دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

فلسفه شدن،‌مبناى هماهنگ‌سازى فرهنگ وعمل اجتماعى

گفتارى از حجت‌الاسلام و المسلمین مهدى میرباقرى رئیس فرهنگستان علوم اسلا‌می...
No image
فلسفه شدن،‌مبناى هماهنگ‌سازى فرهنگ وعمل اجتماعى
“فلسفه شدن “ را به دو صورت مى‌توانیم تعریف کنیم - همان طور که تعریف اشیا به دو گونه است- -1 تعریف به آثار ؛ یعنى کارآ‌مدى ‌اشیا را مدنظر قرارمى‌دهیم که تعریف رایج همین تعریف است -2 تعریف به مقومات وارکان ما متغیرهاى اشیا عوامل و نسبتى که بین این عوامل برقرار است را تعریف مى‌کنیم یعنى معادله شى وتغییرش را بیان مى‌کنیم. درباب فلسفه شدن نیز این دو راه وجود دارد:-1 ما بگوییم که آثار این فلسفه شدن چه کارى راانجام مى‌دهد و اگر فلسفه شدن اسلامى تحقق پیدا کند چه کار‌آمدی، محصول و نتایجى دارد -2 بگوییم مقومات وارکان این فلسفه چیست. اگر بخواهیم فلسفه شدن را به لحاظ آثارش تعریف کنیم اجمالش این است که ما در بررسى اشیا ودرتحلیل جهان سه گونه تحلیل و سه گونه فلسفه داریم : -1فلسفه‌اى وجود دارد که چرایى اشیا را بر اساس علیت تحلیل مى‌کند. مثلا توضیح مى‌دهد که چرا عالم محقق شده و آیا این نظام خلقتى که ما مى‌بینیم استقلال دارد یا اینکه وابسته به غیر است؟ اگر وابسته به غیر است خلقت چگونه محقق شده و اگرمستقل است باید چراهاى این عالم را تحلیل کنند. بنابراین چرایى عالم وپدیده‌هایى که در اطراف ما هستند هم پاسخ فلسفى دارند . -2 فلسفه چیستى است بعد از اینکه چرایى اشیا مشخص شد از روى چیستى اشیا آن را تعریف مى‌‌کنیم تغایر آنها را مى‌بینیم و برا ساس این تغایر ،‌تعاریف مختلفى از اشیا ارائه مى‌دهیم . مثلا فلسفه در نگاه “اصالت ماهیتى “ بر پایه طبقه بندى ماهیت وچیستى اشیا توضیح داده مى‌شود که “موجود” یا واجب است یا ممکن. ممکن یا جوهر است ، یا عرض و بعد تقسیم‌بندى‌هایى براى اعراض و جوهر بیان مى‌شود. بر اساس این تقسیم‌بندى‌ها نظام ممکنات طبقه‌بندى مى‌شوند و بر همین اساس چیستى اشیا توضیح داده مى‌شود. -3 غیراز دو فلسفه‌اى که بیان شد فلسفه دیگرى مى‌خواهیم که چگونگى اشیا را توضیح دهد یعنى تغییرى که دراشیا و عوامل حاکم بر آن اتفاق مى‌افتد بتواند نسبت بین عوامل با چگونگى تحقق تغییر را توضیح دهد. البته در حوزه فلسفه به این مطلب به صورت نظرى و انتظارى پرداخته شده است . یعنى بحث “ حرکت “ در فلسفه وجود دارد ولى به صورت نظری. البته به نظر مى‌رسد که اگر بخواهیم حرکت را بر پایه واساس متغیرها وعواملش و نسبت بین این متغیرها را توضیح دهیم - و حرکت را در حد اولیه دستگاه فلسفى خودمان ببریم و حد اولیه دستگاه بتواند برپایه تغییر و بر پایه حرکت عالم را تعریف کند- این کار انجام نشده است. در فلسفه شدن ما باید بتوانیم فلسفه‌اى را ارائه کنیم که بتواند مکانیسم تغییر ،‌حرکت وتکامل را تعریف کرده و توضیح دهد که تکامل چگونه اتفاق مى‌افتد نه اینکه به صورت نظرى تحلیل کند که ما یک جنبه قوه داریم و یک جنبه فعلیت و بعد حرکت را برپایه قوه و فعل توضیح بدهد. بلکه باید بتواند مکانیسم تحقق حرکت را قاعده‌مند کند به گونه‌اى که وقتى سراغ کثرات عینى مى‌آید بتواند معادله تغییر و تکامل را در مورد عنیت ارائه کند به طورى که این فلسفه بتواند هنگامى که به سراغ عینیت مى‌آید منتهى شود به اینکه “ حرکت را در عینت “ و “تکامل را در عینیت وعواملش “ و “ نسبت بین این عوامل” را تحلیل کند و از این طریق عینت را کنترل وهدایت نماید. به نظرما چنین فلسفه‌اى فلسفه شدن است که نمى‌خواهد بودن اشیا، چرایى و چیستى اشیا را توضیح دهد بلکه مى‌خواهد شدن ، تغییرات و تکامل اشیا را تحلیل نماید. تمایز فلسفه شدن با فلسفه‌هاى پراگماتیستى چون ما فلسفه شدن اسلامى نداریم در کنترل عینیت به فلسفه‌هاى دیگران تکیه مى‌کنیم واین تکیه کردن هماهنگى عینى را برپایه همان مبانى فلسفى انجام مى‌دهد و چون مبانى فلسفى آنها مبانى حسى است- یعنى چه فلسفه عمل و چه فلسفه‌هاى عملگرا به صورت شرقى ویا غربى آن ، چه فلسفه‌هاى مدرن یا نومدرنیسم - هیچ کدام بر مبانى اسلام تکیه ندارند طبیعتا مبانى هماهنگ سازى عینى مبانى ایجاد تناسبات عینى وعدالت اقتصادى ، فرهنگى وسیاسى نیز تحت همان تعاریف قرار مى‌گیرد . درست است که هماهنگى انجام مى‌گیرد ولى این هماهنگى در تعارض با ارزش‌هاى شماست و به فرسایش ارزش‌ها منجر مى‌شود . بنابراین فلسفه شدن اسلامى فلسفه‌اى است که مى‌تواند شدن را بر پایه معارف اسلامى تعریف کند و طبیعى است که چنین چیزى ابزار هدایت تکامل تمدن است اما نه تمدن مادى بلکه تمدن دین محور. جامعه ما به یک تشتت ودو پایگى کاملا آشکار مبتلا است زیرا ازیک سو مى‌خواهیم بر مبناى علم جامعه را اداره بکنیم و مدیریت علمى را پذیرفتیم و از سوى دیگر مى‌خواهیم بر مبناى دین ،آموزه‌ها وارزش‌هاى دینى جامعه را بازسازى کنیم لذا مى‌بینید که یک نوع تعارض دائمى بین این دو در جامعه وجود دارد واین تعارض به خاطر این است که یک هماهنگى بین تفکر دینى وتفکرهاى راهبردى وجود ندارد. آن بر یک مبنا است و این بر مبناى دیگرى است اگر چه اندیشه‌هاى راهبردى غربى مى‌تواند یک نوع هماهنگى ایجاد کند اما این هماهنگى برپایه معارف دینى نیست لذا به‌طور قهرى این آموزه‌هاى دینى یکى از عناصر ناهماهنگ با این مجموعه هماهنگ غربى هستند به طورى که از دید کارشناسان غربى تنها مانع تحقق توسعه پایدار و هماهنگ در جامعه اسلامى دخالت ارزش‌هاى اسلامى در امر توسعه است. شما به هر میزانى که بتوانید نفى این ارزش‌ها را در عرصه حیات اجتماعى داشته باشید به توفیق از دیدگاه آنها دست یافته‌اید و از منظر آ‌نها کاملا حرف درستى است. در واقع دست یافتن غرب به این توسعه از منظر نفى قدسیت؛ یعنى سکولاریسم است . فلسفه شدن غربى با فلسفه‌هاى عملگرایى غربى یک هماهنگى نسبى در عرصه‌ تفکر اجتماعى ایجاد مى‌کنند.اگر شما عرصه‌هاى مختلف علوم و فرهنگ را مشاهده کنید مى‌بینید که آنها را هماهنگ کرده‌اند. گرایش‌هاى مختلف‌شان را در حوزه علم از علوم پایه گرفته تا علوم تجربى وعلوم انسانى بر خلاف اینکه بعضى‌ها گمان مى‌کنند اینها یک دانش‌هاى مجزا از یکدیگر هستند و در هر حوزه با یک رویه کار مى‌کنند- درعین اینکه این کثرت وجود دارد - یک نوع هماهنگى وانسجام نیز وجود دارد . لذا شما مى‌توانید از منظر هر یک از علوم علم دیگر را بازبینى کنید درست مثل هماهنگى‌اى که بین مسائل ریاضى در یک دستگاه ریاضى وجود دارد. مثلا شما در هندسه اقلیدسى مى‌توانید از ناحیه هریک از مسائل ومعادله‌ها به معادلات دیگردست بیابید و با نقد هر یک از مسائل هندسه اقلیدسى کل دستگاه مورد نقد قرار مى‌گیرد. همه این به خاطر این است که این تعاریف بر یک پایه هماهنگ مى‌شوند . گرچه همه اینها مسائل مختلف هندسى هستند اما درهمه این قواعد یک مبنا وجود دارد و با یک تعریف از خط و نقطه دستگاه هندسى‌تان آغاز مى‌شود. لذا شما اگر در هر یک ازاین عرصه‌هاچالشى ایجاد کنید این مشکل به حد اولیه دستگاه واز آنجا به کل دستگاه سرایت مى‌کند . این مطلب به معناى هماهنگى کل مفاهیم وتعاریفى است که در دستگاه هندسه اقلیدسى دیده مى‌شود . در عین کثرتى که دارد کاملا هماهنگ است و همدیگر را تائید ومعاضد همدیگرند یعنى نه تنها متعارفند و نه تعاریف متباین بلکه تعاریف متعاضدند دقیقا همان فرمولى که براى محاسبه سطح و مساحت در دایره به کار مى‌برید کمک و موید براى مساحت مثلث است. این طور نیست که دو تعریف جدا ازهم باشند. البته تمام عرصه‌هاى مختلف علوم در غرب به همین صورت است یعنى بر اساس یک منطق و روش و بر اساس یک فلسفه‌اى که این روش مبتنى برآن است تلاش مى‌شود تا فلسفه تحلیلى عرصه‌هاى مختلف فرهنگ با تمام تنوع و کثرتى که دارند بینشان هماهنگى ایجاد شود. اصولا علوم پایه نقشش همین است زیرا علوم پایه علومى است که در همه عرصه‌‌ها جارى است. مثلا فلسفه فیزیک درطب جارى است و درروانشناسى نیز جریان دارد و روانشناسى حسى به فلسفه فیزیک تکیه دارد یعنى قواعد عام حرکت ساده درروانشناسى نیز به کار گرفته مى‌شود. اما اگر ما نتوانستیم فلسفه‌اى داشته باشیم وتعریف کنیم که بتواند تغییر را در عینیت و در عرصه‌هاى مختلف به صورت عینى نه انتظارى بشناسد و نسبت بین اینها را تعریف کند واینها را هماهنگ کند طبیعى است هماهنگ سازى ارکان عینیت براى ما فراهم نخواهد شد . نتایج و پیامدها فلسفه شدن اسلامى مى‌تواند تفکر ، اندیشه و رهاوردهاى اندیشه را - یعنى فرهنگ اجتماعی- در عرصه‌هاى مختلف هماهنگ کند. همچنین این فلسفه مى‌تواند در حوزه منطق‌ها مبانى هماهنگ‌سازى منطق‌ها باشد، در حوزه اطلاعات تخصصى مى‌تواند مبناى هماهنگ سازى اطلاعات تخصصى شود ونیز در حوزه فرهنگ عمومى مى‌تواند فرهنگ عمومى را در عرصه‌هاى مختلف هماهنگ کند. هم اینک در جامعه ما فرهنگ عمومى مبتلا به یک تعارض است از یک سو ارزش‌هاى دینى درآن وجود داردو از سوى دیگر معادلات عینى فلسفه‌هاى حسى پذیرفته شده است. این درجامعه ما یک نوع تشتت روانى و تعارض روانى ایجاد مى‌کند.آن چیزى را که به‌عنوان کاربرد قبول مى‌کنند و کارآمدیش رامى‌پذیرند جامعه را به سمتى مى‌برد وارزش‌هایى که مى‌پذیرند جامعه را به سمتى دیگر سوق مى‌دهد و این در جامعه تعارض روانى ایجاد مى‌کند که الان وجود دارد یعنى در جامعه ما هم علم محترم است و هم ‌آموزه‌هاى دینى و این درواقع نوعى تعارض در مقام عمل ایجاد مى‌کند.ممکن است در ذهن ما بگوییم این ارزش‌ها محترم است علم نیز محترم است ولى وقتى این علم درمقام عمل جامعه را به سمت دیگرى مى‌‌برد تعارض بین اینها درجامعه اتفاق مى‌افتد. بنابراین ما بر پایه فلسفه شدن اسلامى است که مى‌توانیم منطق‌ها،‌فهم‌هاى تخصصى و فرهنگ عمومى را هماهنگ کنیم واین مبناى هماهنگ‌سازى عمل اجتماعى است. اما منطق‌ها در چه حوزه‌هایی؟ درتمدن‌هایى که مبتنى بردین نیستند و نمى‌خواهند برنامه‌ریزى‌شان مبتنى بر دین باشد فهم از دین ومعارف دینى هیچ دخالتى در برنامه‌ریزى اجتماعى ندارد امااگر ما بخواهیم برنامه‌ریزى اجتماعى مبتنى بر دین باشد در سه حوزه نیاز به تعامل داریم: -1 در حوزه فهم از دین -2 در حوزه فهم کاربردی-3 مفاهیم اجرایى . یعنى ما نیاز به برنامه‌ریزى عینى داریم و مستغنى از مفاهیم اجرایى نیستیم . بنابراین هم فهم “اجرایی” و هم فهم “کاربردی” وهم فهم “ دینى “ در جامعه لازم است واگر برنامه‌ریزى عینى مستندبر هر سه فهم شود این سه فهم باید با هم هماهنگ شوند. طبیعتا منطق‌هایى که مبناى پیدایش این سه فهم هستند- روشى که به آن روش مفاهیم دینى در جامعه فهم مى‌شود و روش علوم کاربردى و روش برنامه‌ریزى این روش‌ها - اگر هماهنگ نباشند محصول آنها نیز هماهنگ نخواهد شد وهماهنگى قهرى بین این‌ها اتفاق نمى‌افتد. گاهى شما حوزه‌ها را تفکیک مى‌کنید وتعاملى بین حوزه‌ها نمى‌بینید لذا مى‌گویید: سه حوزه متباین بعد مى‌خواهید هماهنگى ایجاد کنید این فقط نامگذارى است. آن چیزى که در عرصه تفکر ما وجود دارد و در عرصه تفکر فلسفى گاهى به چشم مى‌خورد که مى‌گویند برهان وعرفان وقرآن و تجربه با هم هماهنگ هستند این در واقع تباین است که هماهنگى نام مى‌گذارند و به نظرشان مى‌آید که دین از یک زاویه به عینیت نگاه مى‌کند فلسفه از زاویه دیگر، عرفان از زاویه دیگر وتجربه از زاویه‌اى دیگر و این زوایا از هم جدا هستند و هر کدام نیز ناظر به واقعیت هستند. تعارض نداشتن به معناى هماهنگى نیست واین مطلب غیر از این است که بر یک پایه هماهنگ بشوند و مشکل دقیقا همین جا است. اگر مى‌خواهیم بین اینها تعامل برقرار شود این تعامل نمى‌تواند بدون مبناى هماهنگ منشا وحدت باشد. این است که شما مى‌بینید وقتى واقعا از طرف فلسفه به طرف دین مى‌آیید تعارض دیده مى‌شود. از منظر دین به علوم تجربى نگاه مى‌کنید تعارض دیده مى‌شود از منظر اینها به عرفان نگاه مى‌کنید واز منظر عرفان به اینها نگاه مى‌کنید بین اینها تعارض دیده مى‌شود بعد ما مى‌گوییم اگر اینها خطا نکنند نباید تعارض اتفاق بیفتد این امر در واقع تعلیق به محال است و دلیلش این است که ما هماهنگ و تباین را با هم خلط کردیم. اگر اینها با هم پیوسته هستند و با هم تعامل دارند و باید یک نظام فرهنگى تحقق پیدا کند باید یک نوع هماهنگى بین اینها اتفاق بیفتد واین هماهنگى بدون مبناى هماهنگى ممکن نیست و این مبناى اول مى‌بایست منطق‌ها و روش‌ها را هماهنگ کند. ادامه دارد
روزنامه رسالت

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

در تقابل ایران با اسرائیل و آمریکا، همیشه گزینه حمله اتمی چالش‌برانگیز بوده و هست. عده‌ای می‌گویند: وقتی آمریکا و اسرائیل به عنوان دشمن اصلی ما سلاح اتمی دارند و تجربه نشان‌داده، اگر لازم شود هیچ تعارفی در استفاده از آن ندارند، پس ما هم باید سلاح اتمی داشته باشیم.
باغ خسروشاهی

باغ خسروشاهی

کی از شبهاتی که در سال‌های اخیر سبب تحریف امام در ذهن نسل جوان شده است این ادعا است که برخی می‌گویند امام در باغ‌های بزرگ و مجلل اطراف جماران زندگی می‌کردند و بااین‌وجود در رسانه‌ها به مردم یک‌خانه کوچک و ساده به‌عنوان محیط زندگی ایشان نمایش داده می‌شد
دوگانه نهضت و نظام

دوگانه نهضت و نظام

برخی دوگانه‌ها را ابتدا درک نمی‌کنیم ولی به مرور که مشغول کاری علمی می‌شویم یا طرحی عملی را به پیش می‌بریم متوجه آن می‌شویم و بعد بر سر آن دو راهی به انتخابی خاص دست می‌زنیم.
چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

شهید سلیمانی بی‌شک در زمره شخصیت‌هایی است که جامعه ایرانی بشدت از وی متأثر خواهد بود. احتمالاً در طول تاریخ هیچ بدرقه‌ای به میزان تشییع پیکر او شکوهمند نبوده است.
آب و برق مجانی می‌شود!

آب و برق مجانی می‌شود!

پر بازدیدترین ها

رساله حقوق امام سجاد(ع)

رساله حقوق امام سجاد(ع)

اشاره: برخی محققان میراث علمی امام سجاد(ع) را به سه بخش تقسیم کرده‌اند: روایات، ادعیه (به‌ویژه در صحیفه سجادیه)و رساله حقوق.
نیکی به دیگری، نیکی به خود است

نیکی به دیگری، نیکی به خود است

در فرهنگ اسلامی ایرانی این معنا جا افتاده است که «هر چه کنی به خود کنی؛ گر همه نیک و بد کنی»، یا «تو نیکی کن و در دجله انداز؛ که ایزد در بیابانت دهد باز».
No image

دیدگاه قرآن درباره ستم پذیری و ستم ستیزی

رخداد بزرگ و بی‌مانند کربلا که اوج سعادت ها و شقاوت هاست، دربردارنده آموزه‌های بسیاری است.
سخاوت و بخشش آرامشی برای خود، آسایشی برای دیگران

سخاوت و بخشش آرامشی برای خود، آسایشی برای دیگران

بخشش یکی از خصلت‌ها و فضایل خوب و زیبای انسانی است.
حکمت دعا از زبان مولانا

حکمت دعا از زبان مولانا

مولانا حقیقت حکمت را به زبان ساده و شعر بیان کرده است. از این رو باید سخنان بزرگانی چون مولانا را بخوانیم تا به راز قرآن پی ببریم.
Powered by TayaCMS