دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

گاستون باشلار Gaston Bachelard

No image
گاستون باشلار Gaston Bachelard

كلمات كليدي : باشلار، معرفت‎شناسي تاريخي، گسست معرفت شناختي، فنومنوتكنيك، موانع معرفت شناختي

نویسنده : موسي توماج ايري

گاستون باشلار، در سال 1884 م در روستایی در فرانسه به دنیا آمد و در سال 1962 در پاریس در‌گذشت. باشلار ابتدا کارمند اداره پست بود (13-1903) و در همین زمان به تحصیل ریاضیات و علوم پرداخت. از سال 1919 تا 1930 در دبیرستان روستای زادگاهش به تدریس فیزیک و شیمی اشتغال داشت. او در 35 سالگی به مطالعه فلسفه پرداخت و دوره لیسانس فلسفه را در 1922 به پایان رساند و در سال 1927 از رساله دکترای خود با عنوان «رساله دربارۀ دانش تقریبی»[1] دفاع کرد. از 1930 تا 1940 استاد فلسفه در دانشکده ادبیات دانشگاه دیژون[2] بود و در سال 1940 برای تصدی کرسی تاریخ و فلسفه علم به دانشگاه سوربن در پاریس فراخوانده شد، سمتی که تا 1954 بر عهدۀ وی بود.

فلسفه علم باشلار در کلیت خود در قید و بند قواعد مرسوم نمی‌ماند و رشته‌های مختلفی را به عنوان ابزار پژوهش خود به کار می‌گیرد. باشلار، هیچ اِبایی ندارد که رشته‌هایی چون انسان‌شناسی، قوم‌شناسی، جامعه‌شناسی، روانشناسی و روانکاوی را در فلسفه علم خود به کار گیرد. همچنین توجه ویژه به تاریخ علم، باشلار را پیشرو گرایش تحول‌آفرینی در فلسفه علم قرار می‌دهد که با کتاب ساختار انقلاب‌های علمی[3] توماس کوهن[4] شروع می‌شود. نگرشی که در تقابل با دیدگاه پوزیتیویست‌ها و پوپری‌ها، برای تاریخ علم در فلسفه علم، جایگاهی اساسی و تعیین‌کننده قائل است. این استفاده از رشته‌های متعدد به مثابه ابزارهای پژوهشی، به فلسفه علم باشلار خصلتی چند بعدی می‌بخشد، ویژگی‌یی که توسط برخی نویسندگان، «چند گویشی» خوانده شده است.[5]

معرفت‌شناسی تاریخی

باشلار ابتدا به مطالعه علوم به‌ویژه فیزیک، ریاضیات و شیمی پرداخت. تحولات فیزیک در ربع اول قرن بیستم وی را بسیار تحت تأثیر قرار داد. مفاهیم علمی ناشی از نظریات نسبیت و کوانتوم، او را بر آن داشت تا به ابعاد فلسفی و معرفت‌شناختی این تحولات بپردازد. فیزیک نوین باعث طرح سؤالات فلسفی جدیدی در مورد مفهوم واقعیت، نقش ناظر، عینیت، عدم قطعیت و... گردید.

باشلار، همچنین، در نگاه فلسفی‌اش به علم، تحت تاثیر افکار استادش، لئون برونشویک[6] بود. برونشویک که فیلسوفی نوکانتی بود «در پی مطالعه تحول ذهن در راستای شیوه‌های توسعه معرفت و علم بود. روش وی چنین بود که با استخراج اصول و قواعد معرفت‌شناختی از متون علمی و فلسفی، به تحلیل آنها بپردازد. برونشویک، خود را نه یک مورخ علم، بلکه فیلسوفی می‌داند که به مطالعه ذهن از طریق تحلیل تاریخ اندیشه، می‌پردازد.»[7] بنابر‌این، تاریخ علم برای وی، نه یک ابزار، بلکه بستری بود که تحولات ذهن بشر را به نمایش می‌گذاشت، از این روی است که از نظر برونشویک، «تاریخ ]علم و فلسفه[ برای فیلسوف به مثابه آزمایشگاه برای دانشمند است».[8]

در نحوۀ ادراک و فهم واقعیت توسط ذهن، دیدگاه وی شباهت‌ها و تفاوت‌هایی با کانت دارد. برونشویک این عقیده کانت را که «ادراک و معرفت نتیجه تعامل ذهن و پدیدارها است» را قبول دارد. اختلاف وی با کانت مربوط به ساختار ذهن است. کانت ذهن را دارای ساختاری ثابت و ایستا متشکل از اموری مقدم بر تجربه و پیشینی می‌دانست. یعنی ذهن صرفا یک قالب و فرم ثابت و دائمی دارد که در مواجهه با تجارب حسی، پدیدارها را در این قالب به صورت مفاهیم و احکام در می‌آورد. اما برونشویک که ذهن را در بستر تاریخ اندیشه‌ها بررسی می‌کند، معتقد است که ذهن ساختاری منعطف و پویا دارد و متاثر از عوامل تاریخی دچار تغییر و تحول می‌شود. بنابراین در نزد برونشویک هیچ معرفت پیشینی و مقدم بر تجربه وجود ندارد بلکه معرفت در زمان‌ها و شرایط مختلف، شکل‌های متفاوتی پیدا می‌کند. «او معتقد بود که ساختار معرفت در زمان‌ها و شرایط مختلف، متفاوت است و علم با تغییر و تحول، پیشرفت می‌کند و برخی اوقات این تغییرات به تحول بنیادی در مفاهیم و اهداف بدل می‌شوند».[9] و طی این تحولات در واقع، ساختار ذهن نیز دچار تغییر و تحول می‌شود. برونشویک «علم جدید (معاصر) را بالاترین و پیشرفته‌ترین نوع علم ]تاکنون[ می‌دانست و باور داشت که تحلیل آن منجر به پی‌بردن به نحوۀ کار علم جدید و کشف اصول و ارزش‌های آن می‌شود».[10] باشلار کسی بود که این تحلیل را در نوشته‌های مبسوط خود تحقق بخشید، و با بررسی تحولات معرفتی ذهن بشر در تاریخ علم، نوعی معرفت‌شناسی تاریخی[11] را بنیان نهاد. فلسفه علم باشلار بسط چنین معرفت‌شناسی‌یی است که به بررسی برخی از مهمترین شاخصه‌های آن می‌پردازیم.

معرفت‌شناسی غیردکارتی

«هیچ چیز بدیهی نیست، هیچ‌ چیز به ما داده نشده است، همه چیز ساخته می‌شود.[12]»

تفاوت اساسی نگرش معرفت‌شناختی باشلار با معرفت‌شناسی مبتنی بر اصل تمایز و بداهت شهودی دکارت، در عبارت فوق آشکار است. باشلار معتقد است که «تا قرن نوزدهم، علم، قسمتی از معرفت عام بود و موضوع متعلق به خود را معرفتی همگن می‌دانست، همانند علم به جهان خودمان در تجربه روزمره، که خردورزی‌یی کلی و ثابت آن را سازمان داده است».[13] معرفت‌شناسی دکارت، معرفت‌شناسی عرف عام و شعور مشترک[14] بود. در حالی که از نظر باشلار معرفت علمی، شناختی متفاوت از معرفت عام است. از نظر باشلار «علوم فیزیک و شیمی را بدان‌گونه که امروزه توسعه یافته‌اند، می‌توان از نظر معرفت‌شناسی، قلمروهایی از اندیشه محسوب داشت که آشکارا از معرفت عام بریده است».[15] مثلا ثابت بودن زمین برای شعور مشترک ما قابل قبول و حتی بدیهی است اما برای اثبات حرکت آن نیاز به شبکه‌ای از براهین و شواهد تجربی داریم. دکارت در تلاش بود بداهت شهودهای روشن و متمایز را، مبنایی برای ساختمان علم قرار دهد، اما باشلار معتقد است که معمولا «آنچه بدیهی و مسلم می‌نماید، حقیقتی اساسی نیست».[16] در حالی که دکارت معتقد است که می‌تواند «از ساده ترین چیزها که علم به آنها آسان‌تر است، آغاز کرده کم‌کم به معرفت مرکبات برسد»[17]، از نظر باشلار، واقعیت هیچ‌گاه ساده نیست و در تاریخ علم همواره معلوم شده که کوشش‌هایی که خواسته‌اند به سادگی دست یابند آنگاه که سرانجام پیچیدگی واقعیت به رسمیت شناخته شد، ساده‌سازیِ بیش از حد بوده است.[18]برای مثال ساختار طیف هیدروژن که ابتدا سعی شد با مدل‌های کلاسیک مثل مدل سیاره‌ای تبیین شود اما در نهایت معلوم شد که باید کوانتوم‌های انرژی را به‌کار گرفت که نگرشی از اساس متفاوت و بی‌سابقه است. این نگرش غیردکارتی باعث شد که باشلار علم جدید را دارای بنیان معرفت‌شناختی کاملا متمایزی تصور کند. تفکر علمی معاصر از نظر باشلار علاوه بر معرفت‌شناسی غیردکارتی، در ساختار ریاضیِ آن غیراقلیدسی و در روش تجربی‌اش غیربیکنی است.[19] هندسه اقلیدسی، که مبنای فیزیک نیونتی بود و کانت قضایای آن را از حقایق پیشینی می‌دانست، با شهود عرفی ما سازگار است اما فیزیک مدرن معلوم ساخت که هندسه اقلیدسی کفایت لازم را برای تبیین پدیدارهای طبیعی ندارد. همچنین علم جدید بر مبنای روش‌شناسی بیکنی که مبتنی بر مشاهده و استقراست شکل نگرفته بلکه از نظر باشلار تغییری اساسی و جدید در روش و نگرش، علم جدید را به بار آورده و منجر به تحولات بنیادین معرفت‌شناختی گردیده است.

گسست معرفت‌شناختی[20]

باشلار که در عین‌حال یک فیزیک‌دان و ریاضی‌دان نیز بود، در بطن انقلاب نسبیتی‌ـ‌کوانتومی در فیزیک قرار داشت و بدین‌ترتیب، «این تحولات را آغاز مرحله تاریخی جدیدی نه صرفاً برای علم، بلکه همچنین برای فلسفه می‌دانست. فیزیک جدید ادراکات شعور مشترک را دربارۀ زمان، مکان، علیت و هستی‌شناسی فلسفی در هم شکسته بود».[21] باشلار در نگاه تاریخی خود به علم، دیدگاهی را که مثلا شیمی مدرن را تداوم کیمیاگری می‌داند، مورد نقد قرار می‌دهد. از نظر باشلار، علم قدیم و علم معاصر مبتنی بر مبانی فلسفیِ کاملاً متفاوت و حتی متعارضی هستند و در واقع این مبانی، خود، محصولات اذهان کاملاً متفاوتی می‌باشند. ذهن پیشاعلمی، تجارب نخستین و شهودهای اولیه را قطعی و یقینی فرض می‌کند و بر ادراکات ناشی از امیال و احساسات مبتنی است. باشلار این ادراکات عرفی و غریزی را موانع معرفت‌شناختی[22] می‌نامد و روش روانکاوی معرفت عینی[23] را برای شناخت و درمان این عارضه‌های معرفتی پیشنهاد می‌کند. باشلار، این موانع را که به رکود و عقب‌ماندگی علم منجر شده‌اند در بستر تاریخ علم مورد مطالعه قرار می‌دهد و معتقد است که «مفهوم مانع معرفت‌شناختی را می‌توان در مسیر رشد و توسعه تاریخی اندیشه علمی بررسی کرد».[24] بدین‌ترتیب، روانکاوی معرفت عینی، نوعی معرفت‌شناسی تاریخی است که با معرفت و شناختی منفی و سلبی سروکار دارد، زیرا کاشف خطاها و اشتباهاتی است که راه را بر معرفت علمی و عینی، می‌بندند. در مقابل، ذهن علمی، با ویرانی و نابودی ذهن غیرعلمی، بنیان می‌شود و تکوین می‌یابد. از این‌روی است که باشلار می‌نویسد:

هدف روحیه علمی باید اصلاح ذهن به طور کامل و جامع باشد. لازمه هر پیشرفت واقعی در اندیشه علمی، چرخش و تغییر وجهه نظر است. پیشرفت‌های اندیشه علمی معاصر، موجب تغییرات حتی در اصول و مبادی شناخت و معرفت شده‌اند.[25]

این تغییرات آنقدر اساسی و بنیادی‌اند که نمی‌تواند نتیجه پیشرفتی مداوم و پیوسته باشد. بنابراین «رشد دانش علمی، آن‌طور که پوزیتیویست‌ها [وابطال‌گرایان] مطرح کرده‌اند، تجمع منظم و متوالی حقایق جدید نیست».[26] در تحولات اساسی در علم، تجدید نظر اساسی در مبانی رخ می‌دهد به طوری که این تجدید ‌نظر در مبانی، باعث شکاف و گسست میان نظریه جدید با نظریات موجود می‌شود.

باید توجه داشت که اصطلاح گسست معرفت‌شناختی را لویی آلتوسر[27](1918-1990) بعدها، با الهام از مفهوم گسست در معرفت‌شناسی تاریخی باشلار، ابداع کرد.[28] آلتوسر با استفاده از این ایده وجود دو برآیند متفاوت از حرکت اندیشه مارکس را پیش کشید. وی معتقد بود که گسستی معرفت‌شناختی در آثار مارکس را کشف کرده است و یک دورۀ «علمی» و یک دورۀ «ایدئولوژیک» در آثار مارکس قابل تمیز است. بدین ترتیب، نگرش نوین معرفت‌شناختی باشلار به تاریخ، بواسطه آلتوسر، نسلی از فیلسوفان مارکسیست را به بازاندیشی در مفاهیم زمان، سوبژکتیویته و علم کشاند. این تأثیرگذاری در عرصه فلسفه و تاریخ علم به وساطت الکساندر کویره[29] (1892-1964) روی داد. با مطالعه آثار باشلار، «کویره به درستی این فکر اعتقاد پیدا کرد که پیشرفت علم به شیوۀ خطی صورت نمی‌گیرد، بلکه فرآیندی است ناپیوسته».[30] کویره این نظر باشلار را در فیزیک و اخترشناسی به کار بست که ماحصل آن آثار تحول‌آفرینی چون مطالعات گالیله‌ای (1939) و از جهان بسته به جهان باز (1957) بود. «چنین تعبیری از پیشرفت شناخت‌ها که ناپیوسته و آگاهانه ضد پوزیتیویستی است، به نوبه خود تأثیری قاطع بر نخستین پژوهش‌های میشل فوکو و توماس کوهن داشت».[31]

فنومنوتکنیک[32]

«ابزارهای فنی آزمایشگاهی، نظریه‌هایی مادیت یافته‌اند.[33] »

همانطور که اشاره کردیم، از نظر باشلار، یکی از ویژگی‌های روح علمی نوین، گسستن آن از معرفت عام است. این گسست روحیه علمی نوین از معرفت عام، در ابزارهای آزمایشی نیز به وقوع پیوسته است. در رویکرد کهن[34] (ماقبل علمی)، ابزارهای زندگانی عام، ابزارهای آزمایش علمی هم بودند. مثلا در شیمی لاووازیه دی‌کلرید‌سدیم (NaCl2) همان‌گونه وزن می‌شد که در زندگی روزمره، نمک طعام. در این دو سنجش ، اندیشه اندازه‌گیری یکی است و هیچ تغییری نمی‌کند. دانشمندان تا وقتی که با برخورداری از ذهنیت عام، می‌خواستند وزن اتمی را تعیین کنند، استفاده از شیوۀ فنیِ ترازو کفایت می‌کرد. اما برای جداکردن ایزوتوپ‌ها و وزن کردن آنها در قرن بیستم، نمی‌توان با شیوۀ مستقیم دست به سنجش زد و مثلا ترازو را به کار گرفت، بلکه باید شیوۀ فنیِ غیر‌مستقیمی را به کار برد. طیف‌سنج جرمی که برای این کار به عنوان شیوه‌ای فنی ضروری است، مبتنی بر تأثیر میدان‌های الکتریکی و مغناطیسی است و این ابزاری است، که می‌توان آن را در قیاس با ترازو، غیر مستقیم، توصیف کرد. بدین ترتیب باشلار تحت تاثیر تحولات فیزیک جدید به ایدۀ اساسی «فروریختن مرز میان وجه نظری و وجه تکنیکی‌ـ‌تجربی علم رسید و برای توضیح آن اصطلاح فنومنوتکنیک را ابداع کرد».[35]

در علم جدید، آزمون، مشاهده‌ای با واسطه است، به وساطت تکنولوژی و فنی که خود، بر بنیان شالوده‌ای نظری استوار شده است. فنومنوتکنیک، در خود، شامل رویکردی دیالکتیکی بین ذهن و عین است. از این روست که از نظر باشلار «مطالعه دانش علمی باید در کلیت آن شامل: نظریه، آزمایش، ریاضیات، تجهیزات فنی، دانشمند و اُبژه‌های علمی و در یک نسبت دیالکتیکی با یکدیگر تحلیل شوند ، این عوامل هریک به تنهایی قابل فهم نیستند».[36] به همین دلیل است که باشلار، دیالکتیک سوژه - اُبژه را ویژه‌ترین شاهد در علم می‌داند و مدعی است که فلسفه علم «فلسفة تغییر متقابل ذهن و چیزها» است.[37] در این دیدگاه واقعیت علمی چیزی است که ساخته می‌شود و به تعبیر خود باشلار، «در قلمرو فیزیک معاصر، ما طبیعت را رها می‌کنیم تا به کارگاه ساخت پدیدارها وارد شویم».[38]

مقاله

نویسنده موسي توماج ايري

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

Powered by TayaCMS