كلمات كليدي : اعراف، حجاب
نویسنده : محسن فتاحي اردكاني
اعراف در لغت از ریشه عرف است به موی گردن اسب و تاج خروس و به شنزار و مکان بلند و مرتفع «عرف» میگویند.[1] مفردات راغب در معنای آیه «و علی الاعراف رجال چنین میگوید: خانۀ سور بین الجنه والنار اعراف حائل و دیواری بین بهشت و جهنم است.[2] همین معنی را مجمع البحرین ذکر کرده است و میگوید: به بلندییهای آن حائل و حجاب «عرف» گفته میشود، اعراف جمع عرف و اینکه این کلمه از یال اسب و تاج خروس استعاره گرفته شده است.[3]
قرآن کریم در آیاتی میفرماید:
« وَبَیْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الأَعْرَافِ رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیمَاهُمْ وَنَادَوْاْ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَن سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوهَا وَهُمْ یَطْمَعُونَ » (اعراف/46)
« وَإِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَاء أَصْحَابِ النَّارِ قَالُواْ رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ » (اعراف/47)
« وَنَادَى أَصْحَابُ الأَعْرَافِ رِجَالاً یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیمَاهُمْ قَالُواْ مَا أَغْنَى عَنکُمْ جَمْعُکُمْ وَمَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ » (اعراف/48)
« أَهَـؤُلاء الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لاَ یَنَالُهُمُ اللّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُواْ الْجَنَّةَ لاَ خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَلاَ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ » (اعراف/49)
در قرآن کریم غیر از همین چهار آیهای که ذکر کردیم در هیچ جای دیگر قرآن در رابطه با اصحاب اعراف ذکری به میان نیامده است. اگر چه اصل وجود اصحاب اعراف به تصریح قرآن یک امر مسلّم و ضروری است ولی در رابطه با اینکه اصحاب اعراف چه کسانی میباشند اقوال متعددی وجود دارد و هر یک از مفسران نظرات گوناگونی را ارائه کردهاند که مرحوم علامه طباطبایی در مجموع دوازده قول را در تفسیر المیزان ذکر کرده و میفرمایند: برخی از این اقوال خالی از اشکال نیست. مادر این مختصر به بیان مرحوم علاّمه طباطبایی اکتفاء کرده و خوانندگان را برای مطالعه بیشتر در این زمینه به منابعی که بعداً ذکر میکنیم ارجاع میدهیم.
کلمه حجاب دارای معنای روشنی است و آن پوششی است که بین دو چیز حائل شود و بین آن دو جدایی افکند و از اینکه در آیۀ نخست حجاب را قبل از اعراف ذکر کرده و از اینکه فرموده اهل اعراف مشرف بر جمیع مردم از بهشتیان و دوزخیانند معلوم میشود که منظور از اعراف قسمتهای بالای حجابی است که حائل بین دوزخ و بهشت است به طوری که اعرافیان در آنجا هم دوزخیان و هم بهشتیان را میبینند بنابراین معنای آیه این میشود که در قسمتهای بالای حجاب رجالی هستند که بر هر دو طرف مشرفند چون در محل مرتفعی قرار دارند مردانی هستند که اهل جهنم و بهشت را به قیافه و علامتهایشان میشناسند. و این سیاق بدون تردید این معنی را افاده میکند که رجال اعراف منحاز و ممتاز از دو طایفه نامبرده هستند و خلاصه اینکه نه از اهل بهشتند و نه از اهل دوزخ حال یا از این جهت است که اصلاً از نوع انسان نیستند و یا از این جهت است که از حیث سؤال و جواب و سایر شؤون و خصوصیات قیامت از آن دو طایفه بیرونند و در حقیقت اهل محشر سه طایفه هستند دوزخیان، اهل بهشت و اهل اعراف همچنانکه در دنیا هم به سه طایفه تقسیم میشدند. مومنین، کفار و مستضعفین یعنی کسانی که از جهت ضعیف عقل، حجت بر آنها تمام نیست و یا از این جهت که مقام و مرتبه آنها مافوق مقام این دو طایفه است پس در اصحاب اعراف سه احتمال است.
اما احتمال اول که انسان نباشند و از یکی از دو طایفهد جن و ملک بوده باشند احتمالی است که نمیتوان به آن اعتنا نمود زیرا اطلاق لفظ رجال شامل ملک نیست چون این دو طایفه متصّف به رجولیت و انوثیت (مرد و زن بودن) نمیگردند اگر چه گاهی به شکل مردانی ظاهر میشوند ولیکن صرف تمثل به صورت انسان مصحح اطلاق نیست علاوه براینکه دلیل معتبری هم بر این معنا نداریم همچنین تعبیر به رجال آنهم به صورت نکره و بدون الف و لام به جهت عرف لغت دلالت بر احترام و اعتنا به شأن و منزلت اشخاصی که مقصود از آن هستند، دارد چون عادتاً کلمه رجل دلالت بر انسان قوی در اراده و تعقل دارد پس منظور از رجال افرادی هستند که در انسانیت خود در سرحّد کمال میباشند و اگر در میان آنان افرادی از زنان فرض شود از باب تغلیب لفظ رجال در مورد مجموع آنها به کار میرود.
امّا مستضعفین چون مزیت قابل اعتنایی ندارند و غالباً از جنس برخی از زنان و یا اطفال و یا مردان دیوانه و ابله هستند لذا نمیتوانیم مراد از «رجال یعرفون» را چنین کسانی بدانیم علاوه بر اینکه اوصافی که خدای تعالی در آیات بعد برای رجال مزبور ذکر میکند و تذکراتی که به آنان میدهد اموری است که جز به اهل منزلت و مقربین درگاه خدا نمیتواند قائم باشد تا چه رسد به اینکه مردم متوسط و مستضعفین را هم شامل شود خلاصه اینکه از چند چند جهت نمیتوان گفت مراد از رجال اعراف مردم مستضعفند.
1- اینکه این رجال در محلی قرار دارند به نام اعراف و در مقامی هستند که از خصوصیاتی که در سیمای فرد فرد اهل محشر است نه جمیع امتیازات نفسانی و تفصیل اعمال آنان پی میبرند و حتی اهل دوزخ و بهشت را پس از رفتن به دوزخ و بهشت نیز میبینند و این مقام بدون شک مقام و منزلت رفیعی است که مخصوص آنان میباشد از آیه و نادی أصحاب الأعراف استفاده میشود که اصحاب اعراف نه تنها از سیمای اشخاص کفر و ایمان و بهشتی بودن و دوزخی بودن آنان را درک میکنند بلکه از قیافهها به جمیع خصوصیات و احوال و اعمال آنان پی میبرند حتی از دیدن سیمای شخص میفهمند که این شخص از آنهایی است که در دنیا همش همگی صرف جمعآوریمان دنیا میشده و ناگفته پیدا است که مردم مستضعف هرگز دارای چنین قدرتی نیستند.
2- اینکه رجال اعراف هم با دوزخیان محاوره دارند و هم با بهشتیان محاوره آنان با اهل دوزخ به این است که آنان را که همان پیشوایان کفر و ضلالت هستند به احوال و اقوالشان بیپروا شماتت و سرزنش میکنند و کفتگوی آنان با اهل بهشت به این است که آنان را با تحیتهای بهشتی درود میگویند با این حال و با اینکه به مقتصای آیه:
« یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِکَةُ صَفًّا لَّا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا » (نبأ/38)
میدانیم که در روز قیامت هر کسی مجاز به حرف زدن نیست و تنها بندگان حق گوی خدا حق تکلم را دارند چگونه میتوان گفت مراد از رجال اعراف مردم مستضعفند
3- از سیاق آیه بعد استفاده میشود که اصحاب اعراف آنقدر مقامشان بلند است که سلام آنها به اهل بهشت باعث ایمنی آنان میشود و به فرمان آنان دارد بهشت میشوند چنین مقامی چطور ممکن است برای مستضعفین دست دهد؟
4- آیات کریمهای که جای این رجال و مقام و منزلتشان و محاوره آنها را اصحاب جنت و اصحاب جهنم رابیان میکند هیچ گونه اضطرابی درباره ایشان نشان نمیدهد و ایشان را اصلاً داخل در محضرین (احضار شدگان) و در هول و فزعی که دارند نمیداند بلکه میفرماید:
« فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ » (صافات/127-128)
بندگان مخلص خود را از کلمه کلی احضار و هرگرفتاری و هول دیگری استثناء میکند و از اینکه در آیه:
« وَإِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَاء أَصْحَابِ النَّارِ قَالُواْ رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (اعراف/47)
دعایشان را نقل نموده و آن را رد نفرموده استفاده میشود که رجال اعراف در هر حرفی که بخواهند بزنند مجاز هستند و دعایشان هم مستحاب است چون اگر اینطور نبود قطعاً دعایشان را رّد میکرد از دقت
در این آیات این خصوصیات استفاده میشود که رجال اعراف از جنس ملائکه نیستند و ثانیاً جمعی از بندگان مخلصند که مقام و منزلتشان از سایر اهل جمع بالاتر است مردمی هستند که هر دو طایفه بهشتی و دوزخی را میشناسند و در تکلم به حق مجازند میتوانند شفاعت دهند و شفاعت کنند، امر کنند و حکم نمایند و امّا اینکه این رجال از جنس بشر هستند یا از جنس جن و یا مختلط از این دو جنس الفاظ این آیات از آن ساکت است و از خود آیات نمیتوان این معنا را استفاده کرد جز اینکه در هیچ جای از قرآن کلامی هم که دلالت کند بر تصدی جن نسبت به شأنی از شوون بشر و وساطتش در کار آخرتی او از قبیل شهادت و شفاعت دیده نمیشود پس وقتی از جنس ملائکه و جن نبوده باشند قهراً از جنس بشر خواهند بود.[4]
علامه طباطبایی در ادامه از بحثی که پیرامون آیات انجام میدهند چنین نتیجهگیری میکنند که اعراف یکی از مقامات عالی انسانیت است که خداوند آن را به حجابی که حائل بین بهشت و دوزخ است مثال زده و معلوم است که هر حائلی در عین اینکه مرتبط به دو طرف خود هست طبعاً از حکم دو طرف خود خارج است و لذا فرموده این حجاب دارای اعراف و بلندهایی است و بر آن اعراف رجالی هستند که مشرف بر تمام اهل محشر هستند از اینجا معلوم میشود که موقف و مقام این رجال از دو موقف سعادت که عبارت از نجات به وسیله عملی صالح و شقاوت که عبارت است از هلاکت به خاطر عمل زشت بیرون است و خلاصه اینکه مقامی مافوق این دو مقام و حاکم و مسلّط بر آن دو است برای تقریب به ذهن و روشن شدن مطلب میتوانیم این مقام را به مقام پادشاهان و حکام تشبیه کرده بگوییم همچنانکه در زیر سلطه حکام اقوامی سعید و متنعم به نعمت آنان و مشمول رحمت آنانند و هر چه را که بخواهند برایشان فراهم است و اقوام دیگری شقی و در زندانهای آنان معذب هستند و طایفه سوّمی مافوق این دو طایفه مأمور تنظیم امور آنان و رساندن نعمت به آن طایفه و عذاب این طایفه و در عین حال خود نیز از متنعمین هستند و نیز قوم دیگری مافوق این خدمه و عمال مأمور به تدبیر همه طبقات مادون خود هستند همچنین ممکن است خدای تعالی که حاکم در روز جزا است اقوامی را مشمول رحمت خود قرار دهد و از آنجایی که خدایی است آمرزگار و صاحب فضل بزرگ آنان را به پاداش حسناتشان داخل بهشت نموده از هر طرف برکات خود را بر آنان نازل کند و از آنجایی که عزیز و ذوانتقام است اقوام دیگری را به کیفر گناهانشان در آتش خود انداخته و طایفه سوّمی را اذن دهد که بین این دو طایفه واسطه شوند و احکام و اوامرش را در بین آنان اجراء نمایند همچنانکه خودش فرموده:
لمن الملک الیوم لله الواحد القّهار (غافر/ 16)[5]
برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به:
1- سبحانی، جعفر؛ منشور جاوید، مؤسسه امام صادق، 1383، چ اوّل، ج 5، ص 517.
2- جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر موضوعی قرآن کریم، انتشارات اسراء 1385، چ سوم ج 5، ص 219.
3- مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه، انتشارات مدرسه امام امیرالمؤمنین، 1370، چ اوّل، ج 6، ص 545.
4- ابی علی الفضل بن الحسن الطبرسی، مجمع البیان، دارالمعرفه، بیروت، 1408 هـ ق، چ دوّم، ج 3- 4، ص 652.
5- شبر، سید عبدالله؛ حق الیقین فی معرفة اصول الدین، انتشارت اعلمی، بیروت، 1352 هـ ق، ص 183.