كلمات كليدي : معناي صريح، معناي ضمني، بافت، اسطوره و طبيعي سازي
نویسنده : محبوبه حاج محمدحسيني
واژه Connotation از ریشه لاتین Connoture بهمعنای نشانهگذاری به موازات است؛ پس دلالت ضمنی به موضوعات تاریخی، نمادین و عاطفی که بهطور ضمنی در یک اصطلاح وجود دارد، میپردازد.[1]
واژه Connotation اولین بار از سوی جان استوارت میل (John Stuart Mill: 1806-1873) فیلسوف در کتاب "سیستم منطق" (1843) و در توضیح معانی مختلف یک واژه در نقطه مقابل واژه Denotation استفاده شد. پس از این تاریخ این واژه در متون منطق، فلسفه و زبانشناسی معانی متفاوت بهخود گرفت.
برجستهترین و تاثیرگذارترین نظریهپردازی که در میان زبانشناسان، این تفکیک را بسط و گسترش داد، رولان بارت فرانسوی (Roland Barthes: 1915-1980) بود؛ که از نظریاتش در باب نشانه و اسطوره بهشکل گستردهای در مطالعات رسانهای استفاده میشود.[2]
تفاوت معنای ضمنی و معنای صریح
هرچند نظریهپردازان تمایز بین معنی صریح و ضمنی را بهلحاظ تحلیلی مفید میدانند، اما بهنظر میرسد، که در عمل، نمیتوان خط قاطعی بین این دوگونه معنی کشید. ولوشینوف (Valentin Nikolaevich Voloshinov: 1895-1936) معتقد است که هیچ خط قاطعی نمیتوان بین معنی صریح و معنی ضمنی کشید؛ زیرا معنای ارجاعی بهواسطه ارزشگزاری شکل میگیرد. معنی، همیشه با قضاوت ارزشی همراه است و هیچ توصیف خنثای عینی (ابژکتیو) عاری از عنصر ارزشگزاری وجود ندارد. بدین معنا تفکیک میان دلالت صریح و ضمنی، کاری بسیار دشوار بوده و کوشش در این زمینه در اکثر موارد با ناکامی همراه است.[3]
بهنظر، بعید میرسد که نشانهشناسان (اعم از نشانهشناسان ساختارگرا که معتقد به دلبخواهی بودن نسبی دالها هستند و نشانهشناسان اجتماعی که بر تنوّع تعبیرها و اهمیت بافتهای تاریخی و فرهنگی تأکید میکنند)، مفهوم معنای حقیقی را بپذیرند؛ عبارت معنای صریح، فقط نشانگر اجماع همگانی است. هر واژه بدوا دارای معنای صریح و در مرتبه بعد، ضمنی، غیرمستقیم و استنباطی است.[4]
این تمایز میان سطوح معانی در ارتباط با تحلیل ساختارگرایانه قرار دارد. بدین ترتیب که سطح آشکار نشانه، تصویر یا یک عبارت، معنی مستقیما "ارجاعی " یا "تحتاللفظی" آن است.[5]
در واقع معناهایی که در فرهنگ لغات در برابر واژهها قرار دارد، اغلب متضمن دلالت صریح واژههای مزبور بهشمار میروند. از جمله اروین پانوفسکی (Ervin Panofsky: 1892-1968) محقق تاریخ هنر اروپا مدعی است که دلالت صریح در تصاویر و بهطور کلی هنرهای تجسّمی، همان معنا و دریافتی است که همه افراد در برخورد با آن اثر در ذهنشان نقش میبندد.[6]
در نقطهمقابل مضمون یا معنای ضمنی، اصطلاحی است که برای توصیف معانی فرهنگی مرتبط با یک اصطلاح و یا بسط آن در مورد یک تصویر، شخصیتی در یک متن یا حتی خود متن بهکار میرود و عواملی مانند طبقه، سن، جنسیت، تعلّق قومی و نژادی مخاطب و ...، در شکلگیری معانی ضمنی دخالت دارند.
معانی استعاری و سمبلیک، همگی از جنس معانی ضمنی هستند. بنابراین معانی ضمنی در حوزه ارزشهای اجتماعی، ایدئولوژیکی یا فرهنگی عمل میکنند. برای اینکه چنین معانی در ذهن ایجاد شوند، خوانندگان، بینندگان یا مصرفکنندگان به یک فرهنگ لغات و آمادگی فرهنگی نیاز دارند؛ تا بعد از دیدن یا شنیدن این واژهها بتوانند، بهدرستی پاسخ بدهند. آنها ممکن است حتی معانی ضمنی دیگری بهجز معانی مورد نظر را شناسایی کنند و تشخیص دهند.[7]
بنابراین نشانهها، دارای ماهیت و منشی چندمعنایی (Polysemic) هستند. بهعبارتی میتوان آنها را در معرض تفسیر و تعبیرهای متعدد قرار داد.[8]
دیدگاهها پیرامون معنای ضمنی
دیدگاههای زیادی پیرامون معنای ضمنی وجود دارد که اهم آنها را از نظر میگذرانیم:
چندلر (Daniel Chandler: 1952-Live)؛ او در مورد معانی صریح و ضمنی مینویسد، معنای صریح، نشانه معنایی است که تعداد بیشتری از اعضای یک جامعه دارای فرهنگ مشترک حول آن توافق دارند؛ در حالیکه هیچکس را بهخاطر غلط بودن معانی ضمنیاش نمیشود سرزنش کرد؛ هرچند که این خطر وجود دارد که در مورد معانی ضمنی بر سوبژکتیویتهی فردی تأکید شود.[9]
رولان بارت؛ این نشانهشناس مشهور، مدعی است که زبانشناسی سوسور بیش از هر چیز بر جنبههای مستقیم و غیرضمنی دلالت سروکار داشت و لذا مرتبه دلالتها و معانی ضمنی و تلویحی را نادیده میانگاشت. اما بارت خود در مطالعاتش، بهویژه در بررسی اسطورهها بیشتر با این جنبه از دلالت سروکار دارد. او در کتاب عناصر نشانهشناسی کوشیده تا این بعد دلالتی را مورد تبیین قرار دهد. در پیام تصویری (1961) و نیز معنای تصویر (The Rhetoric of the Image: 1964) نیز اعلام نمود که در عکاسی و بهطور کلی عکس، دلالتها و معانی ضمنی را میتوان از دلالتهای صریح و بلاواسطه بازشناخت.[10]
البته بارت ابتدا معتقد بود که فقط در سطحی بالاتر از سطح معنای تحتاللفظی میتوان به سطح رمزگان معنی ضمنی دست یافت؛ اما بعدها یعنی از حدود سال 1973 تغییراتی در دیدگاه بارت در این زمینه دیده میشود.[11]
او در سال 1974 در "S/Z" و در "تحلیل یک متن ادبی رئالیستی"، به این نتیجه میرسد که معنای صریح، نخستین معنی نیست؛ بلکه وانمود میکند که چنین است؛ براین اساس، وهم معنای صریح، در واقع چیزی بیش از آخرین معناهای ضمنی نیست (معنایی که بهنظر میرسد هم متن را تثبیت میکند و هم آنرا میبندد)، اسطورهی برتری، که متن بهواسطه آن تظاهر میکند که به زبان، بهمثابه طبیعت بازگشته است.[12]
در کتاب اسطورههای وی نیز، معنای ضمنی در پدیدههای زندگی روزمره چون اسباببازیها، چیپس، دیزیلند و ...، نقشی اساسی ایفا میکند.[13]
جان فیسک؛ بهنظر فیسک (John Fiske: 1939-Live) نیز دلالت صریح در هر متن، پندار و توهمی است که با ورود به مرحله تلویحی و غیر صریح بر ما روشن میشود؛ یعنی ما در هر برخورد خویش با یک متن گمان میکنیم که معنای آنرا دریافتهایم؛ اما با تأمل بیشتر درمییابیم که معنای صریح و دلالت مستقیم ناشی از دالّ، چیزی جز پندار نبوده است. او در نوشتههای بعدی خود، مدعی شد که دلالت صریح، متضمن معنای اصلی و اولیه متن نیست؛ بلکه میتوان گفت معنای مزبور، آخرین دلالت ضمنی است. شاید بتوان گفت که دلالت ضمنی، یا التزامی، قابلیّتی در زبان است، که معنای صریح را در خود دارد؛ یعنی توهم دلالت صریح را در ما ایجاد میکند.[14]
مراتب دلالت
بارت، تحت تأثیر لویی یلمسلوف (Louis Hjelmslev: 1899–1965) نشانهشناس دانمارکی، معتقد بود که دلالت، در حالت کلی، متضمن سلسله مراتبی است؛[15] بدین معنا که نظامهای نشانهای بر روی خودشان ساخته میشوند و لذا لایههای متعدد دارند. دلالت صریح، به فرآیندهایی در مراتب پایینتر و بهمعانی کمابیش عینی نشانهها ارجاع میدهد. برعکس در دلالت ضمنی، پای یک نوع فرازبان (Metalanguage) در بین است. دلالات ضمنی از این گرایش پیروی میکنند که از یک سلسله دلالات صریح قبلی مایه بگیرند و بنا شوند. آنها ایدئولوژیک هستند و به پیروی از ذات خود، روی دست پیام صریح بلند میشوند، آنهم با کمک مضمونی غالب یا فراگیر.[16]
در این مرحله، میان دالّ و مدلول آنچنان همبستگی ایجاد میشود که تشخیص ماهیّت آنها، در پارهای موارد بهدشواری امکانپذیر است. یعنی در یک زنجیره خاص دلالتی، یک مدلول در مرتبه بعد به یک دالّ تبدیل میشود؛ از اینرو یک نشانه، ممکن است بر چیزی دلالت کند، اما در عین حال همین چیز، خود، مشحون از معانی دیگری باشد.[17]
این فرآیند، این وهم قدرتمند را بهوجود میآورد که معنای صریح یک معنای ناب حقیقی و جهانی است؛ که اصلا ایدئولوژیک نیست. براساس یک خوانش آلتوسری، وقتی ما نخست معانی صریح را یاد میگیریم، همزمان با یادگیری معانی ضمنی غالب، در درون چارچوبی ایدئولوژیک قرار میگیریم. بهگفته چندلر، این معنای ضمنی است که هم معنای صریح، هم زبان شفاف و هم دالّ و مدلولی که همسانند را بهوجود میآورد. خود معنای صریح، فقط یک معنای ضمنی دیگر است. براساس چنین دیدگاهی، معنای صریح، دیگر معنای طبیعی نیست؛ بلکه فرآیند طبیعی کردن (یا طبیعی جلوه دادن) است.[18]
ارتباط رمزگان و نشانه صریح و ضمنی
دلالت صریح و ضمنی، در نظر اکثر نشانهشناسان، متضمن بهکارگیری رمزگان است. بهعنوان مثال، نشانهشناسان ساختارگرا، مدعی هستند که دالّها دارای ماهیّتی ارتجالی هستند؛ اما نشانهشناسان اجتماعی، به تنوع تفسیرها و اهمیت عوامل اجتماعی-فرهنگی و تاریخی اشاره نموده و بههمین جهت، صریحا اعلام میدارند که قبول معنای صریح زبان، امری دشوار است. بهدیگر سخن، دلالت و معنای صریح، متضمن وفاق و همزبانی وسیعتر اجتماعی است. مثلا معنای صریح، یک نشانه از جانب اکثریت اعضای یک فرهنگ مورد قبول است؛ اما در مورد معنای ضمنی و تلویحی دالّها، نمیتوان فهرست جامعی تدوین نمود؛ زیرا این امر، بستگی به ذوق و دریافت فرد، داشته و همواره در حال تغییر است. بهعبارتی، در قلمرو دلالت غیر صریح، ما با ذهنیت افراد سروکار داریم.[19]
نمونههایی از کاربرد معنای ضمنی در تحلیل متون رسانهای
شخصیت جیمزباند که توسطیان فلمینگدر سال ۱۹۵۳ خلق گردید و در ۱۲ رمان و ۲ داستان کوتاه حضور داشته است، از نظر معنای تحتاللفظی، قهرمان چند داستان و فیلم جاسوسی عامهپسندانه بوده است؛ اما معنای ضمنی جیمز باند به موضوعاتی چون باور به تفوّق مردان، نژادگرایی، کلیشههایی که دیگران از انگلیسیها دارند، ماهیّت نهادهای اطلاعاتی و جاسوسی، جنگ سرد و ... بسط پیدا میکند.[20]