كلمات كليدي : فرهنگ، مطالعات فرهنگي، فرهنگ عامه، نظريه فرهنگي، مطالعات فرهنگي بريتانيايي، مكتب فرانكفورت، مخاطب رسانه اي، رسانه
نویسنده : قاسم كرباسيان
اصطلاح مطالعات فرهنگی را به طور کلی میتوان در اشاره به تمام جنبههای مطالعه فرهنگ به کار برد و از این حیث آن را اصطلاح فراگیری دانست که شیوههای گوناگون تحلیل فرهنگ مثلاً در جامعهشناسی، تاریخ، قومنگاری و نقد ادبی و حتی زیستشناسی اجتماعی را دربر میگیرد. اما در معنایی دقیقتر این اصطلاح به حوزه متمایز از پژوهش دانشگاهی اشاره دارد.[1]
پیشینیه این حوزه وقتی به عنوان حوزهای مطالعاتی و پژوهشی رسمی در نظر گرفته شود به 1950م باز میگردد و خاستگاه سنتی اینگونه از مطالعات را بایستی در دهه پنجاه میلادی و در بریتانیا جستوجو کرد، هرچند پیش از آن نیز به طور غیرسازمانی این مباحث با توجه به ذهنیت یعنی مطالعه فرهنگ با توجه به زندگیهای فردی، در بریتانیا وجود داشته است.
شاخه اول این قلمرو مطالعاتی برجسته در حوزه فرهنگشناسی، تحت شرایط تاریخی ـ اجتماعی ویژهای که در انگلستان حاکم بود، توسط ریچارد هوگارت (Richard Hoggart) نظریهپرداز فرهنگ معاصر انگلیسی و بنیانگذار مرکز مطالعات فرهنگی معاصر (CCCs-1964) در دانشگاه بیرمنگام و ریموند ویلیامز (Raymond Williams: 1921-1988) از برجستهترین روشنفکران سوسیالیست انگلیسی در حوزه مطالعات فرهنگی از درون «لیویسیم» (Leavisism) پا به عرصه ظهور گذاشت. لیویسیم نوعی مطالعات ادبی بوده که میخواست از نظام آموزشی برای توزیع گستردهتر شناخت و درک ادبی استفاده کند و برای نیل به این هدف لیویسیتها از فهرست معدودی که از سنت بزرگ یعنی آثاری که هدفشان افزایش حساسیت اخلاقی خوانندگان بود حمایت میکردند، فرهنگ صرفاً فعالیتی برای سرگرمی نیست و خواندن آن سنت بزرگ ابزاری برای شکل دادن به افراد پخته با برداشتی خاص و متوازن از زندگی است. ایشان فرهنگ توده را تهدید اصلی نسبت به این برداشت از زندگی قلمداد میکردند.[2]
مرکز مطالعات فرهنگی معاصر که نقش مهمی در توسعه مطالعات فرهنگی در انگلیس ایفا کرد، در مراحل آغازین تحت رهبری «هوگارت» و سپس «استوارت هال» (Stuart Hall)، از سال 1968 تا 1979 به توسعه موضوعات مطرح در مطالعات فرهنگی و روشهای تحقیق و تحلیل پرداخت. از اواخر دهه 1960 و سپس در دهه بعدی، کارهای سنتی «هوگارت» و «ویلیامز» با تفکر نومارکسیستی چپ تکمیل شد و این حوزه رویکردی مارکسیستی را در مطالعه فرهنگ در پیش گرفت، رویکردی که تحت تأثیر افرادی همچون لویی آلتوسر (Louis Alihusser: 1918-1990) و آنتونیو گرامشی (1937 ـ 1891) قرار داشت و به دلیل اهمیت تأثر از آثار گرامشی و ورود مسائل نژادی، جنسیت و بحث زنان به حوزه مطالعات فرهنگی، از اوایل دهه 1975 تا اواسط دهه 1980 با عنوان عصر طلایی مطالعات فرهنگی انگلیس یاد میشود. این دست از مطالعات که در نوشتهها و پژوهشهای متأخر خود با نوعی تغییر نگاه نسبت به تحقیقات سابق روبهرو بوده، تقریباً از اواسط دهه 80 وارد مرحله جدیدی شد و در واقع پا به عرصه مطالعات فرهنگی پستمدرن گذارد که تاکنون نیز ادامه دارد.[3]
شایان ذکر است که اگرچه منشأ مطالعات فرهنگی در بریتانیا را معمولاً آثار «هوگارت»، «ویلیامز» و «ا.پ.تامسپون» (E.P.Thompson) میدانند اما انواع دخل و تصرفهایی از آثار نظریهپردازان غیر بریتانیایی باعث شده که این دیدگاه چندان که در بدو امر به نظر میرسد روشن نباشد و اساساً باید گفت بخش بزرگی از مطالعات فرهنگی بریتانیا، خاستگاهی غیر بریتانیایی دارد و شالوده آن در سایر کشورها ایجاد شده است. از جمله نظریهپردازان مؤثر در این حوزه میتوان به این موارد اشاره کرد: پییر بوردیو، میشل فوکو، ژان لاکان، زیگموند فروید، کارل مارکس، فردیناند دوسوسور، لویی آلتوسر، آنتونیو گرامشی، رولان بارت، میشل دوسرتو و ... .[4]
خاطرنشان میشود که به طور همزمان با الگوی بریتانیایی و تحت تأثیر اندیشههای برخی متفکران، شاخه «جامعهشناسی فرهنگ» در ایالات متحده، «مطالعات فراساختگرایانه»، در فرانسه و «مطالعات عمومی فرهنگ» در استرالیا، کانادا و سایر کشورها و مراکز علمی مختلف که در عین اشتراک تا حدی از الگوی کلاسیک انگلیسی مطالعات فرهنگی متمایز بودند، به وجود آمد اما حوزه مطالعات فرهنگی بریتانیایی که کانون این جریان جهانگستر به شمار میرود چنان قدرتمند بوده که اساساً این جریان با آن نام شناخته شده و وقتی سخن از مطالعات فرهنگی به میان میآید، اغلب مراد، مطالعات فرهنگی بریتانیایی میباشد.[5]
مفهومشناسی مطالعات فرهنگی
مطالعات فرهنگی در معنای عام خود بر مطالعه فرهنگ یا به طور خاص مطالعه فرهنگ معاصر اطلاق شده است، اما در اصطلاح امروزی آن، این اصطلاح حاکی از یکی از حوزههای نوپا در علوم انسانی است که با پویایی و مسئله محوریای که از خود نشان داده به تدریج در حال تبدیل شدن به یکی از قطبهای علوم انسانی است. مطالعات فرهنگی حوزهای و دانشی میانرشتهای یا فرارشتهای است که مرزهای میان خود و سایر حوزهها را مبهم میکند و از همینرو بیشتر آن را میتوان یک حوزه نامید تا یک رشته؛ چراکه به سختی میتوان برای آن مرزهایی را مشخص کرد که آن را بهمثابه رشتهای منسجم و واحد و آکادمیک با موضوعات و روشهایی قطعی و ذاتی نشان داده و از سایر رشتهها متمایز کند.[6]
بنابراین مطالعات فرهنگی، رشتهای علمی دارای موضوع و قلمرو مطالعاتی مشخص، انگارههای ویژه، چارچوبهای تئوریک نهادیشده، اصول و مبادی پذیرفتهشده و روششناسی معین نیست و بیشتر شبیه یک گفتوگوی دوطرفه است که در لحظات تاریخی گوناگون شکل میگیرد و به همین دلیل شکل و قالب آن به رویدادهای تاریخی، واقعیات سیاسی، موقعیتهای نهادی و نفوذهای فکری و نظری بستگی دارد. مطالعات فرهنگی که مجموعه قابل توجهی از پژوهشها، نظریات، روشها، موضعگیریها و فعالیتهای انتقادی را در چارچوب علوم انسانی و اجتماعی شامل میشود، رهیافتها و رویکردهای گوناگونی را از حوزههای معرفتی مختلف همچون سیاست، اقتصاد، جامعهشناسی، ارتباطات، انسانشناسی فرهنگی، روانشناسی اجتماعی، ادبیات و هنر، تاریخ و ... با محوریت موضوعاتی همچون فرهنگ عامه، فرهنگ توده، امپریالیسم فرهنگی، ایدئولوژی، قدرت، هویت، طبقه، جنسیت، کالاییشدن محصولات فرهنگی، خردهفرهنگهای نوظهور، فرهنگپذیری و ... را به گونههای خاص، به هم آمیخته و ترکیبات معرفتی جدیدی متمایز از نگاههای بخشی متعارف در حوزههای علوم اجتماعی به دست میدهد.[7] این حوزه همچنان که مرزهای روشنی با سایر حوزهها ندارد و بر مبنای حوزههای متعدد علمی بنیان نهاده شده، در درون خود نیز با دیدگاههای متکثری روبهروست و قلمرویای متکثر از دیدگاههای در حال کشمکش را دربر دارد که از طریق نظریهپردازی درصدد دخالت در سیاست فرهنگی هستند. از اینرو میتوان گفت که مطالعات فرهنگی معانی متعددی داشته و مجموعهای همگن از نظریهها و روشهای تحقیق را در خود جای نداده و به بیان استوارت هال، مطالعات فرهنگی گفتمانهای چندگانهای داشته و تاریخ آن به شکلهای متفاوتی روایت شده است.[8] البته این چندمعنایی بودن در مطالعات فرهنگی به طور یکسان هم در مورد اصطلاح مطالعات و هم در خصوص فرهنگ یا فرهنگی صدق میکند و اینگونه نیست که اختلاف فقط بر سر موضوع مورد مطالعه باشد بلکه بر سر شیوه انجام دادن این مطالعه نیز توافق روشنی وجود ندارد.[9]
لازم به توضیح است که مطالعات فرهنگی امروزه به سمت رشتهای شدن و قبول چهارچوبهای آکادمیک میل کرده و مستمراً نیز بر تنوع شاخهها و گستره حوزه مطالعاتی و قلمرو پژوهشی، به موازات تعمیق آنها افزوده میشود. اساساً باید دانست در مقابل دیدگاهی که این مطالعات را رشته به شمار نمیآورد برخی برآنند که این حوزه به دلیل طرح سؤالات جدی، تولید و ارائه آثار علمی متنوع، طرح دیدگاههای نظری مختلف، اتخاذ رویکردهای نسبتاً مشخص و جهتگیریهای روشن، جلب و جذب اندیشمندان حوزههای گوناگون و راهیابی به دپارتمانهای علوم اجتماعی و مراکز پژوهشی، صلاحیت لازم برای کسب یک رشته علمی مستقل را داراست.[10]
الگوهای مطالعات فرهنگی بریتانیایی
برای حوزه مطالعات فرهنگی بریتانیایی با تسامح میتوان علیرغم وجود ابهام در حد و مرز مطالعات فرهنگی، با ارائه حد و مرزی، در عمل تعریفی مبتنی بر مفاهیم محوری از آن ارائه داد. ویژگیهای برجسته مطالعات فرهنگی بریتانیایی را میتوان اینگونه برشمرد:
1. از نظر علایق تحقیقی و تأثیرات نظری شدیداً میانرشتهای است و به صورت میانرشتهای به مطالعه فرهنگ میپردازد.
2. به مطالعه هر دو مقوله فرهنگ مردمی و فرهنگ والا (نخبگان) بها میدهد و از توجه انحصاری به فرهنگ والا احتراز میجوید و در واقع خود را موظف میداند که همه مطالب اندیشیده شده و بیان شده در حوزه فرهنگ را بررسی نماید اما عملاً مساعی تحقیقات آن عمدتاً به بررسی فرهنگ عامه معطوف بوده و ضمن بازبینی مفهوم فرهنگ به فرهنگ عامه هم میپردازد. از همین روست که "دنیس مککوایل" سنت مطالعات فرهنگی را مختص به فرهنگ عامه قلمداد کرده و یا "هارولد بلوم" از نخبهگرایان فرهنگی و استاد علوم سیاسی دانشگاه «ییل» اذعان میدارد که مطالعات فرهنگی میخواهد کمدیهای بتمن، تلویزیون، فیلم و موسیقی راک را جایگزین شکسپیر، میلتون، استیوترو، نماید.[11]
شایان ذکر است که فرهنگ عامه در مطالعات فرهنگی واژهای با بار مثبت بوده و جهت اشاره به آنچه از لحاظ اقتصادی کارآمد و از یوغ سیطره نخبهگرایی فرهنگی آزاد است به کار میرود و اهالی مطالعات فرهنگی همچون هال، هوگارت و ویلیامز از برابر گرفتن فرهنگ مردمی با فرهنگ دانی سرباز زدند و آن را تنها یک نوع فرهنگ متفاوت با فرهنگ عالی و نه پستتر از آن تعریف کردند، فرهنگی که بهتر است بر اساس معانی محلی و ویژه خود تفسیر شود. این در حالی است که این اصطلاح در نقد ادبی اومانیستی بار منفی داشته و برای اشاره به آثار نازلتر یا آثاری که عالماً و عامداً برای جلب توجه عامه تولید میشود به کار رفته است.[12]
البته باید در نظر داشت که این تمرکز بر فرهنگ عامه مربوط به دوران ابتدایی مکتب بیرمنگام بوده است و فعالیت این مرکز به تدریج از تمرکز بر مطالعه فرهنگ عامه، بافت رسانههای جمعی و نقش آنها در بازتولید هژمونی و نشر ایدئولوژی به کاوشهای قومنگارانه زندگی روزمره بهویژه کاوش و تحلیل خردهفرهنگهای متنوع و نوظهور، گروههای جدیدی همچون رپ، هیپیها و ...، مطالعه ایدئولوژیهای سیاسی مثل تاچریسم، ملیتگرایی نژادپرستانه تغییر یافت.
در ادامه نیز علایق جدیدی به تحلیل متون ادبی، ذهنیتهای فرهنگی، نقش و کارکرد ایدئولوژی، ساختارگرایی، بهویژه ساختهای رسمی مؤثر در تولید معنا، نشانهشناسی، ابعاد فرهنگی و اجتماعی زبان، جنبههای فرهنگی جنسیت و ... در میان اعضای آن به وجود آمد.[13]
3. مطالعات فرهنگی انگلستان صبغه غالب مارکسیستی دارد.
4. بارزترین ویژگی مکتب مطالعات فرهنگی، همچون مکتب انتقادی، انتقادی بودن آن است و به نقد مسائلی مانند این موارد میپردازد: قدرت ساختاری و فرهنگ، نقد فرضیات مربوط به قدرت زیاد رسانههای جمعی و فناوریهای نوین ارتباطاتی و اطلاعاتی در اثرگذاری بر ذهنیت و شخصیت افراد و افکار عمومی و فرهنگ و نظام اجتماعی، نقد ابعاد ایدئولوژیک فعالیتهای رسانهای، نقد علم اجتماعی به دلیل عدم توجه به فرهنگ و ... .[14]
5. هدف پژوهشی این حوزه، مطالعه موضوعات فرهنگی بر حسب کنشهای فرهنگی و ارتباط آنها با قدرت بوده و اساساً به کندوکاو در فرهنگها به عنوان ..... میپردازد که قدرت و مقاومت در آن ایفا نقش میکنند و در واقع به بررسی روابط میان فرهنگ و قدرت میپردازد. استوارت هال در مقام تحدید مطالعات فرهنگی به گونهای که از سایر حوزهها متمایز گردد، همین مبحث را مطرح کرده و معتقد است که مطالعات فرهنگی درصدد ایجاد رابطهای میان موضوعات قدرت و سیاست فرهنگی است. اشکالی از قدرت که مطالعات فرهنگی آنها را مورد بررسی قرار میدهد متفاوت و شامل جنسیت، نژاد، طبقه، نظامهای استعماری و ... است که مطالعات فرهنگی روابط میان این اشکال قدرت را کشف مینماید.
6. نگاه استقلالی به فرهنگ، که اصلیترین مشخصه مطالعات فرهنگی در قیاس با دیگر رشتهها و حوزهها در علوم اجتماعی است. در این حوزه فرهنگ امری تابع اقتصاد، سیاست و روابط اجتماعی نیست، بلکه به فرهنگ به عنوان محور اصلی روابط انسانی نگاه میشود و آن را همه چیز و تبیینگر همه وجوه زندگی انسانی اعم از فرهنگی و غیرفرهنگی تلقی میکند. اساساً هدف از مطالعات فرهنگی، فهم فرهنگ در همه اشکال پیچیده آن و همچنین تحلیل آن زمینه سیاسی و اجتماعی است که فرهنگ در آن به منصه ظهور میرسد. شایان ذکر است که فرهنگ مورد نظر در مطالعات فرهنگی به جامعه مدرن معطوف بوده و بر فرهنگ مدرن تأکید میشود.
7. مطالعات فرهنگی با همه عملکردها، نهادها و نظامهای طبقهبندی سروکار دارد که ارزشها، عقاید، صلاحیتها، هنجارهای زندگی و اشکار روزمره رفتار خاص را به مردم تلقین میکند.[15]
8. استفاده از روشها، نظریهها و نظامهای مفهومی متعدد برای شناسایی وضعیت پیرامونی و فرهنگی انسان، از ویژگیهای مطالعات فرهنگی است. امکان استفاده از روشها و نظامهای مفهومی متعدد باعث شده است که از طرفی مطالعات فرهنگی تا حد بسیار زیادی در فضایی بینرشتهای با نظریههای متعدد تعریف شود و از طرف دیگر این امر نوعی سردرگمی در آن رشته و حضور همه رشتهها را در این حوزه موجب گشته است، به گونهای که هر فردی را که در زمینه فرهنگ کار کرده یا به نقل مطالعات فرهنگی پرداخته به عنوان کسی محسوب میکنند که مطالعات فرهنگی میداند. به طور مثال گاهی منتقدان سینمایی یا ادبی را در این عرصه به شمار میآورند درحالیکه مطالعات فرهنگی بر اساس سنت خاص و با اهداف و زمینههای خاصی مطرح شده است.[16]
9. مقاومت کردن در برابر سیطره دولت بر قلمرو فرهنگ و تأکید کردن بر فرهنگ دموکراتیک به معنای امکانیابی مشارکت همگانی در ساخت فرهنگ.
10. عطف توجه به واقعیات زندگی عادی و روزمره و نمودهای فرهنگ عامه به جای مطالعه نظامهای هنجاری، ساختاری کلان و نهادهای پهندامنه مورد علاقه نظریات غالب جامعهشناختی مثل نظریه کارکردگرایی ساختاری.
11. توجه به خردهفرهنگهای حاشیهای و تلاش در جهت بازنمایی منزلت آنها.
12. تداوم وابستگی متعصبانه و نسبتاً بخشنگر به نظریههای اجتماعی اروپایی به عنوان منبع اصلی افکار تحلیلی و انتقادی در ادامه دیدگاههای مکتب فرانکفورت و ... .[17]
موضوع مطالعات فرهنگی بریتانیایی
"زندگی روزمره" و "فرهنگ عامه" دو موضوع اصلی مطالعات فرهنگیاند. فرهنگ عامه همان الگوهای فرهنگیای است که در میان همه اعضای جامعه شایع و متداول بوده و مورد استفاده وسیعی در اجتماع دارند. در مورد منشأ اینگونه از فرهنگ، برخی همچون ویلیامز معتقدند که فرهنگ مردمی یا عامه توسط دیگرن، ساخته میشود و نه خود مردم. اما برخی دیگر منشأ آن را خود مردم دانسته و آن را ساخته دست بشری و آن چیزی که به طور عموم در دسترس همگان قرار دارد تعریف کردهاند. خاطرنشان میشود که برخی از دیدگاهها اساساً فرهنگ مردمی را فرهنگ ساخته و پرداخته رسانههای جمعی قلمداد کردهاند که توسط اینگونه وسایل ارتباط جمعی انتشار مییابند و یا آن را به صورت کالایی که تولید انبوه شده و به تعداد زیادی از مخاطبان میرسد، در نظر گرفتهاند که در این صورت فرهنگ عامه مرادف با فرهنگ توده خواهد بود. در مقابل این دیدگاه برخی فرهنگ عامه را تولید شده توسط مردم میدانند و نه به واسطه صنعت فرهنگ و توسط مسندنشینان پرقدرت که خط فکری مردم را در اختیار دارند که بر این اساس فرهنگ عامه با فرهنگ توده متفاوت خواهد بود و البته گاهی مردم آن را از رسانهها میگیرند و اغلب رسانهها هستند که شکل و محتوای آن را مورد اقتباس قرار میدهند. شایان ذکر است که فرهنگ عامه را برخی از دیدگاهها در برابر فرهنگ برتر و نخبگانی در نظر گرفته و آن را پوچ، بیمحتوا و غیر روشنفکرانه قلمداد میکنند. این دیدگاه حداقلگرا، تنها فرهنگی که مشروع میداند همان فرهنگ مرکز یا مرجع است و معتقد است فرهنگهای مردمی فرهنگهایی حاشیهای به شمار میروند که تنها اقتباس یا رونوشتی نامطلوب از فرهنگ مشروعند و به بیانی دیگر تنها فرهنگ حقیقی، فرهنگ نخبگان اجتماعی است و فرهنگهای مردمی تنها تولیدات فرعی و ناتمام این فرهنگاند. در مقابل این دیدگاه، دیدگاه کثرتگرا قرار داشته که فرهنگ مردمی را اصیل و مستقل از فرهنگ طبقات مسلط ارزیابی میکند و هیچگونه مرتبهبندیای را میان فرهنگهای مردمی و ادیبانه قائل نیست. در کنار این دو دیدگاه نیز دیدگاه تعاملی قرار میگیرد که هیچکدام از فرهنگ عامه و فرهنگ مسلط و نخبگانی را سازنده حیات فرهنگی و اجتماعی ندانسته بلکه تعامل میان آنها را تعیینکننده در ماهیت زندگی مدرن میداند.
در فرهنگ عامه موضوعاتی چون ورزش، غذا، مد، خرید، مصرف، موسیقی، فیلمها، پوشاک، برنامههای تلویزیونی، علائم و شعارهایی که روی لباسها مینویسند و سایر فرهنگهایی که نوعاً جنبه سرگرمی دارند، مطرح میباشند. جان استوری (John Storey-1950) مصادیق فرهنگ عامه در قرن بیست و یکم را در قالب تلویزیون، افسانه، موسیقی، روزنامه، مجله، مصرف روزمره و جهانی شدن، مورد مطالعه قرار میدهد.[18]
اما "زندگی روزمره" که موضوع دیگر مطالعات فرهنگی دانسته شده است ناظر به آن چیزی است که انسان آن را میسازد و با آن زندگی میکند مثل راه رفتن در شهر؛ نوع و تجربه راه رفتن و تجربه شخصی و فردی آن در هر شهر میتواند متفاوت باشد.[19] لازم به توضیح است سؤالاتی که بر اساس این دو موضوع اصلی، در مطالعات فرهنگی مطرح شده و مطالعات فرهنگی بدانها میپردازند سؤالاتی نظیر این موارد میباشد:
1. چگونه اشکال مختلف فرهنگ عامه از قبیل فیلم، تلویزیون، موسیقی راک، مد جوانان، مصرف و ... در سطح بالا کلشیههای نژادی، قومی، جنسیتی و ... را در میان مخاطبان تأیید و ترویج میکند؟
این سؤال به اعتقاد «سوربر» سؤال اصلی مطالعات فرهنگی است و اساساً باید در نظر داشت مطالعات فرهنگی میکوشد تا محصولات فرهنگی را در رابطه با رویههای اجتماعی بهویژه ساختارهای سیاسی و پایگاههای اجتماعی مانند نژاد، طبقه و جنسیت مورد بررسی قرار دهد.
2. مردم در چه مراسمی شرکت میکنند و به دین چه نگاهی دارند؟
3. مردم در هنگام غذا خوردن به چه امور دیگری توجه دارند؟
4. رسانهها چه اثراتی بر زندگی اجتماعی و حوزه فرهنگی جامعه دارند؟
5. مردم چگونه مصرف میکنند؟
6. چگونه مردم تلویزیون میبینند؟[20]