كلمات كليدي : دادا، دادائيسم، پوچ گرايي، منطق گريزي.
نویسنده : سمیه شیخزاده
دادائیسم مکتبی ادبی هنری است که در قرن بیستم میلادی در اروپا رواج یافت. واژۀ «دادا» در زبان فرانسه به معنی «سرگرمی و مسخرگی» است. کودکان آن را به معنی «اسب چوبی» به کار میبرند. همچنین معنای «همه یا هیچ» نیز از آن استنباط میشود. برخی آن را به معنای «بابا» در مقابل ماما دانستهاند.[1] این واژه در زبان رومانیایی به معنای «آری» کاربرد دارد. در یکی از زبانهای آفریقایی نیز به معنای «دم گاو» آمده است.[2] البته هیچ یک از این معانی با مکتبی که در ذیل به تعریف آن خواهسم پرداخت، ارتباطی ندارد.
دادائیسم در روز هشتم فوریه سال 1916 م. در کافهای در شهر زوریخ سوئیس متولد شد. نام این مکتب از کنارهمگذاردن اتفاقی حروفی از فرهنگ لاروس به دست آمد.
البته هیچ یک از این معانی با مکتبی که در ذیل به تعریف آن خواهیم پرداخت، ارتباطی ندارد.
دادائیسم، مکتبی است پوچ گرا و هیچ انگار که در سالهای پس از جنگ جهانی اول رواج داشت. در واقع، دادا واکنشی است انقلابی به پیامدهای ناگوار جنگ جهانی اول. با شروع جنگ، انتشار کتابها و مجلات متوقف شد و این امر، سبب رکود ادبیات و هنر در جهان گردید. اوضاع نابسامان و آشفته، حتی افکار هنرمندان را مشوش نموده بود. در همان سالها، نوجوانانی پا به عرصه اجتماع نهادند که بلافاصله از آغوش خانواده و مدرسه، رهسپار میدانهای جنگ میشدند. روشن است که آنها در بدو ورود به جامعه با چه صحنههایی مواجه میشدند؛ صحنههایی مانند مرگ، نابودی، ویرانی، قتل و خون ریزی و اسارت. این عامل سبب شد آنها به همه قرار دادهای اجتماعی، سیاسی و حتی هنری بدبین گردند و این قوانین را عامل جنگ و ویرانی بدانند. آنان امیدی به بازگشت ثبات و آرامش جهان نداشتند. از این رو، پس از جنگ، واکنشی ناگهانی و ویرانگر از خود نشان دادند و مکتب دادائیسم را پایهگذاری کردند.[3]
تریستان تزار (Tristan Tzara)، شاعر رومانیایی (1896 – 1963 م)، ریشارد هولزنبک، شاعر آلمانی (1892 – 1974 م) ژان آرپ (1887 – 1966 م) و هوگوبال (Hogo Ball)، شاعر نویسنده و کارگردان تئاتر اهل آلمان (1886 – 1947 م) اعضای اصلی این مکتب بودند.[4]
دادائیستها با هر چیزی که ظاهر عقلانی داشت، مبارزه میکردند و آن را به باد انتقاد و استهزاء میگرفتند و تمام تلاششان بر این بود که به نوعی آزادی مطلق دست یابند. آنها حتی ادبیات را انکار میکردند و از آن متنفر بودند؛ زیرا ادبیات و هنر را وسیلهای برای تبلیغ جنگ میدانستند.[5] این نهضت فکری که در سوئیس متولد شده بود، با فاصله اندکی در فرانسه، آلمان، ایتالیا، هلند، اسپانیا و حتی آمریکا رواج یافت.
دادائیستها جامعه را نقد میکردند، ولی زبان و آثار آنها به گونهای نبود که مردم با آن ارتباط برقرار کنند و منظور آنها را بفهمند. مثلاً شیوه نویسندگی آنها به این ترتیب بود که مقالهای را از یک روزنامه انتخاب میکردند و آن را با قیچی تکه تکه مینمودند تا حدی که در هر قطعه تنها یک کلمه باقی بماند. آنها قطعات بریده کاغذ را در کیسهای میریختند و آن را تکان میدادند. پس یکی یکی آنها را بیرون آورده و در کنار هم قرار میدادند. واضح است که مطلب به دست آمده تا چه حد نامفهوم و بی معنا خواهد بود. قطعه زیر نمونهای از اشعار دادائیستهاست:
«بلوری از فریاد مضطرب میاندازد روی صفحهای که خزان. خواهشمندم گردی نیم بیان مرا به هم نزنید. غیر ذی فقار. شامگاهان آرامی حسن و جمال دوشیزهای که آب پاشی راه مرداب را تغییر شکل میدهد».[6]
نمایشنامههای آنها نیز عجیب و مضحک بود. به گفته یکی از اعضای این مکتب ، در یکی از نمایشها «روی صحنه عدهای با کوبیدن دسته کلید به جعبهای فلزی، موسیقی متن درست میکردند که حاضران را تا سر حدّ جنون به خشم می آورد. صدایی از زیر یک کلاه بزرگ، شعرهای ژان آرپ را میخواند. هولزبنک با فریادی که هر آن شدیدتر میشد، شعرهای خودش را میخواند و تزارا، ریتم یکنواختی را روی طبل مینواخت. بعد او و هولزبنک در حالی که صدای خرس در می آوردند، دور صحنه میرقصیدند.»[7]
اگر چه عقاید و رفتار دادائیستها مبتنی بر ویرانگری و نقض همه امور عقلانی و قوانین اجتماعی بود، اما در پس این ویرانگری، آنها در پی خلق دنیایی زیبا و عاری از جنگ و نفرت بودند. به عقیده آنها هنرمند باید در پی خلاقیت باشد و این خلاقیت را در وجود خود جست و جو کند. سنتهای گذشته نباید ذوق و قریحه او را محدود سازد.[8]
پس از مدتی دادائیسم که ریشه در مکتبهایی چون امپرسیونیسم، کوبیسم و فوتوریسم داشت، با تغییراتی که در جهانبینی و نگرش اعضای آن به وجود آمد، زمینه ایجاد مکتب سوررئالیسم را فراهم آورد.
نخستین پایهگذاران مکتب سوررئالیسم کسانی بودند که روزی در مکتب دادائیسم فعالیت داستند. آندره برتون (Andre Breton) یکی از این افراد است.[9]
مکتب دادائیسم به خاطر افکار و تندروی برخی از اعضای آن و نیز به سبب آنکه نتوانست با مردم ارتباط مناسبی برقرار کند، عمر چندان طولانی نداشت و پس از سال 1922 م رو به ضعف نهاد ودر سال 1923 م پایان یافت.