كلمات كليدي : شناخت صفات خدا، مجسمه، مشبهه
نویسنده : جابر توحيدي اقدم
یکی از مسائل مهم در مورد صفات خداوند این است که آیا انسان میتواند صفات الهی را بشناسد یا آنکه این صفات برای انسان ناشناختهاند. در پاسخ به این سئوال، سه نظریه اساسی وجود دارد:
1. نظریه اهل تعطیل
بر طبق این دیدگاه، عقل انسان راهی به شناخت اوصاف الهی ندارد و تنها کار ممکن آن است که اجمالاً به ثبوت صفات مذکور در قرآن و روایات برای خداوند اعتراف کنیم و به آن ایمان بیاوریم، در حالی که از حقیقت معانی این صفات آگاهی نداریم. روش این گروه را از آن رو که به معطل ماندن عقل و ادراک انسان در راه شناخت اوصاف الهی حکم میکنند، روش «تعطیل» و پیروان آن را «معطله» مینامند.
دلیل این گروه بر روش خودشان آن است که انسان مفاهیمی را که با آنها سر و کار دارد، از موجودات محدود و محسوس پیرامون خود انتزاع میکند و جایز نیست این مفاهیم را به خدا نسبت دهد، زیرا خداوند هیچ شباهتی با مخلوقات ندارد. او موجودی قائم به ذات و غنی و هستی مطلق است در حالی که دیگر موجودات ممکنالوجود و ناقص و محدودند. بنابراین ما حق نداریم که صفات و مفاهیمی را که از مخلوقات گرفتهایم، به خدا نسبت دهیم. و از آنجا که مفاهیم دیگری غیر از این مفاهیم ماخوذ از موجودات امکانی در اختیار ما نیست، چارهای جز این نداریم که در مورد اوصاف الهی سکوت کرده، به تصدیق اجمالی اوصافی که در قرآن و روایات وارد شده است، بسنده کنیم. چنان که از سفیان بن عیینه نقل شده که گفت: تفسیر آنچه در کتاب الهی (قرآن) خداوند خود را به آن توصیف کرده این است که آن را تلاوت کنیم و بر آن سکوت اختیار کنیم.[1]
در نظر این گروه حداکثر کاری که در توصیف خداوند ار عقل برمیآید آن است که مفاهیم و اوصافی را که از نقص و محدودیت حکایت دارند از ذات الهی سلب کنیم. بر این اساس معنای این سخن که «خدا عالم است» یا «خدا قادر است» بیش از این نیست که خدا جاهل یا عاجز نیست. به بیان دیگر، آنچه در قالب صفات ثبوتی طرح میشود در حقیقت چیزی جز سلب پارهای مفاهیم عدمی دال بر نقص و ضعف از ذات الهی نیست. بنابراین، عقل ما نمیتواند وصفی را برای خدا اثبات کند و از این رهگذر، به درک حقایق مربوط به ذات خداوند دست یابد، بلکه صرفا حکم میکند که ذات خداوند از هر نقص و محدودیتی منزه است.[2]
نقد و بررسی
در نقد این نظریه میتوان به مطالب زیر اشاره کرد:
1. هنگامی که انسان اوصافی همچون وجود، علم، قدرت، حیات، و... را به خداوند نسبت میدهد، به صورت بدیهی فهمی از آنها دارد وآنها را از همدیگر تمییز میدهیم. لذا اگر کسی بگوید که ما هیچ معنایی از این صفات نمیفهمیم، بر خلاف بداهت سخن گفته است.[3]
2. تفاوت خالق و مخلوق بدین معنا نیست که هر صفتی که درباره مخلوق صدق میکند درباره خالق صدق نکند بلکه تفاوت ایندو در وجوب و امکان، قدم و حدوث ذاتی، تناهی و لایتناهی، و در بالذات و بالغیر بودن است. بر این اساس خداوند و انسان هر دو عالمند و علم نیز چیزی جز آگاهی نیست ولی خداوند عالم بالوجوب است و انسان عالم بالامکان، علم او قدیمی است ولی علم انسان حادث، علم او مطلق است و به همه چیز علم دارد ولی علم انسان محدود.[4]
3. طبق مبنای دیدگاه تعطیل، معنای جمله « خدا موجود است» این است که خداوند معدوم نیست اما نمیتوانیم بگوییم خداوند واقعاً موجود است، . معنای جمله «خدا واحد است» این است که خداوند متعدد نیست ملی نمیتوانیم بگوییم که خداوند واقعاً یگانه است زیرا مستلزم تشبیه خداوند به مخلوقات میباشد. بدیهی است که تفسیر جملات فوق بدین صورت، نوعی انکار خدا و یگانگی اوست.[5]
4. قرآن کریم از یک سو انسان را به تدبر و تامل در آیات خود فرمان میدهد و از سوی دیگر آیات متعددی از قرآن به بیان اوصاف و اسمای الهی میپزدازد. اگر بر طبق مبنای دیدگاه تعطیل انسان از این اوصاف الهی معنایی را درنیابد، دیگر دستور به تدبر در اینگونه آیات وجهی نخواهد داشت؛ زیرا تدبر در مورد چیزی که برای انسان ناشناخته است، معنایی ندارد. بنابراین میتوان گفت که روش قرآن در ذکر اوصاف الهی با نظریه تعطیل ناسازگار است و بر بطلان آن گواهی میدهد.[6]
2. نظریه اهل تشبیه
این گروه معتقدند که تفاوت اساسی بین اوصاف خدا و اوصاف مخلوقات نیست و آن دسته از صفاتی که هم بر خدا و هم بر مخلوقات او مانند انسان، اطلاق میگردند، معنای واحد و مشترکی دارند که در هر دو یکسانند. چون اینان اوصاف خدا را به اوصاف مخلوقات تشبیه میکنند به اهل تشبیه یا مشبهه مشهورند. این دسته تا آنجا پیش رفتهاند که برای خدا اعضا و جوارح جسمانی مانند دست و پا و سر و گوشت و خون در نظر گرفتهاند.[7]
نقد و بررسی
1. خدایی که دارای اعضا و جوارح مادی است، مرکب و نیازمند اعضا و در نتیجه مخلوق و وابسته است و نیازمندی و مخلوق بودن با خالق بودن و بینیازی خداوند سازگار نیست.
2. آیاتی از قرآن کریم بیانگر این مطلبند که شناخت ذات و اوصاف الهی به گونه کامل در قلمرو شناخت انسانی نیست:[8]
« لا یحِیطُونَ بِهِ عِلْماً » (طه110)
«آنها به ذات حق تعالی احاطه ندارند.»
« سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمَّا یصِفُون » (انعام100)
« خدا منزه و برتر است از آنچه توصیف میکنند.»
3. نظریه اثبات بدون تشبیه
این دیدگاه بر نفی مسلک تعطیل و تشبیه استوار بوده و راه سومی را ارائه میدهد که با فضای کلی آیات و روایات سازگاری بیشتری دارد. پیروان این نظریه میکوشند تحلیلی از معنای صفات الهی ارائه دهند که از یک سو تنزه و تعالی خداوند را از نقایص و محدودیتهای مخلوقات خود پاس دارد و از سوی دیگر، بر شناختپذیری اوصاف او صحه گذارد. طبق این دیدگاه لازم است درتحلیل صفات الهی مراحل زیر رعایت شود:
الف) در معنای اوصاف کمالی که درباره خود یا موجودات پیرامون خود به کار میبریم، تامل کرده و تمام قیودی را که سبب محدودیت آنها میشود شناسایی کنیم.
ب) تمامی آن قیدها را از معانیاوصاف جدا کنیم.
ج) معنایی که بعد از طی این دو مرحله بدست آمده را به ذات الهی نسبت میدهیم زیرا از یک سو از نوعی کمال وجودی حکایت میکند و از سوی دیگر از هر شائبه نقصان و کاستی پیراسته است.
برای مثال ما از طریق دریافتهای درونی خود و تامل در اشیای پیرامون خویش به مفهومی از علم دست مییابیم که از آن به آگاهی تعبیر میکنیم. اما این آگاهی در حصار قیود متعددی است؛ از یک سو حادث است به این معنا که قبلا وجود نداشته و از سوی دیگر در معرض زوال و نابودی است. علاوه بر این، برای تحصیل بخشی از این آگاهی به ابزار و آلات متوسل شدهایم و نیز احتمال خطا در آن وجود دارد. قیود یاد شده – حدوث، امکان زوال،نیاز به ابزار و آلات و خطاپذیری – همگی از اموریاند که سبب محدودیت علم میگردند. در این صورت لازم است ابتدا مفهوم علم و آگاهی را از تمام این قیود پیراسته کنیم . که در این صورت به معنایی از علم خواهیم رسید که ازلی، ابدی، بینیاز از ابزار و خطاناپذیر است. سپس میتوانیم آن را برای اشاره به علم الهی به کار گیریم. بدین ترتیب از یک سو صفت علم الهی را فهمپذیر ساختیم و از سوی دیگر، تقدس و تعالی خداوند متعال را حفظ کردیم.[9]
این روش در تحلیل معنایی صفهات الهی در برخی روایات مورد تصریح قرار گرفته است. برای نمونه در حدیثی از امام علی(ع) میخوانیم:
« لمیطلع العقول علی تحدید صفته و لمیحجبها عن واجب معرفته »[10]
«خرد را بر چگونگی اوصاف خود آگاه نساخته (اما) آنها را از از مقدار لازم معرفت خویش محجوب نکرده است.»