كلمات كليدي : علم يگانه، يگانگي عالَم، يگانگي عامل شناخت، مدل تقليل گرا، مدل ترجمه اي، مدل زباني
نویسنده : مريم معير زاده
مبحث یگانگی علم به دنبال بررسی امکان وحدت بخشیدن به همه علوم در یک علم کلی یگانه –که میتوان آن را نظریه همه چیز نامید- میباشد. در بحث یگانگی علم به دنبال یافتن پاسخ سوالاتی از این دست هستیم که؛ آیا جهان از چیزی یگانه شکل یافته است یا دارای موجودیتی چندگانه است؟ آیا علوم مختلف را میتوان تحت لوای یک علم جامع متحد کرد؟ آیا وحدت علوم فقط در علوم فیزیکی امکان پذیر است یا میتواند حتی علوم انسانی را هم در بر بگیرد؟ روش یگانه سازی علوم مختلف چیست؟ آیا باید همه علوم را در یک سیر هرمی به علمی پایه مانند فیزیک تقلیل داد؟ یا باید امکان ترجمهپذیری آنها به همدیگر رانشان داد؟ و یا بتوان آنها را در یک ترتیب تبیینی قرار داد که در آن علوم مرتبه بالاتر توسط علوم پایهایتر تبیین میشوند؟
خواست یافتن وحدت در جهان و تبیین آن بر اساس نظریهای یگانه قدمتی به اندازه تاریخ تفکر دارد و میتوان ریشههای آن را در فیلسوفان پیشا-سقراطی یونان یافت. فلسفه پیشا-سقراطی "کوششی است برای تعیین اینکه این عنصر اولی یا مادّهالمواد و خمیرمایه همه اشیاء چیست، فیلسوفی این عنصر را مادّهالمواد میدانست و فیلسوفی دیگر عنصری دیگر را. اینکه هر فیلسوفی کدام عنصر را مادّهالمواد خود میدانست به اندازه این حقیقت اهمیت نداشت که آنان جملگی این اندیشه وحدت را داشتند."[1]
با ظهور و گسترش مسیحیت و ایده یکتاپرستی آن، نهاد علم به دنبال نظریهای یگانه از جهان بود که شامل قوانینی باشد که خداوند ایجاد کرده بود. در اواخر قرن شانزدهم میلادی فرانسیس بیکن ادعا کرد که یگانگی علم نتیجه وجود کلیت در سازمان مادی اشیاء میباشد که بر حسب درجه های متفاوت کلیت در شکلی هرم گونه سازمان یافتهاند و میتواند بر اساس قوای ذهنی انسان بازسازی شود. در اوایل قرن هفدهم میلادی، گالیله، مطابق با سنت فیثاغوری، ادعا کرد که کتاب طبیعت توسط خدا به زبان ریاضی و هندسه نوشته شده است که در آن قوانین طبیعت در مجموعهای منقح از کیفیات اولیه بُعد، حرکت و مقدار ماده بیان شده است. در طول قرن هفدهم فلسفه مکانیستی و کارهای نیوتن چارچوب امید بخشی را برای یگانگی علم ایجاد کرد.
از طرف دیگر در سنت عقل گرایی دکارت و لایبنیتس در ایده یگانگی علم چرخشی عقلانی ایجاد کردند که در مرکزیت آن یگانگی و وحدت خرد انسانی قرار داشت. لذا ایده علم یگانه به ایده یافتن یگانگی اندیشه انسانی بدل گشت. در نظر دکارت، علم هندسه با شیوه استدلال مدلل آن از ایده هایی ساده و واضح، الگویی بسیار مناسب برای دستیابی به ایده علم یگانه بود. لایبنیتس ایده بزرگتری از یگانگی علم را در سر داشت. او به دنبال به دست آوردن دایرهالمعارف استدلال بود که شامل الگوهای ساده تفکر و به زبانی ریاضی نوشته شده باشد که بتوان با استفاده از آن و محاسبات ریاضی همه دانش را به دست آورد.
ایده علم یگانه قدرتمندترین دوره خود را در عصر روشنگری مییابد. مهمترین بازنمایی سنت ایجاد دایرهالمعارف علم یگانه در اواسط قرن هیجدهم توسط دیدرو و دالامبر، ویراستاران دایرهالمعارف علوم و فنون، انجام میشود. دیدرو در مقدمهاش بر دایرهالمعارف مینویسد که خود واژه دایرهالمعارف دلالت بر یگانهسازی علم دارد. برای کانت اما، یگانگی علم بازتابی از یگانگی عالم نبود، بلکه بیشتر نمایانگر یگانگی و وحدت مفاهیم و عقل و از این طریق وحدت بخشیدن به عالم بود. کانت به عنوان مدافع نظریه نیوتن، در اکثر کارهای خود به دنبال نشان دادن این بود که شرایط پیشینی نحوه شناخت انسان پیششرط هرگونه علمی است.
ایدههای کانت سنتی را برای بحث یگانگی علم در میان فیلسوفان و دانشمندان قرن نوزدهم آلمان فراهم آورد. بعدها این سنت فیزیکدانانی همچون ماکس پلانک و ارنست ماخ را تحت تاثیر قرار داد، کسانی که بعدها بحثهای داغی را در مورد ویژگیهای علم یگانه دامن زدند. ماخ، که اندیشههایش بسیار تاثیرگذار بود، رویکردی پدیدار شناختی و داروینیستی به علم یگانه داشت. از نظر ماخ علم یگانه از تحلیل ایدهها توسط عناصر ابتدایی احساس –وحدت طبیعت انسانی- و توجه به پذیرفته شدن ایدهها بر اساس اقتصاد تفکر –تنازع بقا بین ایده ها- به دست میآید. در طرف دیگر، پلانک دیدگاهی را مطرح کرد که در آن یگانگی علم از اصول مربوط به انرژی و آنتروپی در فیزیک به دست میآمد.
در قرن بیستم ایده یگانگی علم بخش مهمی از دغدغههای فلسفی تجربهگرایان منطقی را به خود اختصاص داد. تجربه گرایان منطقی، بویژه اعضای حلقه وین، رویکرد ماخ مبتنی بر یگانگی علم بدون متافیزیک را پذیرفته و به دنبال معیاری میگشتند که علم را از متافیزیک جدا کند و از طرف دیگر دنبال ایجاد روش و زبانی یگانه برای علم بودند که همه علوم، چه طبیعی و چه انسانی، را در بر بگیرد. از نظر آنان قوانین پایهای فیزیک در پایینترین سطح علم یگانه قرار دارد و به دلیل تاکید بر رویکردی صوری و ساختاری نزد آنان، مرتبه هر یک از علوم با توجه به جایگاهی که در ساختار علم دارد تعیین میشود. کلیت این ساختار یگانگی علم را تضمین میکند. البته در رویکرد تجربهگرایان منطقی، برخلاف رویکرد ماخ، مفاهیم علمی لازم نیست که الزاماً بر اساس یکسری ادراکات اولیه برساخته شوند، بلکه تجربی بودن و آزمونپذیر بودن آنهاست که علمی بودن آنها را تضمین میکند.
"وحدت علم یکی از شعارهای اصلی حلقه وین در دهه 1930 بود که به واسطه بیانهای آتشین نویرات بصورت یکی از اصول اساسی حلقه درآمده بود. بر اساس این اصل همه شاخههای مختلف علوم تجربی و مفاهیمی که مورد استفاده قرار میدادند از نوع واحد به شمار میآمد و تشعب آنها صرفاً به دلیل تقسیم کار بود. اعضای حلقه به مرزبندیهای مصنوعی میان علوم مختلف معترض بودند و خواستار تبادلنظر و همکاری نزدیک میان کارگزاران در رشتههای مختلف دانشگاهی بودند."[2]
" نویرات که از سال 1920 و احیاناً پیشتر توجهش به طرح وحدت علوم جلب شده بود، در نظر داشت به سبک دایرهالمعارفی که توسط منادیان روشنگری در قرن هجدهم انتشار یافته بود، یک دایرهالمعارف علوم یکانی مشتمل بر بیست و شش جلد منتشر سازد که هر جلد حاوی ده تکنگاری درباره جنبههای مختلف فلسفه علوم، به قلم یکی از دانشمندان یا فلاسفه علم سرشناس باشد و در هر یک بر ایده وحدت علوم تاکید رفته باشد.
در بیانیه حلقه که به سال 1929 تحت عنوان درک علمی عالَم به قلم نویرات و همکاری کارنپ و هانس هان تحریر شده بود، تاکید شده بود که: هدف درک علمی عالَم دستیابی به یک علم یکانی است؛ هدفی که میباید با کاربرد روش تحلیل منطقی به دادههای تجربی به دست آید. معنای هر گزاره علمی و هر مفهوم علمی، در هر شعبه از علوم، میباید قدم به قدم قابل تحلیل به مفاهیمی از یک سنخ مشترک باشد، ]نهایتاً به[ خود امر ]مستقیماً[ داده شده ارجاع گردد."[3] "چنین رویکردی به موضوع یگانگی علم به این معنی که همه علوم یک کـل یکپارچـه اسـت و همه علوم از اصل واحدی نتیجه میشوند و میتوان همه علوم را به زبان فیزیکالیستی بیان کرد، اساساً با موضوع تحویلگرایی[4] همراه است. بدین ترتیب همه سطوح طبیعت به فیزیک منتهی میشـود. یعنی فیزیک پایه اسـت و در سطوح بعدی آن شیمی، زیست شناسی، روانشناسی و علوم اجتماعی جای دارند."[5]
رویکرد اعضای اولیه حلقه وین به علم یگانه رویکردی زبانی-ترجمهای بود؛ به این معنا که زبان مبنا و واحدی وجود دارد که گزارههای علوم مختلف قابل تحویل یا ترجمه به گزارههای آن است. "دانش یکپارچه، نیازمند زبان متحدالشکل و دستگاه نحوی واحد است. علت موضعگیریهای خاص بعضی از مکتبها و بعضی از ادوار تاریخی را میتوان در نارساییهای نحوی در دوران پیش از ظهور علم یگانه دانست."[6] "علم یگانه هر موضوعی را به زبان یگانه خود بیان میکند، زبانی که برای بینا و نابینا، شنوا و ناشنوا، مشترک است؛ زبانی میان حسی و میان ذهنی."[7]
در سال 1935 نخستین کنگره بین المللی برای یگانگی علوم در پاریس برگزار شد. نحستین محصول این طرح به سال 1938 تحت عنوان دائره المعارف علم یگانی منتشر شد. کارنپ در مقاله ای با عنوان "مبانی منطقی وحدت علم" بیان داشت یگانگی علم به معنی وحدت زبان علم است و گزاره های همه علوم را می توان به به زبان واحدی ترجمه کرد. وی در بخش دیگری شاخه های اصلی علوم را به شکل زیر تقسیم بندی کرد.
بعد از وقوع جنگ جهانی و مهاجرت اکثر متفکران حوزه فلسفه علم به آمریکا، دو رویکرد جدید به مسئله علم یگانه مطرح گردید و دوباره یگانگی علم را در مرکز مباحث فلسفه علم قرار داد. این دو رویکرد عبارت بودند از؛ مدل قیاسی-قانونی همپل[8] درباره تبیین و مدل تقلیلگرایی ارنست نیگل. مدل همپل که تبیین علمی پدیدهها را توضیح میداد، به عنوان پیششرط مشخص کننده هر نوع علم در نظر گرفته میشد. در واقع این مدل تبیین معیاری میشد برای جمع کردن همه علوم و ساختن علم یگانه. همپل ادعا میکرد که علوم اجتماعی هم برای اینکه بتواند جزء علم یگانه قرار گیرد باید از این مدل تبیین تبعیت کند. البته خیلی زود ناکارآمدی این مدل نه تنها در علوم اجتماعی که حتی در علوم طبیعی هم مشخص شد. از طرف دیگر مدل تقلیلگرای نیگل هم مدلی برای تبیین علمی بود وهم مدلی برای پیشرفت علم.
هر یک از این مدلها بیانگر الگویی برای دستیابی به علم یگانه بودند. طبق مدل همپل علم یگانه از طریق تبیین قوانین علم مرتبه بالاتر توسط علمی پایهایتر به دست میآمد؛ از اینرو میتوان آن را مدلی تبیینی برای علم یگانه دانست. "این نوع نگرش به احیای منطقی رابطه قوانین، وقتی در مورد تاریخ علم اعمال شد به صورت نوعی تاکید بر پیشرفت از رهگذر اندراج نظریههای محدودتر در نظریههای جامعتر بازتاب یافت."[9] مدل نیگل اما بیشتر مدلی تحویلگرا برای دستیابی به علم یگانه بود. در مدل نیگل علم یگانه از طریق تحویل علوم سطح بالاتر به علوم پایهایتر به دست میآید. " نیگل دو نوع تحویل را تشخیص داد. اولین نوع تحویل یکنواخت و متجانس است که در آن یک قانون نهایتاً به نظریهای میپیوندد که عمدتاً همان مفاهیمی را که در قانون ظاهر میشود به کار میبرد.... دومین نوع تحویل، که جالبتر است، واقع شدن یک قانون است به نحو قیاسی تحت نظریهای که فاقد برخی از مفاهیمی است که قانون بر حسب آنها بیان میشود."[10]
"جریان دیگر در بحث یگانگی علم را میتوان در نقطه نظر اپنهایم و پاتنم بررسی کرد. آنان بین سه معنی یگانگی علم تمایز قائل شدند:
1. یگانگـی زبان یعنی همه اصطلاحات علـمی به اصطلاحـات بعضی علوم تحـویل می گردند.
2. یگانگی قوانین که به نوعی به یگانگی زبانی نیز اشاره دارد، همه قوانین علمی باید به قوانین برخی علوم تحویل گردد.
3. یک شکلی از یگانگی علم که به یگانگی قوانین دلالت کند نه به این معنی که همه قوانین علمی به قوانین یک علم تحویل گردد بلکه مفاهیم کاربردی در همه قوانین به صورت مفاهیم یکپارچه در آیند.”[11]
از طرف دیگر" در اردوگاه فیلسوفان مخالف تقلیلگرایی مدلهایی از وحدت علم بدون تقلیل مطرح شد. برای مثال مفهوم تئوریهای میان رشتهای بر اساس این ایده مطرح شد که وحدت علم نه از راه تقلیل همه علوم به یک علم پایه مانند فیزیک در یک مدل هرمی، بلکه از طریق نظریاتی که مرزهای بین علوم را میشکنند ایجاد میشود. برخی دیگر تاکید میکردند که الگوی پیشرفت علم یک وحدت تاریخی را در مدلی داروینیستی تکامل ارائه میدهد."[12]
اما جدیترین نقدها علیه یگانگی علم زمانی مطرح شد که فیلسوفان نه تنها الگوی تقلیلگرا از علم یگانه بلکه خود ایده علم یگانه را به چالش کشیدند. این منتقدان معتقد بودند که باید بجای تاکید بر یگانگی علم بر عدم یگانگی و پلورالیسم روششناختی، معرفتشناختی و هستیشناختی تاکید کرد. آنها پارادایم مکانیستی حاکم بر علم را، که خود را در قالبهایی چون تقلیلگرایی، جبرگرایی و ذاتگرایی بازتاب میداد، مورد نقد قرار میدادند و تاکید میکردند که علم بر پیشفرضهای متافیزیکی استوار است و حتی تحقیقات تجربی نیز ممکن نبودن پروژه علم یگانه نشان میدهند. آنها، مطابق با نظریات ویتگنشتاین متاخر، ادعا میکردند که مفهوم علم را باید بر اساس مشابهتهای فامیلی فهمید.
البته طرفداران یگانگی علم در پی پاسخ به این نقدها برآمده و میگویند که نقدهای مطرح شده فقط بر مدلهای تقلیل گرای علم یگانه واردند و ادعا میکنند "اینکه گزارش خاصی از تقلیل با طرح برخی مباحث آسیب ببیند، چندان نگرانکننده نیست. آنچه در اولویت قرار دارد امکان حصول وحدت علوم است."[13]