت که جیمز ابزارگرا محسوب می‌شود، نبود.

اصل پرگمتیک پیرس این نکته را در بر دارد که باورهای ما باید با تجربه مرتبط و متصل شوند و همین نکته، این اصل را به اصل تحقیق پذیری نزدیک می‌کند (چنان‌که ایر نیز بر این نکته تأکید می‌کند). به علاوه، پیرس معتقد بود که معنای یک عبارت، دانستن نتایج مستقیم یا غیر مستقیم آن، در چارچوب تجربه حسی محسوب می‌شود. در واقع، او این آموزه برکلی را تأیید می‌کند که کل یک زبان معنادار باید با تجربه حسی مطابقت داشته باشد[13]. پیرس معتقد بود که نظریه ها نهایتا ً باید در چارچوبی که وی «عمل گرایانه»[14] می‌خواند مورد ارزیابی و سنجش قرار گیرند. به عبارتی، نظریه‌ها باید بر این اساس مورد ارزیابی قرار گیرند که آیا تبیین‌های خوبی برای شواهد هستند یا نه، آیا اطلاعات و داده‌ها را تبیین می‌کنند، آیا برای تحقیقات آتی، به اندازه کافی ساده، زیبا و ثمربخش هستند یا نه. این موارد، انواع مزیت‌هایی هستند که یک نظریه را مفید می سازند.

گاهی اوقات، پیرس بر این نکته پافشاری می‌کند که باور به نتایج علمی جاری، برای پژوهشگران، غیرعلمی و در واقع نامناسب است. وی در یک سخنرانی در سال 1898 می‌گوید که معتقد است آنچه که معمولا ً باور خوانده می‌شود، ابدا ً هیچ جایی در علم ندارد. در این دوره، پیرس معتقد است که علم محض، ابدا ً هیچ کاری با عمل ندارد. این ملاحظات، در استدلال‌های پیرس درباب جداسازی نظریه از عمل اتفاق می‌افتد. بنظر پیرس، هیچ چیزی برای علم حیاتی نیست و هیچ چیزی نیز برای علم اصولا ً نمی‌تواند حیاتی باشد[15].

اما این آموزه‌های متأخرتر پیرس با ایده‌های قبلی وی کمی متفاوت است. درنظر او، باور، یک تمایل ثابت به عمل کردن بود. در واقع، تا آنجایی که ما از باور جاری و مورد پذیرش، اطمینان داریم، هیچ نیازی به تردید یا تحقیق بیشتر در مبانی صدق آن باور نداریم. تحقیق، همیشه با یک غافل‌گیری برانگیخته می شود، معمولا ً یک غافل‌گیری تجربی و حسی، که هماهنگی نظام باورهای ما را به هم می‌ریزد، و باور ثابت را به شک زنده تبدیل می‌کند. تردید، حالتی نابسامان و آشفته است که تحقیق را بر می‌انگیزاند. هدف از چنین تحقیقی نیز جایگزین کردن تردید با باوری ثابت، در راستای بررسی صدق و کذب گزاره مورد مناقشه است[16]. اما به نظر می‌رسد که پیرس، در آراء متأخرتر خود، نظریه و عمل را کاملا ً از یکدیگر جدا می‌سازد. بر این اساس، در فرآیند تجربه، دیگر نمی توان به این باورها نیز اتکاء زیادی داشت. در عوض، پیرس بر غریزه، درک عام (یا عقل سلیم)[17] و احساسات تأکید می‌کند و معتقد است که به جای باورها، باید بر چنین مواردی تکیه داشت[18]، و به این ترتیب، دیگر هیچ چیزی برای علم محض، حیاتی نخواهد بود.

عمل‌گرایی یا پراگماتیسم، در واقع از همان آغاز پیدایش و رشد مراحل نخستین خود، جنبش فکری یکدستی نبود. آنچه بعدها به منزله رشته وحدت بخش عمل‌گرایی بر آن تأکید شد، اشتراک نظرهایی بود که میان فلاسفه نخستین عمل‌گرایی وجود داشت، چیزی که اندیشمندان و فیلسوفان بعدی آنها را بسط داده و برجسته کردند؛ و گرنه، عمده آراء این فلاسفه در باب موضوعات بسیار متفاوتی بود، مثلا ًنظریه‌های خاص پیرس درباره نشانه‌ها است؛ آراء اصلی جیمز درباب روانشناسی و نظریه شناخت است، و فلسفه ویژه دیویی ابزارگرایی است[19].[20]

مقاله

نویسنده علي حسين خاني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

Powered by TayaCMS