كلمات كليدي : هربرت اسپنسر، جامعه شناسي، تكامل، كاركردگرايي، تطور، ساختارهاي اجتماعي، رشد اجتماعي
نویسنده : رعنا سلوكي
هربرت اسپنسر در 27 آوریل 1820م در شهر صنعتی دِربی انگلیس بهدنیا آمد. او نخستین فرزند خانواده بود و برخلاف هشت فرزند بعدی که از مرگ زودرس مردند، عمر طبیعی کرد. پدر و همۀ خانوادهاش از مخالفان غیرسازشکار و سرسخت کلیسای رسمی انگلیس بودند و دیدگاهی بسیار فردگرا داشتند. هربرت که کودکی بیمار و نحیف بود، نمیتوانست حضور منظم در دبستان داشته باشد. بیشتر اوقات، پدرش در خانه آموزشش میداد. در سن سیزده سالگی برای آموزش بیشتر در خانه عموی کشیشاش که یک اصلاحطلب اجتماعی پیشرو و از دوستداران جنبش کارگری و هواداران کف نفس بود اقامت گزید. او اصول رادیکالیسم فلسفی و نیز آیین پروتستانیسم سرسختانه و مبتنیبر مخالفت با کلیسای رسمی را به اسپنسر جوان آموخت.[1]
اسپنسر از آموزش غیررسمی توسط خانواده و تماس با دانشمندان بزرگ زمانش، مطالب قابل ملاحظهای را در زمینه ستارهشناسی، زمینشناسی، فیزیک و شیمی آموخت.[2] در 1837 بهعنوان مهندس راه و ساختمان در راهآهن شروع بهکار کرد و تا 1846 به این کار اشتغال داشت. در طول این دوران او برای خود مطالعه میکرد و شروع به انتشار آثار سیاسی و علمی نمود.[3] در 1837 بهعنوان مهندس به صف کارکنان راهآهن لندن- بیرمنگام پیوست. در 1841 بهخاطر اتمام ساختمان راهآهن، عذر اسپنسر را خواستند و او ناچار به خانهاش در دربی بازگشت.[4]
اسپنسر مدت چند سال در حواشی جهانِ روزنامهنگاری و سیاست رادیکالی فعالیت میکرد و سرانجام در 1848 دستیار سردبیر مجلۀ اکونومیست لندن، شد و عقاید روشنفکرانهاش را استحکام بخشید.[5]
در سال 1850، اسپنسر اولین کار اصلی خود را تحت عنوان "ایستاییشناسی اجتماعی" تکمیل کرد. او در طول نوشتن این کتاب به مرض بیخوابی دچار شد و با گذشت زمان مشکلات فکری و روانیاش شدت یافت و تا پایان عمر از ناراحتی عصبی رنج میبرد.[6] در سال 1853 به اسپنسر ارثی رسید و درنتیجه کارش را رها کرد و بقیه زندگی را بهعنوان یک محقق عالیرتبه سپری کرد. او هرگز به درجه دانشگاهی و یا مقام آکادمیک دست نیافت. فعالیتهای اسپنسر فقط بهعنوان یک محقق افزایش یافت، سرانجام نهتنها در انگلستان بلکه در تمام جهان مشهور شد.[7]
اسپنسر در سالهای آخر عمر، از همان وقتِ کمی که برای نوشتن داشت استفاده میکرد و به انواع قضایای بحثانگیز و رایج روز، از مخالفت با جنگ بوئر گرفته تا طرح پذیرش نظام متری در انگلستان، مقاله مینوشت. او یک پیرمرد ناشاد بود و با روندهای سیاسی زمانهاش ناسازگاری داشت و از معاشرتهای اجتماعی کنارهگیری کرده بود. اسپنسر در 8 دسامبر 1903 در سن 83سالگی درگذشت. و جسدش طبق وصیتش سوزانده شد.[8]
آثار جامعهشناسی اسپنسر
یکی از خصوصیات جالب اسپنسر (که در نهایت باعث بدنامی او شد) عدم تمایلش به خواندن آثار دیگران بود. او جامعهشناسان را (اگوست کنت) به عالمان بهداشت فردی تشبیه کرد و میگفت: «در همه زندگی، من یک متفکر بودهام، نه یک خواننده. اگر من به اندازه دیگران میخواندم کمتر میدانستم.»[9] برخی از آثار اسپنسر از این قرارند:
- کتاب نخستین اصول (بخشی از مجموعه فراگیر فلسفه ترکیبی اسپنسر) (1862)؛
- اصول زیستشناسی (1864-1867)؛
- بررسی جامعهشناسی (1873)؛
- اصول علم اخلاق و اصول جامعهشناسی (1880)؛
- انسان علیه دولت (1884)؛
و مقالاتی تحت عناوین: "نوشتههای پراکنده" و "جامعهشناسی توصیفی".[10]
اسپنسر از 1870 به بعد، نویسندۀ بسیار موفقی شده بود. بسیاری از آثار بعدی او هم به گونۀ مقالات پیاپی در مجلۀ "فورتنایتلی ریویو" انگلستان و "پوپولر ساینس مانثلی" آمریکا و هم بهصورت کتاب بهچاپ میرسید. اسپنسر همچنین با مجلات سرشناسی چون "کانتمپرری ریویو" و "ناینتینت سنچری" همکاری میکرد.[11] مجموعه اندیشه ذهنی او در هر دو زمینه اخلاقی و علمی بهنام فلسفه ترکیبی نامیده شده است.[12]
اسپنسر علاوهبر آنچه در زمینۀ جامعهشناسی منتشر ساخت، کتب معتبری نیز در معرفه الحیوه، علم النفس و اخلاق و تعلیم و تربیت دارد.[13]
تاثیر اسپنسر بر جامعهشناسی
تاثیر عقاید اسپنسر در سالهای اولیه بر جامعهشناسی آمریکایی بیش از تاثیر کنت، دورکیم، مارکس و وبر بود. هوفستادتر در این مورد چند علت را ذکر میکند. مهمترین مسئله اینکه نوشتههای اسپنسر به زبان انگلیسی بود. در صورتی که آثار دیگران به زبان انگلیسی نبود. علاوهبر این، نوشتههای او خیلی تکنیکی نبود، از این رو آثارش به طور وسیعی در دسترس بود. در واقع بعضی معتقدند که فقدان مطالب فنی در آثار او به این علت است که او محقق باتجربهای نبود، ولی دلائل مهمتر دیگری برای جذابیت کارهای اسپنسر وجود دارد. او نوعی دیدگاه علمی ارائه کرده که برای شنونده جذاب است و شیفتۀ علوم و تولیدات تکنولوژیکی آن میگردد و نظریههای قابل درکی ارائه میکرد که با مقاطع تاریخی بیشتر سروکار داشت. وسعت عقاید او همانند حجم زیاد کارهایش این اجازه را میداد که افراد مختلف برداشتهای متفاوتی از آن داشته باشند. در نتیجه و شاید مهمترین دلیل این باشد که نظریههای او پس از مراحل تند صنعتیشدن به جامعه آرامش و اطمینان میداد. به عقیدۀ اسپنسر جامعه با دشواری به سمت پیشرفتهای بزرگ و گستردهتر در حال حرکت است.[14] اسپنسر اولین کسی است که تئوری منظمی در قالب فونکسیونالیسم ساختی و داروینیسم اجتماعی ارائه داد.[15]
هدف جامعهشناسی از منظر اسپنسر
اسپنسر تاکید میکرد که هدف جامعهشناسی بایستی کشف اصول ریختشناسی (ساخت) و فیزیولوژی (فرآیند) تمامی اشکال ارگانیک (شامل سوپرارگانیک) جامعه باشد. اما اسپنسر اخطار کرد، نبایستی انرژی خود را وقف تحلیل آنهایی که از نظر تاریخی منحصر به فرد، غریب و یا زودگذراند بنمائیم. بلکه جامعهشناسی بایستی در جستجوی خصلتهای پایدار و جهانی سازمان اجتماعی باشد. بهعلاوه جامعهشناسان نبایستی بیش از حد خود را درگیر شناخت وقایع آینده بنماید.[16] اسپنسر اعتقاد داشت که نقش جامعهشناسی در این است که روشن کند انسانها نباید در جریانهای طبیعی حاکم در جامعه وقفهای ایجاد کنند.[17]
نظرات جامعهشناسی اسپنسر
1. تکامل؛ اسپنسر میگوید که تکامل، «تغییر از یک حالت به نسبت نامعین، نامنسجم و همگون، به حالت نسبتا معین، منسجم و چندگون» است؛ و این تکامل، در واقع همان فراگرد جهانیای است که هم «نخستین دگرگونیهایی را که کل جهان بایستی به خود دیده باشد» تبیین میکند و هم «آخرین دگرگونیهایی را که ما در جامعه و فرآوردههای زندگی اجتماعی مییابیم». او استدلال میکند، همین که این شاهکلید در مورد معماهای جهان بهکار بسته شود، آشکار میشود که تکامل جوامع بشری بیآنکه از پدیدههای تکاملی دیگر جدا باشد، چیزی نیست جز یک مورد خاص از قانون طبیعی که کاربرد جهانی دارد.[18]
به نظر اسپنسر، جامعه یک اندامواره است. جوامع و ارگانیزمهای زنده از قوانین مشابه توسعه پیروی میکنند. این مشخصۀ انداموارههای اجتماعی است که همانند انداموارههای زنده زمانی که از لحاظ فیزیکی رشد میکنند از لحاظ ساختار نیز بزرگتر میشوند. همانند حیوانات پست، جنین انسان نیز دارای چند قسمت مشخص است، ولی وقتی که جنین بزرگتر میشود اندامهایش زیادتر شده و هر کدام به تفکیک کاری انجام میدهند. در مورد جامعه نیز چنین است. در ابتدا عدم همانندی در میان گروههای آن از نظر تعداد و درجه نامحسوس است ولی وقتی که جمعیت افزایش مییابد ناهمانندی و تفکیک نیز بیشتر میشود.[19]
اسپنسر تکامل جامعه را بهعنوان نتیجه ستیزهای سیاسی و منطقهای میدانست. و در واقع او از اولین جامعهشناسانی بود که اهمیت جنگ و ستیز را در الگوهای داخلی سازمان اجتماعی یک جامعه درک نمود.[20] از نظر اسپنسر، تکامل بهدلیل عدم ثبات ذاتی تودههای منسجم رخ میدهد و چون نیروها عناصر را به جهات مختلف سوق میدهند، تفکیک آنها در محیطهای متنوع، منجر به اختلافاتی بین عناصری که خود را با قلمروهای مختلف سازش میدهند خواهد شد.[21]
2. تکاملِ تکخطی؛ از نوشتههای اسپنسر چنین برداشت میشود که معتقد به "تکامل تکخطی" است. چرا که بر پویش و حرکت از مراحل ساده به پیچیده تاکید دارد و مسیر حرکت جوامع را به مسیر رشد از کودکی به سن بلوغ مقایسه میکند، ولی در قسمتهایی از اندیشۀ او نیز شاهد مواردی هستیم که از اندیشۀ تکخطی فاصله میگیرد؛ آنجا که میگوید پیشرفت اجتماعی نیز همچون انواع دیگر پیشرفت تکخطی نیست، بلکه مسیرهای متنوعی را در پیش میگیرد. نوع بشر که در سراسر کرۀ زمین پراکنده شده است، با محیطهای گوناگون روبرو بوده و در هر یک از این موارد، بخشی از زندگی اجتماعی او متاثر از زندگی اجتماعی پیشین و بخش دیگر آن متاثر از محیط تازه بوده است. بر اثر این عوامل، گروههای اجتماعی تفاوتهای گوناگونی را از کوچک گرفته تا بزرگ پذیرفتهاند. جوامع بشری خصلتهای عام و خاصی پیدا کردهاند.[22]
3. تطور؛ اسپنسر با الهام از زیستشناسی و نظریات داروین فکر "تطور انداموارهای" را بهعنوان پیشرفتِ تدریجی زندگی اجتماعی از اشکال ساده بهسوی اشکال پیچیده، از همسانی ابتدائی به طرح ناهمسانی فزاینده مطرح ساخت و قصد داشت که قوانین "تکامل" را بر جامعههای بشری منطبق سازد. به اعتقاد اسپنسر، تطور عبارت است از ادغام و یکپارچگی ماده که با اصطکاک و تجزیۀ حرکت همراه است. طی این فرایند، ماده از حالت همسانی یا همگونی نامتعین و آشفته، به حالت چندگونی متعین و منظم عبور میکند، در این ضمن حرکت متوقف شده نیز همین تغییر و تبدیل را پشت سر میگذارد.[23] وی معتقد بود که جامعهها براساس قوانین طبیعی تکامل و تطور مییابند و همین جریان تطور است که منجر به بقای عنصر قویتر میشود.[24]
4. رشد اجتماعی؛ به نظر اسپنسر، هم مجموعههای ارگانیک و هم مجموعههای اجتماعی برحسب افزایشهای روزافزون در حجمشان مشخص میشوند «جوامع نیز مانند اندامهای زنده، از نطفه آغاز میکنند و از تودههایی پدید میآیند که در مقایسه با حجم تودههایی که برخی از آنها در آینده به آن خواهند رسید، بسیار کوچکند». رشد اجتماعی میتواند از طریق دو فراگرد حاصل آید که «گاه جدا از هم و گاه باهم میپویند». این رشد یا بر اثر افزایش در جمعیت و یا با "تکثیر سادۀ واحدها" حاصل میآید و یا با بههم پیوستن واحدهایی که پیش از این ارتباطی با یکدیگر نداشتهاند، یعنی با "اتحاد گروهها و باز با اتحاد گروههایی از گروهها". فراگرد رشد از نظر اسپنسر، در اصل، یک فراگرد ادغام است و ادغام نیز به نوبۀ خود باید با تمایز هرچه بیشتر ساختارها و کارکردها همراه باشد، و الّا، ارگانیسم یا واحد اجتماعی نمیتواند در عرصۀ تنازع بقاء زنده بماند.[25]
5. سنخها و ساختارهای اجتماعی؛ اسپنسر ضمن طبقهبندی انواع جامعه برحسب مرحلۀ تکاملی آنها، این جامعهها را به جوامع ساده، ترکیبی، ترکیبی مضاعف و ترکیبی شدید تقسیمبندی کرده بود. اصطلاحات او در این زمینه تا اندازهای مبهماند، اما آنچه که او در ذهن داشت، یک نوع طبقهبندی برحسب درجه پیچیدگی ساختاری بود. جوامع ترکیبی و ترکیبی مضاعف نیز برحسب پیچیدگی سازمان سیاسیشان طبقهبندی شده بودند. انواع ساختارهای اجتماعی به رابطۀ همسایگی یک جامعه با جوامع دیگر بستگی دارند. صلحآمیز یا ستیزآمیز بودن این رابطه، بر ساختارهای داخلی یک جامعه و نظام تنظیم اجتماعی آن اثر میگذارد.[26]
اسپنسر تاکید کرده بود که درجه پیچیدگی اجتماعی مستقل از تفکیک جوامع به دو نوع جامعه جنگجو و صنعتی است. به این معنی، جوامع به نسبت تمایز نیافته نیز میتوانند "صنعتی" باشند (البته نه بهمعنای امروزیِ "جامعه صنعتی")، و جوامع پیچیدۀ جدید نیز میتوانند جنگجو باشند. آنچه یک جامعه را صنعتی یا جنگجو میسازد، سطح پیچیدگی آن نیست، بلکه در اینجا وجود یا عدم وجود ستیز با همسایگان، عامل تعیینکننده است.[27]
سنخشناسی معروف اسپنسر جوامع را نظامی و صنعتی مینامد.[28] بنایراین هم جوامع بسیار ساده و هم جوامع بسیار جدید میتوانند نظامی یا صنعتی باشند.[29] دیگر سنخشناسی او توصیف مراحل مجزای توسعه اجتماعی طویلالمدت را جستجو میکند. این سنخشناسی حول محور توصیف الگوها و جهات تفکیک اجتماعی میچرخد.[30]
6. کارکردگرایی؛ اسپنسر تاکید میکرد که دگرگونی در ساختار نمیتواند بدون دگرگونی در کارکرد پدید آید و افزایش در حجم واحدهای اجتماعی، ضرورتا تمایز فزاینده در فعالیتهای اجتماعی را بهدنبال خواهد آورد. در واقع بیشتر بحث اسپنسر دربارۀ نهادهای اجتماعی و دگرگونیهای آنها، با اصطلاحات کارکردی بیان شده است. اسپنسر در این تحلیلها غالبا کارش را با جستجوی کارکردهایی آغاز میکند که هر کدام از آنها برای کار ویژهای ساخته شده است. «برای فهم چگونگی پیدایش و توسعۀ یک سازمان، باید فهمید که این سازمان در آغاز و بعدها برای برآوردن چه نیازی بوده است».[31]
اسپنسر توصیفات جامعی از ساخت، کارکرد و استحاله تکاملی شش نهاد اساسی تهیه کرد. این شش نهاد مهم عبارتاند از: نهادهای خانوادگی، تشربفاتی، سیاسی، کلیسایی، حرفهای و سیاسی.[32]
7. فردگرایی؛ اسپنسر در عین تطورگرایی، جامعهشناسی فردگراست که در مورد رابطۀ فرد و جامعه، موضع فردگرایانۀ افراطی دارد، فرد در نظر او موضع برتری دارد و جامعه نباید در حرکت و آزادی فرد اخلال کند زیرا همه رفتارهای فردی که در جهت منافع شخصی هدایت میشود، در حقیقت در جهت سود جامعه نیز سیر میکند.[33] وی برخلاف کنت، در مورد منشأ جامعه با مقولات فردگرایانه و فایدهگرایانه میاندیشید و جامعه را بهصورت گردونهای برای پیشبرد مقاصد افراد مینگریست. به نظر او، انسانها در اصل برای آن بههم پیوسته بودند که میدیدند این پیوستگی به سودشان بوده است. «زندگی اجتماعی از آن روی پدید آمده بود که برای اکثریت مردم اینگونه زندگی از زندگی جداگانۀ فردی سودمندتر بود».[34]
8. اصل عدم مداخله در قوانین؛ اسپنسر نیز مانند کنت به عملکرد قوانین اجتماعی، اعتقادی سرسختانه داشت و همچون کنت معتقد بود که این قوانین بسان قوانین حاکم بر طبیعت، جبریاند. «شق دیگری وجود ندارد. جامعه یا قوانینی دارد یا ندارد. اگر جامعه قوانینی نداشته باشد، نه نظم، نه یقین و نه نظامی میتواند در پدیدههای اجتماعی وجود داشته باشد. اگر جامعه قوانینی داشته باشد، این قوانین نیز باید مانند قوانین دیگر گیتی باشند؛ انعطافناپذیر، حتی فعالتر و استثناءناپذیر».[35]
9. اصول رشد و تفکیک نظام؛ اسپنسر یک رابطۀ اساسی در جهان اجتماعی بین اندازه و تراکم اجتماعی و فرآیند تفکیک ساختی مشاهده میکرد. و این دیدگاه را در تشبیه "رشد" ارائه کرده است. با این نتیجه که تفکیک در نظامهای اجتماعی، یک کارکرد مثبت از افزایش در اندازه تراکم اجتماعی است. و از طریق این تشبیه رشد، او همبستگیهای دیگر را تصریح کرد. نرخ رشد و درجه تمرکز اعضای اجتماع در طول رشد، به تفکیک ساختی بستگی دارد. به هر حال او مشاهده میکرد که رشد در اندازه نظام، در حوزه وسیعی، به رشد قبلی در اندازه و سطح تفکیک در یک اجتماع بستگی دارد.[36]